گنجور

 
۷۱۰۱

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

... هر یک زده لاف و پست رفته

در زلف تو بسته شاهدی دل

بنگر چه بگیر و بست رفته

شاهدی
 
۷۱۰۲

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

... نرنجی که آید به خدمت شکسته

و گر دم زد از جعد زلفت بنفشه

بیارند پیش تواش دست بسته

به رقص ایم از شادمانی در آن دم ...

... مکن شاهدی دعوی شعر دیگر

که نظمت چو بیتیست اشکسته بسته

شاهدی
 
۷۱۰۳

هلالی جغتایی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳

 

... سوخته داغ این لاله خونین کفن

بنده هندوی آن افسر ترک ختا

صید سگ کوی این آهوی دشت ختن ...

... ختم کنم بر دعا مهر نهم بر دهن

ظل شما بسته ام نور شما برده ام

تا فگند ظل و نور بر دل حانم علن ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۰۴

هلالی جغتایی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

دیدم که یکی دو دسته از سنبل تر

بر بسته و خوش نهاده در پیش نظر

گفتم که برو دو زلف یارم بنگر

بر بسته دگر باشد و خود رسته دگر

هلالی جغتایی
 
۷۱۰۵

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۸ - سبب تصنیف کتاب

 

... هست بی گل عذار غنچه دهن

دل پر از خون رنگ بسته من

همه گفتند آفرین بادا ...

... بی تامل از ان میان جستم

به تامل میان خود بستم

بازوی فکر را قوی کردم ...

... چین زلف زیب مهرویی

چشم بندست سیه مویی

روی گل گونه کرده را چه کنم ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۰۶

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۰ - آغاز قصهٔ شاه و درویش

 

... در و دیوار آن عبیرسرشت

وه چه مکتب که رشک بستان ها

بوستانی درو گلستان ها ...

... که کند اوستاد را شاگرد

عشق چون درس خود کند بنیاد

بشکند تخته بر سر استاد ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۰۷

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۳ - حالات شاه و گدا در مکتب

 

... بعد ظلمت بر این بلند ایوان

روی بنمود چشمه حیوان

شه که صد ناز و عشوه در سر داشت ...

... چین کاکل فگند بر سر دوش

بر میان همچو موی بست کمر

صد کمر بسته را شکست کمر

قد برافراخت همچو عمر دراز ...

... چون بدید آن جمال زیبایی

کرد بنیاد ناشکیبایی

دل و جانش در اضطراب افتاد ...

... در چه اندیشه ای خیال تو چیست

ساعتی با گدای خود بنشست

رفت آن گه به جای خود بنشست

جای در پیش گاه خانه گرفت ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۰۸

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاه‌زاده با گدا

 

... اهل مکتب ز خواب برجستند

به خیال سبق میانن بستند

با قد همچو سرو و روی همچو ماه ...

... در به در خود به جز گدا نبود

بنده چون کرد بندگی کسی

نخرندش که گشته است بسی ...

... شاه در فکر کار درویش ست

خواجه را میل بنده خویش ست

گر سپاهی به شاه خود نازد ...

... یافت شه از ادای آن تسکین

بست دل در وفای آن مسکین

کو رسولی که از برای خدا ...

... تا دگر قصد این گدا نکند

بند بندم ز هم جدا نکند

هلالی جغتایی
 
۷۱۰۹

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۴ - جستن کبوتر شاه بر درویش و نامه نوشتن به بال او

 

... چون همای ارجمند سایه او

قمری از بهر بندگی کردن

پیش او رفته طوق در گردن ...

... شرح بی مهری زمانه کند

نامه بنویسد و روانه کند

قصه محنت فراق نوشت ...

... نامه در پیچ و تاب شد ز غمش

نامه را بر پر کبوتر بست

پر دیگر به بال او بربست

ره نمودش به سوی منظر شاه ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۱۰

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۷ - مناظرهٔ تیر و کمان با یکدیگر

 

... شرم دار از قد شکسته خویش

وز میان شکسته بسته خویش

پیری و بهر دستگیری تو ...

... داری از دست سرکشی کردن

طوق و زنجیر و بند در گردن

خلق پیشت کشند صد ره بیش ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۱۱

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۸ - اقامت شاه‌زاده بر لب دریا و کدا بر کوه

 

... سایبانی کشیده بر خرگاه

شاه بنشسته اندر آن چون ماه

چون گدا دید خرگه شاهی ...

... همچو نی دور ازان لب چو شکر

در نیستان به ناله بست کمر

مرغ هوشش ز شوق در پرواز ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۱۲

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۹ - رفتن شاه پیش گدا و بشارت تخت‌نشینی

 

... گاه در خون تپید و گه در خاک

بست خود را چو صید بر فتراک

کین بود رشته ارادن=ت من ...

... دست برد و عنان شاه گرفت

گفت از بهر بندگی کردن

خواهمش طوق کردن در گردن

بر رکابش کرد روی نیاز

کرد بنیاد گفتگوی نیاز

گفت شاها ز لطف دادم ده ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۱۳

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۵۱ - در خاتمهٔ کتاب گوید

 

... شیوه ساحری همین باشد

هر که دم زد زبان او بستم

سحر کردم دهان او بستم

قلمم میل چشم دشمن شد ...

... گرچه ما و تو هر دو موزونیم

لیک بنگر که هر یکی چونیم

نعل اگر یافت صورت مه نو ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۱۴

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

گفتگوی عقل در خاطر فرو ناید مرا

بنده سلطان عشقم تا چه فرماید مرا

بسکه کردم گریه پیش مردم و سودی نداشت

بعد ازین بر گریه خود خنده میآید مرا

بسته زلف پریرویان شدن از عقل نیست

لیک من دیوانه ام زنجیر میباید مرا ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۱۵

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

... تویی که ناز تو از هر چه گویم افزونست

مگو که خواب اجل بست چشم مردم را

که چشم بندی آن نرگس پر افسونست

همای وصل تو پاینده باد بر سر من ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۱۶

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

خوشا کسی که درین عالم خراب آباد

اساس ظلم فگند و بنای داد نهاد

بیا بیا که از آن رفتگان بیاد آریم

که رفته اند و ازیشان کسی نیارد یاد

مکن اقامت و بنیاد خانمان مفگن

که دست حادثه خواهد فگندش از بنیاد

توانگری که در خیر بر فقیران بست

دری ز عالم بالا بروی او نگشاد ...

... بظلم اگر نستاند خداش خیر دهاد

صنوبرا تو چه دل بسته ای بهر شاخی

چو سرو باش که از بار دل شوی آزاد

چه خوش فتاد هلالی ببنده خانه عشق

برو غلامی این خاندان مبارک باد

هلالی جغتایی
 
۷۱۱۷

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

... آن خیل بی شمار که داند که چند بود

بستم بطره تو دل و رستم از غمت

آری علاج عاشق بیچاره بند بود

یک ذره مانده بود ز من در شب فراق ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۱۸

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

... در خون نشسته ایم بخون ریز بر مخیز

بنشین دمی و همدم اهل نشست باش

ای دل سری ز عالم آزادگی برآر

یعنی بقید عشق کسی پای بست باش

مگشا زبان طعنه هلالی بعیب کس ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۱۹

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

... که آنجا بهر دیدار آیم و دیوار و در بینم

شب غم دیده بستم تا نبینم بی تو عالم را

چه باشد گر گشایم چشم و این شب را سحر بینم

چنین کز محنت و خواری فتادم در نگونساری

بنای عمر خود را دم بدم زیر و زبر بینم

فغان کز گردش گردون نبینم هرگز آن مه را ...

هلالی جغتایی
 
۷۱۲۰

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

... گل دگر ندهد غیر لاله از گل من

مگو که در دل تو زنگ بسته پیکانم

که تخم مهر و وفا سبز گشت در دل من

همه متاع جهان را بنیم جو نخرم

کزین معامله بی حاصلست حاصل من ...

هلالی جغتایی
 
 
۱
۳۵۴
۳۵۵
۳۵۶
۳۵۷
۳۵۸
۵۵۱