گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

رفتن امیر مسعود، رضی اللّه عنه، از هرات بجانب پوشنگ‌

روز چهارشنبه هژدهم ماه صفر امیر، رضی اللّه عنه، از هرات برفت بجانب پوشنگ‌ با لشکری سخت گران آراسته و پیلان جنگی و پیاده بسیار و بنه سبک‌تر .

و بپوشنگ تعبیه فرمود : سلطان در قلب و سپاه سالار علی در میمنه‌ و حاجب بزرگ سباشی در میسره و پیری آخور سالار با بگتگین آبدار [بر ساقه‌ ] و سنقر و بوبکر حاجب با جمله کرد و عرب و پانصد خیلتاش بر مقدّمه. و ارتگین حاجب سرای را خلعتی فرمود فاخر، و آخور سالار را کلاه دو شاخ‌ و کمر داد و خلیفت‌ حاجب بگتغدی کرد تا آنچه باید فرمود از مثال وی غلامان سرایی را میفرماید. و بسیار هندو بود چه سوار داغی‌ و چه پیاده با سالاران نامدار، پراگنده کرده بر قلب و میمنه و میسره و ساقه، و همچنان پیادگان درگاهی‌، بیشتر بر جمّازگان. و پنجاه پیل از گزیده‌تر پیلان‌ درین لشکر بود.

و همگنان‌ اقرار دادند که چنین لشکر ندیده‌اند. و هزاهز در جهان افتاد از حرکت این لشکر بزرگ.

و طغرل بنشابور بود، چون امیر بسرای سنجد رسید، بر سر دو راه نشابور و طوس، عزمش بر آن قرار گرفت که سوی طوس رود تا طغرل ایمن گونه‌ فرا ایستد و دیرتر از نشابور برود تا وی از راه نوق‌ تاختنی کند سوی استوا و راه فروگیرد، چنانکه نتواند که اندر نسا رود، و چون نتواند بر آن راه رفتن، اگر براه هرات و سرخس رود، ممکن باشد او را گرفتن. پس بر این عزم سوی طابران‌ طوس رفت و آنجا دو روز ببود بسعد آباد تا همه لشکر دررسید، پس بچشمه شیرخان‌ رفت و داروی مسهل‌ خورد و از دارو بیرون آمد و خوابی سبک بکرد. و نماز دیگر پیل ماده بخواست و برنشست و وزیر را مثال داد تا نماز خفتن‌ براند و بر اثر وی پیاده و بنه و طبل و علم و حاجب بگتغدی و غلام سرایی، و خود لشکر بر اثر وی‌ باشد، این بگفت و پیل بتعجیل براند، چنانکه تاختن باشد. و با وی هزار غلام سرایی بود و دو هزار سوار از هر دستی و دو هزار پیاده با سلاح تمام بر جمّازگان. و پیش از رفتن وی‌ لشکر نامزد ناکرده‌ رفتن گرفت‌، چنانکه وزیر هر چند کوشید ایشان را فروداشتن‌، ممکن نشد تا وی نیز مثال داد که بروند، نماز شام برداشتند و برفتند.

و طغرل سواران نیک اسبه‌ داشته بود بر راه؛ چون شنوده بود که امیر سوی طوس رفت، مقرّر گشت‌ که راهها بر وی فروخواهد گرفت، بتعجیل سوی اون‌ کشید. از اتّفاق عجایب که نمی‌بایست که طغرل گرفتار آید، آن بود که سلطان اندک تریاکی‌ خورده بود و خواب تمام نایافته‌، پس از نماز خفتن بر پیل بخواب شد و پیلبانان چون بدانستند، زهره نداشتند پیل را بشتاب راندن و بگام‌ خوش خوش میراندند و سلطان خفته بود تا نزدیک سحر و آن فرصت ضایع شد، که اگر آن خواب نبودی، سحرگاه بر سر طغرل بودی. و من با امیر بودم، سحرگاه تیز براندیم، چنانکه بامداد را بنوق بودیم. آنجا فرود آمد و نماز بامداد بکرد و کوس رویین‌ که بر جمّازگان بود فروکوفتند. امیر پیل براند بشتاب‌تر و بدر حاجب با فوجی کرد و عرب و ارتگین حاجب با غلامی پانصد سرایی برفتند بتاختنی سخت قوی‌ . چون بخوجان‌ رسیدند، قصبه استوا، طغرل بامداد از آنجا برانده بود، که آواز کوس رسیده بود، و بر راه عقبه‌ بیرون برفته، چنانکه بسیار جای ثقل‌ بگذاشته بودند از شتاب که کردند.

و امیر دمادم در رسید، و این روز یکشنبه بود پنجم ماه ربیع الأوّل، و فرود آمد سخت ضجر از شدن‌ این فرصت و در خویشتن و مردمان میافتاد و دشنامی فحش‌ میداد، چنانکه من وی را هرگز بر آن ضجرت‌ ندیده بودم. و در ساعت تگین جیلمی را که سواری مبارز و دلیر بود و تاقیشان‌ او داشتی با پانصد غلام‌سرایی‌ آسوده و پانصد خیلتاش گسیل کرد بدنبال گریختگان، و مردمان دیگر برفتند سخت بسیار بطمع آنکه چیزی یابند. و نماز شام را بازآمدند و بسیار کالا و قماش‌ آوردند و گفتند که «طغرل نیک تعجیل کرده بود و بر راه اسبان آسوده داشت که او را دیده نیامد. امّا در فوجی رسیدیم و میگفتند سلیمان ارسلان جاذب و قدر حاجب‌ سر ایشان‌ بودند و دره‌یی تنگ بود و ایشان راهی دانستند و بکوه بر شدند ساخته و گروهی یافتیم و می‌نمود که نه ترکمانان بودند.»

امیر اینجا دو روز بار افگند تا لشکر بیاساید. و بو سهل حمدوی و سوری اینجا بما رسیدند با حاجب جامه‌دار و گوهر آیین خزینه‌دار و دیگر مقدّمان و سواری پانصد.

امیر فرمود ایشان را که «سوی نشابور باید رفت و شهر ضبط کرد که نامه بو المظفّر جمحی رسیده است که صاحب برید است و از متواری جای‌ بیرون آمده و علویان با وی یارند، امّا اعیان خاسته‌اند و فساد میکنند، تا شهر ضبط کرده آید. و علف باید ساخت، چندانکه ممکن گردد، که ما بقیّت زمستان آنجا مقام خواهیم کرد.» ایشان برفتند.