فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳
... به روز چهارم برآشفت شاه
بر آن موبدان نماینده راه
که گر زنده تان دار باید بسود ...
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۹
... بران رودبان گفت پیروز شاه
که کشتی برافگن هم اکنون به راه
مرا با سپاهم بدان سو رسان ...
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۱
... برون آمد از پیش سالار نو
نشست از بر باره راه جوی
سوی شاه ضحاک بنهاد روی ...
... به اسپ اندر آمد بایوان شاه
دو پرمایه با او همیدون براه
بیامد به تخت کیی بر نشست ...
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲
... همه نره دیوان جنگ آوران
ز بی راه مر کاخ را بام و در
گرفت و به کین اندر آورد سر
سپاه فریدون چو آگه شدند
همه سوی آن راه بی ره شدند
ز اسپان جنگی فرو ریختند ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱
... وزان پس جهان دیدگان سوی شاه
ز هر گوشه ای برگرفتند راه
همه زر و گوهر برآمیختند ...
... بگردید و دید آشکار و نهان
هران چیز کز راه بیداد دید
بر آن بوم و بر کان نه آباد دید ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲
... زبان چرب و شایسته کار نغز
ز پیش سپهبد برون شد به راه
ابا چند تن مر ورا نیکخواه ...
... نه بازی ست با او سگالید کین
شنیدستم از مردم راه جوی
که ضحاک را زو چه آمد بروی ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۵
... یکی لشکری نامزد کرد شاه
کشید آنگهی تور لشکر به راه
بیامد به تخت کیی برنشست ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۶
... ز تابنده خورشید تا تیره خاک
همه بآرزو ساختی رسم و راه
نکردی به فرمان یزدان نگاه ...
... که هستند شادان دل و تن درست
دگر گفت کز راه دور و دراز
شدی رنجه اندر نشیب و فراز ...
... سپارم به سه دیده نیک بخت
شما را کنون گر دل از راه من
به کژی و تاری کشید اهرمن ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۷
... پرستنده چند از میان سپاه
بفرمای کایند با تو به راه
ز درد دل اکنون یکی نامه من ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۸
... نهادند بر نامه بر مهر شاه
ز ایوان بر ایرج گزین کرد راه
بشد با تنی چند برنا و پیر
چنان چون بود راه را ناگزیر
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۹
... که یک یک سپاه از چه گشتند جفت
به هنگامه بازگشتن ز راه
نکردی همانا به لشکر نگاه ...
... دگر بود و دیگر به بازآمدن
که چندان کجا راه بگذاشتند
یکی چشم از ایرج نه برداشتند ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۱
فریدون نهاده دو دیده به راه
سپاه و کلاه آرزومند شاه ...
... به زین اندرون بود شاه و سپاه
یکی گرد تیره برآمد ز راه
هیونی برون آمد از تیره گرد ...
... که دیدن دگرگونه بودش امید
چو خسرو بران گونه آمد ز راه
چنین بازگشت از پذیره سپاه ...
... پیاده سپهبد پیاده سپاه
پر از خاک سر برگرفتند راه
خروشیدن پهلوانان به درد ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳
... پشیمان شده داغ دل بر گناه
همی سوی پوزش نمایند راه
چه گفتند دانندگان خرد ...
... فرستاده چون دید درگاه شاه
پیاده دوان اندر آمد ز راه
چو نزدیک شاه آفریدون رسید ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۶
... دل تور و سلم اندر آمد به جوش
به راه شبیخون نهادند گوش
چو شب روز شد کس نیامد به جنگ ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۹
... کلانی دژش باشد آرامگاه
سزد گر برو بربگیریم راه
که گر حصن دریا شود جای اوی ...
... همان با درفش همایون شاه
هم انگشتر تور با من به راه
بباید کنون چاره ای ساختن ...
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲۰
... پس اندر سپاه منوچهر شاه
دمان و دنان برگرفتند راه
چو شد سلم تا پیش دریا کنار ...
... چنان شد ز بس کشته و خسته دشت
که پوینده را راه دشوار گشت
پر از خشم و پر کینه سالار نو ...
... بکشتی برادر ز بهر کلاه
کله یافتی چند پویی براه
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت ...
... چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه
فریدون پذیره بیامد براه
همه گیل مردان چو شیر یله ...
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱
... از اویم سپاس و بدویم پناه
به راه فریدون فرخ رویم
نیامان کهن بود گر ما نویم
هر آن کس که در هفت کشور زمین
بگردد ز راه و بتابد ز دین
نماینده رنج درویش را ...
... خرامید و شد سوی آرامگاه
همی کرد گیتی به آیین و راه
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲
... نه از دست رنج و نه از آب و خاک
ره بر شدن جست و کی بود راه
دد و دام را بر چنان جایگاه ...
... سواران همه نعره برداشتند
بدان خرمی راه بگذاشتند
چو اندر هوا شب علم برگشاد ...
فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳
... برو بر نشیمی چو کاخ بلند
ز هر سوی بر او بسته راه گزند
بدو اندرون بچه مرغ و زال ...
... چنین است فرمان هشیار شاه
که لشکر همی راند باید به راه
سوی گرگساران و مازندران ...
... گرامیش دارید و پندش دهید
همه راه و رای بلندش دهید
سوی زال کرد آنگهی سام روی ...
... یکی لشکری ساخته جنگجوی
بشد زال با او دو منزل به راه
بدان تا پدر چون گذارد سپاه ...
... شگفتی خروشیدن اندر گرفت
بفرمود تا بازگردد ز راه
شود شادمان سوی تخت و کلاه ...