گنجور

 
۲۱

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۹ - هدیهٔ سوری معتز

 

روز شنبه شانزدهم شعبان امیر رضی الله عنه بشکار پره رفت و پیش بیک هفته کسان رفته بودند فراز آوردن حشر را از بهر نخجیر راندن و رانده بودند و بسیار نخجیر آمده و شکاری سخت نیکو برفت و امیر بباغ محمودی بازآمد دو روز مانده از شعبان و صاحب دیوان خراسان بوالفضل سوری معتز از نشابور در رسید و پیش آمد بخدمت و هزار دینار نشابوری نثار کرد و عقدی گوهر سخت گرانمایه پیش امیر نهاد و امیر از باغ محمودی بکوشک کهن پدر بازآمد بشهر روز شنبه

نخست روز ماه رمضان روزه گرفتند ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۲

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۱۳ - رفتن امیر سوی ترمذ و چغانیان

 

... نامه ها رسید از نشابور روز دوشنبه هفتم این این ماه که داود بنشابور شده بود بدیدن برادر و چهل روز آنجا مقام کرد هم در شادیاخ در آن کوشک و پانصد هزار درم صلتی داد او را طغرل و این مال و دیگر مال آنچه در کار بود همه سالار بوزگان ساخت پس از نشابور بازگشت سوی سرخس بر آن جمله که بگوزگانان آید

امیر بجشن نوروز بنشست روز چهارشنبه هشتم جمادی الأخری روز آدینه دهم این ماه خبر آمد که داود بطالقان آمد با لشکری قوی و ساخته و روز پنجشنبه شانزدهم این ماه خبر دیگر رسید که بپاریاب آمد و از آنجا بشبورقان خواهد آمد بتعجیل و هر کجا رسند غارت است و کشتن و روز شنبه هژدهم این ماه در شب ده سوار ترکمان بیامدند بدزدی تا نزدیک باغ سلطان و چهار پیاده هندو را بکشتند و از آنجا نزدیک قهندز برگشتند و پیلان را آنجا میداشتند پیلی را دیدند بنگریستند کودکی بر قفای پیل بود خفته این ترکمانان بیامدند و پیل را راندن گرفتند و کودک خفته بود تا یک فرسنگی از شهر برفتند پس کودک را بیدار کردند و گفتند پیل را شتاب تر بران که اگر نرانی بکشیم گفت فرمان بردارم راندن گرفت و سواران بدم میآمدند و نیرو میکردند و نیزه میزدند روز مسافتی سخت دور شده بودند و پیل بشبورقان رسانیدند داود سواران را صلت داد و گفت تا پیل سوی نشابور بردند و زان زشت نامی حاصل شد که گفتند درین مردمان چندین غفلت است تا مخالفان پیل توانند برد و امیر دیگر روز خبر یافت سخت تنگدل شد و پیلبانان را بسیار ملامت کرد و صد هزار درم فرمود تا ازیشان بستدند بهای پیل و چند تن را بزدند از پیلبانان هندو

و روز دوشنبه بیستم این ماه آلتی سکمان حاجب داود با دو هزار سوار به در بلخ آمد و جایی که آنجا را بند کافران گویند بایستاد و دیهی دو غارت کردند چون خبر بشهر رسید امیر تنگدل شد که اسبان بدره گز بودند و حاجب بزرگ با لشکری بر سر آن سلاح خواست تا بپوشد و برنشیند با غلامان خاص که اسب داشتند و هزاهز در درگاه افتاد وزیر و سپاه سالار بیامدند و بگفتند زندگانی خداوند دراز باد چه افتاده است که خداوند بهر باری سلاح خواهد مقدم گونه یی آمده است همچنو کسی را باید فرستاد و اگر قوی تر باشد سپاه سالار رود جواب داد که چه کنم ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۳

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۲۶ - استعفای بیهقی

 

و کار قرار گرفت و بو سهل میآمد و درین باغ بجانبی می نشست تا آنگاه که خلعت پوشید خلعتی فاخر با خلعت بخانه رفت وی را حقی بزرگ گزاردند که حشمتی تمام داشت و بدیوان بنشست با خلعت روز چهارشنبه یازدهم ماه صفر و کار راندن گرفت سخت بیگانه بود در شغل من آنچه جهد بود بحشمت و جاه وی میکردم و چون لختی حال شرارت و زعارت وی دریافتم و دیدم که ضد بو نصر مشکان است بهمه چیزها رقعتی نبشتم بامیر رضی الله عنه چنانکه رسم است که نویسند در معنی استعفا از دبیری گفتم بو نصر قوتی بود پیش بنده و چون وی جان بمجلس عالی داد حالها دیگر شد بنده را قوتی که در دل داشت برفت و حق خدمت قدیم دارد نباید که استادم ناسازگاری کند که مردی بدخوی است و خداوند را شغلهای دیگر است اگر رای عالی بیند بنده بخدمت دیگر مشغول شود و این رقعت بآغاجی دادم و برسانید و باز آورد خط امیر بر سر آن نبشته که اگر بو نصر گذشته شد ما بجاییم و ترا بحقیقت شناخته ایم این نومیدی بهر چراست من بدین جواب ملکانه خداوند زنده و قوی دل شدم و بزرگی این پادشاه و چاکرداری تا بدانجای بود که در خلوت که با وزیر داشت بو سهل را گفت بو الفضل شاگرد تو نیست او دبیر پدرم بوده است و معتمد وی را نیکو دار اگر شکایتی کند همداستان نباشم گفت فرمان بردارم و پس وزیر را گفت بو الفضل را بتو سپردم از کار وی اندیشه دار و وزیر پوشیده با من این بگفت و مرا قوی دل کرد و بماند کار من بر نظام و این استادم مرا سخت عزیز داشت و حرمت نیکو شناخت تا آن پادشاه بر جای بود و پس از وی کار دیگر شد که مرد بگشت و در بعضی مرا گناه بود و نوبت درشتی از روزگار دررسید و من بجوانی بقفص بازافتادم و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم و بیست سال برآمد و هنوز در تبعت آنم و همه گذشت

و مردی بزرگ بود این استادم سخنی ناهموار نگویم و چه چاره بود از باز نمودن این احوال در تاریخ که اگر از آن دوستان و مهتران باز می نمایم از آن خویش هم بگفتم و پس بکار باز شدم تا نگویند که بو الفضل صولی وار آمد و خویشتن را ستایش گرفت که صولی در اخبار خلفای عباسیان رضی الله عنهم تصنیفی کرده است و آن را اوراق نام نهاده است و سخت بسیار رنج برده که مرد فاضل و یگانه روزگار بود در ادب و نحو و لغت راست که بروزگار چون او کم پیدا شده است و در ایستاده است و خویشتن را و شعر خویش را ستودن گرفته است و بسیار اشعار آورده و مردمان از آن بفریاد آمده و آن را از بهر فضلش فرا ستدندی و از آنها آن است که زیر هر قصیده نبشته است که چون آن را بر ابو الحسن علی بن الفرات الوزیر خواندم گفتم اگر از بحتری شاعر وزیر قصیده یی بدین روی و وزن و قافیت خواهد هم از آن پای بازپس نهد وزیر بخندید و گفت همچنین است و مردمان روزگار بسیار از آن بخندیده اند و خوانندگان اکنون نیز بخندند و من که بو الفضلم چون بر چنین حال واقفم راه صولی نخواهم گرفت و خویشتن را ستودن و آن نوشتم که پیران محمودی و مسعودی چون بر آن واقف شوند عیبی نکنند و الله یعصمنا من الخطا و الزلل بمنه و سعة فضله

ابوالفضل بیهقی
 
۲۴

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۲۷ - رفتن امیر سوی پوشنگ

 

... و طغرل بنشابور بود چون امیر بسرای سنجد رسید بر سر دو راه نشابور و طوس عزمش بر آن قرار گرفت که سوی طوس رود تا طغرل ایمن گونه فرا ایستد و دیرتر از نشابور برود تا وی از راه نوق تاختنی کند سوی استوا و راه فروگیرد چنانکه نتواند که اندر نسا رود و چون نتواند بر آن راه رفتن اگر براه هرات و سرخس رود ممکن باشد او را گرفتن پس بر این عزم سوی طابران طوس رفت و آنجا دو روز ببود بسعد آباد تا همه لشکر دررسید پس بچشمه شیرخان رفت و داروی مسهل خورد و از دارو بیرون آمد و خوابی سبک بکرد و نماز دیگر پیل ماده بخواست و برنشست و وزیر را مثال داد تا نماز خفتن براند و بر اثر وی پیاده و بنه و طبل و علم و حاجب بگتغدی و غلام سرایی و خود لشکر بر اثر وی باشد این بگفت و پیل بتعجیل براند چنانکه تاختن باشد و با وی هزار غلام سرایی بود و دو هزار سوار از هر دستی و دو هزار پیاده با سلاح تمام بر جمازگان و پیش از رفتن وی لشکر نامزد ناکرده رفتن گرفت چنانکه وزیر هر چند کوشید ایشان را فروداشتن ممکن نشد تا وی نیز مثال داد که بروند نماز شام برداشتند و برفتند

و طغرل سواران نیک اسبه داشته بود بر راه چون شنوده بود که امیر سوی طوس رفت مقرر گشت که راهها بر وی فروخواهد گرفت بتعجیل سوی اون کشید از اتفاق عجایب که نمی بایست که طغرل گرفتار آید آن بود که سلطان اندک تریاکی خورده بود و خواب تمام نایافته پس از نماز خفتن بر پیل بخواب شد و پیلبانان چون بدانستند زهره نداشتند پیل را بشتاب راندن و بگام خوش خوش میراندند و سلطان خفته بود تا نزدیک سحر و آن فرصت ضایع شد که اگر آن خواب نبودی سحرگاه بر سر طغرل بودی و من با امیر بودم سحرگاه تیز براندیم چنانکه بامداد را بنوق بودیم آنجا فرود آمد و نماز بامداد بکرد و کوس رویین که بر جمازگان بود فروکوفتند امیر پیل براند بشتاب تر و بدر حاجب با فوجی کرد و عرب و ارتگین حاجب با غلامی پانصد سرایی برفتند بتاختنی سخت قوی چون بخوجان رسیدند قصبه استوا طغرل بامداد از آنجا برانده بود که آواز کوس رسیده بود و بر راه عقبه بیرون برفته چنانکه بسیار جای ثقل بگذاشته بودند از شتاب که کردند

و امیر دمادم در رسید و این روز یکشنبه بود پنجم ماه ربیع الأول و فرود آمد سخت ضجر از شدن این فرصت و در خویشتن و مردمان میافتاد و دشنامی فحش میداد چنانکه من وی را هرگز بر آن ضجرت ندیده بودم و در ساعت تگین جیلمی را که سواری مبارز و دلیر بود و تاقیشان او داشتی با پانصد غلام سرایی آسوده و پانصد خیلتاش گسیل کرد بدنبال گریختگان و مردمان دیگر برفتند سخت بسیار بطمع آنکه چیزی یابند و نماز شام را بازآمدند و بسیار کالا و قماش آوردند و گفتند که طغرل نیک تعجیل کرده بود و بر راه اسبان آسوده داشت که او را دیده نیامد اما در فوجی رسیدیم و میگفتند سلیمان ارسلان جاذب و قدر حاجب سر ایشان بودند و دره یی تنگ بود و ایشان راهی دانستند و بکوه بر شدند ساخته و گروهی یافتیم و می نمود که نه ترکمانان بودند ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۵

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد دهم » بخش ۱ - ذکر خوارزم

 

... تعریف ولایت خوارزم

خوارزم ولایتی است شبه اقلیمی هشتاد در هشتاد و آنجا منابر بسیار و همیشه حضرت بوده است علی حده ملوک نامدار را چنانکه در کتاب سیر ملوک عجم مثبت است که خویشاوندی از آن بهرام گور بدان زمین آمد که سزاوار ملک عجم بود و بر آن ولایت مستولی گشت و این حدیث راست ندارند و چون دولت عرب که همیشه باد رسوم عجم باطل کرد و بالا گرفت بسید اولین و آخرین محمد مصطفی علیه السلام همچنین خوارزم جدا بود چنانکه در تواریخ پیداست که همیشه خوارزم را پادشاهی بوده است مفرد و آن ولایت از جمله خراسان نبوده است همچون ختلان و چغانیان و بروزگار معاذیان و طاهریان چون لختی خلل راه یافت بخلافت عباسیان همچنین بوده است خوارزم و مأمونیان گواه عدل اند که بروزگار مبارک امیر محمود رضی الله عنه دولت ایشان بپایان آمد و چون برین جمله است حال این ولایت واجب دیدم خطبه یی در سر این باب نهادن و در اخبار و روایات نادر آن سخنی چند راندن چنانکه خردمندان آنرا فرا ستانند و رد نکنند

خطبه ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۶

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد دهم » بخش ۵ - عاصی شدن هارون

 

و پس از بازگشتن امیر از آن ناحیت بو اسحق که وی خسر بو العباس بود بسیار مردم گرد کرد و مغافصه بیامد تا خوارزم بگیرد و جنگی سخت رفت و بو اسحق را هزیمت کردند و وی بگریخت و مردمش بیشتر درماند و کشتنی فرمود ارسلان جاذب حجاج وار و آن نواحی بدان سبب مضبوط گشت و بیارامید و پس از آن نیز بسیاستی راندن حاجت نیامد و ارسلان نیز بازگشت و آلتونتاش آنجا بماند و بنده یی کافی بوده است و با رای و تدبیر چنانکه درین تاریخ چند جای نام او و اخبار و آثارش بیامد و اینجا یک شهامت او مرا یاد آمد که نیاورده ام و واجب بود آوردن از خواجه احمد عبد الصمد شنودم گفت چون امیر محمود از خوارزم بازگشت و کارها قرار گرفت هزار و پانصد سوار سلطانی بود با مقدمان لشکر چون قلباق و دیگران بیرون از غلامان آلتونتاش مرا گفت اینجا قاعده یی قوی میباید نهاد چنانکه فرمان کلی باشد و کس را زهره نباشد که بدستی زمین حمایتی گیرد که مالی بزرگ باشد هر سال بیستگانی این لشکر را و هدیه یی با نام سلطان و اعیان دولت را و این قوم را صورت بسته است که این ناحیت طعمه ایشان است غارت باید کرد اگر برین جمله باشد قبا تنگ آید گفتم همچنین است و جز چنین نباید و راست نیاید و قاعده یی قوی بنهادیم هم آلتونتاش و هم من و هر روز حشمت زیادت میبود و آنان که گردن تر بودندی و راست نایستادندی آخر راست شدند بتدریج

یک روز برنشستم که بدرگاه روم وکیل در تاش پیش آمد و گفت غلامان می برنشینند و جمازگان می بندند و آلتونتاش سلاح میپوشد ندانیم تا حال چیست سخت دل مشغول شدم و اندیشمند ندانستم حالی که این واجب کردی بشتاب تر برفتم چون نزدیک وی رسیدم ایستاده بود و کمر می بست گفتم چیست گفت بجنگ میروم ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۷

هجویری » کشف المحجوب » باب الفقر » بخش ۲ - فصل

 

... و من همی گویم که علی بن عثمان الجلابی ام -وفقنی الله بالخیر- که غنا مر حق را نامی است بسزا و خلق مستحق این نام نباشد و فقر مر خلق را نامی است بسزا و بر حق آن نام روا نباشد و آن که به مجاز مر کسی را غنی خوانند نه چنان بود که غنی بر حقیقت بود و نیز دلیل واضح ترین آن که غنای ما به وجود اسباب بود و ما مسبب باشیم اندر حال قبول اسباب و وی مسبب الأسباب است و غنای وی را سبب نیست پس شرکت اندر این صفت باطل بود و نیز چون اندر عین شرکت روا نیست کس را با وی اندر صفت هم روا نباشد و چون اندر صفت روا نبود اندر اسم هم روا نبود ماند این جا تسمیه و تسمیه نشانی است میان خلق و آن را حدی پس غنا مر خدای تعالی را آن است که وی را به هیچ کس و هیچ چیز نیاز نیست و هر چه خواهد کند مرادش را دافعی نی و قدرتش را مانعی نی و بر قلب اعیان و آفرینش ضدین توانا و همیشه بدین صفت بود و باشد و غنای خلق منال معیشتی و یا وجود مسرتی یا رستن از آفتی و یا آرام به مشاهدتی و این جمله محدث و متغیر بود و مایه طلب و تحسر و موضع عجز و تذلل پس این اسم بنده را مجاز بود و حق را -تعالی- حقیقت لقوله تعالی یا أیها الناس أنتم الفقراء إلی الله ۱۵/فاطر و نیز گفت والله الغنی و أنتم الفقراء ۳۸/محمد

و نیز گروهی از عوام گویند توانگر را فضل نهیم بر درویش ازیرا چه خداوند تعالی او را اندر دو جهان سعید آفریده است و منت به توانگری بر وی نهاده و آن گروه این جا غنا کثرت دنیا و یافتن کام و راندن شهوت خواهند و بر این دلیل کنند که بر غنا شکر فرمود و اندر فقر صبر پس صبر اندر بلا بود و شکر اندر نعماء و به حقیقت نعماء فاضل تر از بلا بود

گوییم بر نعمت شکر فرمود و شکر را علت زیادت نعمت گردانید و بر فقر صبر فرمود و صبر را علت زیادت قربت گردانید لقوله تعالی لین شکرتم لأزیدنکم ۷/ابراهیم و نیز گفت إن الله مع الصابرین۱۵۳/البقره هر که اندر نعمتی که اصل آن غفلت است شکر کند غفلتش بر غفلت زیادت کنیم و هر که اندر فقری که اصل آن بلیت است صبر کند قربتش بر قربت زیادت کنیم ...

هجویری
 
۲۸

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۱۵ - الکلام فی مجاهدات النّفسِ

 

... و از محمد علیان نسوی روایت آرند و وی از کبار اصحاب جنید بود رحمة الله علیهم اجمعین که من اندر ابتدای حال که به آفت های نفس بینا گشته بودم و کمینگاه های وی بدانسته بودم از وی حقدی پیوسته اندر دل من بود روزی چیزی چون روباه بچه ای از گلوی من برآمد و حق تعالی مرا شناسا گردانید دانستم که آن نفس است وی را به زیر پای اندر آوردم هر لگدی که بر وی می زدم وی بزرگتر می شد گفتم ای هذا همه چیزها به زخم و رنج هلاک شوند تو چرا می زیادت شوی گفت از آن چه آفرینش من بازگونه است آن چه رنج چیزها بود راحت من بود و آن چه راحت چیزها بود رنج من بود

و شیخ ابوالعباس شقانی که امام وقت بود رضی الله عنه گفت من روزی به خانه اندر آمدم سگی دیدم زرد بر جای خود خفته پنداشتم که از محلت اندر آمده است قصد راندن وی کردم وی به زیر دامن من اندر آمد و ناپدید شد

و شیخ ابوالقاسم کرکان رضی الله عنه که امروز قطب المدار علیه وی است أبقاه الله وی از ابتدای حال نشان داد که من ورا به صورت ماری دیدم ...

هجویری
 
۲۹

هجویری » کشف المحجوب » باب المشاهدات » بخش ۲ - کشفُ الحجاب التّاسع فی الصّحبة مع آداب‌‌ها و أحکام‌ها

 

... و چون رسول را صلی الله علیه به معراج بردند از حفظ ادب به کونین ننگریست کما قال الله تعالی ما زاغ البصر و ماطغی ۱۷/النجم ای ما زاغ البصر برؤیة الدنیا و ماطغی برؤیة العقبی

و دیگر قسمت ادب با خود اندر معاملت و آن چنان باشد که اندر همه احوال مروت را مراعات کند با نفس خود تا آن چه اندر صحبت خلق و حق بی ادبی باشد اندر صحبت با خود استعمال نکند و بیان این آن بود که جز راست نگوید و آن چه خود می داند خلاف آن بر زبان راندن روا ندارد که اندر آن بی مروتی باشد و دیگر آن که کم خورد تا به طهارتگاه کمتر باید شد و سدیگر آن که اندر چیزی ننگرد از آن خود که به جز او را نشاید نگریست که از امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه می آید که هرگز عورت خود ندیده بود از وی پرسیدند گفت من شرم دارم از خویشتن که در چیزی نگرم که نظر به اجناس آن حرام بود

و دیگر قسمت ادب با خلق اندر صحبت و مهم ترین ادب صحبت خلق است اند رسفر و حضر به حسن معاملت و حفظ سنت ...

هجویری
 
۳۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳

 

... برونت رفت باید تا نگردد تنگ میدانش

همی خواهندت از میدان برون راندن به دشواری

که با هر خوانده ای این است رسم و سیرت و سانش ...

ناصرخسرو
 
۳۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۵

 

... این در خور عذر و خواندن حمد

وان از در غدر و راندن ذم

وز قول یکی چو نیش تیز است ...

ناصرخسرو
 
۳۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۰

 

... نام نیابد کس از شریعت هزمان

نام علی بر زبان یارد راندن

جز که حکیمان به عهدها و به پیمان ...

ناصرخسرو
 
۳۳

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۵۵ - ضیقه

 

راه سوی مشرقی جنوبی بود چون هشت فرسنگ برفتم منزلی بود که آن را ضیقه می گفتند و آن دره ای بود بر صحرا و بر دو جانب او چون دو دیوار از کوه و میانه او مقدار صد ارش گشادگی و در آن گشادگی چاهی کنده اند که آب بسیار برآمده است اما نه آب خوش و چون از این منزل بگذرند پنج روز بادیه است که آب نباشد هر مردی خیکی آب برداشت و برفتیم به منزلی که آن را حوضش می گفتند کوهی بود سنگین و دو سوراخ در آن بود که آب بیرون می آید و همان جا در گودی می ایستد آبی خوش و چنان بود که مرد را در آن سوراخ می بایست شد تا از جهت شتر آب بیرون آورند و هفتم روز بود که شتران آب نخورده بودند و نه علف از آن که هیچ نبود و در شبان روزی یک بار فرود آمدندی از آن گاه که آفتاب گرم شدی تا نماز دیگر و باقی می رفتند و این منزل جاها که فرود آیند همه معلوم باشد چه به هر جای فرو نتوانند آمد که چیزی نباشد که آتش برفروزند و بدان جاها پشکل شتر یابند که بسوزند و چیزی پزند و آن شتران گویی می دانستند که اگر کاهلی کنند از تشنگی بمیرند و چنان می رفتند که هیچ به راندن کس محتاج نبود و خود روی در آن بیابان نهاده می رفتند با آن که هیچ اثر راه و نشان پدید نبود روی فرا مشرق کرده می رفتند و جایی بودی که به پانزده فرسنگ آب می بود اندک و شور و جایی بودی که به سی چهل فرسنگ هیچ آب نبودی

ناصرخسرو
 
۳۴

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۶ - قول متکلمان مذهب اعتزال ‌اندر توحید

 

توحید متکلمان مذهب اعتزال آنست که گفتند نخست چیزی که بر مردم واجب است شناخت خدای است از بهر آنک اندر شناخت خدای مردم را رغبت است بکارهاء ستوده و پرهیز است از چیزها زشت و نکوهیده از بهر آنک چو مردم دانست که مر اورا صانع است و بودش او بصنع صانعی حکیم است و تکلیفهاء دینی را بر خویشتن واجب کرده بیند اندر کارهاء ستوده رغبت کند و از زشتیها بپرهیزد و ما گوییم این قاعده یی نیکوست عقلی اندر ایجاب معرفت خدای بر خویشتن

آنگاه گفتند این گروه که شناخت خدای نه بضرورت حاصل آید و نه بتقلید از بهر آنک اگر خلق را شناخت خدای بضرورت آمدی همه خلق اندر معرفت خدای یکسان بودندی چنانک اندر معرفت دفع کردن گرسنگی بطعام و معرفت دفع کردن تشنگی بآب که آن ضروری ا ست همه خلق بیک منزلت اند و گفتند تقلید با طل است از بهر آنک اگر تقلید حق بودی تقلید آنک گوید عالم قدیم است نیز حق بودی همچنانک تقلید آنک گوید عالم محدث است حق ا ست و گفتند چو تقلید باطل ا ست اندر شناخت خدای و ضروری نیست جز نظر چیزی نما ند و حجت بر ایجاب نظر قول خدای را سبحانه دارند که همی گوید بگوی مر خلق را که بنگرید که چیست اندر آسمانها و زمین یعنی از نشانیهاء حکمت آنگاه گفت و سود ندارد نشانیها راندن پیغامبران مر گروهی را که نگرویدند بدین آیت قوله قل انظروا ما ذا فی السموات و الارض و ما تغنی ا لایات و ا لنذر عن قوم لایومنون

و ما گوییم آنچ گفتند که شناخت خدای ضروری نیست صواب گفتند ولکن آنچ گفتند بر اطلاق که تقلید باطل است خطا گفتند و چواز شرح توحید این گروه اندر اثبات صانع بپردازیم بیان آنچ خطا گفتند بکنیم و دلیل این گروه بر اثبات صانع عالم آنست که گفتند ما اندر عا لم همی به بینیم که اجسام از حالی بحالی همی گردد کآن گشتن مر آن اجسام را اندر آن حالها جز بفاعلی نباشد چنانک خدای تعالی می گوید قوله و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا ا لنطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین ...

ناصرخسرو
 
۳۵

ناصرخسرو » زاد المسافرین » بخش ۲۸ - قول بیست و هفتم- اندر اثبات ثواب و عقاب

 

... و کسانی کز شرف جوهر نفس آگاه نبودند گفتند که ممکن نیست که نفس مردم به آرزوی خویش برسد و هر که به آرزوی خویش نرسد معاقب باشد نه مثاب و منکر شدند قول رب العالمین را که اندر صفت بهشت گفت بدین آیت و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین و انتم فیها خلدون بدانچه گفتند اگر هر چه مر نفس را آرزوست به سزای او بدو دهند سپس از آن مر او را آرزو نماند که آن ممکن نیست که بدو برسد و آن آن است که گفتند نفس چنان خواهد که دهنده ی ثواب خود او باشد و چو ممکن نیست که این آرزو مر او را حاصل شود پس او اندر آن آرزو بماند که هرگز بدان نرسد و آن آرزومند به چیزی که هرگز بدان نرسد معاقب باشد نه مثاب پس گفتند درست شد که نفس هرگز به ثواب خود نخواهد رسید

و ما گوییم که این قول کسانی گفتند که نه از شرف جوهر نفس آگاه بودند و نه الهیت را بشناختند و گوییم که نفس جوهری است پذیرا مر آثار الهی را از علم و قدرت و قوت و بقا و جز آن و ظهور آثار الهی بدوست و چو ظاهر است که متصرف اندر جسم به تایید عقل نفس است و سازنده این مصنوع عظیم که عالم است نفس کلی است – و تصرف نفس جزوی اندر اجساد ما و ساختن او مر این را به نیکوتر ساختنی براین دعوی گواست – مر خردمند را ظاهر شده است که آن منزلت که جهال خلق مر آن را همی الهیت گمان برند مر نفس راست و هر نفس که اندر کار بستن دو قوت عملی و علمی خویش اندر راستی معتقدات و راندن کارهای خویش بر عدل که صلاح و کمال او اندر آن است برود او ماننده کل خویش باشد اندر این عالم و پس از جدا شدن از جسد به کل خویش پیوندد و مر او را همان باشد از قدرت و قوت و علم و ملک که مر کل او راست و اگر آنکه مر این جسم کلی را او دارد و او جنباند عامه خلق همی گمان برند که خدای است آن کس نیز خدای باشد از بهر آنکه ما ظاهر کردیم که حرکات متحرکات از نفس است به برهان های عقلی پیش از این

و تمنای نفس بدانچه بر آن مطلع نشود از الهیت نرسد – چنانکه آن گروه گفتند – و آن الهیت که امروز همی نفس مر آن را الهیت گمان برد با کدورت خویش فردا مر او را باشد و چو به عالم خویش رسد و مراتب معقولات را بداند مر او را آرزوی الهیت بیاید از بهر آنکه آرزو مر نفس را از چیزی آید که بدان مطلع شود و مر نفس را بر الهیت نیست و نباشد و دلیل بر درستی این قول آن است که حیوان را همی آرزو نشود که مردمی باشد از آنچه مر او را بر انسانیت اطلاع نیست و دلیل بر این قول که گفتیم نفس مثاب تمنای الهیت نکند آن است که هر نفس که اینجا همی داناتر شود مر خدای را همی خاضع تر شود و عقل که او نخستین اثر است از آثار باری – سبحانه - اندر تصور ابداع چیزی نه از چیزی عاجز است پس مر چیزی را که از تصور آن عاجز است چگونه تمنا کند و معنی این قول آن است که عقل که از تصور ابداع عاجز است آن عجز او از تصور آن به منزلت انکار است مر ابداع را و آنچه مر چیزی را منکر باشد تمنای آن نکند بل که از آن بگریزد ...

ناصرخسرو
 
۳۶

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۳ - و من طبقه الاولی من آخر ذوالنون المصری

 

... فکلهم عن طریق الحق رقاد

شیخ الاسلام گفت نورالله قبرة کی آن پیشینه علم کی وی گفت علم توبت بود کی آنرا خاص و عام قبول کنند دیگر علم توکل و معاملت و محبت بود کی خاص قبول کند عام فرا آن نیازد و سدیگر علم خصوصی و حقیقت بود نه ببرگ خلق بود نه بطاقت علم و عقل خلق درنیافتند ویرا مهجور کردند و برو خاشتند با انکار و راندن تا آنکه کی از دنیا برفت در سنه خمس و اربعین و مأتین

چون جنازه وی بردند گله مرغان یعنی جوک بر سر جنازه وی آمدند و پردرهم بافتند چنانک همه خلق و زین بسایه خود بپوشیدند کی کس از آن مرغان ندیده بود پیش از آن مگر از وی بر سر جنازه مزنی شاگرد شافعی رحمهم الله ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۳۷

خواجه عبدالله انصاری » صد میدان » میدان هفتاد و چهارم حکمتست

 

از میدان حیات میدان حکمت زاید قوله تعالی یؤتی الحکمة من یشاء حکمت دیدن چیزیست چنانکه آن چیزست میان عقل و علم درجه ای شریفست میان انبیا و اولیا مقسوم و آن سه درجه است یکی درجه دیدنست و دیگر درجه گفتنست سیم درجه بدان زیستنست درجه دیدن شناختن کاریست بسزای آن کار و نهادن آن چیزست بجای آن چیز و شناخت هرکس در قالب آنکس و این عین حکمتست و درجه گفتن راندن هر سخنست در نظیر آن و بدیدن آخر هر سخن در اول آن و شناختن باطن هر سخن در ظاهر آن و این بنای حکمتست اما درجه زیستن بحکمت وزن معامله با خلق نگاه داشتنست میان شفقت و مداهنت و وزن معامله با خود نگاه داشتنست میان امید و بیم و وزن معامله نگاه داشتن با حق میان هیبت و انس و این ثمره حکمتست فافهم

خواجه عبدالله انصاری
 
۳۸

ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۴ تا ۵۲ » باب چهل و سیم - در ادب

 

... یحیی بن معاذ گوید چون عارف با خدای تعالی ادب دست بدارد هلاک شود با هلاک شوندگان

از استاد ابوعلی شنیدم رحمه الله که گفت ترک ادب موجبی است که راندن بار آرد هر که بی ادبی کند بر بساط باز درگاه فرستند و هر که بر درگاه بی ادبی کند با ستوربانی فرستند

حسن بصری را گفتند سخنها بسیار گفتند مردمان اندر ادب اندر دنیا نافع تر کدامست و اندر آخرت کدام بکارتر است گفت تفقه اندر دین است و زهد در دنیا و شناخت آنچه خدایرا بر تو است ...

ابوعلی عثمانی
 
۳۹

ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۵۳ تا آخر » بخش ۱۱ - باب پنجاه و پنجم دَر وصیّت مریدان

 

... و بدانک درین حالت اندک کسی بود از مریدان که نه او را در ابتدا وسواسی بود در اعتقاد بخاصه که مرید زیرک دل بود و این از آن امتحانها است که بر مرید باید نهاد بر پیر واجب بود چون او را زیرک یابد که حجتهای عقلی او را تلقین کند که ناچار او را بعلم رستگاری باشد از وسواس و اگر پیر اندر وی هیچ چیز بیند از قوت و ثبات اندر طریقت او را صبر فرماید و ذکر دایم تا نور قبول از دل وی برافروزد و آفتاب وصال اندر دل او برآید و این زود بود ولیکن از بسیاری یکی را نبود این اما غالب آن بود که ایشانرا باز نظر آرند و نگریستن و تأمل کردن نشانها بشرط تا علم اصول حاصل شود بقدر حاجت و داعیۀ مرید

و بدانک مرید را اندرین باب بلاها باشد باول و آن آن بود که چون در خلوت باشد بذکر مشغول شوند یا در مجلس سماع باشند و غیر آن چیزها در نفس و خاطر ایشان گذر کند منکر تا بحدی که ایشانرا ممکن نباشد که آن آشکارا توانند کردن کسی را یا بر زبان توانند راندن آنرا و ایشان بحقیقت دانند که حق تعالی منزهست و ایشانرا در آن شبهت نباشد که آن باطل است و بدان مبالات نکنند و باستدامت ذکر مشغول باشند باید که ذکری کنند و از خدای تعالی درخواهند تا ایشانرا از آن خلاص دهد و این خواطرها از وسواس شیطان نبود بلکه از حدیث نفس بود و هواجس آن چون بنده بترک مبالات بدان مشغول شود آن ازو بریده گردد

از آداب مرید بلکه از فرایض حال او آنست که موضع ارادت خویش را ملازمت کند و بسفر بیرون نشود پیش از آنکه طریقت او را قبول کند و پیش از آنکه بدل بحق رسد که سفر مرید را نه در وقت خویش زهری قاتل بود و هر که از ایشان سفر کند پیش از وقت خویش بدانچه امید دارد نرسد و چون خدای تعالی خیری خواهد به مرید او را برجای بدارد و چون شری خواهد بدو او را باز آن برد که از آن بیرون آمده باشد و چون جوان باشد طریقت او خدمت کردن باشد بظاهر و درویشانرا دوست دارد و این فروترین رتبت بود اندر طریقت او و مانند او برسمی اندر ظاهر بسنده کنند و سفر همی کنند غایت نصیب ایشان ازین طریقت حج بود و زیارت موضعها که آنجا رحلت کنند و دیدار پیران بظاهر سلام بدین قناعت کنند ایشانرا دایم سفر همی باید کرد تا آسایش ایشانرا در محظورات نیفکند زیرا که جوان چون راحت و آسایش یابد فترت بدو راه یابد و چون مرید یکبار اندر میان درویشان شود اندر بدایت او را زیان دارد عظیم اگر کسی اندر افتد سبیل او آن بود که حرمت پیران بجای آرد و اصحاب را خدمت کند و خلاف نکند ایشانرا و آنچه راحت ایشان بود اندر آن بدان قیام کند و جهد کند تا دل پیری از وی مستوحش نگردد و باید که اندر صحبت درویشان خصم بود بر تن خویش و برایشان خصمی نکند هریکی را ازیشان بر خویشتن حقی واجب داند و حق خویش بر کس واجب نبیند ...

ابوعلی عثمانی
 
۴۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶ - گفتار اندر ستایش عمید ابو الفتح مظفر

 

... دل هر کس به نیکی برربودن

سیاست را به جای خویش راندن

به فرمان خدای اندر بماندن ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۵
sunny dark_mode