گنجور

 
ادیب الممالک

سپه را گاه زاری بر سپهسالار اعظم شد

که از سوگش دل شه خسته و پشت سپه خم شد

نه یک تن کم شد از ایران که مانا صد هزاران تن

که هر یک بر هزاران تن فزود اندر هنر گم شد

بنال ای چرخ بازاری و کن اشک از بصر جاری

که از مرگ برادر داغ بر دل صدر اعظم شد

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

ز عارض، طره بالا کن که کار خلق در هم شد

علم برکش که بر خوبانت سلطانی مسلم شد

فگندی برقع از روی و زیعقوبان بشد دیده

گذشتی بر سر بازار و حسن یوسفان کم شد

دلم می خواستی پاره، عفاک الله چنان دیدی

[...]

صائب تبریزی

به دل باشد گران چشمی که بی اشک دمادم شد

غبار خاطر باغ است هر ابری که بی نم شد

من عاجز نفس چون راست سازم زیر بار او؟

که از تکلیف بار عشق پشت آسمان خم شد

پریشانی شود شیرازه جمعیت خاطر

[...]

وفایی شوشتری

کسی کو با بتی شیرین زبان همراز و همدم شد

به غیر از حرف او از هرچه لب بربست و ابکم شد

فرو بربست گوش جان زحرف این و آن چندان

که بر اسرار جانان از سروش غیب ملهم شد

به راه دوست داد از شوق جان شد زنده جاویدان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وفایی شوشتری
جیحون یزدی

چو ظل خسروی از خاتم شه برتر از جم شد

خرد گفت از شهان به ظل سلطان بود و خاتم شد

جم وقت این ملکزاده است اکنون کز شهی خاتم

بساطی صرح و خنگش باد و تختش مسند جم شد

همی شکرانه را آن سان بود زین جشن گنج افشان

[...]

میرزاده عشقی

چو این منظومه آفاق، سرتاسر منظم شد

همانا فارغ آفاق آفرین، از نظم عالم شد

روان فرمود از انوار انجم، بر زمین روحی

که آخر رشته ای زآن روح، ارواح مکرم شد

بدآن روح عمومی، سایه ای از پرتو یزدان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه