گنجور

 
۴۴۶۱

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱۳

 

... سایه بر مظلوم گستر آفتاب داد باش

و شاه ازین موعظت مستغنی است و این غلو بدان رفت تا برای یک زن چندین فکرت به ضمیر مبارک راه ندهد که از تمتع دوازده هزار زن که در خدمت سرای اند باز ماند و ازان فایده ای حاصل نیاید

نصرالله منشی
 
۴۴۶۲

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱۵

 

... ملک گفت ما در چشم تو نیک حقیر می نماییم که گزارد این سخن جایز می شمری گفت مخدوم در چشم سه طایفه سبک نماید بنده فراخ سخن که ادب مفاوضت مخدومان نداند و گاه و بیگاه در خاست و نشست و چاشت و شام با ایشان برابر باشد و مخدوم هم مزاح دوست و فحاش و از رفعت منزلت و نخوت سیاست بی بهر و بنده خاین مستولی بر اموال مخدوم چنانکه به مدت مال او از مال مخدوم درگذرد و خود را رجحانی صورت کند و بنده ای که در حرم مخدوم بی استحقاق منزلت اعتماد یابد و به مخالطت ایشان بر اسرار واقف گردد و بدان مغرور شود

ملک گفت ترا باد دستی مضیع و سبک سری مسرف یافتم ای بلار گفت سه تن بدین معاتب توانند بود آنکه جاهل سفیه را به راه راست خواند و بر طلب علم تحریض نماید چندان که جاهل مستظهر گشت از وی بسی ناسزا شنود و ندامت فایده ندهد و آنکه احمقی بی عاقبت را به تألف نه در محل بر خویشتن مستولی گرداند و در اسرار محرم دارد هر ساعت از وی دروغی روایت می کند و منکری به وی حوالت می شود و انگشت گزیدن دست نگیرد و آنکه سر با کسی گوید که در کتمان راز خویش به تمالک و تیقظ مذکور نباشد

ملک گفت بدین کار بر تهتک تو دلیل گرفتم گفت جهل و خفت سه تن به حرکات و سکنات ایشان ظاهر گردد آنکه مال خود را به دست اجنبی ودیعت نهد و ناشناخته را میان خود و خصم حکم سازد و آنکه دعوی شجاعت و صبر و کسب مال و تألف دوستان و ضبط اعمال کند و آن را روز جنگ و هنگام نکبت و میان توانگران و وقت قهر دشمنان و به فرصت استیلا بر پادشاهان برهانی نتواند آورد و آنکه گوید من از آرزو های جسمانی فارغ ام و اقبال من بر لذت روحانی مقصور است و در همه احوال سخره هوا باشد و قبله احکام خشم و شهوت را شناسد

نصرالله منشی
 
۴۴۶۳

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱۹

 

... می کش که غم ها می کشد اندوه مردان وی کشد

در راه رستم کی کشد جز رخش بار روستم

پس بیرون آمد و به نزدیک ایران دخت رفت و گفت ...

نصرالله منشی
 
۴۴۶۴

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الصائغ و السیاح » بخش ۱ - باب زرگر و سیاح

 

... و قوی تر رکنی در این معنی شناختن موضع اصطناع و محل اصطفاست چه پادشاه باید که صنایع خود را به انواع امتحان بر سنگ زند و عیار رای و رویت و اخلاص و مناصحت هر یک معلوم گرداند و معول دران تصون و عفاف و تورع و صلاح را داند که مایه خدمت ملوک سداد است و عمده سداد خدای ترسی و دیانت و آدمی را هیچ فضیلت ازان قوی تر نیست که پیغمبر صلی الله علیه و سلم کلکم بنو آدم طف الصاع بالصاع لیس لاحد علی احد فضل الا بالتقوی

و صفت ورع آنگاه جمال گیرد که اسلاف به نزاهت و تعفف مذکور باشند و به صیانت و تقشف مشهور و هرگاه که سلف را این شرف حاصل آمد و صحت انتمای خلف بدیشان از وجه عفت والده ثابت گشت و هنر ذات و محاسن صفات این مفاخر را بیاراست استحقاق سعادت و استقلال ترشیح و تربیت روشن شود و اگر در این شرایط شبهتی ثابت شود البته نشاید که در معرض محرمیت افتد و در اسرار ملک مجال مداخلت یابد که ازان خللها زاید و اثر آن به مدت پیدا آمد و مضرت بسیار به هر وقت در راه باشد و به هیچ تاویل منفعتی صورت نبندد

جگرت گر ز آتش است کباب

تا زماهی نگر نجویی آب

و چون در این طریق که اصل و عمده است احتیاطی بلیغ رفت صدق خدمتگار و احتراز او از تحریف و تزویز و تفاوت و تناقض باید که هم تقریر پذیرد و راستی و امانت در قول و فعل به تحقیق پیوندد چه وصمت دروغ عظیم است و نزدیکان پادشاه را تحرز و تجنب ازان لازم و فریضه باشد و اگر کسی را این فضیلت فراهم آید تا به حق گزاری و وفاداری شهرتی تمام نیابد و اخلاص او در حق دیگران آزموده نشود ثقت پادشاهان با حزم و هرگز بدو مستحکم نگردد که سست بروت دون همت قدر انعام و کرامت به واجبی نداند و به هر جانب که باران بیند پوستین بگرداند و کافی خردمند و داهی هنرمند جان دادن از این سمت کریه دوستر دارد

التفات رای پادشاهان آن نیکوتر که به محاسن ذات چاکران افتد نه به تجمل و استظهار و تمول بسیار چه تجمل خدمتگذار به نزدیک پادشاه عقل و کیاست و استظهار علم و کفایت والذین العلم درجات و اسباب ظاهر در چشم اصحاب بصیرت و دل ارباب بصارت وزنی نیارد ...

نصرالله منشی
 
۴۴۶۵

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الصائغ و السیاح » بخش ۲

 

... و کم آمر بالرشد غیر مطاع

رشته فروگذاشت تا زرگر به سر چاه آمد سیاح را خدمت ها کرد و عذرها خواست و وصایت نمود که وقتی بروگذرد و او را بطلبد تا خدمتی و مکافاتی واجب دارد بر این ملاطفت یک دیگر وداع کردند و هرکس به جانبی رفت یک چندی بود سیاح را بدان شهر گذر افتاد بوزنه او را در راه بدید تبصبصی و تواضعی تمام آورد و گفت بوزنگان را محلی نباشد و از من خدمتی نیاید اما ساعتی توقف کن تا قدری میوه آرم و بر فور بازگشت و میوه بسیار آورد سیاح به قدر حاجت بخورد و روان شد از دور نظر بر ببر افگند بترسید خواست که تحرزی نماید گفت ایمن باش که اگر خدمت ما ترا فراموش شده ست ما را حق نعمت تو یاد است هنوز

پیش آمد و در تقریر شکر و عذر افراط نمود و گفت یک لحظه آمدن مرا انتظار واجب بین سیاح توقفی کرد و ببر در باغی رفت و دختر امیر را بکشت و پیرایه او به نزدیک سیاح آورد سیاح آن برداشت و ملاطفت او را به معذرت مقابله کرد و روی به شهر آورد در این میان از آن زرگر یاد کرد و گفت در بهایم این حسن عهد بود و معرفت ایشان چندین ثمرت داد اگر او از وصول من خبر یاود ابواب تلطف و تکلف لازم شمرد و به قدوم من اهتزازی تمام نماید و به معونت و ارشاد و مظاهرت او این پیرایه به نرخی نیک خرج شود

نصرالله منشی
 
۴۴۶۶

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب ابن الملک و اصحابه » بخش ۸

 

من در خدمت یکی از بزرگان بودم چون بی وفایی دنیا بشناختم و بدانستم که این عروس زال بسیار شاهان جوان را خورد و بسی عاشقان سرانداز از پای درآورد با خود گفتم ای ابله تو دل در کسی می بندی که دست رد بر سینه هزار پادشاه کامگار و شهریار جبار نهاده است خویشتن را دریاب که وقت تنگ است و عمر کوتاه و راه دراز در پیش نفس من بدین موعظت انتباهی یافت و به نشاط و رغبت روی به کار آخرت آورد

روزی در بازاری می گذشتم صیادی جفتی طوطی می گردانید خواستم که از برای نجات آخرت ایشان را از بند برهانم صیاد به دو درم بها کرد و من در ملک همان داشتم متردد بماندم چه از دل مخرج دوگانه رخصت نمی یافتم و خاطر بدان مرغان نگران بود آخر توکل کردم و بخریدم و ایشان را از شهر بیرون آوردم و در بیشه بگذاشتم چندانکه بر بالای درختی بنشستند مرا آواز دادند و عذرها خواستند و گفتند حالی دست ما به مجازاتی نمی رسد اما در زیر این درخت گنجی است زمین بشکاف و بردار گفتم ای عجب گنج در زیر زمین می بتوانید دید و از مکر صیاد غافل بودید جواب دادند که چون قضا نازل گشت به حیلت آن را دفع نتوان کرد که از عاقل بصیرت برباید و از غافل بصر بستاند تا نفاذ حکم در ضمن آن حاصل آید من زمین بشکافتم و گنج در ضبط آورد و باز می نمایم تا مثال دهد که به خزانه آرند و اگر رای اقتضا کند مرا ازان نصیبی کند ...

نصرالله منشی
 
۴۴۶۷

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » خاتمهٔ مترجم » بخش ۱

 

... شاهی کزوست گوهر مسعود را خطر

مزین گشت و شمتی از مناقب ذات بی همال - که غرت محاسن ایام است و واسطه قلاده روزگار- در تشبیب آن تقریر افتاد و نبذی از آثار رای و شمشیر پادشاهانه که مفاخر دین و دولت بدان آراسته گشته است و فضایل ملک و ملت بجمال آن کمال پذیرفته در ضمن آن ایراد کرده آمد و رمزی از مآثر خاندان بزرگ شاهنشاهی و مساعی حمیده خداوندان ملوک اسلاف انارالله براهینهم که گردن و گوش فلک سبک سیر بطوق منت و خدمت عبودیت ایشان گران بار است و صدر و منکب زمانه بردای احسان و وشاح انعام ایشان متحلی -بدان مقرون گردانیده شد توان دانست که رغبت مردمان در مطالعت این کتاب چگونه صادق گردد و بسبب قبولی که از مجلس عالی ضاعف الله اشراقه آن را ارزانی داشته است جهانیان را از چه نوع اقبالها باشد و ذکر آن بتبع اسم و دولت قاهره لاقالت ثابتة الارکان سمت تخلید و تابید یابد و تا آخر عمر عالم هر روز زیادت نظام و طراوت پذیرد و البته دور چرخ و قصد دهر تیرگی را بصفوت آن راه ندهد

واگر بیدپای برهمن بدانستی که تصنیف او این شرف خواهد یافت بدان بسی تعزز و مباهات نمودی و در تمنی آن روزگار گذاشتی که این سعادت را دریابد و این تشرف و تفاخر خود را حاصل آرد و چون ادراک این مراد دست ندادی معذرت در این عبارت کردی که بونواس کرده است ...

نصرالله منشی
 
۴۴۶۸

نظامی عروضی » چهارمقاله » دیباچه » بخش ۷ - فصل - در قوای انسان

 

... چنانکه مور که چشم ندارد و ماری که گوش ندارد و او را مار کر خوانند

اما هیچ ناقص تر از خراطین نیست و او کرمی است سرخ که اندر گل جوی بود و او را گل خواره خوانند و بماوراءالنهر غاک کرمه خوانند اول حیوان اوست و آخر نسناس و او حیوانی است که در بیابان ترکستان باشد منتصب القامة الفی القد عریض الاظفار و آدمی را عظیم دوست دارد هر کجا آدمی را بیند بر سر راه آید و در ایشان نظاره همی کند و چون یگانه از آدمی بیند ببرد و ازو گویند تخم گیرد پس بعد انسان از حیوان او شریفتر است که بچندین چیز با آدمی تشبه کرد یکی ببالای راست و دوم بپهنای ناخن وسوم بموی سر

نظامی عروضی
 
۴۴۶۹

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۱ - مقدمه و حکایت اول از احمد بن عبدالله خجستانی

 

... و باز دولت صفاریان در ذروه اوج علیین پرواز همی کرد و علی برادر کهین بود و یعقوب و عمرو را بر او اقبالی تمام بود

و چون یعقوب از خراسان به غزنین شد از راه جبال علی بن اللیث مرا از رباط سنگین باز گردانید و به خراسان به شحنگی اقطاعات فرمود

و من از آن لشکر سواری صد بر راه کرده بودم و سواری بیست از خود داشتم

و از اقطاعات علی بن اللیث یکی کروخ هری بود و دوم خواف نشابور ...

نظامی عروضی
 
۴۴۷۰

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۴ - حکایت دو - رودکی و قصیدهٔ بوی جوی مولیان

 

... چون امیر نصر بن احمد مهرگان و ثمرات او بدید عظیمش خوش آمد نرگس رسیدن گرفت کشمش بیفکندند در مالن و منقی برگرفتند و آونگ ببستند و گنجینه ها پر کردند

امیر با آن لشکر بدان دو پاره دیه در آمد که او را غوره و درواز خوانند سراهایی دیدند هر یکی چون بهشت اعلی و هر یکی را باغی و بستانی در پیش بر مهب شمال نهاده

زمستان آنجا مقام کردند و از جانب سجستان نارنج آوردن گرفتند و از جانب مازندران ترنج رسیدن گرفت ...

... پس فروتر شود و گوید

ریگ آموی و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی ...

نظامی عروضی
 
۴۴۷۱

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۶ - حکایت چهار - فرخی سیستانی

 

... امیر حیرت آورد پس در آن حیرت روی به فرخی آورد و گفت

هزار سر کره آوردند همه روی سپید و چهار دست و پای سپید ختلی راه تراست تو مردی سگزی و عیاری چندانکه بتوانی گرفت بگیر تو را باشد

فرخی را شراب تمام دریافته بود و اثر کرده بیرون آمد و زود دستار از سر فرو گرفت خویشتن را در میان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد و بدان روی دشت برد و بسیار بر چپ و راست و از هر طرف بدوانید که یکی نتوانست گرفت آخر الامر رباطی ویران بر کنار لشکرگاه پدید آمد کرگان در آن رباط شدند فرخی بغایت مانده شده بود در دهلیز رباط دستار زیر سر نهاد و حالی در خواب شد از غایت مستی و ماندگی کرگان را بشمردند چهل و دو سر بودند رفتند و احوال با امیر بگفتند ...

نظامی عروضی
 
۴۴۷۲

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۱۱ - حکایت نه - فردوسی

 

... گرت زین بد آید گناه من است

چنین دان و این راه راه من است

بر این زادم و هم بر این بگذرم ...

... در سنه اربع عشرة و خمسمایة به نشابور شنیدم از امیر معزی که او گفت

از امیر عبدالرزاق شنیدم به طوس که او گفت وقتی محمود بهندوستان بود و از آنجا بازگشته بود و روی به غزنین نهاده مگر در راه او متمردی بود و حصاری استوار داشت و دیگر روز محمود را منزل بر در حصار او بود

پیش او رسولی بفرستاد که فردا باید که پیش آیی و خدمتی بیاری و بارگاه ما را خدمت کنی و تشریف بپوشی و باز گردی ...

... مثال داد که آن دانشمند از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد

و آن مال به خواجه ابوبکر اسحق کرامی دهند تا رباط چاهه که بر سر راه نشابور و مرو است در حد طوس عمارت کند چون مثال به طوس رسید فرمان را امتثال نمودند و عمارت رباط چاهه از آن مال است

نظامی عروضی
 
۴۴۷۳

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت سوم: در علم نجوم و غزارت منجم در آن علم » بخش ۳ - حکایت دو - ابوریحان و سلطان محمود

 

... من از این چهار در از کدام در بیرون خواهم رفت حکم کن و اختیار آن بر پاره ای کاغد نویس و در زیر نهالى من نه

و این هر چهار در راه گذر داشت

ابوریحان اسطرلاب خواست و ارتفاع بگرفت و طالع درست کرد و ساعتی اندیشه نمود و بر پاره ای کاغد بنوشت و در زیر نهالی نهاد ...

نظامی عروضی
 
۴۴۷۴

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب » بخش ۶ - حکایت پنج - ابوعلی سینا و شفای بیمار عشق

 

... شما دو تن را که رغبت نیست پیش از آن که من این مرد را بار دهم شما سر خویش گیرید

پس خواجه اسباب ابوعلى و ابوسهل بساخت و دلیلی همراه ایشان کرد و از راه گرگان روی به گرگان نهادند

روز دیگر خوارزمشاه حسین على میکال را بار داد و نیکویی ها پیوست و گفت ...

... اما چون ابوعلى و ابوسهل با کس ابوالحسین السهیلی از نزد خوارزمشاه برفتند چنان کردند که بامداد را پانزده فرسنگ رفته بودند بامداد به سر چاهساری فرود آمدند پس ابوعلى تقویم بر گرفت و بنگریست تا به چه طالع بیرون آمده است چون بنگرید روی به ابوسهل کرد و گفت

بدین طالع که ما بیرون آمده ایم راه گم کنیم و شدت بسیار بینیم

بوسهل گفت

رضینا بقضاء الله من خود همی دانم که از این سفر جان نبرم که تسییر من درین دو روز به عیوق میرسد و او قاطع است مرا امیدی نمانده است و بعد از این میان ما ملاقات نفوس خواهد بود

پس براندند ابوعلى حکایت کرد که روز چهارم بادی بر خاست و گرد بر انگیخت و جهان تاریک شد و ایشان راه گم کردند و باد طریق را محو کرد و چون باد بیارامید دلیل از ایشان گمراه تر شده بود در آن گرمای بیابان خوارزم از بی آبی و تشنگی بوسهل مسیحی به عالم بقا انتقال کرد و دلیل و ابوعلى با هزار شدت به باورد افتادند

دلیل بازگشت و ابوعلى به طوس رفت و به نشابور رسید خلقی را دید که ابوعلی را می طلبیدند متفکر بگوشه ای فرود آمد و روزی چند آنجا ببود ...

نظامی عروضی
 
۴۴۷۵

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

نماز شام چو کرد آن لطیف کودک خوب

به عزم راه نشاط رکاب و رای رکوب

شبم دو شد که دو خورشید در یکی ساعت ...

ادیب صابر
 
۴۴۷۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

... صحن سرای تو فلک ماه و آفتاب

در راه وصل پای امید از طلب مبر

با تاب زلف دوست عنان از طرب متاب ...

... و اندر دهان کلک تو مشکین شود لعاب

در راه مدحت تو دلیلی کند خرد

در کوی خدمت تو ذلیلی کند صعاب ...

ادیب صابر
 
۴۴۷۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

... مخور آسان که این خور آسانست

کار دنیا اگر فراهم شد

کار عقبیت بس پریشانست ...

... این نه رسم و ره مسلمانست

توشه راه آخرت بردار

که رهی دور و پر بیابانست ...

ادیب صابر
 
۴۴۷۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

... جایگاه ماه منزل بود اکنون محمل است

گر به راه اندر زمنزل کاروان را چاره نیست

کاروان عشق او را در دل من منزل است ...

ادیب صابر
 
۴۴۷۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

... بر زایران نگشت گشاده در عطا

بر اهل فضل بسته نشد راه نایبات

بی مجد دین صفی سلاطین نجیب ملک ...

ادیب صابر
 
۴۴۸۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

... رهروان را کوه و صحرا باغ و بستان آمدند

تا به عالی مرکب او ره نیابد گرد راه

ابرها لولو نثار و گوهر افشان آمدند

مرکبان را از نشاط راه استقبال او

زیر نعل از سنگ ها لعل بدخشان آمدند ...

ادیب صابر
 
 
۱
۲۲۲
۲۲۳
۲۲۴
۲۲۵
۲۲۶
۱۰۲۲