... سزد گر نباشیم چندین به رنج

نباید کزین گردش روزگار

مرا بهره کین آید و کارزار ...

... به چنگال می کرد منقار تیز

چو ایمن شد از گردش رستخیز

به قیصر بفرمود تا بی گروه ...

... که بهر من این آمد از روزگار

که جز جنبش و گردش اندر جهان

نبینم همی آشکار و نهان ...

... زبان برگشادند بر شهریار

به نالیدن از گردش روزگار

که ما را یکی کار پیش است سخت ...

... پراگنده مس در میان اندکی

همی ریخت گوگردش اندر میان

چنین باشد افسون دانا کیان ...

... یکی بازپرسش که باشم به روم

چو پیش آید آن گردش روز شوم

مگر زنده بیند مرا مادرم ...

... که از رومیان کم شود شهریار

فرازآمد آن گردش بخت شوم

که ویران شود زین سپس مرز روم ...

... که جاوید بادا سر تاجدار

خجسته برو گردش روزگار

ز گیتی مبیناد جز کام خویش ...

... همی بازجست اختر و راه خویش

همان نیز تا گردش روزگار

ازان پس کرا باشد آموزگار ...

... چنان شد دژ نامور هفتواد

که گردش نیارست جنبید باد

همی گشت هر روز برترش بخت ...

... جهاندار زان لرزه شد بدگمان

پراندیشه از گردش آسمان

بفرمود تا خانگی مرغ چار ...

... هم آرایش تاج و گنج و سپاه

نماینده گردش هور و ماه

نگر تا نسازی ز بازوی گنج ...

... نخست آفرین کرد بر کردگار

فروزنده گردش روزگار

فزاینده دانش و راستی ...

... ستاره شمر گفت کای شهریار

ازین گردش چرخ ناپایدار

به مردی و دانش نیابی گذر ...

... بباشد همه بودنی بی گمان

نتابیم با گردش آسمان

چنین داد پاسخ گرانمایه شاه ...

... همه ساله بودی شب و روز راست

به گردش فزونی نبودی نه کاست

نگنجد جهان آفرین در گمان ...

... ز مانی برآشفت پس شهریار

برو تنگ شد گردش روزگار

بفرمود پس تاش برداشتند ...

... ودیگر که چوگان و تیر و کمان

همان گردش رزم با بدگمان

چپ و راست پیچان عنان داشتن ...

... چه جویی تو زین بر شده هفت گرد

چو از گردش او نیابی رها

پرستیدن او نیارد بها ...

... بریشان به جز آفرین را که خواند

چو کوتاه شد گردش روزگار

سخن ماند زان مهتران یادگار ...

... سپه بود چندانک گفتی سپهر

ز گردش به قیر اندر اندود چهر

همه مرز شد همچو دریای خون ...

... همی خوار گیری شمار ورا

همان گردش روزگار ورا

کسی کو ببیند ز پرتاب تیر ...

... جزین باشد آرایش دین ما

همان گردش راه و آیین ما

هرانکس که پیچد سر از شاه خویش ...