گنجور

 
۶۰۴۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

... فنا مشکل کند منع تپش از طینت عاشق

به ساحل نیز درد موج این دریا تسلسل را

ز فرق قرب و بعد نازمشتاقان چه می پرسی ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۴۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

... تو هم مگذار دامان شکست شیشه دل را

نم راحت ازین دریا مجو کز درد بی آبی

لب افسوس تبخال حباب آورد ساحل را ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۴۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

... شمع صبح عالم اقبال داند شام را

موج دریا را به ساحل همنشینی تهمت است

بیقراران نذر منزل کرده اند آرام را ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۴۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

... ز شرم عافیت محرومی جهدم چه می پرسی

عرق بیرون این دریا نمی خواهد کرانم را

ز درد دل در این صحرا نبستم بار امیدی ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۴۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

... گریه توفان کرد چندانی که دل هم آب شد

موج سیل آخر به دریا برد هامون مرا

داده ام ازکف عنان و سخت حیرانم که باز ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۴۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

... ز خودداری ماست محرومی ما

برون رانده خشکی ز دریا کران را

تمیزی نشد محو این نرگسستان ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۴۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳

 

... طبع دون کی پاس داردنکته سربسته را

یأس کرد آخر سواد موج دریا روشنم

خواندم از مجموعه آفاق نقش شسته را ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۴۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳

 

ربود از بس خیال ساعد او هوش ماهی را

نمی باشد خبر از شور دریا گوش ماهی را

نفس دزدیدنم در شور امکان ریشه ها دارد ...

... ز دم سردی دوران کم نگردد گرمی دل ها

فسردن مشکل است از آب دریا جوش ماهی را

حریصان را نباشد محنت از حمالی دنیا ...

... نصیحت کارگر نبود غریق عشق را بیدل

به دریا احتیاج در نباشد گوش ماهی را

بیدل دهلوی
 
۶۰۴۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

... خاریم ولی در هوس آباد تعین

بر دیده دریا مژه چیده ست خس ما

ما و سخن ازکینه فروزی چه خیال است ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۵۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

... ازبس که نفس سوخت کباب است دل ما

دریا به حبابی چقدر جلوه فروشد

آیینه وصلیم و حجاب است دل ما ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۵۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

... چون حباب از خجلت اظهار خاموشیم ما

شور این دریا فسون اضطراب ما نشد

از صفای دل چوگوهر پنبه درگوشیم ما ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۵۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶

 

... صید محرومی چو من در مرغزار دهر نیست

می رمد از وحشتم چون موج دریا دام ها

بس که بنیادم زآشوب جنون جزو هواست ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۵۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷

 

... روغن تصویر درد حسن ازین بادام ها

موج دریا را تپیدن رقص عیش زندگی ست

بسمل او را به بی آرامی ست آرام ها ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۵۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲

 

... حسن از خط نو خیز برآورده زبان ها

دریاد تو هویی زد و بر ساغر دل ریخت

درد نفس سوخته سر جوش فغان ها ...

... توفان غبار عدمیم آب بقا کو

دریا به میان محو شد از جوش کران ها

پیداست به میدان ثنایت چه شتابد ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۵۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

... در کنه تو آگاهی و غفلت همه معذور

دریا ز میان غافل و ساحل ز کران ها

عمری ست که نه چرخ به رنگ گل تصویر ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۵۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

... چون صبح به گردون رفت جوش کف صابون ها

غواصی این دریا بر ضبط نفس ختم است

در شکل حباب اینجاست خم ها و فلاطون ها ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۵۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹

 

مارا زگرد این دشت عزمی است رو به دریا

پرکهنه شد تیمم اکنون وضو به دریا

کرکسب اعتبارات دوری ز بزم انس است

یک قطره چون گوهرنیست بی آبرو به دریا

شرم غنا چه مقدار بر فطرتم گران بود

کزیک عرق چوگوهررفتم فرو به دریا

بی ظرف همتی نیست درعشق غوطه خوردن

گرحرص تشنه کام است ترکن گلو به دریا

خفت کش خیالی باد سرت حبابی ست

تاکی حریف بودن با این کدو به دریا

علم و فنی که داری محو خیالش اولیست

کس نیست مردتحقیق بشکن سبوبه دریا

خلقی پی توهم تا ذات می رساند

ما نیز برده باشیم آبی ز جو به دریا

سرمایه خفت آنگه سودای خودنمایی

غیر ازتری چه دارد موج از نمو به دریا

بی جوهر یقینی از علم و فن چه حاصل

ماهی نمی توان شد ای کرده خو به دریا

سامان غیرت مرد از چشمه سار شرم است

آبی که درجبین نیست غافل مجوبه دریا

هرچند کس ندارد فهم زبان تسلیم

دست غریقی آخر چیزی بگو به دریا

بیدل تردد خلق محوکنار خود ماند

نگشود راه این سیل از هیچ سو به دریا

بیدل دهلوی
 
۶۰۵۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰

 

چو شمع تا سحر افسانه می شود تب وتاب

نگاه برق خرام است جلوه ای دریاب

اگر غنا طلبی مشق خاکساری کن ...

... کسی چه چاره کند سرنوشت را بیدل

نشست سرخط موج ازجبین دریا آب

بیدل دهلوی
 
۶۰۵۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴

 

... خاک بر جا مانده من آبرو دارد خطاب

گر به دریا سایه اندازد غبار هستی ام

از نفس چون فلس ماهی رنگ می بندد حباب ...

بیدل دهلوی
 
۶۰۶۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶

 

... موج ها باید زدن تا ساحلی پیدا شود

می کشد خود را در این دریا به صد قلاب آب

رفتن عمر از خم قامت نمی خواهد مدد ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۳۰۱
۳۰۲
۳۰۳
۳۰۴
۳۰۵
۳۷۳