گنجور

 
۶۱

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - در مدح میرآب مرو صاحب سعید صدر الدین نظام‌الملک

 

... از آن دیار خبرده مرا وزان کشور

کجاست مقصد و تا چند خواهی آنجا ماند

کجا رسیم دگر بار و کی به یکدیگر ...

انوری
 
۶۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

... چشم بد دور زهی خواجه بی استکبار

درگهت مقصد سادات و برو بر اعیان

مجلست مرجع زوار و بدو در احرار ...

انوری
 
۶۳

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۷ - در مدح ناصرالدین طاهر و وصف ربیع

 

... جاودان بر همه چیزیت شرف باد و محل

درگهت مقصد ارکان و برو باز حجاب

مجلست ملجا اعیان و درو مدح و غزل ...

انوری
 
۶۴

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۱ - در مدح ابوالمظفر ناصرالدین طاهربن مظفر

 

... به قبولی که ز اقبال تو دید

مقصد خاص شد و قبله عام

تا قیامت شرفی یافت ز تو ...

انوری
 
۶۵

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳ - در مدح سیداجل عمادالدین ابوالفضل طورانی

 

... به کام فکرت و اندیشه از وطن به وطن

به هیچ منزل و مقصد نیامدم که درو

مجاوری نبد از اهل آن دیار و دمن ...

انوری
 
۶۶

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۴ - در مدح امیر عادل ضیاء الدین مودود احمد عصمی

 

... زمان زمان دهدم آن قدر که بوسه دهم

زمین حضرت آن مقصد زمین و زمان

ضیاء دین خدای آنکه حسن عادت او ...

انوری
 
۶۷

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

... اسم و رسم تو اسم و رسم حسین

در و دست تو مقصد آمال

دل و طبع تو مجمع البحرین ...

انوری
 
۶۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح امیر اسفهسالار فخرالدین اینانج بلکا خاصبک

 

... ای کرده ملک را متمکن مکان تو

وی مقصد زمین و زمان آستان تو

ای چرخ پست از بر رای رفیع تو ...

انوری
 
۶۹

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۱ - در مدح صدر کمال‌الدین عارض

 

... هر پیک تمنا که روان شد ز در آز

ره سوی تو داند چکند مقصد راهی

قدر تو به اندازه بینایی من نیست ...

انوری
 
۷۰

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۳۲ - شراب خواهد

 

ای مقصد کشور چهارم

در نیک و بد آستانه تو ...

انوری
 
۷۱

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - در تحمید باری و نعت پیغمبر

 

... انبیا از بهر حجت نقل بهر امتثال

مقصد پیغمبران مقصود موجودات کل

احمد مرسل که عالم یافت از قدرش کمال ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۷۲

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

... یکباره مینداز پس پشت مرا

ور قصد تو کشتن است و مقصد این است

آسان تر ازین همی توان کشت مرا

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۷۳

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب

 

... فصل ترکیب این اصول را علتی ظاهر بود و ترتیب این فصول را برهانی باهر و جلوه این عروس را شهرتی در پایان و تجرع این کیوس را نعمتی در میان خنده این برق بی طربی و فرحی نبود و خروش این رعد بی تعبی و ترحی نبود

مرد باید که باب مقصد خویش

می گشاید به عقل و می بندد  ...

حمیدالدین بلخی
 
۷۴

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة فی صفة الشتاء

 

... پس شهر بشهر میگشتم و منزل بمنزل می نوشتم و سرمای بهمن ودی در رگ و پی غواصی می کرد و اجزاء و اعضاء بار تعاش طبیعی رقاصی

تا برسیدم شبی از شبهای غربت بدان دیار و تربت که مقصد و مقصود بود و فرود آمدم بر باطی که نزول غربا را معهود بود شمع منور روز را قدقناتی بحد براتی رسیده و قندیل زرین فلک را روغن بآخر آمده عذار روز جامه سوک داشت و آفتاب فلک عزم دلوک گفتم هنوز لب و دندان روز خندانست و عروس نهار گشاده لب و دندان منزلی به ازین رباط بدست کنم و با رفیقی تدبیر خاست و نشست

غریب وار طوافی نامعلوم می کرد و هر موضعی را بزیر قدم می آوردم تا برسیدم بآشیانه ای که نسیم آشنایی از وی بدل می رسید و چشم دل ظاهر و باطن او میدید گفتم آشنا وار در آنجا بباید زد که قدم اول از گزاف نپوید و جاسوس جانان نانهاده نجوید ...

حمیدالدین بلخی
 
۷۵

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة عشر - فی اوصاف بلدة بلخ

 

... فلا بد ان یلقی بشیرا و ناعینا

ثقات روات خبر دادند که مشتاب که مقصود و مقصد نه بر نمط و نسق عهد گذشته و ایام نوشته است آن همه نسیم ها بسموم بدل شده است و آن همه شکرها بسموم عوض گشته از ریاحین آن بساتین بجز خار نیست و از آن اقداح افراح در سر جز خمار نه

معشوق را در لباس خواری و جامه سوگواری نشاید دید و مربع یاران در خلقان بیمرادی مشاهده نشاید کرد امن ام اوفی دمنة لم تکلم گفتم چشم بد کدام ناظر بر آن ریاض ناضر باز خورد و کدام سؤ اتفاق آن انتظام و انتساق را از هم جدا کرد ...

حمیدالدین بلخی
 
۷۶

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » تهنیت فتح عراق و مدح سلطان سنجر

 

... چون دل عشاق و جان عاشقان از مرد و گرز

مرکز اشباح تنگ و مقصد ارواح تار

موضعی با زینت ذات البروج از تیغ و درع ...

عبدالواسع جبلی
 
۷۷

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح منوچهر شروانشاه

 

... صاحب سرسام را گیرد زکام

مقصد امید بس دور است و هست

مرکب اقبال من لاغر جمام ...

فلکی شروانی
 
۷۸

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - مطلع ثانی

 

... در حج شده حوایج ایشان برآمده

یارب ز قرب مقصد و قتل عدوت باد

موقف تمام گشته و قربان برآمده ...

فلکی شروانی
 
۷۹

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب اول - در ابتداء حالت شیخ » بخش ۱۹

 

... هر کرا برگ این حدیث و عشق این راه بود چنان بود کی شیخ بوالحسن خرقانی قدس الله روحه العزیز گفت که در ابتدا دو چیز وایست کرد یکی سفر و یکی استاد در این اندیشه می گردیدم و بر من سخت بود خدای تعالی چنان کرد که هرچ من بمسیلۀ درماندمی عالمی از مذهب شافعی بیامد تا با من آن مسیله بگفت و هشتادو سه سال با حق زندگانی کردم کی یک سجده بمخالفت شرع نکردم و یک نفس بموافقت نفس نزدم و در سفر چنان کردند که هرچ از عرش تاثری بود ما را بیک قدم کردند چون عشق صادق بود و ارادت خالص ثمرۀ زندگانی چنین بود و در میان این طایفه اصلی بزرگست کی همه یکی باشند و یکی همه میان جملۀ صوفیان عالم هیچ مضادت نیست و خود دوی نباشد اگر کسی از پیری خرقه پوشد آنرا خرقۀ اصل دانند و دیگران را خرقۀ تبرک نام کنند و چون از راه معنی در نگری چون همه یکی اند همه دستها یکی باشد و همه نظرها یکی و خرقها همین حکم دارد و هرک مقبول یکی شد مقبول جمله بود و آنک مردود یکی بود والعیاذبالله همچنین و آنک دو خرقه می پوشد گویی چنانستی که بر اهلیت خویش از خرقۀ مشایخ و تبرک دست ایشان دو گواه عدل می آردی

و درین معنی تحقیق نیکو بشنو کی چون آن تحقیق تمام ادراک کنی هیچ شبهت نماند کی همۀ پیران و همۀ صوفیان حقیقی یکی اند که بهیچ صفت ایشان را دوی نیست بدانک اتفاق همۀ ادیان و مذاهبست و به نزدیک عقلا محقق کی معبود و مقصود جل جلاله یکی است واحد من کل وجه است کی البته دوی را آنجا مجال نیست و اگر در رونده یاراه اختلافی هست چون به مقصد رسند اختلاف برخاست و همه بوحدت بدل شد کی تا هیچ چیز از صفات بشریت رونده باقیست هنوز به مقصد نرسیده است و تلون حالت رونده را در راه پدید آید چون به مطلوب و مقصود رسید از آن همه باوی هیچ چیز نماند و همه وحدت مجرد گردد و از اینجاست کی از مشایخ یکی می گوید کی اناالحق و دیگری گوید سبحانی و شیخ ما می گوید که لیس فی جبتی سوی الله پس محقق شد که چون رونده به مقصد نرسیده است پیری را نشاید کی او هنوز محتاج پیرست که او را بر راه دلالت کند و هرک به مقصد رسید شایستۀ پیری شد پس سخن مشایخ به برهان درست گشت کی آنچ ایشان گفته اند کی همه یکی و یکی همه و آنک می گوید کی از دو پیر خرقه نشاید گرفت او از خویش خبر می دهد کی هنوز در عالم دویست و ایشان را دومی بیند و می داند و از احوال مشایخ هیچ خبر ندارد چون چشمش باز شود و نظرش برین عالم افتد آنگه محقق گردد مگر کسی که بدین سخن آن خواهد کی نشاید خرقۀ دوم فراگرفتن نیت بطلان خرقۀ اول را که این سخن راست بود و بدین نیت البته هرکه چنین کند خرقۀ اول کی پوشیده دارد باطل گردد و دوم حرام بود پوشیدن و از محروم و مهجور گردد و العیاذبالله من ذلک

محمد بن منور
 
۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱۴ - ۳۵ - النوبة الثالثة

 

... وز جام تو قطرهء و مردی

گفتا چون از آن وجد و وله آسوده تر شدم خود را در بند و زنجیر یافتم حکمش را پسند کردم و بقضاش رضا دادم دانستم که وی دوستان خود را بد نخواهد تا خود سرانجام این کار بچه رسد گفتم چه گویی اگر تدبیر کنیم و حیلت سازیم تا بدار الاسلام شویم و اسلام را تربیت کنیم که دریغ آید مرا چون تو عزیزی را بدار الکفر بگذاشتن گفت یا ابن الخواص چه مردی بود بدار الاسلام اسلام را پرورش دادن مرد آنست که بدار الکفر اسلام را در بر گیرد و بجان و دل به پرورد و در دار الاسلام چیست که اینجا نیست گفتم کعبه مشرف معظم مکرم که مقصد زایرانست و مشهد مشتاقان گفت کعبه را زیارت کرده گفتم زیارت کرده ام آن را هفتاد بار گفت بر نگر برنگرستم کعبه را دیدم بر سر سرای وی ایستاده آن گه گفت ای پسر خواص هر که بپای رود کعبه را زیارت کند و هر که بدل رود کعبه بزیارت وی شود گفتم بآن خدای که ترا بعز اسلام عزیز گردانید که سر این با من بگوی این منزلت بچه یافتی گفت نکرده ام کاری که آن حضرت را بشاید اما حکمش را پسند کردم و بقضاء وی رضا دادم گفتم اکنون مرا تدبیر چیست که ازینجا بیرون شوم گفت چنانک ایستاده روی فرا راه کن و می رو تا بمقصد خود رسی گفتا بکرامت وی راهی پدید آمد که در آن هیچ حجاب و منع نبود و کس را بر من اطلاع نه تا از سرای وی بیرون آمدم و از دار الکفر بدار السلام باز آمدم

قوله تعالی الحج أشهر معلومات الآیة حاء اشارتست بحلم خداوند با رهیکان خود جیم اشارتست بجرم بندگان و آلودگی ایشان چنانستی که الله گفتی بنده من اکنون که جرم کردی باری دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بیامرزم که هر کس آن کند که سزای وی باشد سزای تو نابکاری و سزای من آمرزگاری قل کل یعمل علی شاکلته بنده من گر زانک عذرخواهی عذر از تو و عفو از من جرم از تو و ستر از من ضعف از تو و بر از من عجز از تو و لطف از من جهد از تو و عون از من قصد از تو و حلم از من بنده من چندان دارد که عذری بر زبان آری و هراسی در دل و قطره آب گردیده بگردانی پس کار وا من گذار بنده من وعده که دادم راست کردن بر من کار که پیوستم تمام کردن بر من بنا که نهادم داشتن بر من تخم که پر کندم به برآوردن بر من چراغ که افروختم روشن داشتن بر من در که گشادم بار دادن بر من اکنون که فرا گذاشتم در گذاشتن بر من اکنون که بدعا فرمودم نیوشیدن بر من اکنون که بسؤال فرمودم بخشیدن بر من هر چه کردم کردم هر چه نکردم باقی بر من قال رسول الله مر رجل من بنی اسراییل بجمجمة فوقع ساجدا فقال اللهم انت انت و انا انا انا العواد بالذنوب و انت العواد بالمغفرة فسمع صوتا من ناحیة السماء ارفع رأسک فان الله عز و جل قد استجاب لک و یحکی عن بشر و کان رجلا قد حج کثیرا و کان عارفا بالطرق و المواقف و المشاهد قال فاتنی سنة من السنین الوقوف بعرفة مع الامام فلما ادرکت کان الناس قد انصرفوا الی المزدلفة و کنت اعرف الطریق و صرت الی الموقف فلما وقفت بالموقف کان الموقف کله عذرات و قذرات فقلت انا لله الیه راجعون فاتنی الحج لان الموقف یکون نظیفا و هذا لیس هو الموقف قال فجلست کثیبا حزینا لفوت الحج و غلبنی النوم فسمعت هاتفا یقول هذا الذی انت فیه هو الموقف و لکن هذه ذنوب الناس ترکوها هاهنا و مروا قال فجلست حتی أصبحت و کنت بالموقف و لم اکن اری من ذلک شییا

میبدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۵۰