گنجور

 
۵۸۱

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۶ - خوان سوم کشتن فرامرز،غول را

 

... روان را چه شادی چه اندوه و غم

کرا مرگ در آب دریا بود

ز آتش بترسد نه والا بود ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۵۸۲

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۳ - طلب کردن کیخسرو،فرامرز را

 

... به یک روزجایی نیاسوده ای

بیابان و هامون و دریا وکوه

همانا که گشتی از ایشان ستوه ...

... زکردار سیمرغ و شهر برنج

زدریای ژرف و زهرگونه رنج

همان اژدر وگرگ و شیر ژیان ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۵۸۳

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۷ - نامه نوشتن زال به فرامرز از کار بهمن و جنگ کردن

 

... شکم گرسنه کسی شکیبد ز نان

نبیند همی موج دریا دمن

نجوشد شکم گر نباشد دهن ...

... وگرنه زبان هیچ رنجه مکن

خردهمچودریاسخنگوهر است

چنان است که گوهر به دریا در است

کرانه زدریا نیاید پدید

چو یزدان خرد بی گمان او بدید ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۵۸۴

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۵ - آمدن بهمن با لشکر به کابل از پی فرامرز به جنگ

 

... غوکوس برخاست وآواز نای

سپاه اندرآمد چو دریا زجای

جهانی کجا بود دینارگون ...

... ازآن رو سیه مردهشتصد هزار

درآمد یکایک چو دریای قار

زبس چاک چاک و زبس دار وگیر ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۵۸۵

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۹۲ - مناجات شهریار مرحوم خدابخش

 

... زمشرق به مغرب گرفته شتاب

زدریای صنعت یکی قطره ای

نیارم که وصفش کنم ذره ای ...

... زشرمت همی سرفکندم به پیش

زدریای عصیان تنم غرق گشت

چوموری که افتاده باشد به طشت ...

... که از زهرخود را کشند از نهان

ویا آن که خود را به دریا وچاه

کند غرق تا گرددش جانتباه ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۵۸۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح منصور بن سعید

 

... گر آنچه هست بر این تن نهند بر کهسار

ور آنچه هست درین دل زنند بر دریا

ز تابش آب شود در در میان صدف ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۸۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - مدح سیف الدوله محمود بن ابراهیم

 

... زمین نماید با قدر و رای تو گردون

شمر نماید با طبع و دست تو دریا

برفت کین تو بر آب ازو بخاست غبار ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۸۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - وصف بهار و مدح سلطان محمود

 

به نو بهاران غواص گشت ابر هوا

که می برآرد ناسفته لؤلؤ از دریا

به لؤلؤ ابر بیاراست روی صحرا را ...

... هوا به خوشی چون طبع مردم دانا

ز سبزه گویی دریای سبز گشت زمین

درو پدید شده شگل گنبد خضرا ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۸۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - مدح سلطان مسعود بن ابراهیم

 

... طیره ز علو قدر او گردون

شرمنده ز غور طبع او دریا

این در شاهی ز نعت مستغنی ...

... عزم و حزمش چو مردم دانا

دریابد اگر به دل کنی فکرت

بشناسد اگر کنی به چشم ایما ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۹۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - هم در مدح او

 

... وانگاه که با شیر دژاگاه کنی رزم

با گردش گردون شود و جوشش دریا

باشد چو دمان دیوی اندر دم پیکار ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۹۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - وصف شب و ستارگان آسمان و ستایش علی الخاص

 

... بس نباشد سخاوت او را

زاده کوه و داده دریا

گر جهانی به یک عطا بدهد ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۹۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - وصف ابر و ثنای سیف الدوله محمود بن ابراهیم

 

سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا

نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا

چون گردی کش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۹۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - هم در ثنای او

 

... چو رزمگه راتف و سرشگ حمله و خوی

کند چو دوزخ و دریا کنار آتش و آب

به مرغزار قضا از درخت بأس و عمل ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۹۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح امیر ابونصر فارسی

 

... ز بیم غارت باشد خزینه گوهر و در

به کوه و دریا در زینهار آتش و آب

بود قضا و قدر پیشکار اختر و چرخ ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۹۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در ستایش امیر منصور بن سعید

 

... نه بی انعام تو کان را یسار است

ز جودت موج دریا یک حبابست

ز خشمت جوش دوزخ یک شرارست ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۹۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در ستایش یمین الدوله بهرامشاه

 

... یک پی زمین نماند که از زخم تیز تو

از خون کنار خاک چو دریا کنار نیست

بی مغز دشمن تو در او نیست هیچ دشت ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۹۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - هم در مدح سطان مسعود

 

... در دیده منازع ملک تو خار باد

جاری به کوه و دریا چون رنگ و چون نهنگ

آن کوه کوب هیکل دریا گذار باد

ملک تو را که خیزد دریا و کوه از آن

چون کوه دستگاه و چو دریا یسار باد

تابنده دولت تو و فرخنده ملک تو ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۹۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - باز هم ثنای او

 

... در قبض و بسط عالم دست نفاذ تو

پیوسته چرخ قوت و دریا یسار باد

شب ها و روزهای تو در حل و عقد ملک ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۹۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - شکوه از حبس و زندان

 

... سرشک دیده صدف وار در ناب کنند

گر آنچه هست بر این تن زنند بر دریا

به رنج در دهان صدف لعاب کنند ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۰۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - در ستایش امیر ابونصر فارسی

 

... نشگفت کز اشکم همی کنارم

ماننده دریا کنار دارد

اندر دلم آتش که برفروزد ...

... پیوسته مرا زیر راه هیونی

صحرا بر و دریا گذار دارد

چون خضر و سکندر مرا همیدون ...

... بر چرخ زمین افتخار دارد

بر دریا طبع تو سرفرازد

وز گردون رای تو عار دارد ...

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۷۳