گنجور

 
۴۲۲۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - وقال ایضا یمدح الاتابک الاعظم سعد بن زنگی طاب ثراواه اوان استخلاصه من المواخذه

 

... زهر زمین که غبار نیاز برخیزد

گفت بآب سخا آن غبار بنشاند

چراغ مهر شود کشته زیر دامن چرخ ...

... نگر ز نکبت ایام تنگ دل نشوی

که چرخ گه بدهد چیز و گاه بستاند

حطام دنیی فانی ندارد آن مقدار ...

... بسا لطیفه که درضمن نامرادیهاست

خدای مصلحت کار بنده به داند

ترا عنایت سلطان چوپای مرد بود ...

... سخاوت تو خلاص ترا ضمان کردست

گشاده دست سخی پای بسته کی ماند

درخت پادشهی را از آن چه نقص که چرخ ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۲۲

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - وله یمدح المولی رکن الدّین صاعد

 

ای که از در درج مدحت تو

عقد بر گردن جهان بستند

بارگاه ترا قضا و قدر

از نهم چرخ سایبان بستند

چرخ را بر درت به میخ نیاز

همچو شفشه بر آستان بستند

بر عروسان نطق عقد گهر

زان سر کلک درفشان بستند

از تف خاطرت زخیط الشمس

تب گردوه بریسمان بستند

چرخ چون جلوه گاه قدر تو شد

تتقی از شفق برآن بستند

از دو دست تو کان دو بحر آمد

کان و دریا در دکان بستند

نقشبندان فکر مدح ترا

برفراز طراز جان بستند

مسرعان ولایت علوی

در سر کلک تو عنان بستند

خوشه چینان خرمن ملکوت

طرف از آن کلک غیب دان بستند

از پی جلوه گاه دیدارت

کلۀ سبز آسمان بستند

مهر مهر ترهر دهان که شکست

میخ دندان بر آن دهان بستند

جز بمدحت کسی زبان نگشاد

که نه چون پسته اش زبان بستند

انجم از بیم آتش قهرت

آب در راه کهکشان بستند

از نهیب نقابی از شب و روز

بر رخ گردش زمان بستند

چرخ و انجم ز شوق حضرت تو

جان کمروار بر میان بستند

دشمنانت ندانم از چه سبب

کین تو در دل و روان بستند

بهر دفع خیال تیغ تو آب

در حوالی دیدگان بستند

می ندانند کاخر از چه سبب

بند بر پای آن جوان بستند

سرفرازا بخدمت آوردم

حسب حالی ردیف آن بستند

کم از آن قطعه نیست اینکه ازو

های و هویی در اصفهای بستند

سرفرازا منجمان بدروغ

تهمتی بر ستارگان بستند

اثر اندر حسود پیدا کرد

آن سخن ها بر قران بستند

برد آنرا که بردنی بد باد

گر ز طوفان برو گمان بستند

تا که گویند بهر مقدم گل

کله از شاخ ارغوان بستند

جاودان زی که دولت و عمرت

با ابد عهد جاودان بستند

بهر قربان عید خصم ترا

اندرین کنج خاکدان بستند

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۲۳

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - الهزلیّات والاهاجی و الشّکایة وله فی هجو ضیاءالّدین المزدقانی

 

... بر بوق وگاودم ز غضب سرگران کند

تیزی که گر عنان بنسیم صبا دهد

حالی جعل نشاط گل و گلستان کند ...

... ناخن بقصد گوشت برآرد ز پوست سر

گر او بگاه فکر نظر در بنان کند

با ثروتی چنان که با فلاک بر رسد ...

... تا همچو خویش خر کره را درس خوان کند

الفاظ بسته اش ز زبان شکسته اش

باشد چوسنده کو گذر از ناودان کند ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۲۴

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - وله ایضاً یمدحه

 

... بر جود تو ترازو از آن سرگران بود

در ذهن اگر خرد بنگارد مثال تو

لاشک بجای دست و دلش بحر و کان بود ...

... بهر دعا و خدمت تو چرخ نیزه وار

دایم زبان گشاده و بسته میان بود

ما را حکایت از صدف و بحر می کنند

کلک گهرفشان تو چون در بنان بود

برهان قاطعست در ابطال او حسام

در بندگیت هرکه دو دل چون کمان بود

رای تو بشکل برآورد پیش عقل ...

... ما از وصول راتب ارزاق فارغیم

تا کلک ساق بستۀ تو در زمان بود

از آرزوی مدحت تو اهل فضل را ...

... اقبال را گذر به همه آشیان بود

بر زر نه از طریق جفا بند می نهند

گوهر نه بهرخاری در ریسمان بود ...

... در نیزه عقده ها سسب سرفرازیست

از بند نیشکر نه غرض امتحان بود

بر سر و تخته بند چه نقص آورد پدید

بر آب سلسله چه زیان چون روان بود ...

... باری نوای او ز خوشی دلستان بود

گل دسته بسته بوسه رباید ز دلبران

با خار همبرست چون در بوستان بود ...

... تشدید بر حروف نه بهر هوان بود

بر پای باز بند ملوکست گه گهی

زان جای او همیشه زبر دستشان بود ...

... کوپای بوس خواجۀ صاحب قرآن بود

بی سایۀ رکاب تو احوال بندگان

محتاج شرح نیست که خود برچه سان بود ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۲۵

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - وله ایضاً یمدحه و یعاتبه فیها

 

... و لیک مهر گیا چون ترش گیا نبود

بنام پرده بود هر دو لیک نزد خرد

حجاب مزبله چون پردۀ نوا نبود ...

... بلارک یمنی شاخ گند نا نبود

اگرچه هر دو کمر بسته از زمین رویند

بذوق نیشکر از جنش بوریا نبود ...

... که این بماند و آنرا بسی بقا نبود

زر و درم بنماند نظر بمعنی دار

که پس فکنده بزرگان به ار ثنا نبود

حدیث حاسد اگر خوار می نشاید داشت

حقوق بنده بیکبار هم هبا نبود

تجاسر دوسه مجهول بر وقعیت من ...

... نباشد این همه زشتی من که صورت دیو

چنانکه می بنگارند دیو را نبود

گناه باشد و عذر گناه هم باشد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۲۶

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - و قال ایضاً یمدحه

 

... عجب مدار که زرین زبان شود چون شمع

کسی که دست ترا گاه جود بستاید

بصدهزار زبان آتش ارچه گوید من ...

... وجود خویشتن از دیدگان بپالاید

بنوش داروی لطف تو بار یابد جان

کسی که او را افعی فقر بگزاید ...

... اگر اجازت یابد زحضرت عالی

رهی یکی طرف از حال خویش بنماید

حقوق خدمت و آنچ از نظایر اینست ...

... زحسن عهد تو نومید نیستم کآخر

چو حال بنده بداند برو ببخشاید

قرین مدت عمر تو باد تا به ابد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۲۷

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - وقال ایضاًیمدح الاتابک الاعظم سعدبن زنگی طاب ثراه ویصف الفرس

 

... شاه کان بخشش دریادل سلغز سلطان

کزبن دندان فرمان براوگشت قدر

ای زشاهان جهان آمده برسرچون تاج ...

... بالش ملک عراق ازتوچوشدپشت قوی

پهلوی فتنه کنون جای کند بر بستر

هرکجا باز سر رایت توسایه فکند ...

... دهن زرچوگل ازخنده همی ناساید

تاکه از نام تو بستند بزربر زیور

افسروتخت سراپای ممالک گشتند ...

... همچنان سکه بودجایگهش بر سر زر

بسته داردکمرطاعت توخرد و بزرگ

کوه بر صحرا تا کاه بدیوار اندر ...

... دست وپایش چوکشدلام الف ازبادهوا

گوشش ازهاء مشقق بنمایند اثر

درسرآیدزسبک پایی اومردم چشم ...

... التفاتی زتوسرمایۀ ملکی باشد

نیم بار از نظر لطف درین بنده نگر

نیست درفن خودم چون تو ز شاهان همتا ...

... ای خریدارهمه اهل معانی کرمت

بنده را نیز اگر چند گرانست بخر

اگراوسود کندبرتوزیانی نبود ...

... بادت اندر دو جهان حفظ الهی یاور

بسرتیغ همه دست مخالف بر بند

به پی قدرهمه تارک افلاک سپر ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۲۸

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - و قال ایضآ یمدحه و یذکر فیها احتراق الببوت

 

... روا بود که بگریم ز گردش گردون

سزا بود که بنالم ز جنبش اختر

به پیش حضرت صدر زمانه رکن الدین

امام عرصۀ آفاق و مقتدای بشر

کمینه بندۀ حملش طباق هفت زمین

کمینه قطرۀ کلکش زهاب صد کوثر ...

... صدای صیت تو سیاح و هم را رهبر

مسافران امل را بنان تو مقصد

مجاهزان هنر را ستانۀ تو مقر ...

... صدای صیت تو سیاح و هم را رهبر

مسافران امل را بنان تو مقصد

مجاهزان هنر را ستانۀ تو مقر ...

... همای عاطفتت چون بگستراند پر

حسود جاه تو در تخته بند حادثه گشت

ز پای قهر لگد کوب چون سر منبر ...

... غلام وار ریاحین بوستان یکسر

شکوفه سیم چرا آرد از بن دندان

بدیده زر ز برای چه میکشد عبهر ...

... شدست فاش ز اشعار آن ثنا گستر

امید بنده چنان بد بحسن تربیت

که نظم من شود امروز در زمانه سمر ...

... نیم ز کوه گران سایه تر ببین کو نیز

هم از شعاع خور از لعل بسته طرف کمر

چو هیچ شغل دگر را نمی سزم باری ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۲۹

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - سوگند نامه

 

... به مجلسی که درو دور هفت کاسه بود

خراب گردد بنیان مردم هشیار

به گرد خوان فلک دست آرزو کم یاز

که گرده ییست بر این خوان و اند لقمه شمار

مبند تنگ بر اسب زمانه زین هوس

که از فراخ روی تنگت آورد مضمار ...

... شود ز خون شفق تشت ماه هر شب پر

که هم سپهر بر ابنای دهر گرید زار

رسیل زهرۀ نی زن شود ز آتش مهر ...

... ترا شه چین کمالش سپهر بی سر و پای

نواله خوار نوالش جهان بی بن و بار

دل صبا نفسی نیست خالی از خفقان

از آن سبب که شد از رشک لطف او بیمار

زهی ز معدلتت رمح سر شغب بسته

بشکل سنجق در سر چو خواجگان دستار ...

... قطار هفتۀ ایام بگسلند مهار

جهان پناها داد من از فلک بستان

که نیست بر تو ازین جنس کارها دشوار ...

... که شاخ خاطرم آن جنس میوه نارد بار

بدان خدای که بنمود زیر نه رقعه

سه مهره را به مششدر ز نقش هفت و چهار

به صانعی که چو ایجاد آفرینش کرد

نبود قدرت او پای بند دست افزار

ز کاینات یکی در عدم درنگ نکرد ...

... به خالق ظلمات و به فالق انوار

به نقش بندی فطرت که در مضیق رحم

بر آب نطفه کند نقش جانور دیدار ...

... به روزگار که از ازدحام اضدادش

قران آتش و آبست در دل احجار

به چنبر فلک و پیسه ریسمان زمان ...

... به حله باف ربیع و خزان جامه ستان

به خار سوز زمستان و نخلبند بهار

به بیسراک شباهنگ و لوک ترکی روز ...

... به پیروی طمع در مناحج اوطار

بهچشم بندی خواب و خیال لعبت باز

به وهم شعبده باز و به عقل شیرین کار ...

... به شادیی که ز باد هوا کند پر و بال

به اندهی که ز جرم زمین کند بن و بار

به فضل پای برهنه به علم جیب تهی ...

... در اندرون صدف بر کنار دریا بار

بدان ضعیف که در بند چون به تنگ آید

روان شیرین بر دیگران کند ایثار ...

... ز اوج کاهکشان تا به کاه در دیوار

به کوه قاف که چاکر صفت کمر بسته ست

ببندگی وقار تو ای بلند آثار

به حشمت تو که بی ابتداست همچو ازل ...

... به کلک تو که عروسان بکر خاطر را

به بند گیسو دربافت گوهر شهوار

به هیبت تو چون خنجریست در کف مرگ ...

... در فنا را یکباره برزند مسمار

که یک زمان بجز از بندگی خدمت تو

نبوده است مر این بنده را شعار و دثار

چو خرگه ار کمر خدمت تو بسته نیم

چو خیمه ام که میان بسته ام به ده زنار

زهی تراجع احوال من بنامیزد

همین توقع دارم ز عالم غدار ...

... به تار قندز شب پوش مردم بدوی

به بند و ریشۀ دستار مردم بلغار

به خانه خانه رقعه به مهره مهره نرد ...

... به حضرت تو تحدی به شیوه اشعار

وگرنه دعوی آن کردمی که چون من نبست

به شاعری و نکردی خرد برین انکار ...

... دریغ طبع مرا گر مربیی بودی

زبان ناطقه دادی به بندگیش اقرار

مراست از ندب فضل هفده خصل و هنوز ...

... تویی محک و دگر ناقدان اولوالابصار

سزای بنده ز دستار و کفش بیرون نیست

تو در کنار رهی نه سزای این گفتار

اگر بدست ز من گردن و ز دربان کفش

وگر نکوست زبنده سر و ز تو دستار

همیشه تا چو به میزان رود درست سپهر ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۳۰

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد

 

... گرفی المثل بدامن عطف تو در زند

از باد مهرگان بنریزد کف چنار

از دست در فشان تو هر دم نهان شود ...

... وی منصب رفیع تو بر تر ز هفت وچار

جام فلک بنور ضمیرت جهان نمای

گوی زمین بمیخ و قار تو استوار ...

... پیوسته دشمنان تو زین گونه مستمند

یا کشته یا گریخته یا بسته در حصار

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۳۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - و قال ایضاً یمدح الصّاحب شهاب الدّین عزیزان الساوی

 

... پرده از چهرۀ عروس بهار

جز زبیم سخات بسته نشد

خون یاقوت در دل احجار ...

... باز قهرت چو در خلد منقار

بنهد آفتاب تیغ شعاع

گر کند هیبتت بروانکار

خنجر از دست بید بستاند

گر اشارت کنی بدست چنار ...

... تو بخود راهشان مده زنهار

مال اصحابنا طمع نرزد

خویشتن را ازآن منزه دار ...

... وین زیانرا زسود کم مشمار

عوض زر ز من گهر بستتان

قیمتی تر ز گوهر شهوار ...

... گربۀ روزه دار بود آن موش

هم فریبنده شکل و هم طرار

موش چن منقلب شود شومست ...

... بر ضمیر رهی نکرد گذار

بشنو از بنده نکته یی سر تیز

که خلیدست در دلم چون خار ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۳۲

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - و قال ایضا یمدحه

 

... جای دگر نماند ز بس ایرمان شکر

تو در عطا فزودی و من بنده در دعا

الا دعای خیر چه باشد نشان شکر ...

... زین جامۀ غریب که هرگز چنان نبافت

بر کارگاه هیچ سخنور بنان شکر

طرزی زن و که کهنه نگردد بروزگار ...

... بر بام مدح تو بامید زیادتی

بستیم ریسمان طمع در میان شکر

ناداده شرح نعمتت از صد یکی هنوز ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۳۳

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - وله ایصاً یمدحه

 

... حسود لاف زنت را از آن سرپر باد

چه حاصلست بجز دست بسته چون طنبور

گر آفتاب کله گوشه بی تو بنماید

سپهر برکشد از سفت او غلالۀ نور ...

... ز شور بختی خادم چو غنچه شدمستور

حدیقۀ عنبی من ارچه سیرابست

ولیک حاصل ان بر عصیر شد مقصور ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۳۴

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - وله ایضاً یمدحه و یذکر الشیّب

 

... ویرانه یی که هست اساسش خلل پذیر

برگ سمن که جای بنفشه فرو گرفت

پوشید ارغوان مرا کسوت زریر ...

... در شامگاه عمر چو وقت سحر مرا

صبحی دمید از بن هرموی مستطیر

کافور عطر بازپسین است مرد را ...

... این باد پای خویش رو تازی نژاد فضل

تا چند بسته باشد برآخور حمیر

فریاد ازین خران که ندارد بنزدشان

صد کیسه شعر رونق یک توبره شعیر ...

... زین جانبم خران دوپا جو همی خورند

زان جانب اسب من بستم میبر دامیر

بازار دولت تو و کاسد متاع فضل ...

... اقبال تو مجبر و پای هنر کسیر

جاهی بدین بلندی و بنیاد عدل پست

صدری بدین بزرگی و دانش چنین صغیر ...

... بر درگهت چو شیر شدم موی همچو قیر

با من بنیک و بد دوسه روزی دگر بساز

کین جای عاریت بنماند بمستعیر

هر چند بوده است در ایام دولتم ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۳۵

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - و قال ایضآ یمدحه

 

... آسمان کرده و ثریا نیز

کوه در خدمتت کمر بستست

کوه را خود چه قدر جوزا نیز ...

... چون همه ساز سروری داری

بنده را باز جو در اثنا نیز

هم ز اسباب خواجگی باشد ...

... بهره چه زهرۀ تمنا نیز

بنده بیرون از آنکه مادح تست

بولایت کند تولا نیز ...

... هم نفرمود رای اعلا نیز

گر تو از بنده قرض می خواهی

بخطا یا نه خود بعمدا نیز ...

... که نداریم زر و کالا نیز

ورنه از بندگان مفلس خویش

قرض خواهست حق تعالی نیز ...

... شرف خدمت و تماشا نیز

گشت بر بسته این طریق از آنک

روی آنم نماند و یارا نیز ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۳۶

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد

 

زبان چگونه گشایم بذکر شکر و سپاس

که حشمت تو فرو بست دست و پای حواس

رسید قدر تو جایی که نیز نبساود ...

... که هست خاطر پاک تو جوهر الماس

گشاده رویی خصمت دلیل بسته دلیست

چنانکه کوفتگی را طراوت کرباس ...

... بهرزه بادی در سر گرفته چون آماس

بجود یک ره و ده ره دلت بننشیند

مگر که طبع ترا هست در سخا وسواس ...

... همان مثال سویدا و جوهر جانست

شریف ذات تو در کسوت بنی العباس

اگر نه مردم چشم شریعتی ز چه روی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۳۷

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد

 

... به فرق خود بر تسدیس روشنان نرگس

ز آبداری سوسن چو طرف زر بر بست

به تشت داری گل رفت بعد از آن نرگس ...

... چو خواند خیل چمن را به میهمان نرگس

ببست باد صبا خواب نرگس جماش

چنین ز رنج سپر گشت ناتوان نرگس ...

... که یک تن است و دو سر همچو توامان نرگس

ز تنگ چشمی اگر بست غنچه دل در زر

نهاد باری سرمایه در میان نرگس ...

... بعینه ابرو و چشمت بدان همی ماند

که از بنفشۀ تر ساخت سایبان نرگس

وبازتابش خورشید عارضت گویی

که از بنفشۀ تر ساخت سایبان نرگس

خیال ابرو و چشم و رخت نمود مرا ...

... ز بهر خقنۀ تو خیل ماه و پروین را

به رسم سنجق بستست بر سنان نرگس

نهاد در دل پنبه تنورۀ آتش ...

... ز علت یرقان هم به یمن تو برهد

اگر تو گیری یک راه در بنان نرگس

شب دراز به یک پای بر بود بیدار ...

... جلای دیده ازین گرد آستان نرگس

خط تو هست مثال بنفشۀ مهموز

ز کلک اجوف معتل همچنان نرگس ...

... به سان دسته گل نغز و آبدار و لطیف

ولی ببسته بر او بر به ریسمان نرگس

به شکل افسر خود پای تخت قافیه هاش ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۳۸

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷ - و قال ایضا یمدح الصّدر رکن الدّین

 

... شد جویبار بالش نقره چو خفت باغ

در آب رفت بستر چون پرنیان برف

صابونی ست صحن زمین لب به لب ز بس ...

... زاغ سیه چو برفکند طیلسان برف

در بند کرد روی زمین را چو زال زر

بهمن به دست لشکر گیتی ستان برف

این قرص آفتاب بنان پاره کرد خرج

تا خیمه بر ولایت زد تورخان برف ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۳۹

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۰ - وله ایضاً

 

... دانه ها در جوال چون خصمش

کرده مفرش زخاک و بستر خاک

گندمش باز چون مصیبتیان ...

... چون چنین بود بیشتر بایست

که نه باری بند مسیر خاک

راستی را چه گرد بر خیزد ...

... فلک از من برای سرمۀ چشم

بخریدی بنرخ گوهر خاک

خاک و گندم یکیست در نظرش ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۴۰

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - و قال ایضآ یمدح الصّذر السّعید رکن الدّین صاعد

 

... وی از جمال رویت خوش گشته مرکز گل

زلف تو بر بنا گوش ثعبان و دست موسی

خال تو بر نخدان هاروت و چاه بابل ...

... عقل از لطافت گل یک نکته کرد موهوم

رمزی از آن چو بنمود آمد دهانت حاصل

هر گه که قامت تو بخرامد از کرشمه ...

... زخمی دوبر رگش زن تا خوش کند مفاصل

بخرام سوی صحرا تا بنگری جهان را

صافی ز هر کدورت همچون ضمیر عاقل ...

... کرم از عدم درآمد تا زان سوی متاهل

تا بوکه خردۀ زر یابد عطا ز گلبن

آغاز کرد بلبل میخواندش فضایل

ار غنچه گشته گلبن طوطی لعل منقار

وز میوه گشته اغصان طاوس باجلاجل ...

... عطار خلق او را باد صبا معامل

با لوح زی دبستان آید عصای موسی

سحر حلال کلکش چون حل کند مسایل ...

... وز غم چو ریسمان شد معلول علت سل

لطفت عجب نباشد گر خصم بند گردد

الا نسیم ننهد بر اب کس سلاسل ...

... از بس که رمح سر زد بر سینه آن خرانرا

سرباز بسته آنک از درد سر عوامل

تا دوستی نعمان برخود کنند ثابت

خیل بهار بینم یک سر شده مقاتل

سوسن زبان کشیده گلبن سپر فکنده

در چشم غنچه پیکان بابید آخته شل ...

... وی از علو قدرت اوج ستاره نازل

تا بحر شعر بنده شد قلزم معانی

از گوهرش نماندست یک بکر فکر عاطل ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۲۱۰
۲۱۱
۲۱۲
۲۱۳
۲۱۴
۵۵۱