هجویری » کشف المحجوب » بابُ آدابِهم فی المَشْیِ » بخش ۱ - بابُ آدابِهم فی المَشْیِ
... و از داود طایی رضی الله عنه می آید که روزی دارو خورده بود وی را گفتند زمانی بدین صحن سرای اندر شو تا فایده دارو ظاهر شود گفت من شرم دارم که به قیامت خدای عز و جل مرا سؤال کند چرا قدمی چند بر نصیب هوای خود نهادی لقوله تعالی وتشهد أرجلهم بما کانوا یکسبون ۶۵/یس
پس درویش باید که به مراقبت و بیداری رود سرافکنده و به هیچ سو ننگرد جز اندر برابر روی خود و راه و اگر کسی وی را پیش آید خود رادرنکشد مر نگاهداشت جامه خود را که تا بدو باز نیاید که مؤمنان و جامه های ایشان پاک باشند و این خصله جز رعونت و خویشتن پیدا کردنی نباشد و باز اگر آن کس کافر باید یا پلیدی بر وی ظاهر بود روا بود که خود را از وی نگاه دارد و چون با جماعتی می رود قصد پیش رفتن نکند و زیادت جستن به تکبر و نیز قصد بازپس رفتن نکند و زیادت جستن به تواضع و ازنمودن تواضع به مردمان به معاملتی پرهیز کند که تواضع را چون بدید عین تکبر شود و نعل کفش را تا بتواند از پلیدها نگاه دارد به روز تا خداوند تعالی به برکات آن جامه وی را به شب نگاه دارد و باید که چون جماعتی و یا یک درویش با کسی باشند اندر راه با کسی نایستند به سخن و ورا انتظار خود نفرمایند و آهسته رود و شتاب نکند که به حریصان ماند و نرم نرم نرود که متکبران ماند و گام تمام نهد
و در جمله باید که روش طالب پیوسته بدان صفت بود که اگر کسی گوید کجا می روی بقطع بتواند گفت إنی ذاهب إلی ربی ۹۹/الصافات و اگر جز چنین باشد رفتن وی بر وی وبال باشد از آن چه صحت خطوات از صحت خطرات باشد پس هر که اندیشه وی مجتمع باشد مر حق را اقدام وی متابع اندیشه وی باشد ...
هجویری » کشف المحجوب » بابُ نومِهم فی السّفر و الحضر » بخش ۱ - بابُ نومِهم فی السّفر و الحضر
... و این خلاف جنید راست با علی بن سهل الإصفهای رحمة الله علیهما و اندر این معنی نامه ای نیک لطیف است که علی به جنید نبشت و آن مسموع من است و علی بن سهل گوید که مقصود از این آن است اندر این نامه کهخواب غفلت است و قرار اعراض باید که محب را روز و شب خواب و قرار نباشد که اگر بغنود اندر آن حال از مقصود بماند و مفقود از خود و از روزگار خود غافل بود و از حق تعالی بازماند چنان که خداوند تعالی وحی فرستاد به داود علیه السلام و گفت کذب من ادعی محبتی فإذا جنه اللیل نام عنی دروغ گفت آن که دعوی محبت من کرد و چون شب درآمد بخفت و از دوستی من بپرداخت
و جنید می گوید رحمة الله علیه اندر جواب آن نامه که بیداری ما معاملت ماست اندر راه حق و خواب ما فعل حق برما پس آن چه بی اختیار ما بود از حق به ما تمام تر از آن بود که به اختیار ما بود از ما به حق و النوم موهبة من الله تعالی علی المحبین و آن عطایی بود ازحق تعالی بر دوستان
و تعلق این مسأله به صحوصحو سکر است و سخن اندر آن به تمامی گفته ام اما عجب آن است که جنید رضی الله عنه صاحب صحوصحو بود این جا قوت مر سکر را کرده است و مانا که اندر آن وقت مغلوب بوده است و ناطق بر زبانش وقت بوده است و نیز روا باشد که بر ضد این بوده است که خواب خود عین صحوصحو باشد و بیداری عین سکر از آن چه خواب صفت آدمیت است و تا آدمی اندر مظله اوصاف خود باشد به صحوصحو منسوب باشد و ناخفتن صفت حق است و چون آدمی از صفت خود فراتر شود مغلوب باشد ...
... و ارباب لطایف گویند که چون آدم علیه السلام اندر بهشت بخفت حوا از پهلوی چپ وی پدیدار آمد وهمه بلای وی از حوا بود
و نیز گویند چون ابراهیم گفت مر اسماعیل را یا بنی إنی أری فی المنام انی أذبحک ۱۰۲/الصافات اسماعیل گفت ای پدر هذا جزاء من نام عن حبیبه لولم تنم لما امرتش بذبح الولد این جزی آن کس است که بخسبد و از دوست غافل شود اگر نخفتی نفرمودندی که پسر را بباید کشتن پس خواب تو مر تو را بی پسر گردانید و مرا بی سر درد من یک ساعته باشد و درد تو همیشه
و از شبلی رحمةالله علیه می آید که هر شب سکره ای نمک با آب و با میلی پیش نهاده بودی چون در خواب خواستی شد میلی از آن در دیده کشیدی ...
... و اندر حکایات مشهور است که آن پیر به نزدیک آن امامی که اندر رعایت جاه و کلاه رعونت نفس اندر مانده بود درآمدی و گفتی یا بافلان می بباید مرد وی را از آن سخن رنجی به دل آمدی که این مرد گدای هر زمان مرا این سخن می گوید
روزی گفت من فردا ابتدا کنم دیگر روز آن پیر اندر آمد امام گفت یا بافلان می بباید مرد وی سجاده باز افکند و سر باز نهاد و گفت مردم اندر حال جانش برآمد امام را از آن تنبیهی بود دانست که وی را می فرمود که بسیج راه مرگ کن چنین که من کردم
و شیخ من رضی الله عنه مریدان را بر آن داشتی که جز اندر حال غلبه مخسبید و چون بیدار شدید نیز مخسبید که خواب ثانی بر مرید حق حرام بود و بیکاری و اندر این معنی سخن بسیار اید و الله اعلم
هجویری » کشف المحجوب » باب آدابهم فی الکلام و السّکوت » بخش ۱ - باب آدابهم فی الکلام و السّکوت
... و در جمله گفتار چون خمر است که عقل را سست کند و مرد چون اندر شرب آن افتاد هرگز بیرون نتواند آمد و خود را از آن باز نتواند داشت و چون این معلوم اهل طریقت شد که گفتار آفت است سخن جز به ضرورت نگفتند یعنی در ابتدا و انتهای سخن خود نگاه کردند اگر جمله حق را بود بگفتند و الا خاموش بودند از آن چه معتقد بودند که خداوند عالم الاسرار است و مذموم اند خلایق اگر خداوند تعالت کبریاؤه جز چنین دانند لقوله تعالی أم یحسبون أنا لانسمع سرهم و نجویهم بلی و رسلنا لدیهم یکتبون ۸۰/الزخرف یا می پندارند که من نمی دانم نهانی های ایشان بلی می دانم و ملایکه نیز بر ایشان می نویسند و من عالم الغیب و مطلع الاسرارم و قوله علیه السلام من صمت نجا آن که خاموش باشد نجات یابد پس اندر خاموشی فواید و فتوح بسیار است و در گفتن آفت بسیار
و گروهی از مشایخ را بر کلام فضل نهاده اند و گروهی کلام را بر سکوت از آن جمله جنید گفت رضی الله عنه که عبارت جمله دعاوی است و آن جا که اثبات معانی است دعاوی هذر باشد و وقت باشد که به سقوط قول اندر حال اختیار معذور گردد یعنی اندر حال تقیه اندر حال خوف با وجود اختیار و قدرت بر قول و انکار قولش مر حقیقت معرفت را زیان ندارد و به هیچ وقت بنده بی معنی به مجرد دعوی معذور نباشد و حکم این حکم منافقان کنند پس دعوی بی معنی نفاق آمد و معنی بی دعوی اخلاص لان من أسس بنیانه علی بیان استغنی فیما بینه و بین ربه من اللسان یعنی چون راه بر بنده گشاده شد از گفتار مستغنی گشت از آن چه عبارت مراعلام غیر را بود و حق تعالی بی نیاز است از تعبیر احوال و غیر وی کرای آن نکند که به وی مشغول باید شد و مؤکد شود این سخن به قول جنید که گفت من عرف الله کل لسانه آن که به دل حق را بشناخت زبانش از بیان بازماند که اندر عیان بیان حجاب نماید
و از شبلی رضی الله عنه می آید که اندر مجلس جنید رضی الله عنه بر پای خاست و به آواز بلند گفت یا مرادی و اشارت به حق کرد جنید گفت یا بابکر اگر مرادت حق است این اشارت چرا کردی که وی از این مستغنی است و اگر مرادت نه حق است خلاف چرا گفتی که حق تعالی به قول تو علیم است شبلی بر گفته خود استغفار کرد ...
هجویری » کشف المحجوب » بابُ ادابهم فی السّؤالِ وترکه » بخش ۱ - بابُ ادابهم فی السّؤالِ وترکه
... یافتم که یحیی بن معاذ را دختری بود روزی مر مادر را گفت مرا می فلان چیز باید مادر گفت از خدای بخواه گفت ای مادر من شرم دارم که بایست نفسانی خود از حضرت وی بخواهم و آن چه تو دهی هم از آن وی بود و روزی مقدر من باشد
پس آداب سؤال آن باشد که اگر مقصود بر آید خرم تر از آن نباشی که برنیاید و خلق را اندر میانه نبینی و از زنان و اصحاب اسواق سؤال نکنی و راز خود جز با آن نگویی که بر حلالی مال وی موقن باشی و تا توانی کرد سؤال بر نصیب خود نکنی و از آن تجمل و کدخدایی نسازی و مر آن را ملک خود نگردانی و مر حکم وقت را باشی حدیث فردا بر دل نگذرانی تا به هلاک جاودانه مأخوذ نشوی و خدای را عز و جل بر دام گدایی خود نبندی و از خود پارسایی نکنی تا از راه آن تو را چیزی دهند
یافتم پیری را از محتشمان متصوفه که از بادیه برآمد فاقه زده و رنج انقطاع کشیده به بازار کوفه اندر آمد گنجشکی بر دست نشانده و می گفت از برای این گنجشگک مرا چیزی دهید گفتند ای هذا این چه می گویی گفت محال باشد که من گویم مرا از بهر خدای چیزی دهید از آن که به دنیا شفیع جز حقیری نتوان آورد این اندکی است از بسیار آن چه اندر این باب شرط است والسلام
هجویری » کشف المحجوب » باب آدابهم فی التّزویج و التّجرید » بخش ۲ - کشفُ الحجاب العاشر فی بیانِ منطقهم و حدودِ ألفاظهم و حقائقٍ معانیهم
... و گفته اند الحال سکوت اللسان فی فنون البیان زبانش اندر بیان حالش ساکت و معاملتش به تحقیق حالش ناطق و از آن بود که آن پیر گفت رضی الله عنه السؤال عن الحال محال که عبارت از حال محال بود از آن چه حال فنای مقال بود
استاد ابوعلی دقاق گوید رحمة الله علیه که اندر دنیا یا عقبی ثبور یا سرور وقتت آن بود که اندر آنی و باز حال چنین نباشد که آن واردی است از حق به بنده چون بیامد آن جمله را از دل نفی کند چنان که یعقوب علیه السلام صاحب وقت بود گاه از فراق اندر فراق چشم سفید می کرد و گاه از وصال اندر وصال بینا می شد گاه از مویه چون موی بود و گاه از ناله چون نال و گاه از روح چون روح بود و گاه از سرور چون سرو و ابراهیم علیه السلام صاحب حال بود نه فراق می دید تا محزون بدی و نه وصال تا مسرور شدی ستاره و ماه و آفتاب جمله مدد حال وی می کردند و وی از رؤیت جمله فارغ تا به هرچه نگریستی حق دید و می گفتی لا أحب الافلین ۷۶/الأنعام پس گاه عالم جحیم صاحب وقت شود که اندر مشاهدت غیبت بود از فقد حبیب دلش محل وحشت بود و گاه به خرمی دلش چون جنان بود اندر نعیم مشاهدت که هر زمان از حق به وقت بدو تحفه ای بود و بشارتی و باز صاحب حال را اگر حجاب بلیت یا کشف نعمت بود جمله بر وی یکسان بود که وی پیوسته اندر محل حال بود پس حال صفت مراد باشد و وقت درجه مرید یکی در راحت وقت با خود بود و یکی در فرح حال با حق فشتان ما بین المنزلتین
و من ذلک المقام و التمکین و الفرق بینهما
مقام عبارتی است از اقامت طالب بر ادای حقوق مطلوب به شدت اجتهاد و صحت نیت وی و هر یکی را از مریدان حق مقامی است که اندر ابتدا درگاه طلبشان را سبب آن بوده است و هر چند که طالب از هر مقام بهره می یابد و بر هر یکی گذری می کند قرارش بر یکی باشد از آن از آن چه مقام ارادت از ترکیب جبلت باشد نه روش معاملت چنان که خداوند ما را خبر داد از قول مقدس عز من قایل وما منا الا له مقام معلوم ۱۶۴/ الصافات پس مقام آدم توبه بود و از آن نوح زهد و از آن ابراهیم تسلیم و از آن موسی انابت و از آن داود حزن و از آن عیسی رجا و از آن یحیی خوف و از آن محمد صلوات الله علیهم اجمعین ذکر و هر چند که هر یک را اندر هر محل شربی بود آخر رجوعشان باز آن مقام اصلی خود بود
و من اندر مذهب حارثیان طرفی از مقامات بیان کرده ام و میان حال و مقام فرقی کرده اما این جا از این چاره نیست
بدان که راه خدای بر سه قسمت است یکی مقام و دیگر حال و سدیگر تمکین و خدای عز و جل همه انبیا را از برای بیان کردن راه خودفرستاده است تا حکم مقامات را بیان کنند و تمامت انبیا و رسل که آمدند با صد و بیست و چهار مقام و به آمدن محمد علیه السلام اهل هر مقامی را حالی پدیدار آمد و بدان پیوست که کسب خلق از آن منقطع بود تا دین تمام شد بر خلق و نعمت به غایت رسید لقوله تعالی الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی ۳/المایده آنگاه تمکین متمکنان پدیدار آمد و اگر خواهم که احوال جمله برشمرم و مقامات شرح دهم از مراد باز مانم
اما تمکین عبارتی است از اقامت محققان اندر محل کمال و درجت اعلی پس اهل مقامات را از مقامات گذر ممکن بود و از تمکین گذر محال از آن چه این درجت مبتدیان است و آن قرارگاه منتهیان از بدایت به نهایت گذر باشد از نهایت گذشن روی نباشد از آن چه مقامات منازل راه باشد و تمکین قرار پیشگاه و دوستان حق اندر راه عاریت باشند و اندر منازل بیگانه سر ایشان از حضرت بود ود ر حضرت آلت آفت بود و ادوات غیبت و علت بود
و اندر جاهلیت شعرا ممدوح خود رامدح به معاملت کردندی و تا چند گاه برنیامدی شعر ادا نکردندی چنان که چون شاعری به حضرت ممدوحی رسیدی شمشیر بکشیدی و پای ستور بینداختی و شمشیر بشکستی و مراد از آن آن بودی که مرا ستور از آن می بایست تا مسافت حضرت تو بدان بنوردم و شمشیر بدان که تا حسودان خود را بدان از خدمت تو بازدارم اکنون که رسیدم آلت مسافت به چه کار آیدم ستور بکشتم که رجوع از تو روا ندارم و شمشیر بشکستم که قطع از درگاه تو بر دل نگذرانم و چون چند روز برآمدی آنگاه شعر ادا کردندی ...
... و از این بود که شبلی رحمة الله علیه گفت یا دلیل المتحیرین زدنی تحیرا از آن چه زیادت تحیر اندر مشاهدت زیادت درجه باشد
و اندر این معنی در حکایات مشهور است که چون بوسعید خراز رضی الله عنه با ابراهیم سعد علوی رضی الله عنه بر لب دریا آن دوست خدای را بدیدند پرسیدند از وی که راه حق چه چیز است گفت راه به حق دو است یکی راه عام و دیگر راه خاص گفتند شرح کن گفت راه عوام آن است که تو بر آنی به علتی قبول کن و به علتی رد و راه خواص آن که ایشان معلل علت بینند نه علت
و حقیقت این حکایت بشرح گذشته است و مراد جز این است والله اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب ...
... و باز گروهی گفتند که هیبت قرینه عذاب و فراق و عقوبت بود و انس نتیجه وصل و رحمت تا دوستان از اخوات هیبت محفوظ باشند و با انس قرین که لامحاله محبت انس اقتضا کند و چنان که محبت را مجانست محال است مر انس را هم محال باشد
و شیخ من گفتی رحمة الله علیه عجب دارم از آن که گوید که انس با حق ممکن نشود از پس آن که گفته است و اذا سألک عبادی عنی فإنی قریب ۱۸۶/البقره ان عبادی ۴۲/الحجر قل لعبادی ۳۱/ابراهیم یا عباد لاخوف علیکم الیوم و لاأنتم تحزنون ۶۸/الزخرف ولامحاله بنده چون این فضل بیند ورا دوست گیرد و چون دوست گرفت انس گیرد از آن چه ازدوست هیبت بیگانگی بود و انس یگانگی و صفت آدمی این است که با منعم انس گیرد واز حق به ما چندین نعمت و ما را بدو معرفت محال باشد که ما حدیث هیبت کنیم
و من که علی بن عثمان الجلابی ام می گویم که هر دو گروه اندر این مصیب اند با اختلافشان از آن چه سلطان هیبت با نفس باشد و هوای آن و فنا گردانیدن بشریت و سلطان انس با سر بود و پروردن معرفت پس حق تعالی به تجلی جلال نفس دوستان را فانی کند و به تجلی جمال سر ایشان را باقی گرداند پس آنان که اهل فنا بودند هیبت را مقدم گفتند و آنان که ارباب بقا بودند انس را تفضیل نهادند ...
... گویند در بغداد درویشی دو بودند ازمحتشمان فقرا یکی صاحب قهر بود و یکی صاحب لطف و پیوسته با یک دیگر به نقار بودندی و هر یکی مر روزگار خود را مزیت می نهادندی یکی می گفتی لطف از حق به بنده اشرف اشیاست لقوله تعالی الله لطیف بعباده ۱۹/الشوری و دیگری می گفتی قهر از حق به بنده اکمل اشیاست لقوله تعالی و هو القاهر فوق عباده ۱۸/الأنعام
این سخن میان ایشان دراز شد تاوقتی این صاحب لطف قصد مکه کرد و به بادیه فرو شد و به مکه نرسید سال ها کس خبر وی نیافت تاوقتی یکی از مکه به بغداد می آمد وی را دید بر سر راه گفت ای اخی به عراق شوی آن رفیق مرا بگوی اندر کرخ اگر خواهی تا بادیه را با مشقت وی چون کرخ بغداد بینی با عجایب آن بیا و بنگر اینک بادیه اندر حق من چون کرخ بغداد است چون آن درویش بیامد و مر آن رفیق وی را طلب کرد و پیغام بگزاردن رفیق گفت چون باز گردی بگوی که اندر آن شرفی نباشد که بادیه با مشقت را اندر حق تو چون کرخ بغداد کرده اند تا از درگاه نگریزی عجب این باشد که کرخ بغداد را با چندان انعام و عجوبات اندر حق یکی بادیه گردانند با مشقت تا وی در آن خرم باشد
و از شبلی رضی الله عنه می آید که گفت اندر مناجات خود ای بارخدای اگر آسمان را طوق من گردانی و زمین را پای بند من کنی و عالم را جمله به خون من تشنه کنی من از تو برنگردم ...
... و گویند خیر النساج را خاطری پدیدار آمد که جنید بر در وی است آن خاطر از خود دفع کرد خاطری دیگر به مدد آن آمد هم به دفع آن مشغول شد سدیگر خاطر ببود بیرون آمد جنید را دید رضی الله عنهما بر در استاده گفت یا خیر اگر خاطر اول را متابع بودیی واگر سنت مشایخ را به جای آوردیی مرا چندین بر در نبایستی استاد تا مشایخ گفته اند که اگر آن خاطر بود که خیر را اشراف افتاد از آن جنید چه بود گفته اند که جنید پیر خیر بود ولامحاله پیر بر کل احوال مرید مشرف باشد
الواقع به واقع معنیی خواهند که اندر دل پدیدار آید و بقا یابد به خلاف خاطر و به هیچ حال مر طالب را آلت دفع کردن آن نباشد چنان که گویند خطر علی قلبی و وقع فی قلبی پس دل ها جمله محل خواطرند اما واقع جز بر دلی صورت نگیرد که حشو آن جمله حدیث حق باشد و از آن است که چون مرید را در راه حق بندی پیدا آید آن را قید گویند و گویند ورا واقعه ای افتاد و اهل لسان از واقعه اشکال خواهند اندر مسایل و چون کسی آن را جواب گوید و اشکال بردارد گویند واقعه حل شد اما اهل تحقیق گویند که واقعه آن بود که حل بر آن روا نباشد و آن چه حل شود خاطری بود نه واقعی که بند اهل تحقیق اندر چیزی حقیر نباشد که هر زمان حکم آن بدل شود و از حال بگردد
الاختیار به اختیار آن خواهند که اختیار کند مر اختیار حق را بر اختیار خود یعنی بدانچه حق تعالی مر ایشان را اختیار کرده است از خیر و شر بسند کار باشند و اختیار کردن بنده مر اختیار حق را تعالی هم به اختیار حق بود که اگر نه آن بودکه حق تعالی ورا بی اختیار کردی وی اختیار خود فرو نگذاشتی ...
هجویری » کشف المحجوب » باب آدابهم فی التّزویج و التّجرید » بخش ۳ - کشف الحجاب الحادی عشر فی السّماع و بیان انواعه
... و مراد این جا جز این است اما از این مقدار چاره ندیدم مر تحقیق بیان معنی را
پس از این چهار حواس که ذکر ایشان گذشت بی پنجم آن که سمع است یکی ببیند ویکی ببوید و یکی بچشد و یکی بیساود و روا باشد که اندر دیدن این عالم بدیع و بوییدن چیزهای خوش و چشیدن نعمت های نیکو و بسودن چیزهای نرم مر عقل را دلیل گردد به معرفت و به خداوندش راه نماید از آن که بداند که عالم محدث است که محل تغیر است و آن چه از حادث خالی نباشد محدث بود و این را آفریدگاری است نه ازجنس آن که مکون است و آفریدگار او مکون و آن مجسم است و آفریدگار او مجسم و آفریدگارش قدیم است و آن محدث و آفریدگارش نامتناهی و آن متناهی و قادر است به همه چیزها و بر همه کارها و عالم است به همه معلومات و تصرفش اندر ملک جایز است آن چه خواهد تواند از فرستادن رسولان با برهان های صادق اما این جمله بر وی واجب نباشد تا وجوب معرفت به سمع معلوم خود نگرداند و آن چه موجب سمع است و از این است که اهل سنت فضل نهند سمع را بر بصر اندر دار تکلیف
و اگر مخطیی گوید سمع محل خبر است و بصر موضع نظر و دیدار خداوند جل جلاله فاضل تر از شنیدن کلام وی باشد باید تا بصر فاضل تر از سمع باشد ...
هجویری » کشف المحجوب » بابُ سماعِ القرآن و ما یتعلّق به » بخش ۱ - بابُ سماعِ القرآن و ما یتعلّق به
اولی تر مسموعات مر دل را به فواید و سر را به زواید و گوش را به لذات کلام ایزد عزاسمه است و مأمورند همه مؤمنان و مکلف همه کافران از آدمی و پری به شنیدن کلام باری تعالی و از معجزات قرآن یکی آن است که طبع از شنیدن و خواندن آن نفور نگردد از آن چه اندر آن رقتی عظیم است تا حدی که کفار قریش به شب ها بیامدندی اندر نهان و پیغمبر علیه السلام اندر نماز بودی ایشان می شنیدندی آن چه وی می خواندی و تعجب می نمودندی چون نضر بن الحارث که افصح ایشان بود و عتبة بن ربیعه که به بلاغت می سحر نمود و بوجهل هشام که به خطب می براهین نظم داد و مانند ایشان تا حدی که پیغامبر صلی الله علیه و سلم شبی سورتی می خواند عتبه از هوش بشد با بوجهل گفت مرا معلوم گشت که این نه سخن مخلوقان است
و خداوند تعالی پریان را بفرستاد تا فوج فوج بیامدند و سخن خدای تعالی از پیغامبر علیه السلام می شنیدند لقوله تعالی فقالوا انا سمعنا قرانا عجبا ۱/الجن آنگاه ما را خبر داد از قول پریان که این قرآن راهنمای است مر دل بیمار را به طریق صواب عز من قایل یهدی إلی الرشد فامنا به ولن نشرک بربنا أحدا ۲/الجن
پس پند آن نیکوتر است از همه پندها و لفظش موجزتر از همه لفظ ها و امرش لطیف تر از همه امرها و نهیش زاجرتر از همه نهی ها و وعدش دلربای تر از همه وعدهاووعیدش جانگدازتر از همه وعیدها و قصه هاش مشبع تر از همه قصه ها و امثالش فصیح تر از همه مثلها هزار دل را سماع آن صید کرده است و هزار جان را لطایف آن به غارت داده عزیزان دنیا را ذلیل کند و ذلیلان دنیا عزیز کند ...
... و مانند این بسیار است از آیات بر حکم تأکید این
و باز بر عکس آن بنکوهید مر آن گروهی را که کلام حق تعالی را به حق نشنودند و از گوش به دل راه ندادند
قوله تعالی ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوة ۷/البقره مواضع سمعشان مختوم است ...
... و نیز گفت پیغمبر علیه السلام شیبتنی سورة هود شنیدن سوره هود مرا پیر گردانید و گویند این از آن بود که اندرآن سوره حاصل است فاستقم کما امرت ۱۱۲/هود و آدمی عاجز است از استقامت به امور حق از آن چه بنده بی توفیق حق هیچ چیز نتواند کرد چون گفت فاستقم کما امرت متحیر شد که گفت این چگونه خواهد بود که من به حکم این امر قیام توانم کرد از رنج دل قوت ازوی بشد رنج بر رنج زیادت شد روزی اندر خانه خود برخاست و دست ها بر زمین نهاد و قوت کرد تا ابوبکر رضی الله عنه گفت این چه حالت است یا رسول الله و تو جوان و تندرست گفت سوره هود مرا پیر کرد یعنی سماع این امر بر دلم چندان قوت کرد که قوتم ساقط شد
روی ابوسعید الخدری رضی الله عنه کنت فی عصابة فیها ضعفاء المهاجرین و إن بعضهم یستر بعضا من العری و قاری یقرأ علینا و نحن نستمع لقراءته فقال فجاء رسول الله صلی الله علیه و سلم حتی قام علینا فلما راه القاری سکت قال فسلم و قال ماذا کنتم تصنعون قلنا یا رسول الله کان قاری یقرأ علینا و نحن نستمع لقراءته فقال النبی علیه السلام الحمد لله الذی جعل فی أمتی من أمرت أن أصبر نفسی معهم قال ثم جلس وسطنا لیعدل نفسه فینا ثم قال بیده هکذا فتحلق القوم فلم یعرف رسول الله صلی الله علیه و سلم منهم أحد قال و کانوا ضعفاء المهاجرین فقال النبی علیه السلام أبشروا صعالیک المهاجرین بالفوز التام یوم القیامة یدخلون الجنة قبل أغنیاءکم بنصف یوم کان مقداره خمسمایة عام
من با گروهی بودم از فقرای مهاجرین که ایشان بعضی از اندام خود بپوشیده بودند به بعض دیگران از برهنگی و قاری بر ما می خواند و ما سماع می کردیم یعنی استماع قرایت وی را تا پیغامبر علیه السلام بیامد و بر سر ما بیتساد چون قاری وی را بدید خاموش شد پیغامبر علیه السلام بر ما سلام گفت و گفت اندر چه کار بودید گفتیم یا رسول الله قاری می خواند و ما سماع می کردیم خواندن او را آنگاه پیغامبر گفت علیه السلام الحمدلله که اندر امت من گروهی آفرید که مرا بفرمود تا اندر صحبت ایشان صبر کنم آنگاه اندر میان ما بنشست چون یکی از ما تا خود را برابر ما کرد پس حلقه کردند آن گروه و کس اندر میان ما پیغمبر را علیه السلام از ایشان باز نمی شناخت آنگاه مر ایشان را گفت بشارت مر شما را ای درویشان مهاجریان به فیروزی تمام اندر روز قیامت که اندر آیید به بهشت پیش از توانگران به نیم روز و آن پانصد ساله عمر بود ...
هجویری » کشف المحجوب » بابُ سماعِ الاصوات و الالحان » بخش ۱ - بابُ سماعِ الاصوات و الالحان
... و اطبا را و آنان که دعوی تحقیق کنند از اهل خبرت اندر این سخن بسیار است و اندر تألیف الحان کتب ساخته اند و مر آن را عظم داده و امروز آثار صنعتشان ظاهر است اندر مزامیر که مر آن را مرتب گردانیده اند مر قوت هوی را و طلب لهو را به حکم موافقت شیطان تا حدی که گویند اسحاق موصلی اندر باغی می غنا کرد هزار دستان می سرایید از لذت آن خاموش شد و سماع می کرد تا از درخت درافتاد مرده و از این جنس حکایت ها شنیده ام اما مراد به جز این است
و ایشان گویند که همه راحات طبایع از تألیف و ترکیب اصوات و الحان بود ابراهیم خواص رضی الله عنه گوید که من وقتی به حیی از احیای عرب فراز رسیدم و به دار ضیف امیری از امرای حی نزول کردم سیاهی دیدم مغلول و مسلسل بر در خیمه افکنده اندر آفتاب شفقتی بر دلم پدید آمد قصد کردم تا اورا به شفاعت بخواهم از امیر چون طعام پیش آوردند مر اکرام ضیف را امیر بیامد تا با من موافقت کند چون وی قصد طعام کرد من ابا کردم و بر عرب هیچ چیز سخت تر از آن نیاید که کسی طعام ایشان نخورد مرا گفت ای جوانمرد چه چیز تو را از طعام من باز می دارد گفتم امیدی که بر کرم تو دارم گفت همه املاک من تو را تو طعام بخور گفتم مرا به ملک تو حاجتی نیست این غلام را در کار من کن گفت نخست از جرمش بپرس آنگاه بند از وی برگیر که تو را بر همه چیزها حکم است تا در ضیافت مایی گفتم بگو تا جرمش چیست گفت بدان که این غلامی است که حادی است و صوتی خوش دارد من این را به ضیاع خود فرستادم با اشتری صد تا برای من غله آرد وی برفت و دوبار شتر بر هر اشتری نهاد و اندر راه حدی می کرد و اشتران می شتافتند تا به مدتی قریب این جا آمدند با دو چندان بار که من فرموده بودم چون بار از اشتران فرو گرفتند اشتران همه یگان دوگان هلاک شدند
ابراهیم گفت مرا سخت عجب آمد گفتم ایها الامیر شرف تو تو را جز به راست گفتن ندارد اما مرا بر این قول برهانی باید تا ما در این سخن بودیم اشتری چند از بادیه به چاهسار آوردند تا آب دهند امیر پرسید که چند روز است که این اشتران آب نخورده اند گفتند سه روز این غلام را فرمود تا به حدی صوت برگشاد اشتران اندر صوت وی و شنیدن آن مشغول شدند و هیچ دهان به آب نکردند تا ناگاه یک یک در رمیدند و اندر بادیه بپراکندند آن غلام را بگشاد و به من بخشید
و ما بعضی از این اندر مشاهده می بینیم که چون اشتربان و خربنده ترنمی کنند اندر آن اشتر و خر طربی پیدا آید ...
هجویری » کشف المحجوب » بابُ أحکامِ السَّماعِ » بخش ۱ - بابُ أحکامِ السَّماعِ
... و آنان که اندر مزامیر مفتون شوند و به هوی و لهو مقرون شوند از آن است که می به خلاف آن بشنوند که هست اگر بر موافقت حکم آن سماع کنندی از همه آفات آن برهندی ندیدی که اهل ضلالت کلام خدای تعالی بشنیدند و ضلالتشان بر ضلالت زیادت شد چنان که نضر بن الحارث گفت هذا أساطیر الأولین و عبدالله بن سعد بن ابی سرح که کاتب وحی بود گفت فتبارک الله أحسن الخالقین ۱۴/المؤمنون و گروهی دیگر ثم استوی علی العرش ۵۴/الأعراف را اثبات مکان و جهت و گروهی وجاء ربک والملک صفا صفا ۲۲/الفجر را دلیل مجیء چون دلشان محل ضلالت بود شنیدن کلام رب العزه ایشان را هیچ سود نداشت
و باز موحدان در شعر شاعر نظر کردند آفریننده طبع ورا دیدند و زداینده خاطرش را و اندر آن اعتبار فعل را بر فاعل دلیل کردند تا آن گروه اندر حق گمراه شدند و این گروه اندر باطل راه یافتند و انکار این مکابره ای عیان باشد
هجویری » کشف المحجوب » بابُ أحکامِ السَّماعِ » بخش ۲ - فصل
... ذی النون گوید رحمة الله علیه السماع وارد الحق یزعج القلوب إلی الحق فمن أصغی الیه بحق تحقق و من أصغی إلیه بنفس تزندق
سماع وارد حق است که دل ها بدو برانگیزد و بر طلب وی حریص کند هر که آن را به حق شنود به حق راه یابد و هرکه به نفس شنود اندر زندقه افتد مراد از این نه آن است که باید تا سماع علت وصل حق باشد که مراد آن است که مستمع به حق معنی شنود نه صوت و دل وی محل وارد حق باشد پس چون این معنی به دل رسید دل را برانگیزد آن که اندر آن متابع حق باشد محقق شود و آن که متابع نفس باشد محجوب باشد و تعلق به تأویل کند آنگاه ثمره آن سماع کشف باشد و از آن این سماع ستر
اما زندقه پارسی است معرب و به زبان عجم زند تأویل باشد و بدان سبب ایشان مر آن تفسیر کتاب خود زند و پازند خوانند چون خواستند اهل لغت که ابنای مجوس را که با بابک و افشین نامی کنند زندیق نام کردندشان به حکم آن که می گفتند که هر چیزی که این مسلمانان می گویند تأویل است که ظاهر حکم آن را نقض کند و تنزیل دخول باشد اندر دیانت و تأویل سلخ از آن و امروز بقیت ایشان مشیعه مصر همان گویند ...
هجویری » کشف المحجوب » باب مراتبهم فی السّماع » بخش ۳ - فصل
گروهی از مشایخ خواندن قرآن به الحان و شنیدن قصاید و اشعار را چنان که حروف از حد آن تجاوز کرده است کراهیت داشته اند و خود پرهیز کرده و اندر آن غلو نموده و ایشان چند گروه اند و هر یکی را اندر آن علتی دیگر است
گروهی از آن آنان اند که اندر تحریم آن روایات یافته اند و اندر آن متابع سلف صالح شده و بدیشان تقلید کرده چنان که زجر کردن پیغمبر علیه السلام مر شیرین را کنیزک حسان بن ثابت از غنا کردن و دره زدن عمر رضی الله عنه مر آن صحابی را که می غنا کرد و انکار کردن علی بر معاویه که کنیزکان مغنیه داشت و منع کردن وی مر حسن را رضی الله عنه از نظاره آن زن حبشه که می غنا کرد و گفتی که او قرین شیطان است و مانند این
و نیز گویند که دلیل بزرگترین ما بر کراهیت داشت غنا اجماع امت است اندر زمانه ما و پیش از ما بر آن که آن کراهیت است تا آن که گروهی حرام مطلق دارند
و اندر این معنی از ابوالحارث روایت کنند که گفت من اندر سماع کردن بجد بودم شبی یکی به صومعه من آمد و گفت جمعی از طالبان درگاه خداوند تعالی مجتمع اند و حضور شما را منتظر اگر فضل کنید و رنجه شوید گفت بیرون آمدم و بر اثر وی می رفتم بسی برنیامد که به گروهی رسیدم که حلقه زده بودند و پیری میان ایشان نشسته مرا کرامتی کردند فوق الغایه و آن پیر گفت اگر فرمایی تا بیتی برخوانند من اجابت کردم دو کس به الحان خوش ابیات خواندن گرفتند ابیاتی که شعرا در فراق گفته بودند و ایشان جمله برخاستند به تواجد و زعقه های خوش می زدند و اشارت های لطیف می کردند و من به تعجب حال ایشان مانده بودم و خوشی وقتشان تا صبح نزدیک آمد آنگاه آن پیر مرا گفت ایها الشیخ هیچ نپرسی مرا که تو کیستی و این قوم کیان اند گفتم حشمت تو مرا می از سؤال بازدارد وی گفت لعنة الله ابلیس است و آن جمله فرزندان وی و اندر این نشستن و غنا کردن مرا دو فایده باشد یکی آن که مصیبت فراق و ایام دولت خود دارم ودیگر آن که پارسا مردان را از راه ببرم و اندر غلط افکنم
ابوالحارث گوید از آنگاه ارادت سماع از دلم نفی شد و من از آن غبن عظیم تشویر زده گشتم ...
هجویری » کشف المحجوب » باب الوجد و الوجود و التّواجد ومراتبه » بخش ۱ - باب الوجد و الوجود و التّواجد ومراتبه
... و متفق اند مشایخ رضی الله عنهم که سلطان علم قوی تر باید از سلطان وجد و از آن چه چون قوت مر سلطان وجد را باشد واجد بر محل خطر باشد و چون سلطان علم را بود در محل امن باشد و مراد از این جمله آن است که اندر همه احوال باید که طالب متابع علم و شرع باشد چون به وجد مغلوب باشد خطاب از وی برخیزد و چون خطاب برخاست ثواب وعقاب برخیزد و چون ثواب و عقاب برخاست کرامت و اهانت برخیزد آنگاه حکم وی حکم مجانین بود نه از آن اولیا و مقربان و چون سلطان علم غالب باشد بر سلطان حال بنده اندر کنف اوامر و نواهی بود و اندر سراپرده خود همیشه مشکور و باز چون سلطان حال غالب بود بر سلطان علم بنده از حدود خارج بود و از خطاب محروم اندر محل نقص خود إما معذور و إما مغرور
و بعین این معنی قول جنید است رضی الله عنه که گفت راه دو است یا به علم یا به روش روش که بی علم بود اگرچه نیکو بود جهل و نقص باشد و علم اگرچه بی روش بود عز و شرف و از آن بود که بویزید رضی الله عنه گفت کفر أهل الهمة أشرف من إسلام أهل المنیة بر اهل همت کفران صورت نگیرد اما اگر تقدیر کنند اهل همت با کفر کامل تر باشند از اهل منیت با ایمان
و جنید مر شبلی را گفت رحمة الله علیهما الشبلی سکران ولو أفاق من سکره لجاء منه إمام ینتفع به ...
هجویری » کشف المحجوب » باب الخرق » بخش ۱ - باب الخرق
... یکی مجروح و دیگر درست و جامه مجروح را شرط دو چیز بود یا بدوزند بدو باز دهند این جماعت یا به درویشی دیگر و یا مر تبرک را پاره پاره کنند و قسمت کنند
اما چون درست باشد بنگریم تا مراد آن درویش مستمع که جامه بیفکند چه بوده است اگر مراد قوال بوده است وی را باشد و اگر مراد جماعتایشان را و اگر بی مراد افتاد به حکم پیر باشد تا چه فرمان دهد پس اگر درویش را در آن مرادی بوده باشد به هر نوع که بود از راه موافقت جماعت شرط نباشد از آن چه به هر حال که باشد یا به مرادی یا به اضطراری دیگران را اندر او هیچ موافقت نیست فاما اگر مراد درویش جماعت بود یا بی مراد درویش جدا شده است موافقت اصحاب با یک دیگر شرط باشد بی موافقت جمله درست نیاید و چون جماعت موافقتی کردند بر چیزی پیر را نشاید که به قوال دهد جامه درویشان اما روا بود اگر محبی از آن ایشان چیزی فدا کند و جامه به درویشان باز دهد و یا همه خرقه کنند و قسمت کنند
و اگر جامه اندر حال غلبه افتاده بود مشایخ اندر این مختلف اند بیشتری گویند قوال را باشد بر موافقت قول پیغمبر علیه السلاممن قتل قتیلا فله سلبه جامه مقتول قاتل را بود و اگر به قوال ندهند از شرط طریقت بیرون آیند و گروهی گویند فرمان پیر را باشد و اختیار این است چنان که آن جا به مذهب بعضی از فقها جز به اذن امام جامه مقتول قاتل را ندهند این جا جز به فرمان پیر جامه به قوال ندهند و اگر پیر خواهد که به قوال ندهد بر وی حرج نباشد والله اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱
... با هر کس منشین و مبر از همگان نیز
بر راه خرد رو نه مگس باش نه عنقا
چون یار موافق نبود تنها بهتر ...
... جانت به سخن پاک شود زانکه خردمند
از راه سخن بر شود از چاه به جوزا
فخرت به سخن باید ازیرا که بدو کرد ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳
... زیرا که نیست کار جز این ای پسر مرا
گویی که حجتی تو و نالی به راه من
از نال خشک خیره چه بندی کمر مرا
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵
... گوش همی گوید از محال و دروغ
راه بکن سخت و استوار مرا
چشم همی گوید از حرام و حرم ...
... ماند ازو سود یادگار مرا
راهبری بود سوی عمر ابد
این عدوی عمر مستعار مرا ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷
... مر کردگار واحد یکتا را
رازی است این که راه ندانستند
اینجا در این بهایم غوغا را ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸
... آن عالم زنده ذات او والا
سوی همه خیر راه بنماید
این نام رونده بر زبان ما ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹
... چو زین منزلگه کم بیش ها بیرون شود زان پس
نیابد راه سوی او زیادت ها و نقصان ها
در این الفنج گه جویند زاد خویش بیداران ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰
... دیو از پس خویشتن لگامش را
بر راه امام خود همی نازد
او را مپذیر و هم امامش را ...
... بشناس به هوش دیو و کامش را
چون صورت و راه دیو او دیدی
بگذار طریقت نغامش را ...