گنجور

 
۶۷۴۱

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۰ - رفتن زلیخا در روز به بام قصر خویش و از آنجا نظاره بام زندان کردن و بر مفارقت یوسف ناله و زاری برداشتن

 

... که رویش را نفرسوده گزندی

به کار او نیفتاده ست بندی

گلش را از هوا پژمردگی نیست ...

... در آن غرفه شدی تنها نشستی

در غرفه به روی خلق بستی

بدیده در به مژگان لعل سفتی ...

... مرا دیوارش از غم پشت بشکست

که پشت آن مه بر او بنهاده بنشست

سعادت سرفراز آید ازان در ...

... به کلک نشتر استاد سبکدست

به لوح خاک نقش این حرف را بست

چنان از دوست پر بودش رگ و پوست ...

... نه صلحی باشدش با کس نه جنگی

نه دل در تاج و نه در تخت بندد

ز کوی او هوس ها رخت بندد

اگر گوید سخن با یار گوید ...

جامی
 
۶۷۴۲

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۱ - در شرح احسان های یوسف علیه السلام با اهل زندان و تعبیر کردن وی خواب مقربان پادشاه مصر را و وصیت کردن وی مر یکی ازیشان را که وی را پیش پادشاه یاد کند

 

... همه از مقدم او شاد گشتند

ز بند درد و رنج آزاد گشتند

به گردن غلشان شد طوق اقبال ...

... اسیر محنت و تیمار گشتی

کمر بستی پی بیمارداریش

خلاصی دادی از تیمارخواریش ...

... به صدر عز معشوقی نشیند

ره اسباب بر رویش ببندد

رهین این و آنش کم پسندد ...

جامی
 
۶۷۴۳

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۷ - آمدن زلیخابه خلوتخانه یوسف علیه السلام و به دعای وی بینایی و جمال و جوانی را یافتن

 

... ز غوغای سپه چون رست یوسف

به خلوتگاه خود بنشست یوسف

درآمد حاجب از در کای یگانه ...

... اگر ضامن شوی آن را به سوگند

به شرح آن گشایم از زبان بند

وگر نی لب ز شرح آن ببندم

غم و درد دگر بر خود پسندم ...

... دلش از تیغ نومیدی نخستیم

به تو بالای عرشش عقد بستیم

تو هم عقدیش کن جاوید پیوند

که بگشاید به آن از کار او بند

ز عین عاطفت یابی نظرها ...

جامی
 
۶۷۴۴

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۸ - نکاح بستن یوسف علیه السلام زلیخا را به فرمان خدای تعالی و زفاف کردن با وی

 

چو فرمان یافت یوسف از خداوند

که بندد با زلیخا عقد پیوند

اساس انداخت جشنی خسروانه ...

... شه مصر و سران ملک را خواند

به تخت عز و صدر جاه بنشاند

به قانون خلیل و دین یعقوب ...

... به منزلگاه خود زد هر کسی گام

عروس مه نقاب عنبرین بست

زرافشان پرده بر روی زمین بست

به فیروزی بر این فیروزه طارم ...

... به خلوت محرمان با هم نشستند

به روی غیر مشکین پرده بستند

زلیخا منتظر در پرده خاص ...

... به بیداری کشید از خواب نازش

به آن رویی کزو می بست دیده

وزو می بود عمری دل رمیده ...

... نشانی یافت از نایاب گنجی

میان بسته طلب را چابک و چست

ازان گنج گهر درج گهر جست ...

... برون آمد به جای خویشتن خفت

دو غنچه از دو گلبن بر دمیده

ز باد صبحدم با هم رسیده ...

جامی
 
۶۷۴۵

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۹ - غلبه کردن محبت زلیخا بر یوسف علیه السلام و بنا کردن عبادتخانه از برای وی

 

... به پیراهن دری رأسا برأسیم

چو یوسف روی او در بندگی دید

وز آن نیت دلش را زندگی دید ...

... به هر شاخی ازان مرغان نشسته

ولیکن از نوا منقار بسته

میان خانه زد فرخنده تختی ...

... زلیخا را گرفت از مهر دل دست

نشاندش بر فراز تخت و بنشست

بدو گفت ای به انواع کرامت ...

... عبادتخانه ای کردم برایت

در او بنشین پی شکر خدایی

کزو داری به هر مویی عطایی ...

جامی
 
۶۷۴۶

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۰ - خواب دیدن یوسف علیه السلام مادر و پدر را و از خدای تعالی وفات خود طلبیدن و اضطراب زلیخا

 

... که بر خوان امل حاصل نبودش

شبی بنهاده سر یوسف به محراب

ره بیداریش زد رهزن خواب

پدر را دید با مادر نشسته

به رخ چون خور نقاب نور بسته

ندا کردند کای فرزند دریاب ...

... گشاد ششدر هر بی گشادی

مفاتیح آور درهای بسته

جبایر بند دلهای شکسته

خلاصی بخش مهجوران ز اندوه ...

جامی
 
۶۷۴۷

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۱ - وفات یافتن یوسف علیه السلام و هلاک شدن زلیخا از الم مفارقت وی

 

... که باغ خلد ازان می داشت زیبی

چو یوسف را به دست آن سیب بنهاد

روان آن سیب را بویید و جان داد ...

... ز یوسف کرد اول پرسش آغاز

نه از وی بر سر بستر نشان یافت

نه تابوتش به آن عالم روان یافت ...

... چو عرق ناخنه در چشم روشن

به سینه از تغابن سنگ می زد

طپانچه بر رخ گلرنگ می زد ...

... ز زور پنجه آن را ساخت رنجه

ز ریحان سرو بستان را سبک کرد

به چیدن سنبلستان را تنک کرد ...

... نبودم در حضور او که چون رفت

سرش بنهاده بر بالین ندیدم

خویش از صفحه نسرین نچیدم ...

... چو از غم خارها در دل شکستند

وز این سر منزلش محمل ببستند

زبان پر از نوای بینوایی ...

... چو باشد از گل رویت جدا چشم

چه کار آید درین بستان مرا چشم

بود رسم مصیبت بین مبهوت ...

... دو بادام سیه بر خاکش افشاند

به خاکش روی خون آلود بنهاد

به مسکینی زمین بوسید و جان داد ...

جامی
 
۶۷۴۸

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۲ - شکایت از فلک پر نکایت که اژدهاوار گرد عالمیان حلقه کرده و همه را به دایره تصرف خود درآورده بر یکی زخم زند و بر دیگری زهر افکند نه هیچ از دست رفته را با وی دست ستیز و نه هیچ از پای افتاده را از وی پای گریز

 

... که با ما روز شیر و شب پلنگ است

سزد کز عیش تنگ خود بنالیم

که با شیر و پلنگ اندر جوالیم ...

... نچیده دانه کامی زاین دام

طبایع بگسلند از یکدگر بند

کند هر یک به اصل خویش پیوند ...

... که هیچ از کین گذاری نیست شرمش

به مهرش دل کسی چون صبح کم بست

که در خون چون شفق هر شام ننشست ...

... کزان در عمرها ماتم نیفتاد

به بستان پای نه فصل بهاران

تماشا کن که گرد جویباران ...

... چرا سنبل پریشانست و درهم

چرا تر چشم نرگس ز اشک شبنم

بنفشه در کبودی سوگواریست

به خون آغشته لاله داغداریست ...

... تنی از تیغ خور سوراخ سوراخ

ز گل پر داغ پشت و روی گلبن

سمن در کندن رخ تیز ناخن ...

... ز خیمه رفته پوشش نارون را

انار آن تاج تارک ناربن را

که می بخشد نوی باغ کهن را ...

... به صد پر کاله خون آگنده بینی

به آن خوبان بستان را شمامه

ز رعنایی معصفر کرده جامه ...

... به داغ نامرادی شاد می باش

به غل بندگی آزاد می باش

ز هر چیزی که افتد دلپسندت

کند خاطر به مهر خویش بندت

به صد حسرت بریدن خواهی آخر

غم هجرش کشیدن خواهی آخر

گشا دستی و از پا بند بگسل

وز این بی حاصلان پیوند بگسل

وگر تو نگسلی آن کس که بسته ست

پی بگسستنش بگشاده دست است ...

... که لنگی را به رهواری نمایی

چو صرصر تازه شاخی را ز بن کند

به چوب خشک نتوان کرد پیوند ...

جامی
 
۶۷۴۹

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۳ - در پند دادن و بند نهادن فرزند ارجمند که دست ادراک در فتراک اکتساب کمالات استوار دارد و پای میل در ذیل اجتناب از جهالات برقرار وفقه الله لما یحبه و یرضاه

 

... ز هر پندت دهاد آن بهره مندی

که وقت حاجت آن را کار بندی

مرا هفتاد شد سال و تو را هفت ...

... زجهل آباد نادانان بدر شو

بود معلوم هر آزاد و بنده

که نادان مرده و داناست زنده ...

... به شیرینی مکن همچون مگس جهد

که آخر بند بر پایت نهد شهد

به تلخی شاد زی زین بحر خونخوار ...

... ببر ز اغیار و یار غار خود باش

ز غم های زمانه شاد بنشین

ز اندوه جهان آزاد بنشین

فراوان شغل ها را اندکی کن ...

... وگر ناید تو را این دولت از دست

نشاید عار بیکاری به خود بست

بکن زین کارخانه در کتب روی ...

... به گلخن پشت بر خاکستر گرم

به از پهلوی زن بر بستر نرم

اگر نرسی که ناگه نفس خود کام

به میدان خطاکاری نهد گام

ز زن کردن بنه بندیش بر پای

که نتواند دگر جنبیدن از جای ...

... خطاب جمله اوفوا بالعقود است

چو نادانان نه در بند پدر باش

پدر بگذار و فرزند هنر باش ...

جامی
 
۶۷۵۰

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۵ - خاتمه در شکر اتمام و تاریخ اختتام و دعای بعض اکرام ابقاهم الله تعالی الی یوم القیام

 

... چو بردم نام یوسف با زلیخا

بنامیزد چه خرم نوبهاریست

کزو باغ ارم را خارخاریست

بود هر داستان زو بوستانی

به هر بستان ز گلرویی نشانی

هزاران تازه گل در وی شگفته ...

... دهد از شعر شیرین کام دل ها

دل عشاق ازان یک مانده در بند

لب خوبان ازین یک در شکرخند ...

جامی
 
۶۷۵۱

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵ - در معنی عشق صادقان و صدق عاشقان

 

... زین دغدغه ها ضمیر خود شست

دل بست به طرفه نازنینی

در مجلس انس خرده بینی ...

... خوشتر ز وی آنکه چون اسیری

شد بسته پیر دیده پیری

خجلت ده گل به تازه رویی ...

... شایسته بزم محرمی نیست

جامی به کمند عشق شو بند

بگسل ز همه به عشق پیوند ...

جامی
 
۶۷۵۲

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۶ - در سبب نظم این کتاب و باعث ترتیب این خطاب

 

... هر چند که پیش ازین دو استاد

در ملک سخن بلند بنیاد

در نکته وری زبان گشادند ...

... وین کرده فسون ساحری ساز

من هم کمر از قفا ببستم

بر ناقه بادپا نشستم ...

... لیکن قحط است خاطر پاک

بسته ست دهان چشمه را سنگ

چون آب کند به جوشش آهنگ ...

جامی
 
۶۷۵۳

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۷ - در ذکر بعضی رفتگان از دایره مال و سال و دعای بعضی مرکزنشینان نقطه حال

 

... ره یافتگان به سر هستی

بنهاده به سینه داغ بودند

بر ظلمتیان چراغ بودند ...

... لب های امید را بخندان

از جرعه جام نقشبندان

از نقش خودی و خودپسندی

ما را برهان به نقشبندی

زین پیش اگر چه بود بغداد ...

... آوازه عدل او به جا ماند

حجاج چو رخت ازین دکان بست

از ظلمت ظلم او جهان رست ...

... بر سبلت ناپسند خندد

وان را که پسند کار بندد

ساقی بده آن می کهنسال

یاقوت مذاب و لعل سیال

آن می که چو دوستان بنوشند

با هم به وفا و مهر کوشند ...

... کایین جنون عشق ورزی

بنشین و فسانه خوان و افسون

زان کس که ز عشق بود مجنون

جامی
 
۶۷۵۴

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۸ - آغاز سلسله جنبانی داستان عشق لیلی و مجنون که آن سر دفتر پردگیان حجله جمال و عفت بود و این سر حلقه زنجیریان عشق و محبت

 

... داده کف او شکست خاتم

بر بسته به جود دست حاتم

سادات عرب به چاپلوسی ...

... لیکن ز همه کهینه فرزند

می داشت دلش به مهر خود بند

بر دست بود بلی ده انگشت ...

... با کبک دری شدی خرامان

گه بنشستی به طرف وادی

بر رود زدی نوای شادی ...

... شب خواب فراغتش ربودی

بر بستر عافیت غنودی

روزش در آرزو گشادی ...

جامی
 
۶۷۵۵

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۹ - داستان مایل شدن مجنون به یکی از خوبان قبایل و محبوبان شیرین شمایل و از غیرت التفات وی با دیگری دل از وی برداشتن و هر دو را به هم بگذاشتن

 

... از دور بدید جلوه گاهی

خوبان چو ستاره حلقه بسته

ماهی به میانشان نشسته ...

... در ساحت او شتر بخواباند

زانوی شتر ببست و بنشست

بنهاد به زانوی ادب دست

دزدیده به روی او نظر کرد ...

... مپسند که بی رخت نشینیم

بنشین که رخ تو سیر بینیم

صحبت به مثل اگر زمانیست ...

جامی
 
۶۷۵۶

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۱ - افسانه شب گذرانیدن مجنون و لیلی از جمال هم دور و از وصال یکدیگر مهجور

 

... می خفت و همی نشست و می خاست

پهلو چو به بسترش رسیدی

خواب از مژه ترش رمیدی

گویی که ز بسترش به هر بار

در پهلو همی خلید صد خار

ور بنشستی سر به زانو

آورده در آن دو آینه رو ...

... مردان همه جا خجسته حالند

بیچاره زنان که بسته بالند

آمد شد عشق کار زن نیست ...

جامی
 
۶۷۵۷

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۲ - رفتن مجنون روز دیگر به قبیله لیلی و ملاقات کردن باوی و به جهت ازدحام اغیار مجال سخن نایافتن

 

... قیس از دم اژدهای شب رست

وز آه و نفیر دم فرو بست

بر ناقه رهنورد دم زد ...

... هر چند دهند پیچ و تابم

خود را به تو بسته چون طنابم

بر بار تو تن نهاده دایم ...

... دهشت زده گشت قیس از آنان

لب بست ز گفت و گوی جانان

محروم ز کام خویش برگشت ...

... حایل گردند در میانه

از نطق زبان وی ببندند

بر جان وی این گره پسندند ...

... لیلی به درون خیمه اش خواند

بر مسند احترام بنشاند

هنگامه عاشقی نهادند ...

... قیس و نظری به پاکبازی

قیس و خط سبز بر بناگوش

لیلی و سفر ز خطه هوش ...

... کردند اساس عشق محکم

آن بر سر صدر ناز بنشست

وین در صف عاشقی کمر بست

بردند به سر چنانکه دانی ...

جامی
 
۶۷۵۸

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۳ - گذاشتن مجنون ناقه بچه دار را که در وقت استغراق وی در محبت لیلی به سوی بچه خود باز می گشت و از لیلی دور می انداخت

 

... در کار خود ایستاد کردی

از منزل خویش بار بستی

احرام حریم یار بستی

کردی چو بر آن قبیله اقبال ...

... کردی کف پاش پاره پاره

بنمودیش اندر آن تک و پوی

از هر پاره و درستی روی ...

... این گفت و ز ناقه رخت بگشاد

بند از دل لخت لخت بگشاد

او را به دیار خویش بگذاشت ...

... لیلی ز جهان تو را پسند است

هر کس که جز اوست بر تو بند است

از هر چه نه اوست بند بگسل

پیوند ز ناپسند بگسل ...

جامی
 
۶۷۵۹

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۴ - در محک امتحان زدن لیلی نقد محبت مجنون را و تمام عیار بیرون آمدن آن

 

... با هر پسری که خنده کردی

بی بیع و شراش بنده کردی

با هر دختر که لب گشادی ...

... با من بودی به من نشستی

با من ز سخن دهن نبستی

زو خواستمی به روزگاران ...

... بر من ز نخست تافتی روی

بستی ز سخن لب سخنگوی

کف در کف دیگران نهادی ...

... شد قیس ز ذوق این سخن شاد

شادان رخ خود به خانه بنهاد

جامی
 
۶۷۶۰

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۵ - عهد وفا بستن لیلی با مجنون و تأکید کردن آن به سوگندان گوناگون

 

... برداشت دل از جفا پسندی

بگشاد زبان به عهد بندی

خواهان رضای او به صد جهد ...

... همچون مه خوب و چون پری خوش

دل کرده به مهر چون خودی بند

وز هر که نه او بریده پیوند ...

... از حرف دو کون لوح شستم

زین عهد که با تو بستم امروز

عهد همه را شکستم امروز ...

... کین بس به قیامتم ذخیره

لیلی چو کمر به عهد دربست

در مهد وفا به عهد بنشست

در پیش رهی گرفت باریک ...

... روی از همه کس به یار خود کرد

بنهاد به طوق یار گردن

در چید ز دست غیر دامن ...

جامی
 
 
۱
۳۳۶
۳۳۷
۳۳۸
۳۳۹
۳۴۰
۵۵۱