گنجور

 
۸۵۶۱

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او

 

... درد عشق تو درد بی درمان

بندگانیم جان و دل بر کف

چشم بر حکم و گوش بر فرمان ...

... مغ و مغ زاده مؤبد و دستور

خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلمانی ...

... از تو ای دوست نگسلم پیوند

ور به تیغم برند بند از بند

الحق ارزان بود ز ما صد جان ...

... در کلیسا به دلبری ترسا

گفتم ای جان به دام تو در بند

ای که دارد به تار زنارت ...

... نام حق یگانه چون شاید

که اب و ابن و روح قدس نهند

لب شیرین گشود و با من گفت ...

... در سه آیینه شاهد ازلی

پرتو از روی تابناک افگند

سه نگردد بریشم ار او را ...

... عاشقم دردمند و حاجتمند

درد من بنگر و به درمان کوش

پیر خندان به طنز با من گفت ...

هاتف اصفهانی
 
۸۵۶۲

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱ - نیایش و عرض شکوی

 

... امتلأ الخافقین شارق ضوء النهار

ای من و بهتر ز من بنده فرمان تو

گر دل و گر دین بری این لنا الاختیار ...

... آه که جز باد نیست در گره روزگار

این به دمی بسته است وان به غمی می رود

هستی بد عهد بین شادی بی اعتبار ...

... نیست به شکر نکو حنظل ناخوشگوار

رونق بستان بود شور صفیرت حزین

بلبل دستان شود چون تو یکی از هزار

چون که پی امتحان با مژه خون چکان

خامه نهی در بنان صفحه کشی در کنار

مایه به معدن دهد کلک جواهر رقم ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۶۳

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴ - در وصف حضرت رسول اکرم(ص)

 

... سر می کشد از طوق تذروان خمیده

بنگر به سر سرو غرور ریعان را

از پشت لب سبزه کند ژاله تراوش ...

... هرکس به نوایی شده چون نی طرب انگیز

هر مرغ به رامشگریی بسته میان را

غیر از من مهجور دل افگارکه چشمم ...

... از صلب شرفیاب صدف در یتیمت

چون بست به ساحل تتق عزت و شان را

از آب و می آتشکده ها گشت فسرده ...

... خنگی که مزین کند از داغ تو ران را

در بندگیت صدق من از جبهه عیان است

ای پیش تو سیمای عیان راز نهان را ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۶۴

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح حضرت امیر مؤمنان

 

... ناهید بود بلبله دار تو به میزان

خورشید بود بسته نطاق تو به جوزا

چشم سیهت دست برآورده به غارت

ترک نگهت باره درافکنده به یغما

بنهاده ام ابروی سیه تاب تو را سر

افتاده ام از موی دلاویز تو در پا ...

... نیرنگ مباز این قدر ای گلشن خوبی

بر حسن مناز این همه ای گلبن زیبا

لعب است گر ایام چه داند کسی امروز ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۶۵

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح امیر مومنان حضرت علی بن ابیطالب

 

در زیر لب آوازه شکستیم فغان را

گوشی بنما تا بگشاییم زبان را

شد سامعه ها چشمه سیماب گشاید ...

... دیو امت دعوى ست سلیمان نبی کو

بنگر به کیان داده فلک جای کیان را

در جیب خریدار بها گرد کسادی ست

سودت بود آنگه که کنی تخته دکان را

با لخت جگر رخنه ى منقار فروبند

دود نفس داغ گرفته ست جهان را ...

... خونابه مریز این همه آن به که به خشکی

بندد رگ تاک قلمت ره سیلان را

بر طاق بلندی قلم از دست فکندم ...

... عشق آمد و از سینه به لب ریخت فغان را

کای صبح نفس روزنه ى فیض نبندی

ز آهنگ سگان ره نگذارد سیران را ...

... بلبل به گلستان برد آغوش گشاده

در بیشه خود نیک جعل بسته میان را

خر گرم نهیق است به ارشاد طبیعت ...

... هان ای نفس گرم نگهدار عنان را

شاها تویی آن بنده نوازی که غلامت

غیر از تو ندانسته نه بهمان نه فلان را ...

... چرخ آید و قربان شود آن دست و عنان را

شاها منم آن بنده دیرینه که نامم

چون شهرت خورشید گرفته ست جهان را ...

... بر دوش دل عاجز بی تاب و تحمل

بربسته ز بار غم خود کوه گران را

خواهم که به کوی تو رسد باز غبارم ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۶۶

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح حضرت علی بن ابیطالب امیر مؤمنان

 

... در عرق شرم غوطه داده زمین را

بنده نوازا صریر خامه به مدحت

نغمه شکسته است مرغ سدره نشین را ...

... خنده زند نشیه مداد و دواتم

خون سیاووش و آب بسته جنین را

شب همه شب در خیالم این که نمایم ...

... تاب تحمل نداشت نقطه شین را

خصم جهولت به روزگار بنازد

ملک سلیمان بود مشیمه جنین را ...

... غره کند خاک درگه تو جبین را

دل چو نبندد به حرز داغ تو عاشق

غمزه کند در نیام خنجر کین را ...

... هم تو مگر ای جهان فیض نمایی

نامزد انتقاد رای رزبن را

گر قلم انوریست جادوی بابل ...

... نغمه به لب درشکن حزین که فکنده

کلک تو در طاس آبنوس طنین را

وعده شها دادیم به یاری و زان شب ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۶۷

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در مدح امیر مؤمنان (علیه السلام)

 

... زنم چو شانه به گیسوی آه دعوی را

من آن نواگر دیرین باغ و بستانم

که داشت تازه لبم باز طرز انشی را

کنون چو بلبل افسرده دل به بهمن و دی

ملال بسته به نطقم ممال املی را

نهفته داشت غبار غم فراق مرا ...

... ستردن هوس آید ز سینه از دستی

که بسترد زحرم لوث لات و عزی را

قدم به جای پیمبر کسی تواند هشت ...

... جهان نواز خدیوا به گوشه نظری

چه باشد ار بنوازی کمینه مولی را

به درگه تو تهی کیسگان نقد کرم ...

... ز یکدگر گسلد ربط لفظ و معنی را

شها منم که جبینم ز داغ بندگیت

کشد به ناصیه آفتاب طغری را ...

... به صفحه نقش پریشان سواد خامه من

نمونه ای است بناگوش و زلف لیلی را

به مدح شاه میامیز لاف خویش حزین ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۶۸

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - تجدید مطلع

 

... عزمش پی گشودن این نه حصار دست

خورشید بر دمد ز بن ناخن هلال

گیرد اگر به پیش کفش ز افتقار دست ...

... بر فرق فرقدان نهم از اقتدار پای

تا بسته ام به درگه تو بنده وار دست

در موکبم پیاده رود روح بوفراس ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۶۹

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در منقبت حضرت امیر مؤمنان (ع)

 

... در خاطر تو گشته مجاور بهار فیض

در حضرت تو بسته به خدمت میان صبح

خواهد هر آنچه خاطر پاکت اشاره کن ...

... بر می تراشم این همه گوهر زکان صبح

بنگر که چون به نالی هم بسته شست من

پیکان خامه بر هدف امتحان صبح ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۷۰

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - مدح حضرت امیر مؤمنان (ع)

 

... معمار قصر جود که فیض وجود او

بنیان هستی دو جهان را بود عماد

مریم شود ز نکهت او بکر پاک جیب ...

... گلمیخ سده اش شرف اختر بلند

نعلین بندگان درش افسر قباد

هستی کاینات ز سرجوش فیض اوست ...

... یک جنبش از عتاب قیامت نهیب اوست

بادی که برد بنگه و بنیاد قوم عاد

موجی ز بی نیازی دریای قهر اوست ...

... آن نامه را بود به تولایش استناد

آن اشرفی که از شرف بندگی بود

دایم قدم به تارک نه طارم شداد ...

... در کشوری که سرمه فروشی کند رماد

من بنده را به خدمت اگر اعتماد نیست

غمگین نیم که بر کرم توست اعتماد ...

... آشفته وار طره خاموشیت به باد

دیوار کاخ دهر بنایی ست سست پی

آوخ به خفتگان بن این شکسته لاد

شاها منم کمینه گدای ثناگرت ...

... در مدحت تو شسته زبان را به سلسبیل

در حضرت تو بسته میان را به اجتهاد

آنجا که رای روشن من پرتو افکند ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۷۱

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - مدح امیر مؤمنان (ع)

 

... دم جان بخش خلق او از رشک

بوی گل را به بستر اندازد

چون یکی ذره همتش گیتی ...

... رسم هجر از میان بر اندازد

بنده پرور شها نثار رهت

خاطرم گنج گوهر اندازد ...

... اطلس چرخ اخضر اندازد

سد نظمی که در جهان بستم

ظلم یاجوج را بر اندازد ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۷۲

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در توصیف شعر خود و مدح حضرت امیرمؤمنان (ع)

 

... آیینه را روایی بازار بشکند

زیبد به نخل بندی بستان رنگ و بو

کلکم کلاه گوشه به گلزار بشکند ...

... کالای زشت قدر خریدار بشکند

نیزار استخوان قلم پیل بند من

زین ریزه شاعران سبکسار بشکند ...

... چون من رواج ساغر سرشار بشکند

آن قوت از کجاست کسی را که از بنان

بازوی کلک اخطل و مهیار بشکند ...

... بازار چاکران وفادار بشکند

عهدی نبسته ام به ولایت ز جان و دل

کز سیر دور ثابت و سیار بشکند ...

... لشگر چو شد درفش نگونسار بشکند

این عقد گوهری که به نام تو بسته ام

بازار هر قصیده در اقطار بشکند

حزین لاهیجی
 
۸۵۷۳

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح حضرت امیر مومنان و یاد وطن و رنج عربت

 

... جستم از قید قفس سوی گلستان رفتم

شبنم آسا چه غم از دامن آلوده مرا

که به سرچشمه خورشید درخشان رفتم ...

... پند زاهد شدم از خاطر مستان رفتم

خواستم خار بنی تشنه جگر نگذارم

همه تن آبله از دشت مغیلان رفتم ...

... خواب عاشق شدم از دیده حیران رفتم

اشک من شبنم رخساره گل بود ز زیب

از چمن رفت صفا تا ز گلستان رفتم ...

... خار این راه کجا دام تعلق شودم

من که از بستر گل بر زده دامان رفتم

خبری از سر و سامان دل جمعم نیست

منکه شوریده تر از طره خوبان رفتم

صحبتم گرم نگردید به ابنای زمان

شب آدینه ام از هفته مستان رفتم ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۷۴

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در منقبت حضرت امیر مومنان علیه السلام و آرزوی نجف اشرف

 

... کار تو از کودکی خوردن و غم داشتن

حرص و طمع را شود بنده که کناسی است

خالی و پر ساختن فکر شکم داشتن ...

... فخر عرب یافتن عز عجم داشتن

بر در خدام او رفتن و بستن کمر

وز قدم بندگی رشک به هم داشتن

از اثر سطوت خار بیابان او ...

... کشته مرا حسرت از فوت نعم داشتن

بسته ره بازگشت چرخ به کویت مرا

باید ازین رهگذر حسرت و غم داشتن ...

... غیر تو نتوان زکس چشم کرم داشتن

بستن دل جز به تو هست به چشم خرد

کعبه فرامش شدن رو به صنم داشتن ...

... از تو بلندی گرفت مرتبه سروری

بندگیت را سزد فخر امم داشتن

دامن دل می کشد شوق ثنا خوانیت ...

... فرض به ما و قلم حرمت هم داشتن

بنده دیرینه ام تشنه احسان تو

از تو قبول دعا از مژه نم داشتن ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۷۵

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در مدح امیر مؤمنان علیه السلام

 

... ابجد عشق و ولاست حکمت اشراقیان

والی یونان بود طفل دبستان او

ناقه لیلی تن است ناله زارش جرس ...

... هیچ مبیناد غم خاطر شادان او

با لب او بسته ام بیعت ایمان دل

از جگرم کم مباد شور نمکدان او

رابطه با یکدگر بسته چو شیر و شکر

دیده گریان من پسته خندان او ...

... سست پی و بی وفاست تکیه به دولت مکن

گر به فلک سر کشد رفعت و بنیان او

دایه ی بی مهر دهر تربیت آموز نیست ...

... رهبر فقر و فنا پیشرو اولیا

جان و دل اتقیا بنده فرمان او

حیدر عالی نصب صفدر غالب لقب ...

... دیده بینا کند دوده کلکش سواد

نور به سینا دهد شمع شبستان او

خنده دندان نماست از لب شیرین زبان ...

... تاب رگ جان دهد طره پیچان او

کوه فرازنده ای ست پیکر زیبنده اش

ابر خرامنده ای ست جسم خرامان او ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۷۶

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح حضرت علیّ بن ابیطالب علیه السلام

 

... شکوه عشق بخشیده ست اقبال فریدونم

قلم را در بنان من درفش کاویان بینی

ز لفظ آهنین پیکرکه داوود خرد بافد ...

... به معنی گوش بگشا تا لبم را ترجمان بینی

ز من پیمانه بستان تا حیات جاودان یابی

می از این جام جمشیدی بکش تا نور جان بینی ...

... من از آتش دخان بینم تو آتش از دخان بینی

نبندی دل به افسونی که طبع خفته شکل آرد

ز بیداران شنو تا سر معنی را عیان بینی ...

... که مژگان تا زنی برهم نه این بینی نه آن بینی

گل حسرت نصیبی ها بود چون غنچه دل بستن

بهاری را که در دنباله باد مهرگان بینی ...

... ز حرمان سر کویت به خاطر حسرتی دارم

که داغم را چو نی در کوچه بند استخوان بینی

خوش آن دولت که یکبار دگر هم آستان بوسم ...

... ورق در دست من بال و پر پروانه می گردد

قلم را در بنانم شمع سان آتش به جان بینی

به محشر چشم آن دارم که خیل جان نثاران را ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۷۷

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح حضرت علی بن موسی الرضا

 

... سروش که به یک جلوه مرا بی سر و پا کرد

چشمش به نگه بست لب شکوه ی رختم

هر عقده که دل داشت به نوک مژه وا کرد ...

... حال ذقنش دل به سیه چاه غم انداخت

این دانه مرا بسته صد دام بلا کرد

آن طرف بناگوش مرا گوشه نشین ساخت

آن آینه رخسار مرا نغمه سرا کرد ...

... سلطان خراسان که رواق حرمش را

تقدیر به خشت زر خورشید بنا کرد

این منزل جان است و تجلی گه مینا ...

... قندیل نخست از دل روح القدس آویخت

معمار ازل قبه قصرش چو بنا کرد

با روضه او خلد برین را که ثنا گفت ...

... موسی به چنان قرب تمنای لقا کرد

از مطلب دیگر ادبم بسته زبان است

دلتنگیم از وسعت آمال حیا کرد ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۷۸

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - وصف بهار و مدح حضرت امام رضا علیه السلام

 

... دگر وقت آن شد که بلبل ز مستی

گل و غنچه بالین و بستر نماید

به مشاطگی باد نوروزی آید ...

... کند خشک ایامش از سرد مهری

اگر گلبنی خنده تر نماید

چمن را که بد رشک کان بدخشان ...

... شکایت به دیوان داور نماید

شه دین و دنیا علی بن موسی

که خاک درش دیده انور نماید ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۷۹

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح حضرت احمد بن موسی الکاظم علیه السّلام

 

... بسم الله صحیفه شایان کن فکان

شاه چراغ احمد بن موسی آنکه هست

در راه گرد موکب او چشم اختران ...

... یاجوج فتنه قصد جهان خراب داشت

تابست سد حادثه را چون تو قهرمان

روزی که نیلگون شود از موکبت زمین ...

... خواهم در این زمانه که از بی فتوتی

بسته ست آسمان کمر کین بخردان

خود را ز جور چرخ کشم در پناه تو ...

... از پرده های دیده ی یعقوب بادبان

دربند یک اشارت ازآن حضرت است و بس

پرواز اوج عزت و آزادی از هوان ...

حزین لاهیجی
 
۸۵۸۰

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - این قصیده را به طریقهٔ خاقانی سروده است

 

... سرو تو سایه تا به سر خاکیان فکند

افتاده از فراق تو بر بستر آفتاب

در حسرت زلال وصال تو سوخته ست ...

... تا بر رخت سپند بسوزد ز اختران

بر کف گرفته بنده صفت مجمر آفتاب

از شرم تیرگی نتواند سپید شد ...

... تو نور چشم عالمی و اعور آفتاب

حسنش خزان شود ننهد گر به بندگی

بر خاک درگه تو رخ احمر آفتاب ...

حزین لاهیجی
 
 
۱
۴۲۷
۴۲۸
۴۲۹
۴۳۰
۴۳۱
۵۵۱