پیشتر از پیشتران وجود
کآب نخوردند ز دریای جود
در کف این ملک یساری نبود
در ره این خاک غباری نبود
وعدهٔ تاریخ به سر نامده
لعبتی از پرده به در نامده
روز و شب آویزش پستی نداشت
جان و تن آمیزشِ هستی نداشت
کشمکش جور در اعضا هنوز
کن مکنِ عدل نه پیدا هنوز
فیض کرم کرد مواسای خویش
قطرهای افکند ز دریای خویش
حالی از آن قطره که آمد برون
گشت روان این فلکِ آبگون
زآب روان گرد برانگیختند
جوهر تو ز آن عرض آمیختند
چونکه تو برخیزی ازین کارگاه
باشد برخاسته گردی ز راه
ای خُنُک آن شب که جهان بی تو بود
نقش تو بیصورت و جان بیتو بود
چشم فلک فارغ ازین جستجوی
گوش زمین رَسته ازین گفتگوی
تا تو درین ره ننهادی قدم
شکر بسی داشت وجود از عدم
فارغ از آبستنیات روز و شب
نامیه عنین و طبیعت عزب
باغ جهان زحمت خاری نداشت
خاکْ سرآسیمه غباری نداشت
طالع جوزا که کمر بسته بود
از ورم رگ زدنت رسته بود
مه که سیهروی شدی در زمین
تشت تو رسواش نکردی چنین
زُهره هنوز آب درین گِل نریخت
شهپر هاروت به بابل نریخت
از تو مجرد زمی و آسمان
تو به کنار و غم تو در میان
تا به تو طغرای جهان تازه گشت
گنبد پیروزه پر آوازه گشت
از بدی چشم تو کوکب نَرَست
کوکبهٔ مهدِ کواکب شکست
بود مه و سال ز گردش بری
تا تو نکردیش تعرفگری
روی جهان کهآینهٔ پاک شد
زین نفسی چند خللناک شد
مشعلهٔ صبحْ تو بردی به شام
صادق و کاذب تو نهادیش نام
خاک زمین در دهن آسمان
تا که چرا پیش تو بندد میان
بر فلکت میوهٔ جان گفتهاند
میشنوَش کآن به زبان گفتهاند
تاج تو افسوس که از سر، بِه است
جل ز سگ و توبره از خر، بِه است
لاف بسی شد که درین لافگاه
بر تو جهانی به جوی خاکِ راه
خود تو کفی خاک به جانی دهی
یک جوِ کَهگِل به جهانی دهی
ای ز تو بالای زمین زیر رنج
جای تو هم زیر زمین بِه چو گنج
روغن مغز تو که سیمابی است
سرد بدین فندق سنجابی است
تات چو فندق نکند خانه تنگ
بگذر ازین فندق سنجاب رنگ
روز و شب از قاقُم و قُندُز جداست
این دَلهٔ پیسه پلنگ اژدهاست
گُربه نِهای دست درازی مکن
با دَلهٔ دَهدِله بازیمکن
شیر تَنیدهست درین ره لعاب
سر چو گَوَزنان چه نهی سوی آب؟
گر فلکت عشوهٔ آبی دهد
تا نفریبی که سرابی دهد
تیز مران کآب فلک دیدهای
آب دهن خور که نمک دیدهای
تا نشوی تشنه به تدبیر باش
سوخته خرمن، چو تباشیر باش
یوسف تو تا ز بر چاه بود
مصر الهیش نظرگاه بود
زرد رخ از چرخِ کبود آمدی
چونکه درین چاه فرود آمدی
اینهمه صفرای تو بر روی زرد
سرکهٔ ابروی تو کاری نکرد
پیه تو چون روغن صد ساله بود
سرکهٔ ده ساله بر ابرو چه سود؟
خون پدر دیده درین هفتخوان
آب مریز از پی این هفت نان
آتش در خرمن خود میزنی
دولت خود را به لگد میزنی
میتک و میتاز که میدان تُراست
کار بفرمای که فرمان تُراست
این دو سه روزی که شدی جام گیر
خوش خور و خوش خُسب و خوش آرام گیر
هم به تو بر سخت جفا کردهاند
زآن رسنت سست رها کردهاند
لنگ شده پای و میان گشته کوز
سوختهٔ روغن خویشی هنوز
لاجرم اینجا دغل مطبخی
روز قیامت علف دوزخی
پر شده گیر این شکم از آب و نان
ای سبک آنگاه نباشی گران؟
گر به خُورِش، بیش کسی زیستی
هر که بسی خورد بسی زیستی
عمر کم است از پی آن پر بهاست
قیمت عمر از کمی عمر خاست
کم خور و بسیاری راحت نگر
بیش خور و بیش جراحت نگر
عقل تو با خورد چه بازار داشت؟
حرص تورا بر سر اینکار داشت
حرص تو از فتنه بود ناشکیب
بگذر ازین ابله زیرک فریب
حرص تو را عقل بدان دادهاند
کآن نخوری کهت نفرستادهاند
ترسم ازین پیشه که پیشت کند
رنگ پذیرندهٔ خویشت کند
هر بد و نیکی که درین محضرند
رنگ پذیرندهٔ یکدیگرند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شاعر در ابتدا به نحوه پیدایش انسان در هستی و نتایج وجود او پرداخته است سپس به آدمی یادآوری میکند که قدر و ارزش خود را بداند که روزی در آسمان و بهشت الهی جای داشته و به چاه دنیا فرود آمدهاست و باید فریب لذتهای دروغین و زودگذر را نخورد که در غیر اینصورت فرصت کوتاه و ارزشمند عمر را تباه کرده و خرمن خود را آتش زده و زیانکار خواهد شد. و به مشکل اساسی آدمی که حرصهای بیجا و بیثمر است پرداخته و به او یادآوری میکند بسیار آدمیان زیرک در این راه فریب خورده و گمراه گشتهاند و اگر کسی میخواهد فریب سراب بیآب دنیا را نخورد و از تشنگی تلف نشود باید قناعت پیشه کند و بجای تنپروری به عقل و خرد متکی شده و بهفکر چاره باشد. او به آدمیان هشدار میدهد که هرچقدر به مالاندوزی بپردازند مانند شخصی میشوند که روزبهروز بیشتر بیمار میشود و قناعت و بخششهای مداوم از مال را راه پیشگیری از دچار شدن به بیماری حرص و مالاندوزی میداند و در ابیات دیگر، مثالها و تشبیههایی را در این موضوعات آورده است.
پیش از پیشترینهای هستی و وجود که هنوز از دریای جود ننوشیده بودند.
و در این دنیا یساری وجود نداشت و در راه ما غباری وجود نداشت
زمان پیدایش نرسیده بود و لعبت و زیبارویی از پشت پرده عدم پای به هستی نگذاشته بود.
زمان و شب و روز به پستی نگراییده بود و جان و تن هم میل به هستی نکرده بودند.
هنوز در اعضا و درون آدمی کشمکش جور و ستم نبود و دو دلی و تردید برای عدل و داد بهوجود نیامده بود.
بخشش و کرم الهی از لطف خود قطرهای از دریای خود افکند.
این فلک و هستی همه از آن یک قطره پیدا گشت.
از آب روان گرد و غبار انگیختند و جوهر تو را از آن عرض ترکیب کردند.
وقتی که باز از این کارگاه قصد رفتن کنی ذرهای غبار از سر راه برخاسته است.
ای خوشا آن وقت که جهان بی تو بود و وجود تو بیصورت بود، و جان، بیتو بود.
چشم فلک از دیدن این جستجوهای تو در آسایش بود و گوش زمین از سر و صداها و گفتگوهای تو رها بود.
پیش از آنکه تو بوجود بیایی وجود از عدم راضی و خرسند بود.
روز و شب از حمل و بار تو فارغ بود و طبیعت از بهوجود آوردن تو عنین و عزب بود.
در باغ جهان خار و زحمتی وجود نداشت و خاک، آشفته نشده بود.
فلک هنوز به رگ زدن و رفع بیماریها و آلودگیهای تو مجبور نبود ( جوزا، زمان و برج مناسب برای رگزدن و حجامت است)
قبل از وجود تو در عالم هیچ ننگ و رسواییی وجود نداشت. (در قدیم وقتی که ماهگرفتگی میشد مردم بر تشت میکوبیدند که «ماه سیاهرو و رسوا شد» در واقع کوس و تشت رسوایی ماه را میزدند، به این قصد که ماهگرفتگی تمام شود)
زُهره مجبور نبود که آب و می موسیقی برای این گِل تهیه کند و شهپر هاروت در بابل نریخته بود.
زمین و آسمان از تو مجرد و جدا و بینیاز بود و تو نبودی و غم تو هم در میان نبود.
وقتی که تو به جهان پای گذاشتی آسمان و فلک آبی پر سر و صدا شد.
حتی آسمان نیز از چشمزخم تو دور نماند و گهواره جلال و حشمتش شکست. (در قدیم شکستن گهواره نوزاد را نشان چشمزخم خوردنش میدانستند. ممکن است در این بیت به یکی از صور فلکی اشاره شده باشد. کواکب یعنی ستارگان)
تا تو تقویم و شمارش ماه و سال نکردهبودی چنین چیزی وجود نداشت.
روی و چهره هستی که آینه پاکی بود از نفَسهای آدمیان، تیره شد.
قبل از وجود تو درست و غلط و راست و دروغ وجود نداشت و تو اینها را گفتی.
(از وقتی که تو به وجود آمدی) آسمان احساس شکست و خواری میکند که چرا باید پیش زمین خاکی که تو باشی کمر به خدمت ببندد. (خاک در دهان شدن کنایه است از زمین خوردن و شکست خوردن)
در آسمان تو را میوه جان نامنهادهاند بشنو اما باور مکن که حرفی بیپایه است.
افسوس که مقامی که به تو دادهاند از سر تو زیادی است و جُلی که به سگ پوشانده و توبرهای که به خر دادهاند از آنها بهترند و شایسته داشتن آن نبودهاند.
درباره تو بسیار لاف زدند( یا زدی) که ( آنقدر بلندهمت و سخاوتمند هستی که) جهانی در چشم تو مثل ذرهای خاک راه بیارزش است. (جو یا جوسنگ واحدی از وزن در قدیم بوده است برای مقادیر کم)
اما (تو خسیس هستی و) حاضر نیستی که دست از این یک کف خاک برداری و حتی آن را به بهای جان نمیدهی. و این یک جو کاهگل را به بهای جهانی نمیدهی (و دست از آن بر نمیداری)
ای کسی که تمام وجود زمین از تو در رنج است و همان به که مانند گنج در خاک، نهان شوی
و روغن وجود تو ناپایدار همچون سیماب و جیوه، و سرد همچون روغن فندق تیرهگون است.
پیش از آنکه به خانه تنگ قبر بروی و بمیری، خود دست از این دنیای تنگ و تیره بردار.
شب و روز را با قاقم و قندز اشتباه نگیر این دلهٔ سیاه و سفید (شب و روز)، موجودی است بیرحم و خطرناک مثل پلنگاژدها! (قاقم و قندز به نرمی و ظرافت معروفند. منظور این است که روزگار مثل قاقم و قندز و پوستشان نرم و مهربان نیست بلکه بیرحم و خطرناک است. قاقم سفید، قندز سیاه و دله جانوری است دورنگ و پیسه (سیاه و سپید). اما در بیت بعد دله یعنی مادهسگ)
تو گربه نیستی که برای دستدرازی ساخته شده باشی و به چیزهای کوچک این دنیا طمع کنی؛ با این مادهسگ بیوفای دنیا خود را سرگرم مکن.
چرا به سوی لذات دنیا میروی خطر در کمین تو نشسته است. (در قدیم معتقد بودند که شیر برای محاصره کردن گوزن از بوی لعاب دهانش که بر زمین میریزد استفاده میکند و گوزن تا وقتی که تشنه است آن بو را حس نمیکند. آب در اشعار نظامی گاهی سمبل لذت و هوس است)
اگر فلک و آسمان و روزگار، لذتی را به تو نشان میدهد فریب مخور و بهسوی آن مرو، سرابی بیش نیست و دروغ است.
به سوی این دنیا، شتابان مرو که آب فلک و سراب است و به آب کم دهان خود بسنده کن.
برای آنکه از تشنگی نمیری و تشنه نمانی با درایت و با تدبیر باش و همچون تباشیر، سوختهخرمن و دردمند و چارهگر باش. (تباشیر مادهای است برای رفع تشنگی که از نوعی نی و با سوختن آن بهدست میآید)
تا وقتی که در این چاه دنیا فرود نیامده بودی در مصر و بهشت الهی جای داشتی.
اما زردرخ و شرمسار از چرخ کبود فرود آمدی و در چاه این دنیا گرفتار شدهای.
اخم کردن، با این همه غم و ترس که تو را رویزرد کردهاست کاری نمیتواند بکند. ( یعنی غم و حسرت دنیا را از ریشه باید مداوا کنی وگرنه تظاهر، کمکی به تو نمیکند. سرکهی ابرو کنایه است از اخم کردن. زردرو کنایه است از آدمی که حسرت دنیا و غم دنیا را میخورَد. در طب سنتی از خوردن سرکه یا سرکهانگبین برای درمان مزاج صفراوی استفاده میکردند.)
چربی و پیه صدساله را سرکه ده ساله چطور درمان میکند؟ (یعنی بیماری مالاندوزی با بخششها و احسانهای کم (صدیدَه؟) جبران نمیشود. در طب قدیم کسانیکه بلغمی مزاج بوده، چاق شده و ابروهایشان کمپشت میشد سرکه کهنه بر ابرو میمالیدند که بهترین آن سرکه دهساله بوده است. روغن کهنه، نامرغوب و گندیده است که در اینجا روغن صدساله کنایه است مالاندوزی و خساست)
تو کشتهشدن پدر را در این هفتخوان خطرناک دنیا دیدهای؛ پس برای هفت نان، آبرو و حیثیت خود را مبر.
با رفتن به سوی دنیا زیانکار میشوی و آتش به خرمن خود میزنی و بخت و اقبال خود را لگد میزنی.
(پس اگر بهسوی دنیا رفتی) چند روزی تاخت و تاز کن و احساس فرمانروایی دروغین.
و در این دو سه روزه دنیا که شاه و جامگیر شدی، شکمچرانی کن و تنپروری کن و خوش بخواب.
(که در اینصورت بدان که) ظلم بزرگی به تو کردهاند که مانند گاو و دام، رسنت را سست رها کردهاند که خوش بچری (و فربه شوی و آماده برای قصابی)
پاها لنگ شده و کمر خم شده و پایان عمر نزدیک است اما هنوز از خودپرستی دست برنمیداری و سوخته و تباهشده این «خود» هستی.
بنابراین در اینجا دغل مطبخ و آشپزخانه هستی و در روز قیامت علف دوزخ.
فرض کن که شکمت را از انواع غذا و نوشیدنی پر کردی، آنگاه گرانبار و کندرو نمیشوی و بیشتر به این دنیا وابسته نمیشوی؟
اگر با خوردن بیشتر، عمر آدمی در این دنیا طولانیتر میشد و قدر آدمی بیشتر میشد پرخورها طولانیتر زندگی میکردند.
ارزش عمر آدمی از آن روی زیاد است که کوتاه است و چون کم است پر بهاست.
کمخور و قناعت پیشه کن تا سالم و در امان نگه باشی، حریص باش و پر بخور تا بیشتر زخم و صدمه ببینی (آدم پرخور بیمار شده و از رگزن و حجام زخم میخورد)
عقل و خرد آدمی چه ربطی به شکم و خوردن او دارد؟ حرص است که تو را به این فکر و راه غلط انداخته است.
حرص و دنیاپرستی توست که تو را دچار این زیان و فتنه کردهاست از این نادان بیارزش که بسیار زیرکان را فریب دادهاست برحذر باش.
عقل را برای این به تو دادهاند تا که مفتونِ حرص نشوی و نگیری آنچه که روزی تو نیست.
نگران هستم و میترسم که حرص تو را تحت تاثیر قرار دهد و تو را همرنگ خود و مانند خود نادان و ابله کند.
هر بد و نیک که در این دنیا وجود دارد از هم متاثر میشوند و از همدیگر بوی و رنگ میپذیرند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.