گنجور

 
بیدل دهلوی

چو شمع تا سحر افسانه می‌شود تب وتاب

نگاه برق خرام است جلوه‌ای دریاب

اگر غنا طلبی مشق خاکساری‌کن

حضورگنج براتی‌ست سرنوشت خراب

به فیض‌کاهلی آماده است راحت ما

که سایه راست ز پهلوی عجز بستر خواب

فریب جلوهٔ نیرنگ زندگی نخوری

که شسته‌اند ازین صفحه غیر نقش سراب

در آن بساط‌که از رنگ آرزو پرسند

چو یاس در نفس ما شکسته است جواب

به دل اگر برسی جستجو نمی‌ماند

تحیر است درآیینه شوخی سیماب

نماند در دل ما خونی از فشار غمت

به غنچگی زگل ماگرفته‌اندگلاب

ز شرم حلقهٔ آن زلف حیرتی دارم

که ناف آهوی مشکین چرا نشدگرد‌اب

عجب‌که رشتهٔ پروین زهم نمی‌گسلد

چنین‌که از عرق روی اوست درتب و تاب

زموج رنگ به دوران نشئهٔ نگهت

خط شکسته توان خواند از جبین شراب

غرور هستی او را فنای ماست دلیل

خم‌کلاه محیط است در شکست حباب

کسی چه چاره‌کند سرنوشت را بیدل

نشست سرخط موج ازجبین دریا آب

 
 
 
فرخی سیستانی

چو سیر گشت سر نرگس غنوده ز خواب

گل کبود فرو خفت زیر پرده آب

چو سرخ گل بسر اندر کشید سبز ردا

نمود باغ بدان شمعهای خویش اعجاب

ز لاله باغ پر از شمع بر فروخته بود

[...]

ازرقی هروی

بفرخی و سعادت بخواه جام شراب

که باز باغ برید از پرند سبز ثیاب

ز رنگ میغ و ز برگ شکوفه پنداری

زمین حواصل پوشید و آسمان سنجاب

بشاخ سوسن نازک قریب شد قمری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

شده است بلبل داود و شاخ گل محراب

فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟

یکی سرود سراینده از ستاک سمن

یکی زبور روایت کننده از محراب

نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

مرا ازین تن رنجور و دیده بی خواب

جهان چو پر غرابست و دل چو پر ذباب

ز بهر تیرگی شب مرا رفیق چراغ

ز بهر روشنی دل مرا ندیم کتاب

رخم چو روی سطرلاب زرد و پوست بر او

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه