گنجور

 
هلالی جغتایی

نه رحم در دل یار و نه صبر در دل من

اجل کجاست؟ که بس مشکلست مشکل من

ز مهوشان طمع مهر کرده ام، هیهات!

زهی خیال کج و آرزوی باطل من

ز منزلی، که منم، ره بعیش نتوان برد

که رهگذار غم افتاده است منزل من

بداغ لاله رخان چون برون روم زین باغ

گل دگر ندهد غیر لاله از گل من

مگو که: در دل تو زنگ بسته پیکانم

که تخم مهر و وفا سبز گشت در دل من

همه متاع جهان را بنیم جو نخرم

کزین معامله بی حاصلست حاصل من

بدست دوست، هلالی، مرا ز قتل چه باک؟

اگر هلاک شوم جان فدای قاتل من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode