... نبینم که با او بکوشی بسی

به هر گردشی با سپهر بلند

ستیزه مبر تا نیابی گزند ...

... چو هرچ او بگردد ز ترتیب کار

بگردد بر او گردش روزگار

بجای تو گر بد کند ناکسی ...

... پژوهنده دور گردنده حال

چنین گوید از گردش ماه و سال

که چون نامه حکم اسکندری ...

... گرفتندی آن نقش را در خیال

چنین بودشان گردش ماه و سال

چو دانست فرمانده چاره ساز ...

... برون جست کشتی ز گرداب تنگ

در آن جای گردش نماندش درنگ

شه از مهر آن کار سر دوخته ...

... به فرمان من نیست گردان سپهر

نه من داده ام گردش ماه و مهر

کفی خاکم و قطره ای آب سست ...

... چو طبل از طپانچه خوری نشکنم

گرم بشکند گردش سال و ماه

مرا مومیایی بس اقبال شاه ...

... تا نفس آخر از آن برنگشت

بعد بسی گردش بخت آزمای

او شد و آوازه عدلش بجای ...

... بازی از اندازه به در می بری

گردش این گنبد بازیچه رنگ

نز پی بازیچه گرفت این درنگ ...

... گشت سگ از پرده گرد آشکار

آمد و گردش دو سه جولان گرفت

نیفه روباه به دندان گرفت ...

... تیر بدان پایه ازو درگذشت

رخش بدان پویه به گردش نگشت

گفت به تیر آن پر کینت کجاست ...

... کوکبه مهد کواکب شکست

بود مه و سال ز گردش بری

تا تو نکردیش تعرف گری ...

... بر پر از این گنبد دولاب رنگ

تا رهی از گردش پرگار تنگ

وهم که باریکترین رشته ایست ...

... تاج بخشان بحر و بر شمنم

فلکی کرده گردش فلکم

زمنی کرده جنبش زمنم ...

... ای تابش حسنت آفتابی

وز گردش طاق آسمانی

گر خر گه مه شود منقش ...

تا گردش گردون فلک تابان است

بس عاقل بی هنر که سرگردان است ...

حیوان ز نبات است و نبات از ارکان

ارکان اثر گردش چرخ گردان

چرخ است به نفس قایم و نفس به عقل ...

... زان برد غم تو روزگارم

کز گردش روزگار بیرون است

آنجا که حساب کار عشق است ...

... لب شیرینت جوشی در من آورد

فلک را عشق تو در گردش انداخت

جهان را شوق تو در شیون آورد ...

... اگر سایه باطن او نباشد

کجا گردش چرخ دوار باشد

نباشد خبر یک سر مویش از خود ...

... زنار زلفش هر زمان صد خون ترسا ریخته

ساقی به گردش سر گران زرین نطاقی بر میان

وز شرم او از کهکشان جوجو چو جوزا ریخته ...