گنجور

 
۵۴۱

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

... ازو فال نکو جستن ندارد در خرد امکان

برادر مانده اندر بند و لشگر گشته آواره

پیاده جسته از دستت به زرق و حیله و دستان ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۵۴۲

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰

 

... هست ز خون دلش نگار گرفته

او شده تا دوزخ و برادر ناکس

مانده ولیکن اسیر و خوار گرفته ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۵۴۳

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۴

 

... کز آرزوی شتر گشت بنده سودایی

مرا عطای تو و نعمت برادر تو

کنند سیر نه اشتر دلان هر جایی ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۵۴۴

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۰

 

... بگذشتی از زمانه ولی عمر جاودان

وقف اتابک و دو برادر گذاشتی

آوخ که قصر جاه و معالی خراب شد ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۵۴۵

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل اول - حکایات کرامات شیخ » حکایت شمارهٔ ۵۱

 

ابرهیم ینال برادر کهین سلطان طغرل بود و عظیم ظالم و شحنۀ نشابور بود و اهل نشابور از شیخ دعا می خواستند شیخ دعا نگفتی اما گفتی نیک شود تاروز آدینۀ کی شیخ مجلس می گفت ابرهیم ینال به مجلس آمد و بسیاری بگریست چون مجلس تمام شد ابرهیم پیش تخت شیخ آمد و بیستاد شیخ گفت چیست گفت مرا بپذیر شیخ گفت نتوان گفت بایدم شیخ گفت نتوان گفت بایدم سه بار بگفت پس شیخ تیز دروی نگاه کرد و گفت نعمت برود گفت شاید گفت جانت ببرد گفت شاید گفت امیریت نباشد گفت شاید گفت دوات و پارۀ کاغذ بیارید دوات آوردند شیخ بنوشت کی ابرهیم مناکتبه فضل الله ابرهیم ینال کاغذ بستد و بوسه برداد و در میان نهاد و بیرون رفت و همان شب به جانب عراق روان شد و بهمدان بنشست وعاصی شد سلطان طغرل برفت و با او جنگ کرد و او را بگرفت او پیغام فرستاد کی دانم کی مرا بخواهی کشت حاجت من بتو آنست که خطیست از آن بوسعید در کیسۀ من چون مرا در خاک نهند کاغذ را بدست من بنهند که او مرا این واقعه گفته بود و دست گیر من آن خط خواهد بود

محمد بن منور
 
۵۴۶

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل اول - حکایات کرامات شیخ » حکایت شمارهٔ ۷۸

 

در آن وقت که آل سلجوق از نور بخارا خروج کردند و بخراسان آمدند و بطرف با ورد و میهنه بنشستند و مردم بسیار برایشان جمع آمدند و بیشتری از خراسان بگرفتند سلطان مسعود مثالی فرستاد به تهدید بدیشان ایشان جواب نبشتند که این کار بخدایست آن باشد که او خواهد شیخ را از آن حال خبر بود به کرامات چون هر دو برادر جغری و طغرل به زیارت شیخ آمدند و سلام گفتند و دست شیخ را بوسه دادند و بخدمت شیخ بیستادند شیخ لحظۀ سر در پیش افگند پس سر برآورد و گفت جغری را که ما ملک خراسان بتو دادیم و ملک عراق به طغرل دادیم هر دو خدمت کردند و بازگشتند بعد از آن سلطان مسعود لشکر برگرفت و بجنگ ایشان آمد چون بمیهنه رسید بر در حصار بنشست و شیخ و مردمان به حصار شدند و در میهنه خلق بسیار چنانک در کاروان سرای بیاع چهل کپان آویخته بودست و در حصار چهل و یک مرد حکم انداز بودند این جماعت بسیار از معارف لشکر سلطان هلاک و مجروح کردند حسن مؤدب گفت یک شب نماز خفتن بگزاردیم شیخ مرا گفت ببادنه باید شد و آن دیهیست بر دو فرسنگی میهنه و فلان پیرزن را سلام ما برسانی و بگویی کی آن خنبرۀ روغن گاو که برای ما نگاه داشتۀ بفرست حسن گفت مرا برسن از دیوار برون گذاشتندو از میان ایشان بیرون شدم چنانک کسی مرا ندید و ببادنه شدم و روغن آوردم سحرگاه بپای حصار آمدم و مرا برکشیدند بخدمت شیخ آمدم شیخ نماز بامداد گزارد و بیرون آمد و بر کرسی نشست و بفرمود که در میان کوی آتشدانها کردند و دیکها نهادند و در هر یکی پارۀ روغن در انداختند و می جوشنیدند و هیچ کس ندانستند که مقصود شیخ از آن چیست و مردمان جنگ می کردند در میان جنگ سخن صلح پدید آمد و صلح کردند و رییس میهنه بیرون آمد او را تشریف دادند و این چهل و یک مرد حکم انداز را بیرون آورد سلطان بفرمود تا هر چهل و یک را دست راست ببریدند ایشان می آمدند و دستهای بریده بران روغن جوشان می زدند و شیخ می گریست می گفت مسعود دست ملک خویش ببرید چون سلطان این سیاست نمود و کوچ کرد و بسوی مرو رفت و آل سلجوق از آمدن سلطان خبر یافت بجانب مرو رفت چون سلطان آنجا رسید مصاف کردند و سلطان را بشکستند و ملک از خاندان مسعود بآل سلجوق افتاد و جغری به پادشاهی خراسان بنشست و طغرل به پادشاهی عراق و در میان مجلسی بر زفان شیخ رفته است که روزی این امیر طغرل بمیهنه آمده بود و بدان بیابان نزول کرده بالش او زین بودو فراشش نمد زین بود کسی بدیه فرستاد کی ما مردمانیم غریب اینجا افتاده مهمانان شماییم جهت ما پارۀ آرد فرستید چون آرد آوردند از آنجا برگرفت و بسوی سرخس رفت گروهی از آن او بسرخس بودند گفت نخست از آن خویش درگیریم هرک پیش اوآمد همه را پیاده می کرد و اسب فرامی گرفت دیگران منقاد شدند آنگه سوری وی را پیغام فرستاد که این چرا می کنید ما را بدان می آرید که بیاییم و شما را بگیریم ایشان کس فرستادند که این کار نه بماست و نه بشما به خداوند است عزو جل آن باشد که او خواهد ما گفتیم این مرد را دولت دنیاوی در پیش خواهد شد اکنون چنان شد که همۀ خراسان بگرفت

محمد بن منور
 
۵۴۷

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل اول - حکایات کرامات شیخ » حکایت شمارهٔ ۱۰۶

 

هم خواجه عمادالدین محمد گفت کی از جد خویش استاد ابوبکر نوقانی شنیدم کی گفت روزی شیخ بوسعید و من نشسته بودیم در مسجد شیخ در میهنه جوانی درآمد از ختن و گفت مهتر میهنه کدامست شیخ اشارت به خواجه حمویه کرد آن جوان گفت اسلام عرضه کن خواجه حمویه به شیخ گفت که اسلامش عرضه کن من گفتم چندین توقف نکنید از بندش بیرون آرید شیخ مرا گفت اسلامش عرضه کن من اسلامش عرضه کردم آن جوان مسلمان شد پس من اورا گفتم کی این چه حالت است گفت ما دو برادر بودیم از ختن به بازرگانی می شدیم به طبرستان شبی من بخواب دیدم کی مرا گفتندی برخیز و سوی میهنه رو و بر دست مهین میهنه مسلمان شو من از خواب بیدار شدم و درین اندیشه می بودم چون ازین سوی آب آمدیم دلم از تجارت و طلب دنیا سرد شد و این حدیث در دل من کار کرد و مسلمانی در دل من شیرین شد و مرا روشن گشت کی آن خواب حق بوده است برادر را گفتم تودانی با مال و من بترک همه بگفتم می آمدم تا پیش شما و مسلمان شدم شیخ روی بمن کرد و گفت ما را از سر دانشمندی حسبت کردی غرامت آن اورا قرآن چندانی بیاموز کی نمازش درست باشد من آن جوان را تا سورۀ والضحی درآموختم و چون خواجه حمویه بخانه شد هرچ پوشیده داشت جمله پیش شیخ فرستاد و گفت تطهیر آن جوان کنید شیخ حسن را گفت تا آن را بفروخت و درویشان را دعوت کردند و آن جوان را تطهیر دادند و از جملۀ نیک مردان شد

محمد بن منور
 
۵۴۸

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل اول - حکایات کرامات شیخ » حکایت شمارهٔ ۱۱۰

 

خواجه امام بوعاصم عیاضی دو پسر داشت برادر خویش بونصر عیاضی را گفت کی ایشان را به نزدیک این پیر بر یعنی شیخ بوسعید تا نظر او بریشان افتد و دعایشان بگوید ایشان برفتند چون به نزدیک شیخ رسیدند چون نظر شیخ از دور بریشان افتاد گفت وصل وفهمت انبتهما الله نباتا حسنا رسید و دانستم خدای تعالی هر دو را بنات نیکو برآرد

حکایات کرامات شیخ قدس الله روحه العزیز بیش از آنست کی این مجموع تحمل آن کند و چون ما را شرط ایجاز و اختصارست برین قدر اقتصار افتاد بعد از آنک در تصحیح اسانید و عدالت روات مجهود بذل کرده حق سبحانه و تعالی برکۀ انفاس آن بزرگ تا قیام ساعت باقی داراد بحق محمد و عترته الطاهرین

محمد بن منور
 
۵۴۹

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۶۵

 

آورده اند کی شیخ بشهر هری می رفت و جمعی بسیار و مقریان در خدمت چون بدیه ریکا رسید و آن دیهیست بر دو فرسنگی شهر و مردی بوده است در آن دیه او را شیخ بوالعباس ریکایی گفتندی و او برادری داشته است مردی عزیز و نیکو روزگار ایشان پیوسته باهم بوده اند و کوشکی داشته اند چنانک عادت اهل هری است و نشست ایشان آنجا بودی و هرکه از اهل متصوفه آنجا رسیدی او را آنجا فرود آوردندی و شرط ضیافت بجای آوردندی و سماع را منکر بودندی چون شیخ آنجا رسید او را درآن کوشک فرود آورندو ما حضری آوردند چون از سفره فارغ شدند شیخ گفت بیتی برگویید شیخ بوالعباس گفت ما را معهود نبوده است شیخ قوال را گفت بیا بیتی بگوی قوال چیزی برگفت شیخ را حالتی پدید آمد برخاست و رقص می کرد و جمع با شیخ موافقت می نمودند و شیخ بوالعباس انکاری می نمود شیخ ما دست او بگرفت و نزدیک خود کشید تا او نیز در رقص موافقت کند او خویشتن کشیده می داشت شیخ ما گفت بنگر او به صحرا بیرون نگریست جملۀ کوهها و درختان و بناها را دید که بر موافقت شیخ رقص می کردند شیخ بوالعباس بی خویشتن در رقص آمد و دست برادر بگرفت و گفت بیا کی ما را به بیل این مرد گل نیست هر دو برادر در رقص آمدند و انکار از پیش برگرفتند و بعد از آن در سماع رغبت نمودند و شیخ آن روز آنجا ببود و دیگر روز به شهر هری شد چون بدر شهر رسید گفت درین شهر مسلمانی در شده است اما کفر بیرون نیامده است چون در شهر شد در آن خانقاه شد که خالو در آنجا بود در بالای خانقاه خالو شیخ را پیش آمد و یکدیگر را بدیدند شیخ هیچ سخن نگفت و هم از آنجا بازگشت و بسرای قاضی هری شد و بنشست بی حجاب خبر به شیخ قاضی رسید قاضی پای برهنه بیرون دوید و بدو زانو به خدمت شیخ بنشست و گفت ای شیخ آخر سخنی بگوی شیخ گفت حب الدنیا رأس کل خطییة و بیش ازین سخن نگفت و برخاست قاضی بسیار تضرع نمود کی شیخ یک ساعت توقف کند نکرد در راه که می رفت یکی از اهل هری دست به فتراک شیخ نهاده بودو می رفت در راه از شیخ سؤال کرد که ای شیخ درین آیت چگویی کی الرحمن علی العرش استوی شیخ گفت ما را در میهنه پیرزنان باشند که یاد دارند که خدای بود و هیچ عرش نبود پس شیخ بیامدتا به دروازه بیرون شود جایی رسید کی گوی آب کندۀ بزرگ بود چنانک معهود ایشانست کی آنرا جاء یعقوب گویند مردی ایستاده بود بر سر آن گو آب و فریاد می کرد کی ای گوهر بیا زنی سر از سرای بیرون کرد پیر و سیاه و آبله زده و دندانهای بزرگ و بصفات ذمیمه موصوف شیخ و جمع را نظر برآن زن افتاد شیخ گفت چنان دریا را گوهر به ازین نباشد و روی بدروازۀ نهاد که آنرا دروازۀ درسره گویند چون به دروازه رسید مردی آنجا بود کلمۀ بگفت که شیخ ازآن برنجید و بر لفظ شیخ کلمۀ رفت که دلالت کرد بر آنکه بدان دروازه عمارتی نباشد چنانک بر دیگر دروازها از آن وقت باز بدان دروازه هیچ عمارت نبود چنانک بر دیگر دروازهای هری پس شیخ از در شهر بیرون آمد و خلق بسیار بوداع شیخ و به نظاره بیرون آمده بودند شیخ روی بازپس کرد و گفت یا اهل هری انی اریکم بخیر و انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم و برفت و بیش ازین سخن نگفت و یک ساعت در شهر هری مقام نکرد

محمد بن منور
 
۵۵۰

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۷۱

 

در آن وقت کی شیخ بنشابور بود یک روز در خانقاه استاد امام مجلس می گفت چون از آنجا بکوی عدنی کویان می رفت در راه او را ابرهیم ینال که برادر سلطان طغرل بود پیش باز آمد چون بخدمت شیخ رسید از اسب فرود آمد و سرفرود آورد و خدمت کرد شیخ گفت سر فرودتر آر او سر فرودتر آورد شیخ گفت فرودترآ و فرودتر آورد تا سر به نزدیک زمین آورد شیخ گفت تمام شد بسم الله برنشین او برنشست و شیخ براند و بخانقاه آمد مگر به خاطر درویشی بگذشت کی این چه تواند بود کی شیخ کرد با برادر سلطان طغرل شیخ روی بدان درویش کرد و گفت ای درویش تو ندانی که هرکه بر ما سلام کند از بهر او کند قالب ما قبلۀ تقرب خلقست والا مقصود حقست جل جلاله ما خود در میان نیستیم و هر خدمت کی جهت حق باشد هر چند بخشوع نزدیکتر بود مقبولتر بود پس ما ابرهیم ینال را خدمت حق تعالی فرمودیم نه خدمت خود پس شیخ گفت کعبه را قبلۀ مسلمانان گردانیده اند تا خلق او را سجود می کنند و کعبه خود در میان نه آن درویش در زمین افتادو بدانست کی هرچ پیران کنند خاطر کسی بدان نرسد و بر هرچ ایشان کنند اعتراض نتوان کرد نه بظاهر و نه به باطن که جز حق نتواند بود

محمد بن منور
 
۵۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱- سورة الفاتحة » النوبة الثانیة

 

... و در خبر است که مصطفی ع فرا ابن عباس گفت إذا سألت فاسیل الله و اذا استعنت فاستعن بالله اگر کسی گوید حق استعانت تقدم دارد بر عبادت که از معونت الله بعبادت وی رسند نه از عبادت بمعونت رسند پس چه حکمت عبادت را فرا پیش استعانت داشت جواب اهل لغت آنست که و او اقتضاء ترتیب نکند و از روی معنی استعانت در پیش عبادت است و جواب اهل تحقیق آنست که الله تعالی خلق را در آموخت که چون سؤال کنید نخست حق من فرا پیش دارید که چون حق من فرا پیش داشتید مستحق اجابت گشتید

و گفته اند إیاک نستعین دلیل است که بنده بی تقدیر و توفیق الله بر هیچ فعل قادر نیست و بنده را استطاعت قبل الفعل بهیچ حال نیست و آنچه معتزله گفتند درین باب جز باطل و خلاف ظاهر قرآن نیست اگر بنده بفعل خود مستقل بودی و برادر آن فعل حاجت باستعانت نبودی و در ایاک نستعین هیچ فایده و حکمت ظاهر نگشتی و جل کلام الحکیم جل جلاله آن یعری عن فایدة مستجدة و حکمة مستحسنة از سر سوره تا یوم الدین ثناست إیاک نعبد میان بنده و میان خداست باقی سورة تا آخر دعاست آن ثنا و این دعا آن ستایش و این خواهش

آن گه گفت اهدنا ای قولوا اهدنا تلقین کرد و فرمود که مرا چنین گویید اهدنا یقال هدیت الرجل الدین و هدیته الی الدین هدایة و هدیت العروس الی زوجها هداء و اهدیت الهدیة اهداء و اهدیت الی البیت هدیا حقیقت این کلمت از روی لغت بیان و تعریف است و عرب هر چه دلالت و دعوت و ارشاد و بیان و تعریف بود همه هدی خواند و هر چه فرا پیش بود هادی خواند و منه قول النبی ع هادیة الشاة ابعدها من الاذی ای رقبتها ...

میبدی
 
۵۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱- سورة الفاتحة » النوبة الثالثة

 

... هر که او نام کسی یافت از این درگه یافت

ای برادر کس او باش و میندیش ز کس

علی بن موسی الرضا ع گفت اذا قال العبد بسم الله فمعناه و سمت نفسی بسمة ربی ...

میبدی
 
۵۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۶ - ۷ - النوبة الثانیة

 

... یسومونکم سوء العذاب میگوید شما را می رنجانیدند و عذاب بد می رسانیدند دربار بر نهادن و کار فرمودن و مزد بندادن ابن اسحاق گفت هر فرقتی را ازیشان کاری پدید کرد قومی را بنا و عمارت قومی را حراثت و زراعت قومی چون بردگان در خدمت خود بداشت و کسی که صنعتی ندانست و بشغلی مشغول نکرد جزیت بروی نهاد گفته اند تفسیر سوء العذاب آنست که گفت یذبحون أبناءکم نود هزار کودکان ایشان بکشت پسران خرد و سبب آن بود که فرعون را بخواب نمودند که آتشی از جهت بیت المقدس در مصر افتادی و جمله قبطیان و خانه های ایشان را بسوختی و بنی اسراییل را نسوختی فرعون جاودان و کاهنان را بر خواند و قصه بگفت ایشان گفتند در بنی اسراییل غلامی پدید آید که زوال ملک تو در دست وی بود پس فرعون بفرمود تا پسران ایشان را میکشتند یکی از جمله علماء گفت فرعون سخت نادان و احمق بود بآنچه فرمود از کشتن کودکان از بهر آنک آنچه جاودان گفتند خواب یا راست بود یا دروغ اگر دروغ بود چرا قتل میکرد و خود میدانست که گفت ایشان دروغ است و اگر راست بود در کشتن ایشان چه فایده بود که ملک وی ناچار در زوال بود

یذبحون أبناءکم کودکان را میکشت و پیران میرفتند چند سال بر آمد بنی اسراییل کم ماندند قبطیان با خود گفتند اگر ایشان را همچنین می کشیم ایشان برسند و هیچ نمانند و خدمتکاری فرعون جمله بما باز افتد اتفاق کردند که از این پس یک سال بکشیم و یک سال نه و در آن سال که نمیکشتند هارون را زادند برادر موسی صلع و دیگر سال که میکشتند موسی را زادند و رب العزة او را از دشمن نگه داشت و این قصه بجای خویش گفته شود ان شاء الله

یذبحون أبناءکم و یستحیون نساءکم پسران را میکشتند و زنان را زنده میگذاشتند و کارهای صعب بایشان میفرمودند و نیز حاجت مردان را میداشتند ...

... و إذ فرقنا بکم البحر این منتی دیگرست و نعمتی دیگر که الله تعالی در یاد ایشان میدهد و إذ فرقنا ابن عباس گفت اوحی الله الی موسی ان اسر بعبادی لیلا انکم متبعون الله تعالی بموسی وحی فرستاد که یا موسی این بندگان مرا بشب از مصر بیرون بر که دشمن بر پی شماست موسی فرمود تا در خانه ها چراغ برافروختند همه شب تا قبطیان را گمان افتاد که ایشان بخانه ها ساکن نشسته اند

موسی بفرمان خداوند عز و علا از مصر بیرون شد و با وی ششصد هزار مرد جنگی و بیست هزار بود که سن ایشان کم از شصت و بیش از بیست بود چون بیرون آمدند راه نبردند متحیر فرو ماندند تا ایشان را بقبر یوسف نشان دادند در جوف نیل و صندوق مرمر که یوسف در آن نهاده بود بیرون بیاوردند تا با خود بشام برند چنانک یوسف از برادران در خواسته بود و آن نشان پیر زنی داد چنانک در خبر است تا این نکردند راه بریشان گشاده نشد پس فرعون بدانست که ایشان از مصر بیرون شدند ندا فرمود تا چون خروه بانک کند جمله قبطیان ساخته باشند تا از پی ایشان بروند

و رب العزة تقدیر چنان کرد که آن شب هیچ خروه ببانک نیامد تا بوقت اسفار پس فرعون و قبطیان بیرون آمدند لشکری انبوه و جمعی عظیم گفته اند که هزار هزار و هفتصد هزار بودند و از جمله هفتاد هزار اسب هام گون هام رنگ هم بالا بودند و هامان در مقدمه ایشان تا به موسی و بنی اسراییل نزدیک شدند پس لشکر موسی چون بکناره دریا رسیدند در پیش دریا دیدند و از پس دشمنان فریاد برآوردند که یا موسی أوذینا من قبل ان تأتینا و من بعد ما جیتنا هذا البحر اما منا و العدو خلفنا فما الحیلة یا موسی پیش از آمدن تو ما بدست ایشان رنجه و شکسته و کوفته بودیم و پس از آمدن تو هم چنان خود این رنج و عذاب ما روزی بسر نیاید و از ما باز نشود اینک دریا در پیش و دشمن از پس موسی گفت عسی ربکم أن یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الأرض چه دانید باشد که خداوند شما آن دارنده و پروراننده شما دشمن شما را هلاک گرداند و شما را بجای ایشان بنشاند چون دشمن نزدیکتر در رسید و ایشان هم چنان متحیر مانده گفتند یا موسی إنا لمدرکون اینک ما را دریافتند موسی گفت کلا إن معی ربی سیهدین چون درماندگی بنی اسراییل بغایت رسید الله تعالی وحی فرستاد بموسی که أن اضرب بعصاک البحر عصا در دریا زن موسی عصا در دریا زد یک بار و فرمان نبرد دیگر باره وحی آمد که یا موسی دریا را بکنیت بر خوان و عصا درو زن موسی دیگر باره عصا بر دریا زد و گفت انفلق یا ابا خالد باذن الله فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم ابن اسحاق گفت پیشتر وحی رسید بدریا که فرمان موسی را منتظر باش و چون عصا بر تو زند شکافته شو گفت دریا از هیبت خداوند بلرزید و تلاطم امواج در وی افتاد و پاره پاره خود را بر یکدیگر میزد تا آن گه که موسی عصا بر وی زد دوازده راه در آن بریده شد آشکارا هر سبطی از اسباط بنی اسراییل یک راه پس الله تعالی باد را فرمود و آفتاب را تا بر قعر دریا تافت و خشک کرد سعید جبیر گفت معویه از ابن عباس رض که در زمین چه جای است که آفتاب یک بار بر آن تافت و نتافت جواب داد که آن راهها که در قعر بحر نهادند بنی اسراییل را پس چون موسی با لشکر خویش در دریا شد قومی گفتند موسی را که این اصحابنا لا نراهم قال سیروا فانهم علی طریق مثل طریقکم قالوا لا نرضی حتی نراهم فقال موسی اللهم اعنی علی اخلاقهم السییة فاوحی الله الیه ان قل بعصاک هکذا فاذا ضرب موسی عصاه علی البحر فصار فیه کوی ینظر بعضهم الی بعض فساروا حتی خرجوا من البحر ...

... اینست که رب العزة گفت فتاب علیکم ای فعلتم ما امرتم به فتاب علیکم و تجاوز عنکم إنه هو التواب الرحیم یعود الی العبد بالطافه و بتیسیره التوبة له و برحمته المنجیة من عقوبته

و إذ قلتم یا موسی لن نؤمن لک مفسران گفته اند آن گه که موسی از طور باز آمد خشمناک شد بر قوم خویش به پرستیدن گوساله و از خشم لوحها که در آن تورات نبشته بود بیوکند و با برادر و با سامری سخن درشت گفت آن گه گوساله را بسوخت و بر روی آب به پراکند و قصه چنانک رفت تا بآخر پس موسی بیارمید و خشم وی باز نشست چنانک رب العالمین گفت و لما سکت عن موسی الغضب أخذ الألواح موسی آن لوحها برداشت و راهنمونی و بخشایش حق که در آن بود ایشان را بیان کرد و گفت من با الله سخن گفتم و از وی سخن شنیدم ایشان گفتند لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة فیکلمنا جهارا و یشهد لک بتکلیمه ایاک استوار نداریم ترا که الله سخن گفت با تو تا آن گه که الله را به بینیم تا گواهی دهد ترا بدانک می گویی موسی ازیشان بحق نالید گفت خداوندا تو خود داناتری که چه میگویند رب العالمین گفت ادعهم الی الطور ایشان را بطور خواند فاختار موسی منهم سبعین رجلا موسی هفتاد مرد را برگزید ازیشان و ایشان را روزه و طهارت و غسل فرمود و پاکی جامه پس ایشان را بطور برد گفتند یا موسی نرید ان نسمع کلام ربنا خواهیم تا سخن خداوند خویش بشنویم موسی گفت بر جای خود می باشید تا میغ در کوه گیرد و نداء حق شنوید آن گه نزدیک شوید و بسجود در افتید پس موسی بکوه برآمد و حجابی پیدا شد میان ایشان و میان موسی تا موسی را نه بینند که موسی هر آن گه که با حق سخن گفتی نوری بر وی تافتی که هیچکس از آدمیان طاقت نداشتی که در وی نگرستی چون خداوند عز و جل با موسی سخن در گرفت ایشان بسجود افتادند و کلام حق بشنودند و امر و نهی بدانستند و از حق شنیدند که گفت انا الله ربکم لا اله الا انا الحی القیوم لا اله الا انا ذو بکة اخرجتکم من ارض مصر فاعبدونی و لا تعبدوا غیری و یروی عن مقاتل انه قال فسمعوا من السحابة صوتا مثل صوت السنور پس چون موسی از مناجات فارغ شد و با نزدیک ایشان آمد ایشان گفتند یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة تا خدای را عز و جل معاینه نه بینیم بتو ایمان نیاریم در آن حال بگرفت ایشان را صاعقه چنانک الله گفت فأخذتکم الصاعقة گفته اند صاعقة درین آیت بانگ جبرییل بود که بریشان زد بفرمان حق زلزله در زمین افتاد و ایشان از آن فزع جان بدادند گفته اند اصل صاعقه بانگ صعب است و آواز سخت و باشد که با آن مرگ بود و باشد که آتش افتد از آن و باشد که عذاب رسد از آن و هر سه وجه در قرآن بیاید فصعق من فی السماوات و من فی الأرض فأخذتکم الصاعقة این هر دو مرگ است أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود این عذاب است و یرسل الصواعق این آتش است و صاعقه و صاقعه متقارب اند و فرق آنست که صاعقه از هوا و سوی آسمان درآید و صاقعه از اجسام زمین بدر آید

و أنتم تنظرون میگوید شما در آن عذاب می نگرستید یعنی وقت نزوله قبیل الموت هذا کقوله و لقد کنتم تمنون الموت من قبل أن تلقوه فقد رأیتموه و أنتم تنظرون یعنی تنظرون الی اوایل الموت و ما یظهر منه این آیت دلیل است که آفریدگار جل جلاله دیدنی است و رد است بر معتزله که رؤیت را منکرند و وجه دلیل آنست که از موسی نکیری پیدا نشد بریشان بآن سؤال و اگر مستحیل بودی بر موسی انکار آن واجب بودی که بر پیغامبران واجب باشد که چون منکری به بینند آن را منکر شوند و از آن نهی کنند اگر معتزلی گوید که صاعقه که رسید ایشان را بآن رسید که دیار خواستند و اگر حق بودی ایشان را صاعقه نرسیدی جواب وی آنست که صاعقه نه بآن رسید ایشان را که دیدار خواستند و مستحیل بود که موسی هم خواست و وی را صاعقه نرسید بلکه اقتراح الآیات بعد الآیات کردند و هر آن گه که آیتی از آیات نبوت بر پیغامبر پیدا شود و بنگروند و دیگر آیتی خواهند عذاب واجب شود و گفته اند ایشان را صاعقه بآن رسید که رؤیت حق جل جلاله از مقدورات بشر بشمردند بآنچه گفتند أرنا الله جهرة و اگر بجای آن سل الله ان یرینا گفتندی بودی که ایشان را صاعقه نرسیدی و الله اعلم و گفته اند درین آیت اثبات نبوت مصطفی است که بیان قصه پیشینیان و ذکر احوال گذشتگان از علوم اهل کتاب بود نه از علوم عرب و ایشان میدانستند که مصطفی از عرب است کتاب ایشان ناخوانده و ناآموخته و آن گه از آنچه در کتاب ایشان بود خبر میداد و بیان میکرد تا بدانند که آن جز از وحی حق نیست و نبوت وی جز صدق نیست ...

میبدی
 
۵۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۰ - ۱۵ - النوبة الثانیة

 

... اذا دخلت علی اهلک فسلم لیکون برکة علیک و علی اهل بیتک

و مسلمان چون بر برادر مسلمان رسد هر گه که رسد چندانک رسد سلام باز نگیرد که مصطفی ع گفت اذا لقی احدکم اخاه فلیسلم علیه فان حالت بینهما شجرة او جدار او حجر ثم لقیه فلیسلم علیه

و همچنانک در جمع مسلمانان شود سلام میکند نیز چون از نزدیک ایشان بر خیزد سلام کند که لفظ خبر است ...

میبدی
 
۵۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶۲ - ۱۹ - النوبة الثانیة

 

... این از آنست که کعبه مستروح دوستانست و آرام گاه مشتاقان و خدای را عز و جل در زمین چهار چیز است که سلوت و سکون دوستان وی بآن چهار چیز است الکعبة و علیها طلاوة الوقار و القران و علیه بهاؤه و السلطان و علیه ظله و المؤمن و فیه نوره

و أمنا و ایمن کردیم آن خانه عرب را تا ایشان بوی آزرم میدارند و از جهانیان بوی مخصوص باشند و کان یؤخذ الرجل منهم فیقول انا حرمی فیلی عنه این همانست که گفت و آمنهم من خوف جای دیگر گفت أ و لم یروا أنا جعلنا حرما آمنا و یتخطف الناس من حولهم و گفته اند و أمنا بمعنی آنست که جای امن است که در آن صید نگیرند و قتل نکنند خداوند عز و جل چون حرمت آن بقعه بفرمود و جای امن ساخت اندر طبایع عرب هیبت وی بنهاد تا جمله عرب آن را حرمت داشتند و اندر آن قتل و قتال نکردند اگر کسی کشنده پدر یا کشنده برادر اندر حرم بیافتی هیچ نگفتی و او را نیازردی و حرب کردن در آن به هیچ وجه روا نداشته اند اما امروز اگر تقدیرا اهل مکه باغی شوند خلافست میان علما که حکم ایشان چه باشد قومی گفتند نشاید با ایشان حرب کردن لکن جوانب ایشان بگیرند و ازیشان مواد طعام منع کنند تا بضرورت رجوع کنند باز بعضی گفتند روا باشد با اهل حرم چون باغی شوند حرب کردن و ایشان را بحق و عدل باز آوردن جبرا و قهرا اما حد زدن اندر حرم بمذهب شافعی روا بود و بر مذهب بو حنیفه اگر جنایت اندر حرم آرد روا بود حد زدن اندر حرم و اگر جنایت اندر حل بود لکن بگریزد و پناه فاحرم برد روا نباشد اندر حرم حد زدن لکن کار بر وی تنگ کنند تا بضرورت بیرون آید و چنانک اندر طبایع عرب هیبت حرم بنهاد رب العزة اندر طبایع حیوان نیز اثری بنهاد تا اگر گرگی از پی آهویی دود چون آهو اندر حرم رود گرگ قصد وی نکند و باز گردد چنانک قتل و قتال نشاید اندر حرم صید کردن هم نشاید و درخت و گیاه حرم بر کندن و درودن هم نشاید هر آنچه تازه و تر بود و خود رست بود مگر گیاهی که آن را اذخر گویند که آهنگران و زرگرانرا به کار آید اما آنچه خشک شده باشد از درخت و گیاه روا باشد بر کندن آن و منفعت گرفتن از آن یا خود رست نباشد که آدمی کشته بود و پرورده یا جنس آن باشد که آدمیان بکارند و پرورند این حرام نباشد اگر چه خود رسته بود و مثال این حیوان است حیوان اهلی چون گاو و گوسپند و شتر اندر حرم و احرام شاید گشت باز حیوان وحشی صید باشد و اندر حرم و احرام نشاید کشت و درخت هم برین مثال باشد و آنچه حرام باشد از درخت و گیاه چون بر کنند ضمان واجب آید و ضمان چنان باشد که قیمت کنند پس اگر خواهد بقیمت وی طعام خرد و بدرویشان دهد درویشی را نیم صاع و اگر خواهد قربانی خرد و اندر حرم قربان کند و اصل این تحریم آن خبرست که مصطفی ع گفت روز فتح مکه

یا ایها الناس ان الله سبحانه و تعالی حرم مکة یوم خلق السماوات و الارض فهی حرام الی یوم القیمة لا یحل لامری یؤمن بالله و الیوم الآخر ان یسفک فیها دما او یعضد بها شجرا و انها لا تحل لاحد بعدی و لا تحل لی الی هذه الساعة غضبا علی اهلها ألا و هی قد رجعت علی حالها بالامس ألا لیبلغ الشاهد الغایب فمن قال ان رسول الله قد قتل بها فقولوا ان الله تعالی قد احلها لرسول الله و لم یحلها لک ...

میبدی
 
۵۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶۵ - ۲۰ - النوبة الثانیة

 

... إنک أنت العزیز الحکیم هو العزیز فی نفسه و المعز لغیره فله العزة کلها اما ملکا و خلقا و اما وصفا و نعتا فعز خلقه ملکه و عز نفسه و صفه فذلک قوله من کان یرید العزة فلله العزة جمیعا فسبحانه من عزیز ضلت العقول فی بحار عظمته و حارت الالباب دون ادراک نعته و کلت الالسن عن استیفاء مدح جلاله و وصف جماله و کل من اغرق فی نعته اصبح منسوبا الی العی

قوله تعالی و من یرغب عن ملة إبراهیم الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عبد الله سلام دو برادر زاده داشت نام ایشان سلمه و مهاجر عبد الله ایشان را باسلام دعوت کرد گفت نیک دانسته اید شما و خوانده اید در توریة که خدای عز و جل گفت انی باعث من ولد اسماعیل نبیا اسمه احمد فمن آمن به فقد اهتدی و رشد و من لم یؤمن به فهو ملعون گفت من که خداوندم از نژاد اسماعیل پیغامبری فرستم بخلق نام وی احمد هر که پیغام وی بنیوشد و او را در آن استوار گیرد و بگرود در راست راه شد و هدایت یافت و هر که نگرود رانده است از درگاه ما نابایسته پس سلمه مسلمان شد و در دین حق آمد و مهاجر سر وازد و برگشت و بر کفر خود بپایید الله تعالی در شأن وی آیت فرستاد که و من یرغب عن ملة إبراهیم ای لا یرغب عنها و لا یترکها إلا من سفه از کیش ابراهیم و دین و سنت وی روی نگرداند مگر سفیهی جاهل نادانی خویشتن ناشناس که نه اندیشد و تفکر نکند در خود که او را از بهر چه آفریده اند و چه کار را در وجود آورده اند و قد قال تعالی و فی أنفسکم أ فلا تبصرون

و لقد اصطفیناه فی الدنیا اخترناه للنبوة و الرسالة و الذریة الطیبة او را برگزیدیم و پاک کردیم و هنری درین جهان نبوت و رسالت را و تا فرزندان پاک از پشت او بیرون آریم و در پیوندیم ذریة بعضها من بعض و إنه فی الآخرة لمن الصالحین ای مع آباده المرسلین فی الجنة و در آن جهان با پدران خویش از پیغامبران و فرستادگان ما در بهشت شود این همچنانست که یوسف صدیق بدعا خواست توفنی مسلما و ألحقنی بالصالحین گفت خداوندا مرا مسلمان میران و به پدران خویش از پیغامبران و نواختگان تو در رسان و قیل فیه تقدیم و تأخیر تقدیره و لقد اصطفیناه فی الدنیا و الآخرة و انه لمن الصالحین او را برگزیدیم و نواخت خود برو نهادیم هم در دنیا و هم در آخرت و پیغامبران ما همه خود برگزیدگانند و نواختگان قال الله تعالی و إنهم عندنا لمن المصطفین الأخیار اینجا در عموم ابراهیم را بستود و در آیت ورد بر خصوص هم چنان چون بصفت صلاح ستود در این آیت گفت و إنه فی الآخرة لمن الصالحین جای دیگر گفت بر عموم کلا جعلنا صالحین

میبدی
 
۵۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶۸ - ۲۱ - النوبة الثانیة

 

... عم الرجل صنو ابیه

برادر پدر هم شاخ پدر است إلها واحدا نصب علی الوصف گویند و حرمت داشت پدر را و بزرگی قدر او را إلهک گفتند و الهنا نگفتند پس از اسلام خویش نیز خبر باز دادند بر سبیل تبعیت گفتند و نحن له مسلمون و ما مسلمانان ایم و او را گردن نهادگان

تلک أمة قد خلت الآیة حدیث گذشتگان در گرفت و ازیشان خبر باز داد آن گه به مصطفی گفت ایشان گروهی اند که برفتند و قومی که گذشتند لها ما کسبت ایشانراست آنچه کردند و آنچه کردند خود را کردند کرده خود ببردند و لکم ما کسبتم و لا تسیلون عما کانوا یعملون و شما راست آنچه کنید و کرده خویش برید شما را بنیکو کاری ایشان نه نوازند چنانک شما را از جرمهای ایشان نپرسند و لفظ امت را در قرآن وجوه مختلف گفته اند اگر چه همه متقارب اند و معانی همه بیک اصل باز می گردد و آن اصل جماعت مردم ...

میبدی
 
۵۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸۱ - ۲۵ - النوبة الثالثة

 

... هر که او نام کسی یافت از این درگه یافت

ای برادر کس او باش و میندیش از کس

پس چون همه دعوی دوستی حق کردند ایشان را بر محک ابتلا زد تا ایشان را با ایشان نماید بدون خود چیزی دریشان انداخت و آن را قبله ایشان کرد تا روی بآن آوردند در یکی مالی در یکی جاهی در یکی جفتی در یکی شاهدی در یکی تفاخری در یکی علمی در یکی زهدی در یکی عبادتی در یکی پنداری این همه در ایشان انداخت تا خلق بآن مشغول شدند و هنوز کس حدیث او نکرد و راه طلب او از خلق خالی بماند ...

میبدی
 
۵۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۰ - ۳۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند کتب علیکم بر شما نوشتند و واجب کردند القصاص بازگشتن بکشتن ناحق فی القتلی در کشتگان مسلمانان بنا حق الحر بالحر آزاد بآزاد و العبد بالعبد و بنده ببنده و الأنثی بالأنثی وزن بزن فمن عفی له هر کس که وی را آسان فرا گذارند من أخیه شی ء از کار برادر وی چیزی فاتباع وی را گویند تا بر پی دیت سپردن رود بالمعروف به نیکویی و بزودی و أداء إلیه و کار گزاردن بوی بإحسان به نیکویی و زود گزاری ذلک این پذیرفتن دین از قاتل و فرا گذاشت قصاص تخفیف من ربکم سبک کردن کاری گران است از خداوند شما و رحمة و بخشودنی آشکارا فمن اعتدی هر کس که از اندازه درگذارد و افزونی جوید و باز خون ناحق ریزد بعد ذلک پس از آنک یکی ریخت و از ودیت ستدند فله عذاب ألیم او راست عذابی درد نمای درد افزای

و لکم فی القصاص حیاة و شما را در قصاص کردن زندگانیست یا أولی الألباب ای زیرکان خداوندان مزغ و خداوندان خرد لعلکم تتقون تا به پرهیزید ...

میبدی
 
۵۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۱ - ۳۱ - النوبة الثانیة

 

... اما ذمی بمسلمان و بنده بآزاد باز کشند همچنین فرزند به پدر و فرزند بمادر باز کشند و پدر را بفرزند و مادر را بفرزند نه و جماعتی را بیک شخص باز کشند بحکم اجماع و زن را بمرد باز کشند و مرد را بزن بحکم خبر

فمن عفی له من أخیه این هاء در له با قاتل شود کشته را به برادر کشنده خواند و عصمت اسلام و برادری میان قاتل و قتیل بخون ناحق بنبرید و نیز بقتل اسم ایمان از وی به نیفتاد که در تحت این خطاب است که یا أیها الذین آمنوا و این عفو آنست که اولیاء کشته خود به بخشند و بدیت صلح کنند میگوید هر کس که وی را از برادر کشته وی قصاص عفو کنند فاتباع بالمعروف و أداء إلیه بإحسان قاتل را گویید یعنی تا بر پی دیت سپردن رود به نیکویی و کارگزاردن بزودی

معنی دیگر فاتباع بالمعروف او را گویید یعنی ولی کشته را که باین قاتل میخواهد که با وی بدیت صلح کند تو هم پس این صلح فرا رو و این دیت به پذیر بی تشدید و تهدید اگر کسی گوید چه فایده را فمن عفی له بفعل مجهول گفت فمن عفی له اخوه نگفت جواب آنست که تا معلوم شود که در شرع فرق نیست میان آنک صاحب دم یک کس باشد و عفو کند یا جماعتی باشند و یک کس از جمله ایشان عفو کند در هر دو حال قصاص بیفتد و با دیت گردد و دیت مردی مسلمان که بقصد کشته شود دیت مغلظه است حالی بر قاتل واجب شود صد اشتر به قسم و آن را مثلثه گویند سی حقه و سی جذعه و چهل خلفه که بچه در شکم دارند و اگر بخطا کشته شود یا شبه عمد بود نه عمد محض دیت مخففه واجب شود بر عاقله و دیت مخففه مؤجل واجب شود بر پنج قسم آن را مخمسه گویند بیست حقه و بیست جذعه و بیست بنت لبون و بیست ابن لبون و بیست بنت مخاض الا اگر خویشاوندی را کشد یا در ماههای حرام کشد ذو القعده و ذو الحجه و محرم و رجب یا در حرم مکه که آن گه دیت مغلظه واجب شود اگر چه قتل خطا باشد پس اگر شتر نایافت بود یا ببهای خویش بدست نیاید دیت مردی مسلمان هزار دینار زر سرخ باشد یا دوازده هزار درم سپید و دیت جهود و ترسا ثلث دیت مسلمان است بحکم خبر و دیت مجوس خمس دیت اهل کتاب است و هشتصد درم بقول عمر خطاب و دیت زنان از هر جنس نیمه دیت مردان است و عاقله مرد عصبه وی باشند آنان که بعضیت و جزییت در میان ایشان نباشد یعنی که پدران و فرزندان در آن نشوند و این بمذهب شافعی است علی الخصوص آن گه این عاقله تحمل دیت مخففه کنند بشرط آنک مکلف باشند و توانگر و موافق جوانی در دین بمدت سه سال هر سالی ثلث دیت و آنکه هر توانگری را هر سال نیم دینار و اگر متوسط باشد دانگ و نیم و آنچه در باید از بیت المال مسلمانان بدهند ...

میبدی
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۹۵