گنجور

 
۳۹۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی فلو لا کانت قریة آمنت بزرگست و بزرگوار خداوند کردگار نامدار رهی دار کریم و مهربان خدای جهان و جهانیان دارنده ضعیفان نوازنده لهیفان نیوشنده آواز سایلان پذیرنده عذر عذر خواهان دوستدار نیاز و سوز درویشان و ناله خستگان دوست دارد بنده ای را که درو زارد و از کرد بد خویش بدو نالد خود را دست آویزی نداند دست از همه وسایل و طاعات تهی بیند اشک از چشم روان و ذکر بر زبان و مهر در میان جان نبینی که با قوم یونس چه کرد آن گه که درماندند و عذاب بایشان نزدیک گشته و یونس بخشم بیرون شده و ایشان را وعده عذاب داده بامداد از خانها بدر آمدند ابر سیاه دیدند و دود عظیم آتش از آن پاره پاره می افتاد بجای آوردند که آن عذاب است که یونس مر ایشان را وعده داد یونس را طلب کردند و نیافتند جمعی عظیم بصحرا بهم آمدند طفلکان را از مادران جدا کردند کودکان را از پدران باز بریدند تا آن کودکان و طفلکان بفراق مادر و پدر گریستن و زاری در گرفتند پیران سرها برهنه کردند و محاسن سپید بر دست نهادند همی بیک بار فغان برآوردند و بزاری و خواری زینهار خواستند گفتند اللهم ان ذنوبنا عظمت و جلت و انت اعظم منها و اجل خداوندا گناه ما بزرگست و عفو تو از آن بزرگتر خداوندا بسزای ما چه نگری بسزای خود نگر آن گه سه فرقت شدند به سه صف ایستاده صفی پیران و صفی جوانان و صفی کودکان عذاب فرو آمد بر سر پیران بایستاد پیران گفتند بار خدایا تو ما را فرموده ای که بندگان را آزاد کنید ما همه بندگانیم و بر درگاه تو زارندگانیم چه بود که ما را از عقوبت و عذاب خود آزاد کنی عذاب از سر ایشان بگشت بر سر جوانان بایستاد جوانان گفتند خداوندا تو ما را فرموده ای که ستمکاران را عفو کنید و گناه ایشان در گذارید ما همه ستمکارانیم بر خویشتن عفو کن و از ما درگذار عذاب از ایشان در گذشت بر سر کودکان بایستاد کودکان گفتند خداوندا تو ما را فرموده ای که سایلان را رد مکنید و باز مزنید ما همه سایلانیم ما را رد مکن و نومید بازمگردان ای فریادرس نومیدان و چاره بیچارگان و فراخ بخش مهربان

آن عذاب از ایشان بگشت و توبه ایشان قبول کرد اینست که رب العالمین گفت کشفنا عنهم عذاب الخزی فی الحیاة الدنیا و متعناهم إلی حین قوله و ما کان لنفس أن تؤمن إلا بإذن الله بی آیینه توفیق کس روی ایمان نبیند بی عنایت حق کس بشناخت حق نرسد بنده بجهد خویش نجات خویش کی تواند تا با دل بنده تعریف نکند و شواهد صفات و نعوت خود در دل وی مقرر نکند بنده هرگز بشناخت او راه نبرد و الله لولا الله ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلینا آب و خاک را نبود پس بود را چه رسد که بدرگاه قدم آشنایی جوید اگر نه عنایت قدیم بود دعوی شناخت ربوبیت چون کند اگر نه توفیقش رفیق بود

دل کیست که گوهری فشاند بی تو

یا تن که بود که ملک راند بی تو

و الله که خرد راه نداند بی تو

جان زهره ندارد که بماند بی تو

قل انظروا ما ذا فی السماوات و الأرض همه عالم آیات و رایات قدرت اوست دلایل و امارات وحدانیت اوست نگرنده می درباید از همه جانب بساحت او راه است رونده می باید بستان حقایق پر ثمار لطایف است خورنده می باید

مرد باید که بوی داند برد ...

... چشمم بصر از شوق جمالت خواهد

ازینجا نور حقیقت آغاز کند باز محبت بر هوای تفرید پرواز کند جذبه الهی در رسد رهی را از دست تصرف بستاند نه غبار زحمت آرزوی بهشت بر وقت وی نشیند نه بیم دوزخ او را راه گیری کند بزبان حال گوید

عاشق بره عشق چنان می باید ...

میبدی
 
۳۹۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... ما ان ارید علی هواک بدیلا

و اللام یلومهم علی تخلفهم و یامرهم بالتجرید لام ایشان را ملامت میکند که هان تا بنگارستان و بوستان مشغول نشوید که آن گه از دوستان واپس مانید و به ایشان در نرسید در خبر است که سیر و اسبق المفردون و الله عز و جل یقول و السابقون السابقون أولیک المقربون را اشارت است برهاشدن جوانمردان از خویشتن بسان والهان در میدان هیمان تا خود کجا فرا راه آیند و ازین دریای مغرق کجا واکران افتند و شب انتظارشان کی بسر آید و صبح دولت از افق سعادت کی پدید آید

پیر طریقت گفت حقیقت این کار همه نیاز است حسرتی بی کران و دردی مادر زادست در آن هم ناز است و هم گداز است هم رستخیز نهان و هم زندگانی جاودان است بی قراری دل واجدان است بلای جان مقربان است حیرت علم محققان است احتراق عشق عارفان و هیمان قصد دوستان و سرگردانی جوانمردان است سرگردانی ایشان درین راه چنان است که کسی در چاهی بی قعر افتد هر چند که در آن چاه میشود آن چاه بی قعرتر که هرگز او را پای بر زمین نیاید همچنین روندگان درین راه همیشه روان اند افتان و خیزان که هرگز ایشان را وقفتی نه و درین اندوه سلوتی نه و این دریا را قعری نه و این حدیث را غایتی نه

درین ره گرم رو می باش تا از روی نادانی

نگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینی

و أن استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه استغفار توبه است و توبه استغفار و برهم داشتن هر دو لفظ اشارت است که از گناهان بیرون آیی چنان که مار از پوست آن گه اعتقاد کن که نجات تو نه بتوبه است که بکرم و فضل اوست جل جلاله اول استغفار کن تا از گناه پاک شوی پس توبه کن ازین اعتقاد تا درست شوی اول برخیز برگزارد طاعت و خدمت بفرمان شریعت پس ازین برخاستن خود برخیز باشارت حقیقت آن یکی راه عابدان است و این یکی طریق عارفان آن یکی حق خدمت از روی شریعت این یکی نشان صحبت در منهج حقیقت حاصل خدمت آنست که گفت یمتعکم متاعا حسنا ثمره صحبت آنست که گفت و یؤت کل ذی فضل فضله

قوله و ما من دابة فی الأرض إلا علی الله رزقها خداست که آفریدگار است و روزی گمار است می آفریند بقدرت فراخ روزی میدهد از خزینه فراخ نه از صنع در قدرت او وهن آید نه از بذل در خزینه وی نقص آید و فی الخبر الصحیح یدا الله ملای لا تغیضها نفقة سحاء اللیل و النهار ...

میبدی
 
۳۹۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... و الله بر همه چیز گواه است و همه چیز را خداوند

أم یقولون افتراه میگویند که این پیغام این مرد از خود ساخت قل فأتوا بگو ایشان را که بیارید بعشر سور مثله ده سورت مانند این

مفتریات فرا ساخته شما و ادعوا من استطعتم من دون الله و آن گه اگر توانید که بیارید هر کرا خواهید و هر چه توانید فرود از الله خدای میخوانید إن کنتم صادقین ۱۳ اگر راست می گویید ...

... أولیک الذین ایشان آنند لیس لهم فی الآخرة که نیست ایشان را در آن جهان إلا النار مگر آتش و حبط ما صنعوا فیها و تباه گشت هر کردار که میکردند در دنیا و باطل ما کانوا یعملون ۱۶ و نیست گشت هر چه میکردند از کردار

أ فمن کان علی بینة من ربه کسی که بر درستی و پیدایی است از خداوند خویش و یتلوه شاهد منه و زبان او آن را میخواند آن زبان که گواه الله است و من قبله کتاب موسی إماما و رحمة و پیش از قرآن تورات موسی راهی در پیش رونده و از الله مهربانی أولیک یؤمنون به اینان گرویده اند بآن و من یکفر به من الأحزاب و هر که ب محمد کافر شود فالنار موعده آتش وعده جای او فلا تک فی مریة منه نگر که در گمان نیفتی از این قرآن إنه الحق من ربک که آن سخن راست و درست است از خداوند تو و لکن أکثر الناس لا یؤمنون ۱۷ لکن بیشتر مردمان بنه می گروند

و من أظلم و کیست افزونی جوی تر و ستم کارتر ممن افتری علی الله کذبا از آن کس که دروغ سازد بر خداوند خویش أولیک یعرضون علی ربهم مفتریان ایشان اند که فرداشان عرضه میکنند بر خداوند ایشان و یقول الأشهاد و گویند گوایان الله هؤلاء الذین کذبوا علی ربهم اینان ایشانند که دروغ گفتند بر خداوند خویش ألا لعنة الله علی الظالمین ۱۸ آگاه باشید و بدانید که لعنت خدا بر ظالمان است

الذین یصدون عن سبیل الله ایشان که می گردانند از راه خدای و یبغونها عوجا و در آن عیب بینند و راستی آن را می کژی جویند و هم بالآخرة هم کافرون ۱۹ و ایشان برستاخیز ناگرویده

أولیک لم یکونوا معجزین فی الأرض ایشان آن نیستند که از الله بیش شند در زمین زمین ازو باز گیرند یا خویشتن را در زمین ازو کوشند و ما کان لهم من دون الله من أولیاء و نیست ایشان را فرود از الله یاران یضاعف لهم العذاب ایشان را بر عذاب دنیا عذاب آخرت افزایند ما کانوا یستطیعون السمع حق شنیدن نمی توانستند و ما کانوا یبصرون ۲۰ و حق بنمی توانستند دید ...

میبدی
 
۳۹۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی فلعلک تارک سبب نزول این آیت آن بود که کفار مکة گفتند یا محمد ایتنا بکتاب لیس فیه سب آلهتنا و لا عیبها حتی نتبعک و نجالسک ما را کتابی آر بیرون ازین قرآن که در آن عیب بتان و خدایان ما نباشد تا آن گه ما با تو نشینیم و ترا پس رو باشیم و نیز قومی گفتند هلا انزل الیک ملک یشهد لک بالصدق او تعطی کنزا تستغنی به انت و اتباعک چرا فریشته ای از آسمان فرو نیاید بتو آشکارا تا بصدق تو گواهی دهد و چرا مالی فراوان بتو ندهند و گنجی بر تو نگشایند تا بر خویشتن نفقه کنی و برین درویشان پس روان تو و این سخن ایشان بر طعن و تعنت می گفتند و از ایشان که این سخن میگفتند یکی عبد الله بن امیة المخزومی بود و رسول خدا ص از آنکه بر ایمان ایشان سخن حریص بود و خواهان همت کرد که طعن بتان و سب ایشان وقتی بگذارد و آنچه ایشان شنیدن آن کراهیت میدارند بر ایشان نخواند تا ایشان بایمان درآیند و از آنچه گفتند لو لا أنزل علیه کنز أو جاء معه ملک دلتنگ و اندوهگن گشت تا رب العالمین آیت فرستاد فلعلک تارک بلفظ خبر گفت اما بمعنی نهی است ای لا ترکن الی کلامهم و لا یضق صدرک باقتراحهم و لا تهتم ان لم تؤت ما سألوک و الضمیر فی به یرجع الی التکذیب و قیل یرجع الی بعض ما یوحی إلیک ای لا یضیقن صدرک ببعض ما یوحی الیک خوفا من ان یکذبوا به و قیل معنی قوله فلعلک تارک بعض ما یوحی إلیک ای لعظم ما یرد علی قلبک من تخلیطهم تتوهم انهم یزیلونک عن بعض ما انت علیه من امر ربک و ضایق به صدرک بان یقولوا لو لا أنزل علیه کنز أو جاء معه ملک نظیره فی سورة الفرقان لو لا أنزل إلیه ملک فیکون معه نذیرا أو یلقی إلیه کنز الآیة

إنما أنت نذیر ای علیک ان تنذرهم و لیس علیک ان تأتیهم بما یقترحون و الله علی کل شی ء وکیل حافظ لکل شی ء الوکیل المطلق هو الذی الامور موکولة الیه و هو ملی ء بالقیام بها وفی باتمامها و ذلک هو الله جل جلاله

أم یقولون افتراه این أم در موضع واو عطف است یا الف استفهام یعنی و یقولون اختلقه محمد میگویند این کافران که محمد این قرآن از خود ساخت

جایی دیگر گفت إن هذا إلا إفک افتراه و أعانه علیه قوم آخرون این پیغام که می رساند محمد دروغی است که بر الله می بندد و سخنی است که خود می سازد و قومی دیگر از جهودان که وی را در آن یاری می دهند رب العزة گفت بجواب ایشان قل یا محمد فأتوا بعشر سور مثل القرآن فی البلاغة و الاخبار عما کان و یکون مفتریات بزعمکم گوی ایشان را اگر آنچه من آوردم مردم ساخت پس شما که مردمان اید بیارید ده سورت مانند این فرا ساخته شما این جاده سورت گفت و در سورت یونس گفت بسورة مثله اگر نزول سوره هود پیش از سوره یونس بوده پس در معنی آن اشکال نیست که اول گفت ده سورة بیارید چون عاجز بودند از آن واکم کرد گفت یکی بیارید و این سخن بنظم خویش راست است و قول مفسران اینست اما قومی گفتند که اول سورت یونس فرو آمد پس معنی آنست که فأتوا بسورة مثله فی الخبر عن الغیب و الاحکام و الوعد و الوعید فلما عجز و قال لهم فی سورة هود ان عجزتم عن الإتیان بسورة مثله فی الاخبار عن الغیب و الاحکام و الوعد و الوعید فأتوا بعشر سور مثله من غیر خبر و لا وعد و لا وعید و انما هی مجرد البلاغة

و ادعوا من استطعتم من دون الله الی المعاونة علی المعارضة ای ادعوا کل مخلوق یقدر معاونتکم فی هذا میگوید هر که توان آن دارد که سخن گوید بعربیت او را بیاری گیرید درین معارضه اگر توانید و راست می گویید که لو نشاء لقلنا مثل هذا پس گفت فإلم یستجیبوا لکم ای فان لم یستجب لکم من تدعونهم الی المعاونة و لم یتهیأ لکم المعارضة فقد قامت علیکم الحجة فاعلموا أنما أنزل بعلم الله انزله جبرییل باذن الله و بعلمه ای و الله عالم بانزاله و عالم انه من عنده ...

... رب العالمین به نیت نیکویی او را هم در دنیا رزق حلال برو موسع دارد هم در عقبی بسعادت ابد و نعیم جاودانه رساند اینست که مصطفی ص گفت ان الله لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فی الدنیا و یجزی بها فی الآخرة و اما الکافر فیطعم بحسناته فی الدنیا حتی اذا افضی الی الآخرة لم تکن له حسنة یعطی بها خیرا

أ فمن کان علی بینة این کان هم چنان که کان پیشین است یعنی أ فمن هو علی بینة و هو الرسول ص علی بینة ای بیان و حجة و هو القرآن من ربه و یتلوه ای یقرأه شاهد منه یعنی لسان محمد ص قال محمد بن الحنفیة قلت لابی انت التالی قال و ما تعنی بالتالی قلت قوله سبحانه و یتلوه شاهد منه قال وددت انی هو و لکنه لسان النبی ص و یتلوه شاهد منه سخن اینجا تمام شد و جواب محذوف است میگوید که کسی بر چیزی روشن و بر پیغامی راست درست است از خداوند خویش و زبان او آن را میخواند آن زبان که گواه خدا است بر خلق این کس چنان کسی است که او را از این هیچ چیز نیست و گفته اند جواب محذوف آنست که أ فمن هو علی بینة من ربه کمن یرید الحیاة الدنیا و زینتها و گفته اند شاهد اینجا جبرییل است و معنی یتلوه یتبعه می گوید کسی که او بر درستی و راستی و پیدایی بود از خداوند خویش و گواهی از الله ایستاده بر پی آن کس و آن جبرییل است که در پی محمد نشسته بپیغام افزایی و سخن رسانی و دنی آرایی این کس چنان دیگر است که او را از این هیچ چیز نیست و عن الحسین بن علی ع شاهد منه محمد ص فیکون أ فمن کان هو المؤمن علی بینة ای بیان و بصیرة من ربه و یتلوه شاهد منه یعنی و یشهد له محمد ص یوم القیمة لقوله و جینا بک علی هؤلاء شهیدا و قیل یتلوه ای بتبع محمدا ص شاهد منه و هو علی بن ابی طالب ع و قیل هو ابو بکر قال النحاس الهاء فی ربه للنبی ص و فی یتلوه تعود علی البینة لان البینة و البیان واحد و فی منه تعود علی اسم الله عز و جل و من قبله ای من قبل نزول القرآن و مجی ء محمد ص کان کتاب موسی إماما و رحمة لمن اتبعها یعنی التوریة و هی مصدقة للقرآن شاهدة للنبی ص اماما نصب علی الحال و عرب راه را امام خوانند از بهر آنکه در پیش رونده است و حاجت را امام خوانند از بهر آنکه در پیش جوینده است و منه قول بعضهم

جیتک مسترفدا بلا سبب ...

میبدی
 
۳۹۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... احدیت و جناب صمدیت بمهتر کاینات و سید سادات شمس هدایت و کیمیای دولت سهیل سعادت و بحر طهارت که ما ترا بخلق فرستادیم تا طبیب دلهای اندوهگنان باشی مرهم درد سوختگان و آسایش جان مؤمنان باشی این نامه ما بر ایشان خوانی و آن لهیب آتش عشق ایشان و سوز دل ایشان در آرزوی دیدار ما امروز بر بنشانی و فردا را وعده وصال و دیدار دهی پس بدانکه تنی چند ازین مهجوران عدل ما و رنجوران داغ قطیعت ما شنیدن آن می نخواهند که ذوق آن نمیدانند و حوصله آن ندارند و آن گه از تو ترک آن می درخواهند آن را می بگذاری و بر امید صلاح و ایمان ایشان مراد ایشان می جویی مکن ای محمد مراد ایشان مجوی و دل در ایشان مبند که ما ایشان را در ازل براندیم و داغ حرمان و خذلان بر ایشان نهادیم

ای سید ایشان ترا دشمنان و بد خواهانند اگر سخنی بطعن گویند یا تعنتی جویند دل خویش بتنگ میار و اگر ایمان نیارند غم مخور ایشان خبیث اند و حضرت عزت ما پاک است جز پاکان را بخود راه ندهد ان الله تعالی طیب لا یقبل الا الطیب هر که نه آن ما است اگر چه عین طهارت است او را پلید دان چه آدمی و چه سگ یقول الله عز و جل إنما المشرکون نجس و هر که آن ما است اگر چه عین نجاست است او را پاک شمر چه آدمی و چه سگ یقول الله تعالی و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید سگی بر وفای دین قدمی برداشت ما جبرییل را بخدمت او فرستادیم و در دنیا با آن جوانمردان بداشتیم و از آفات نگه داشتیم نجاست او بطهارت برداشتیم در دنیا با ایشان و در غار با ایشان و در قیامت با ایشان و در بهشت با ایشان پس بنده مومن که هفتاد سال بر بساط اسلام بوده و ذوق ایمان چشیده و قدم بر قدم رسول نهاده و خداوند عالم او را پاک خوانده و مهر خود در دل وی نهاده کجا روا دارد که در قیامت او را نومید کند

ما را بمران چو سایلان از در خویش ...

... در آثار بیارند که هر که روی در دنیا دارد پشت بر خدای دارد و پشت بر خدای داشتن آنست که پیوسته باندیشه دنیا خسبد و بر اندیشه دنیا خیزد و اوقات وی بدان مستغرق بود نداند آن مسکین که این دنیا متاع الغرور است و بساط لعب و لهو جای بازیچه نادانان و سبب فریب ایشان دنیا دار بسان مسافر است در کشتی نشسته و دنیا زاد وی اگر زاد افزون از آن بر گیرد که باید کشتی غرق شود و سبب هلاک وی گردد

آورده اند که ذو القرنین در بلاد مغرب رفت ملک آن دیار زنی داشت ذو القرنین گفت این ملک بمن تسلیم کن گفت لا و لا کرامة خواست که بقهر ملک بستاند عارش آمد که با زنی جنگ کند زن گفت ترا مهمان کنم چون از دعوت فارغ شوی ملک بتو تسلیم کنم چون بخوان آمد خوانی دید زرین نهاده همه کاسه های زرین و بجای طعام مروارید و جواهر در آن کرده ذو القرنین گفت چه خورم طعام باید که این هیچ خوردن را نشاید آن زن گفت چون نصیب تو از دنیا نان بیش نبود ملک زمین کجا بری شاید که نبود ترا ملکی که نصیب تو از دو تا نان بیش نیست دیگر همه وبال است و نکال ابو بکر وراق گفت حیات دنیا دیگرست و زینت دنیا دیگر زینت دنیا آنست که در آن آیت گفت زین للناس حب الشهوات الی آخرها و حیات دنیا کراهیت مرگ است هر که دنیا دوست دارد از خدا خبر ندارد و هر که از خدا خبر ندارد هرگز آرزوی مرگ نکند و زندگانی همین داند که زندگانی دنیا است شهوتی بر کمال و غفلتی بی نهایت و از آن حیاة طیبة که دوستان در آن اند بی خبر اشارت قرآن مجید و عزت کلام بار خدا اینست که أ فمن کان علی بینة من ربه هرگز برابر کی بود حیات غافلان و حیات عارفان حیات غافلان آنست که گفت من کان یرید الحیاة الدنیا و زینتها و حیات عارفان أ فمن کان علی بینة من ربه میگوید عارفان در روشنایی آشنایی اند بر نور دین و روح یقین براه توفیق رفته و بمقصد تحقیق رسیده دلهاشان از تجرید و تفرید عمارت یافته این بینت بر لسان اهل اشارت آن تخم درد عشق است که روز اول در عهد ازل در دلهای دوستان خود ریخت چنان که در خبر است ثم رش علیهم نورا من نوره

نهاد ایشان خاکی خوش بود که در عهد خلقت آدم از قسم طیب برآمده بود قابل تخم درد عشق آمده پس آفتاب و أشرقت الأرض بنور ربها بر آن تافت پرورشی تمام بیافت تا عبهر عهد برآمد گل انس بشکفت مهب ریاح سعادت گشت و محل نظر الهیت شد بروزی و شبی سیصد و شصت بار آن بنده همه شب در خواب و این نظر بدل وی روان او خفته و نظر الله وی را کوشوان و اگر از جاده حقیقت یک بار میلی کند یا در هوای بشریت پروازی کند از عالم غیب ندا آید که و أنیبوا إلی ربکم ...

میبدی
 
۳۹۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... و لا أقول لکم عندی خزاین الله و نمی گویم شما را که نزدیک من خزاین الله است و لا أعلم الغیب و نمیگویم که من نیامده و پوشیده دانم و لا أقول إنی ملک و نمیگویم که من فرشته ام و لا أقول للذین تزدری أعینکم و نمی گویم ایشان را که بخواری و سستی و نکوهش فرا می نگرد چشمهای شما فرا ایشان لن یؤتیهم الله خیرا که الله ایشان را نیکی نداد الله أعلم بما فی أنفسهم الله داناتر است که در نفسهای ایشان چیست إنی إذا لمن الظالمین ۳۱ آن گه من از ستمکاران باشم

قالوا یا نوح قد جادلتنا گفتند ای نوح با ما باز پیچیدی فأکثرت جدالنا و این پیچیدن با ما فراوان و دراز کردی فأتنا بما تعدنا بیار یک راه

آنچه می وعده دهی ما را إن کنت من الصادقین ۳۲ اگر می راست گویی

قال إنما یأتیکم به الله إن شاء نوح گفت آنکه میخواهید آنست که الله آن را بشما آرد اگر خواهد و ما أنتم بمعجزین ۳۳ و شما را و پیش نشوید و او را در خود عاجز نیارید

و لا ینفعکم نصحی و سود ندارد نیک خواهی من و پند دادن من إن أردت أن أنصح لکم اگر من خواهم که شما را نیک خواهم و پند دهم إن کان الله یرید أن یغویکم اگر الله خواهد که شما را تباه و بی راه کند هو ربکم و إلیه ترجعون ۳۴ اوست خداوند شما و با حکم وی میگردید و با مشیت وی

أم یقولون افتراه میگویند که این مرد قصه نهاد از خویشتن قل إن افتریته بگوی اگر من نهادم این را فعلی إجرامی بد کرد من بر من و أنا بری ء مما تجرمون ۳۵ و من هم بیزارم از بد که شما کنید

و أوحی إلی نوح و پیغام دادند ب نوح أنه لن یؤمن من قومک که نخواهد گروید از قوم تو إلا من قد آمن مگر آنکه بگروید تا اکنون فلا تبتیس بما کانوا یفعلون ۳۶ رنجه مباش و تیمار مدار بآنچه ایشان میکنند

میبدی
 
۳۹۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... و قیل خزاین المطر فاسوقها الیکم و قیل مفاتح الغیب و هو جواب لقولهم اتبعوک فی ظاهر ما تری منهم و هم فی الباطن علی خلافک فقال مجیبا لهم لا أقول لکم عندی خزاین غیوب الله و لا أعلم ما یغیب عنی مما یستسرونه فی نفوسهم فسبیلی قبول ما ظهر منهم

و لا أقول إنی ملک این جواب ایشان است که گفتند ما نراک إلا بشرا مثلنا ما ترا بشری آدمیی هم چون خود می بینیم نوح گفت من خود نمی گویم که من ملکی ام که من همان آدمی و بشرام که شما می گویید و لا أقول للذین تزدری ای تستصغر و تستخس اعینکم یعنی المؤمنین تزدری تفتعل من قولهم زریت علی الشی ء اذا عبته و خسست فعله و ازریت به اذا قصرت به لن یؤتیهم الله خیرا توفیقا و ایمانا الله أعلم بما فی أنفسهم من الخیر و الشر و لیس لی ان اطلع علی ما فی نفوسهم و ضمایرهم إنی إذا لمن الظالمین ان طردتهم تکذیبا لهم بعد ما ظهر لی منهم الایمان این سخن جواب ایشان است که گفتند اتبعوک فی ظاهر الرای و باطنهم علی خلاف ذلک نوح گفت بر من آنست که دعوت کنم بر توحید و ایمان هر که اتباع من کند بظاهر او را قبول کنم و بر دلهای ایشان مطلع نه ام الله داند که در دلها و ضمیرها چیست اگر در ایشان عیبی است او به داند او داناتر است که در ایشان چه بود که بآن راه نمودن را شایستند اگر من ایشان را برانم پس آنکه بظاهر ایمان آوردند آن گه من از ستمکاران باشم

قالوا یا نوح قد جادلتنا ای بالغت فی خصومتنا و معنی الجدال فتل الخصم عن رأیه بالحجاج جدل در لغت عرب بر پیچیدن است جدیل مهار پیچیده است و در شواذ خوانده اند یا نوح قد جادلتنا فأکثرت جدالنا برین قرایت مقدم مؤخر است یعنی قد اکثرت جدلنا فجدلتنا ای نوح چندان با ما باز پیچیدی و پیکار کردی تا ما را بجدال ببردی و به پیکار بشکستی یقال جادلنی فجدلنی و خاصمنی فخصمنی و غالبنی فغلبنی فأتنا بما تعدنا من العذاب إن کنت من الصادقین فی وعیدک

قال إنما یأتیکم به الله ای لیس الذی تستعجلون به من العذاب الی انما ذلک الی الله و هو الذی یاتیکم به إن شاء و ما أنتم بمعجزین ای لستم بمعجزیه و لا فایتیه اذا اراد تعذیبکم و لا ینفعکم نصحی ای دعایی الی التوحید إن أردت أن أنصح لکم إن کان الله یرید أن یغویکم اینجا سخن تمام شد و در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره ان کان الله یرید ان یغویکم لا ینفعکم نصحی إن أردت أن أنصح لکم میگوید اگر الله خواسته است که شما را بی راه کند و حکم شقاوت که در ازل کرده بر سر شما براند نصیحت من امروز شما را چه سود دارد و نیک خواست من چه بکار آید من لم یساعده تعریف الحق بحکم العنایة لم ینفعه نصح الخلق فی النهایة من لم یؤهله الحق للوصال فی آزاله لم ینفعه نصح الخلق فی احواله حجتی محکم است این آیت بر معتزله و قدریه که اضافت ضلالت و غوایت با خود میکنند و ارادت خود فرا پیش ارادت حق میدارند و این مایه ندانند که هادی و مضل خدا است سعادت و شقاوت هدایت و ضلالت بحکم اوست و بارادت و مشیت اوست لا تجری فی الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الا بقضاء الله و قدره و بارادته و مشیته فمنه الخیر و الشر و النفع و الضر و الاسلام و الکفر و الرشد و الغوایة لا راد لقضایه و لا معقب لحکمه یضل من یشاء و یهدی من یشاء لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون هو ربکم ای خالقکم و مالککم و سیدکم فیتصرف فیکم علی قضیة ارادته و إلیه ترجعون ای الی حکمه ترجعون و الی مشیته تمضون و قیل إلیه ترجعون بالموت و البعث فیجازیکم علی اعمالکم قال اهل اللغة الغی فوق الضلال و الغی لا یقال الا للانسان فانه یقال ضل اللبن فی الماء و ضل التبن فی الطین و لا یقال غوی الا للناکب عن الصواب

أم یقولون افتراه این آیت عارض است در میان قصه نوح و مخاطب باین مصطفی است ص و معنی آنست که ایشان میگویند یعنی کافران قریش که این محمد قصه نوح از بر خویش نهاد و خود ساخت قل إن افتریته ای محمد گوی اگر من نهادم فعلی إجرامی و بال جرم من و جزای بد کرد من بر من نه بر شما

یقال اجرم الرجل اذا اذنب و الاسم الجرم ابو عمرو خواند بروایت عبد الوارث فعلی اجرامی بفتح الف میگوید بد کردهای من بر من آن گه گفت و أنا بری ء مما تجرمون این از بهر آن گفت که در فعلی إجرامی تبریت قوم است پس تبریت خود را گفت و أنا بری ء مما تجرمون و من هم بیزارم از آن بد که شما کنید و قیل أم یقولون افتراه یعنی به نوحا عن فیحتاج الی اضمار یعنی فقلنا ل نوح قل إن افتریته و الاول اظهر قوله و أوحی إلی نوح أنه لن یؤمن من قومک إلا من قد آمن حق عز و جل

درین آیت استدامت کفر ایشان بیان کرد و نوح را از ایمان ایشان نومید کرد تا نزول عذاب بایشان او را محقق شد از اینجا روا داشت که بریشان دعای بد کرد گفت رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا إنک إن تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا إلا فاجرا کفارا قال اهل التفسیر کان نوح ع یضرب ثم یلف فی لبد فیلقی فی بیته یرون انه قد مات فیخرج فیدعوهم حتی اذا ایس من ایمان قومه دعا علیهم و قیل جاءه رجل معه ابنه و هو یتوکأ علی عصاه فقال یا بنی انظر هذا الشیخ لا یغرنک قال یا ابت مکنی من العصا فناوله ایاها فشجه شجة فی رأسه فلا تبتیس بما کانوا یفعلون ای لا تغتم و لا تحزن و الابتیاس افتعال من البؤس و البؤس الحزن و قیل الابتیاس حزن معه استکانة قیل هذا خطاب له بعد الدعاء لانه لما دعا علیهم حزن و اغتم و قیل هو متصل بالاول ای لا تحزن و لا تستکن بما کانوا یفعلون فانی مهلکهم و منقذک منهم فحینیذ دعا علیهم فقال رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا

میبدی
 
۳۹۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات و أخبتوا إلی ربهم الایة

از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت میگوید فردا ساکنان حظیره قدس و ملوک مقعد صدق و اشراف درجات علیین ایشان خواهند بود که امروز حلقه فرمان ما در گوش بندگی دارند در سرای اخبات آرام گرفته در شاهراه رضا بحکم بندگی گوش بفرمان داشته و از راه معارضه برخاسته گفته اند حقیقت بندگی دو خصلت است آن کنی که او پسندد و آن پسندی که او کند ای مسکین نمرود طاغی در کافری یک بار تیر انکار در روی ایمان زد تو در مسلمانی بروزی چندین بار تیر انکار و اعتراض بر روی احکام تقدیر زنی صفت بندگیت کجا درست آید رضا و تسلیم چون بود

بندگی آنست که در کوی حقیقت کمر وفا بر میان بندی و دست در بند شریعت دهی که تا دست در بند می بود هرگز بگشادن کمر نرسد تو بنده ای و راه آزادان میروی تو بنده ای و مراد خداوندان میجویی بنده هرگز چون خداوند نبود آزادی و بندگی هر دو بهم نیایند

راحت مشرقة و رحت مغربا ...

... پیر طریقت گفت الهی کان حسرت است این دل من مایه درد و غم است این تن من الهی نیارم گفت که این همه چرا بهره من نه دست رسد مرا بمعدن چاره من نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلا و عناء قوم خویش صبر همی کرد و خدای را شکر همیگفت نه آن بلا و رنج ازو بکاست نه وی از سر آن صبر و شکر برخاست دانست که بلا بستر انبیاست و قرین اولیاست و هر که درو صبر کند دوستی را سزاست مصطفی ص گفت ان الله تعالی اذا احب عبدا ابتلاه فان صبر اقتناه

چون الله تعالی بنده ای را دوست دارد بلاها بدو فرستد تا پروای دیگرانش نبود اگر صبر کند بر بلا از خاصگیان حضرتش کند نوح آن همه بار بلای قوم خویش همی کشید که او را گفته بودند هر که لباس جوانمردی پوشد ناچار تیر جفای ناجوانمردان خورد و در راه ریاضت زخمهای زهر آلود چشد و ننالد

در عشق تو از ملامت بی خبران ...

میبدی
 
۳۹۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۵ - النوبة الاولى

 

... فکیدونی جمیعا با من کارید و بکوشید همه بهم یار و همدست ثم لا تنظرون ۵۵ آن گه مرا هیچ درنک مدهید

إنی توکلت علی الله من پشت با الله باز کردم ربی و ربکم خداوند من و خداوند شما ما من دابة إلا هو آخذ بناصیتها نیست هیچ جنبده ای مگر او ناصیت آن گرفته دارد إن ربی علی صراط مستقیم ۵۶ خداوند من است بر راهی راست

فإن تولوا اگر برگردید فقد أبلغتکم من بشما رسانیدم ما أرسلت به إلیکم آنچه مرا بآن فرستاده اند بشما و یستخلف ربی قوما غیرکم و خداوند من از پس شما گروهی جز از شما خلیفت نشاند و لا تضرونه شییا و شما بسر کشیدن از طاعت وی وی را نگزایید إن ربی علی کل شی ء حفیظ ۵۷ خداوند من بر همه چیز نگهبان است

و لما جاء أمرنا و آن گه که فرمان ما آمد نجینا هودا برهانیدیم هود را و الذین آمنوا معه و ایشان که گرویده بودند با او برحمة منا بمهربانی از ما و نجیناهم من عذاب غلیظ ۵۸ و برهانیدیم ایشان را از عذابی بزرگ

و تلک عاد و این عاد آنست جحدوا بآیات ربهم که شنیدند و ننیوشیدند دیدند و ننگریستند یافتند و نپذیرفتند آگاه شدند و با راه نیامدند

و عصوا رسله و سر کشیدند در رسولان او و اتبعوا أمر کل جبار عنید ۵۹ و پی بردند فرمان هر گردن کشی ناپاک ستیز کش را ...

میبدی
 
۳۹۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک اشارت است بجلال قدر مصطفی ص و کمال عز وی لطف ایزدی است که گوهر فطرت محمد مرسل را جلوه میکند میگوید ما قصه پیشینان و آیین رفتگان و سرگذشت جهانیان از قوم نوح و عاد و ثمود و امثال ایشان همه بر تو کشف کردیم و مشکلهای غیبی و نکتهای علمی خلق را بر زبان تو بیان کردیم دو معنی را یکی اجلال قدر تو خواستیم و کمال امانت و دیانت تو وا خلق نمودیم تا جهانیان بدانند که مفتی عالم جبروت و منهی خطه ملکوت تویی محل کشف اسرار ازل و ابد تویی آن اسرار که با تو بگفتیم با کس نگفتیم و آن انوار که بدل تو راه دادیم بکس ندادیم ای محمد ما جان تو از خزینه قدس بیرون آوردیم و در صورتی شیرین و پیکری نگارین بیرون دادیم تا بزبان خویش واجب شرع ما را وابندگان ما شرح دهی و قصه عالمیان و سرگذشت ایشان از مبدأ کاینات تا مقطع دایره حادثات بر ایشان خوانی تا ببرکت رسالت تو و بشیرین سخنان تو خلقی را از غشاوه بیگانگی بنور آشنایی رسانیم که ما در عزیز کلام خویش گفته ایم و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین دیگر معنی آنست که ما خواستیم تا ببیان این قصه ها و سرگذشتها آرامی در دل تو آریم و در آن سکون افزاییم و تا بدانی که برادران تو آن پیغامبران که گذشتند از قوم خویش چه بار رنج کشیدند و بعاقبت اثر نصرت ما چون دیدند سنت ما با تو همانست فاصبر إن العاقبة للمتقین صبر کن هیچ منال و اندوه مدار که هر آن گل که اینجا خار در دست تو بیش نشاند در قیامت بوی خوش بدماغ تو خوشتر رساند

پیری را پرسیدند که تقوی چیست گفت تقوی آنست که چون با تو حدیث دوزخ گویند آتشی در نهاد خود برافروزی چنان که دود خوف بر ظاهر تو بنماید و چون حدیث بهشت گویند نشاطی گرد جان تو برآید چنان که از شادی رجاء هر دو خد تو مورد گردد چون خواهی که متقی بر کمال باشی بدل بدان و بتن درآی و بزبان بگوی و آنچه گویی از مایه علم و سرمایه خرد گوی که هر چه نه آن بود بر شکل سنگ آسیا بود عمری میگردد و یک سر سوزن فراتر نشود بشنو صفت متقیان و سیرت ایشان بو هریره گفت روزی رسول خدا ص نماز بامداد کرد و گفت هم اکنون مردی از در مسجد درآید که منظور حق است نظر مهر ربوبیت در دل او پیوسته بر دوام است بو هریره برخاست بدر شد و باز آمد سید گفت یا با هریرة زحمت مکن آن نه تویی تو خود می آیی و او را می آرند تو خود میخواهی و او را میخواهند خواهنده هرگز چون خواسته نبود رونده هرگز چون ربوده نبود رونده مزدور است و ربوده مهمان مزد مزدور در خور مزدور و نزل مهمان در خور میزبان در ساعت سیاهکی از در در آمد جامه کهنه پوشیده و از بس ریاضت و مجاهدت که کرده پوست روی او بر روی او خشک گشته و از بیداری و بیخوابی شب تن وی نزار و ضعیف و چون خیالی شده ...

میبدی
 
۳۹۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۷ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و لما جاءت رسلنا لوطا و چون فرستادگان ما بلوط آمدند سی ء بهم اندوهگن شد بایشان و ضاق بهم ذرعا و تنگ دل شد بایشان و قال و گفت هذا یوم عصیب ۷۷ این روزی است سخت بر من گران و صعب

و جاءه قومه و قوم او باو آمدند یهرعون إلیه می شتافتند باو و من قبل کانوا یعملون السییات و پیش از آن قوم بدیها میکردند قال یا قوم گفت ای قوم هؤلاء بناتی آنکه اینان دختران من اند هن أطهر لکم ایشان شما را حلال تر باشند فاتقوا الله بترسید از خدای و لا تخزون فی ضیفی و مرا خجل مکنید در مهمانان من أ لیس منکم رجل رشید ۷۸ در میان شما مردی نیست بر راه راست

قالوا گفتند لقد علمت تو دانسته ای ما لنا فی بناتک من حق که ما را فرا دختران تو راه نیست و در ایشان دست نیست و إنک لتعلم ما نرید ۷۹ و تو دانی که آن چیست که ما میخواهیم

قال لو أن لی بکم قوة گفت کاشک ما را بشما قوتی بودی أو آوی إلی رکن شدید ۸۰ یا کاشک من رکنی محکم و خاندانی روشناس داشتید که با آن گراییدید ...

میبدی
 
۳۹۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و لما جاءت رسلنا لوطا چون از نزدیک ابراهیم بیامدند روی نهادند بشارستان قوم لوط و از آنجا که ابراهیم بود تا بشارستان لوط چهار فرسنگ بود چون آنجا رسیدند در نیمه روز لوط را دیدند در صحرا کشاورزی میکرد لوط در ایشان نگرست قومی را دید بصورت جوانان نیکو رویان سیاه چشمان خوش بویان جامهای نیکو بر تن ایشان و فراز آمده بصورت مهمانان لوط چون ایشان را بر آن صفت دید از آمدن ایشان و بسبب ایشان اندوهگن و دل تنگ گشت دانست که قوم وی قصد ایشان کنند و او را دفع باید کرد و رنج باید کشید اینست که رب العزة گفت سی ء بهم ای ساء مجییهم و احزن بسببهم یقال سؤته فسیی نظیره سررته فسر مدنی و شامی و کسایی و رویس سیی باشمام ضم خوانند اشارة الی الاصل فان اصله سوی بهم من السوء غیر ان الواو اسکنت و نقلت کسرتها الی السین تخفیفا و ضاق بهم ذرعا ای ضاق بمکانهم صدره لما یعرف من قومه یقال ضاق بامره ذرعا اذا لم یجد من المکروه سبیلا و نسب الی الذرع علی عادة العرب فی وصف القادر علی الشی ء المنبسط فیه بالتذرع و التبوع و طول الید و الباع و الذراع ثم یوضع ضیق الذرع مکان ضیق الصدر و هو نصب علی التمییز و قال هذا یوم عصیب ای ثقیل و شدید فی الشر و کذلک العصبصب و اصله من العصب و هو الشد

گفته اند لوط چون فریشتگان دید بترسید هم چنان که ابراهیم بترسید پس گفت شما که باشید ایشان گفتند ما مهمانان ایم لوط با فریشتگان فرا راه بود تا بخانه روند و ایشان را مهمانی کند و رب العزة با فریشتگان گفته که لا تهلکوهم حتی یشهد علیهم لوط اربع شهادات براه در چون می آمدند لوط ایشان را گفت ما بلغکم امر هذه القریة بشما چه رسید کار و خبر این شارستانها گفتند و ما امرهم

و کار و خبر ایشان چیست و در چه اند ایشان لوط گفت اشهد بالله انها لشر قریة فی الارض عملا چهار بار این سخن باز گفت تا چهار بار بر ایشان گواهی بداد ببدی و پلیدکاری تا مستوجب عقوبت گشتند پس همی رفتند تا در خانه شدند و کس خبر نداشت از حال ایشان مگر زن لوط آن عجوز بد که از خانه بدر شد و قوم لوط را گفت که جمعی رسیده اند نکو رویان و جوانان و هرگز از ایشان نیکو روی تر و زیباتر ندیده ام اینست معنی آن که رب العزة گفت فخانتاهما خیانت وی این بود که مهمانان را بقوم می سپرد نه آنکه از وی فجور می آمد که در خبر است که ما فجرت امرأة نبی قط ...

... قال النبی ص عند قراءة هذه الایة رحم الله اخی لوطا لقد کان یأوی الی رکن شدید یعنی الی الله عز و جل و نصره

و گفته اند که لوط این سخن با قوم خویش از پس دیوار و در میگفت که در سرای بایشان در بسته بود و ایشان آهنگ آن کردند که بدیوار بر آیند فریشتگان چون دیدند که لوط اندوهگن است بسبب ایشان و در رنج و مشقت گفتند یا لوط إنا رسل ربک لن یصلوا إلیک بمکروه لانا نحول بینهم و بین ذلک فهون علیک یا لوط کار آسانتر از آن است که تو می پنداری ما رسولان خداوند توایم آمده ایم تا ایشان را هلاک کنیم در سرای باز نه تا در آیند و آن گه عجایب قهر و بطش حق بین بایشان لوط چون سخن ایشان بشنید در سرای باز نهاد و ایشان در آمدند جبرییل پر خویش بر روی ایشان زد همه نابینا گشتند هیچ کس را نمی دیدند و راه فرا در نمی بردند همی گفتند النجا النجا فان فی بیت لوط سحرة سحرونا آن گه لوط را تهدید دادند که تو جادوان را بخانه آورده ای چون خویشتن و آن گه می گویی که مهمان اند کما انت یا لوط حتی یصبح تا بامداد که بر ما روشن شود بینی که با تو چه کنیم ازینجا گفت لوط متی موعد هلاکهم قالوا الصبح فقال ارید اسرع من ذلک لو اهلکتموهم الآن فقالوا أ لیس الصبح بقریب

آن گه جبرییل گفت فأسر بأهلک قرأ مکی و مدنی فأسر موصولة الالف و قرأ الباقون فأسر مقطوعة الالف و الوصل و القطع لغتان یقال سریت و اسریت اذا سرت لیلا و نطق القرآن بهما قال الله تعالی أسری بعبده لیلا و قال و اللیل إذا یسر قوله بقطع من اللیل القطع و القطیع هوی من اللیل فریشتگان گفتند ای لوط اهل و مال و مواشی خویش بشب بیرون بر یک نیمه شب گذشته شو ب صارعوا دهی بود بچهار فرسنگی سدوم و لا یلتفت منکم أحد ای لا یتخلف منکم احد و قیل لا ینظر الی ما ورایه و قیل لا یلتفت الی ماله هناک ای لا یبال به إلا امرأتک قرأ مکی و ابو عمرو بالرفع و الباقون بالنصب فمن رفع فعلی البدل من احد علی ان یکون الاستثناء من الالتفات لا من الاسراء و تکون المرأة مخرجة ملتفتة ای ناظرة الی ورایها فالاستثناء علی هذا لیس من الموجب فلذلک رفعت امرأتک کما تقول ما جاءنی احد الا زید و من نصب فعلی انه مستثنی من قوله فأسر بأهلک فالاستثناء علی هذا من الموجب فلذلک صار نصبا کما تقول قام القوم الا زیدا و المعنی فاسر باهلک الا امرأتک فیکون لوط مامورا بان لا یخرج امرأته لانها کافرة قیل نهوا عن الالتفات فخالفت المرأة فالتفت فجاء حجر من السماء فقتلها ...

... و إلی مدین یعنی و ارسلنا الی اهل مدین فحذف اهل و اقیم مدین مقامه

مدین نام آن زمین است که شعیب آنجا مسکن داشت نزدیک طور است و قیل هی اسم للقبیلة و قیل اسم لقریة بناها ابن ل ابراهیم ع اسمه مدین فسمیت به و شعیب صهر موسی است شعیب بن یثرون بن بویب بن مدین بن ابراهیم قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره و لا تنقصوا المکیال ای المکیل بالمکیال و الموزون بالمیزان إنی أراکم بخیر ای فی نعمة و خصب و سعة یعنی فای حاجة بکم الی التطفیف مع ما انعم الله سبحانه علیکم من المال و رخص السعر و إنی أخاف علیکم عذاب یوم محیط یعنی یوم یحیط عذابه بکم قیل هو غلاء السعر و قیل اراد به القیامة

روی عکرمة عن ابن عباس قال قال رسول الله ص یا معشر التجار انکم قد ولیتم امرا اهلکت فیه الامم السالفة المکیال و المیزان ...

... و لا تبخسوا الناس أشیاءهم ای حقوقهم ذکر باعم الالفاظ یخاطب به القایف و النخاس و الخراص و صاحب القبان و المساح و الذراع و المحصی میگوید هیچ چیز از حقوق مردمان مکاهید و لا تعثوا فی الأرض مفسدین العثی و العیث اشد الفساد یقال عاث یعیث و عثی یعثی واحد

بقیت الله خیر لکم ای ما ابقی الله لکم بعد ایفاء الکیل و الوزن خیر لکم من التطفیف لان الله تعالی یجعل فیه البرکة و قیل طاعة الله خیر لکم لان ثوابها یبقی ابدا و قیل رزق الله و رحمة الله من قوله و ما عند الله خیر و أبقی قال ابن زید الهلاک فی العذاب و البقیة فی الرحمة یعنی اذا اطعتم فبقیتم خیر من ان عصیتم فهلکتم إن کنتم مؤمنین شرط الایمان لانهم انما یعرفون صحة ما یقول اذا کانوا مؤمنین و ما أنا علیکم بحفیظ ای لم اومر بقتالکم و اکراهکم علی الایمان ما علی الا البلاغ و قد بلغت و قیل و ما أنا علیکم بحفیظ یحفظ علیکم نعمکم فاحفظوها بترک المعصیة

میبدی
 
۳۹۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و لما جاءت رسلنا لوطا سی ء بهم و ضاق بهم ذرعا الآیة

اشارت است بکمال حزن لوط و غایت درد و اندوه وی در راه دین هم تشریف است او را هم بشارت تشریف است از آن روی که عزت قرآن او را جلوه میکند و از اندوه وی عالمیان را بر آتش اندوه می نشاند و خلعت مثوبت روز دولت ایشان را میدوزد و بشارت از آن است که هر کرا بر آمدن مراد در طالع وی بود نخست تیر بی مرادی در کام وی نشانند و بر درد و اندوهش اندوه فزایند آن گه چون یکبارگی دل خویش باندوه سپرد و از راه مراد خود برخاست محبت حق او را در پرده عصمت خویش گیرد که ان الله یحب کل قلب حزین دوست دارد الله دلی که همه غم نادیدن وی خورد همه بار درد نایافت وی کشد اندوهش بدان دهد تا روزی گوید که لا تحزن ترس و بیم در دلش افکند تا در وقت نزع او را گوید که لا تخف آن ساعت که بنده مؤمن را در خاک نهند و آن خر پشته گور بر سینه عزیز او نصب کنند دوستان متفکر حال او خویشان متحیر انتقال او دل وی پر از اندوه و بیم گشته میان نواخت و سیاست درمانده گوش بر غیب نهاده تا خود چه خطاب آید و با وی چه کنند بنده درین سوز و حسرت بود که فضل الهی در رسد لطف ایزدی در پیوندد خطاب آید بنعمت اکرام و افضال عبدی ترکوک و عزتی و جلالی لانشرن علیک رحمتی بنده من دوستان مجازی ترا رها کردند غم مخور و اندوه مدار که ما ترا واپناه رحمت خویش گرفتیم و در روضه رضوان جای تو ساختیم همانست که رب العزة گفت ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة اینست بار درخت اندهان و غایت درد دوستان نه از گزاف گفت آنچه پیر طریقت گفت الهی نصیب این بیچاره ازین کار همه درد است مبارک باد که مرا این درد سخت در خورد است بیچاره آن کس که ازین درد فرد است حقا که هر که بدین درد ننازد ناجوانمرد است

هر درد که زین دلم قدم بر گیرد /دردی دگرش بجای در برگیرد ...

... کآتش چو رسد بسوخته اندر گیرد

قال لو أن لی بکم قوة أو آوی إلی رکن شدید قال ابن عطاء لو ان لی بکم قوة من نفسی لمنعتکم من معصیة ربی و لو ان المعرفة بیدی لا وصلتها الیکم آن مهجوران درگاه عزت و زخم خوردگان عدل ازل گرد سرای لوط برآمدند بقصد آن عزیزان بر مخالفت فرمان و آن کار بر لوط دشخوار شد و رنج دل وی در حق آن مهمانان بغایت رسید و بی آرام گشت از سر تحیر گفت لو أن لی بکم قوة با آن همه رنج که از ایشان دید شفقت از ایشان هم باز نگرفت و آرزوی توفیق و هدایت ایشان در دل خود راه داد گفت اگر کلید معرفت و هدایت بدست من بودی بر دلهای ما در معرفت گشادمی و شما را باین عصیان و خذلان فرو نگذاشتی لکن چه سود که این کار بدست من نیست و هدایت بخواست من نیست همانست که مصطفی ص را گفتند لیس علیک هداهم و لکن الله یهدی من یشاء یا محمد هدایت و غوایت خلق حقایق تعزز ماست و خصایص تفرد ما بر تو جز از دعوت نیست و راه نمودن جز کار الهیت ما نیست

فلما جاء أمرنا جعلنا عالیها سافلها سنة الله فی عباده قلب الاحوال علیهم و الانقلاب من سمات الحدوث و الذی لا یزول و لا یحول فهو الذی لم یزل و لا یزال بنعوت الصمدیة گردش احوال و تیرگی روزگار نعت حدثان است و سرانجام بندگان است روزی ایشان را نعمت و روزی غمانست یکی بی کام و بی نوا یکی شادان و نازان است از آن گه چنین و گه چنان است که از خاک مختلط آفریده و بآب تغیر سرشته و تا بدانی که یکتا و یگانه خداست که در صفت او تغیر نه و در نعت او تبدل نه و با او هیچ منازع و مشارک نه آن را که خواهد بفضل خود نوازد و او را به وی حاجت نه و آن را که خواهد بعدل خود راند و از کس بیم نه آن گه در آخر آیت گفت و ما هی من الظالمین ببعید این چنان است که گفتند ...

میبدی
 
۳۹۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۸ - النوبة الاولى

 

... و لقد أرسلنا موسی بآیاتنا و فرستادیم موسی را بسخنان و نشانهای خویش و سلطان مبین ۹۶ و حجت آشکارا

إلی فرعون و ملایه بفرعون و کسان وی فاتبعوا أمر فرعون فرمان فرعون را پی بردند و ما أمر فرعون برشید ۹۷ و فرمان فرعون بر راه راست نبود

یقدم قومه یوم القیامة در پیش قوم خویش می آید روز رستاخیز فأوردهم النار تا ایشان را بآتش رساند و بیس الورد المورود ۹۸ و بد رسیدن جای که بآن رسند ...

میبدی
 
۳۹۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۸ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی قالوا یا شعیب أ صلاتک تأمرک ابن عباس گفت شعیب نماز بسیار کردید از آن جهت این سخن گفتند یعنی این نمازهای فراوان تو میفرماید ترا که ما را از پرستش بتان بازداری حمزه و کسایی و حفص أ صلاتک خوانند بر لفظ واحد یعنی أ قراءتک التی تقرأها فی صلوتک تامرک و قیل دینک یامرک ان نترک ما یعبد آباؤنا من الاصنام أو أن نفعل این او بمعنی واو است هم چنان که فلان گویند یرکب البغل او الفرس یعنی مرة هذا و مرة ذاک أن نفعل عطف است بر ما یعبد نه عطف است بر أن نترک یعنی أ صلاتک تامرک ان نترک ما یعبد آباؤنا و فعلنا فی اموالنا ما نشاء و آنچه ایشان در مال خویش میکردند بخس بود در کیل و وزن و تکسیر الدراهم و الدنانیر یعنی اذا تراضینا فیما بیننا بذلک فلم تمنعنا منه میگوید ما خود رضا دادیم و پسندیدیم آنچه میکنیم از بخس و تکسیر تو چرا ما را باز میداری و در شواذ خوانده اند ما تشاء به تاء و برین قرایت أن نفعل عطف بر أن نترک باشد و معنی آنست که سفیان ثوری گفت کان یأمرهم بالزکاة فاجابوه بذلک إنک لأنت الحلیم الرشید این سخن بر وجه استهزا گفتند و بوی ضد این خواستند یعنی انک لانت السفیه الغاوی این هم چنان است که خزنه آتش بو جهل را گویند ذق إنک أنت العزیز الکریم و روا باشد که این سخن بتحقیق گفته باشند یعنی انک فینا حلیم رشید فلیس یحمل بک شق عصا قومک و لا مخالفة دینهم هم چنان که قوم صالح گفتند یا صالح قد کنت فینا مرجوا قبل هذا و الرشید یصلح للفاعل و المفعول تقول رشد رشدا و رشد فهو رشید و ارشده الله فهو رشید مرشد و مرشد فیهما جمعا

قال یا قوم أ رأیتم إن کنت علی بینة من ربی ای اخبرونی عما ترون فیما اقول ان کنت علی بیان من ربی و برهان فیما ادعوکم الیه و رزقنی منه ای من الله و قیل من البیان رزقا حسنا حلالا طیبا من غیر بخس و تطفیف و ذلک انه کان کثیر المال و قیل رزقا حسنا علما و معرفة و نبوة جواب شرط محذوف است و إن کنت این کون حال است میگوید من که بر بیان و بصیرت تمام و بر حجتی روشن و روزی فراخ فراوان از مال و نعمت حلال و از علم و معرفت و نبوت و رسالت و توفیق طاعت أ فأعدل عنها و اتبع الضلال چه بینید شما و چه گویید ازین بر گردم و بر پی ضلالت روم ...

میبدی
 
۳۹۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۸ - النوبة الثالثة

 

... کرامتی عظیم و نواختی کریم از خدای کریم و بدان فخر می نیارم که نه مکتسب منست و نه بجلادت و قوت من تا بآن فخر توانم کرد موهبت الهی است و عطاء ربانی بفضل خود کاری ساخته و پرداخته و بی ما راست کرده و گفته اند رزق حسن دوام نعمت است بی میونت و کمال صفات بی وسیلت دوام نعمت غذای نفس است مرکب خدمت را و کمال صفاوت غذای روح است مرکز مشاهدت را و از رزق حسن است که کردار مخالف گفتار نبود چنان که شعیب گفت و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه

بو عثمان گفت واعظ نیست او که بزبان خلق را پند دهد و آنچه گوید خود نکند حکیم نیست او که بر زبان حکمت راند و اعمال و سیرت وی بر وفق حکمت نبود و در اخبار بیارند که الله تعالی به عیسی وحی فرستاد که یا عیسی عظ نفسک فان اتعظت فعظ الناس و الا فاستحی منی و یقال من لم یکن له حکم علی نفسه فی المنع عن الهوی لم یمض له حکم علی غیره فیما یرشده الیه من الهدی و فی الخبر من ازداد علما و لا یزدد هدی لم یزدد من الله الا بعدا هر که وی را علم افزاید و آن گه راه هدی برو نگشاید از حق او را جذر دوری نیفزاید اما میدان بیقین که کلید گنج هدی توفیق است کوشش بطاعات و یافت درجات بتوفیق است طوبی آن کس که توفیق او را رفیق است بنده بجهد خود کجا رسد اگر توفیق نبود نجات خود کی تواند بی مرکب توفیق راه بحق چون برد رب العزة حکایت میکند از قول شعیب که گفت و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب توفیق چوگانست و بنده گوی و انابت میدان ذکر بر زبان و آوای بر در گوش و ثمره وعد در دل و تازگی منت در جان

پیر طریقت گفت تا جان در تن است و نفس را بر لب گذر است و هشیاری حاصل است از عبودیت چاره نیست راست است که طاعت بتوفیق است اما جهد بگذاشتن روی نیست راست است که معصیت بخذلان است اما جذر فرو گذاشتن شرط نیست اندیشیدن که رهی توانستی که گناه نکردید سر همه گناه است و این سخن گناه کار را عذر پنداشتن هم از گناه است الهی عزت ترا گردن نهادیم و حکم ترا جان فدا کردیم ما را می گویی که مکن و در می افکنی و می گویی که کن و فانمیگذاری ما را جای خصومت و ترا جای عزت پس ما را چه ماند مگر گردن نهادن بطاعت

و استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه میگوید آمرزش خواهید از خداوند خویش که وی آمرزگار است و رهی نو از نه بسزای رهی بل بسزای خویش هر چند که رهی را جرم بسیار است آخر فضل مولی پیش الطاف ربوبیت است که کرم خود بر صفت عبودیت عرضه میکند که هر چه از رهی تقصیر است بی نیازی من برابر آنست و هر چه ازو ناپسندیده است مهربانی من بر سر آنست و هر چه رهی را امید است فضل من برتر از آنست إن ربی رحیم ودود الودود الذی یتحبب الی عباده بالاحسان الیهم ودود اوست که بمهربانی نواخت خود بر بنده نهد و نعمت بر وی پیاپی ریزد تا بنده او را دوست شود ازینجا بود که با داود ع گفت که یا داود حبب الی عبادی راه ما بر بندگان ما روشن دار و دوستی ما در دل ایشان افکن و نعمت ما با یاد ایشان ده و سخنان ما در دل ایشان شیرین کن و بگوی من آن خداوندم که با جودم بخل نه و با علمم جهل نه و با صبرم عجز نه و با غضبم ضجر نه در صفتم تغیر نه و در گفتم تبدل نه ما یبدل القول لدی و ما أنا بظلام للعبید پس اگر بنده تقصیر کند و حق این کرامت بنشناسد و شکر نعمت بنگزارد او را عتاب کند و گوید یا بن آدم ما انصفتنی أتحبب الیک بالنعم و تتمقت الی بالمعاصی خیری علیک نازل و شرک الی صاعد رواه علی بن ابی طالب ع عن النبی ص عن الله عز و جل یا بن آدم و ذکر الحدیث

میبدی
 
۳۹۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۹ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی إن فی ذلک لآیة درین نشانی است لمن خاف عذاب الآخرة او را که از عذاب آن جهانی ترسان است ذلک یوم مجموع له الناس آن روز روزی است که آن را مردمان فراهم خواهند آورد و ذلک یوم مشهود ۱۰۳ و آن روز روزی است که داور و داده و دادخواه حاضر

و ما نؤخره با پس نمیداریم آن روز را إلا لأجل معدود ۱۰۴ مگر هنگامی شمرده را ...

... و مگرایید فتمسکم النار که آتش بشما رسد با ایشان و ما لکم من دون الله من أولیاء و نه شما را یار بود فرود از الله ثم لا تنصرون ۱۱۳ و نه آنکه شما را یاری دهند

و أقم الصلاة طرفی النهار بپای دار نماز برد و گوشه روز و زلفا من اللیل و دو نماز شب فراهم نزدیک شام و خفتن إن الحسنات یذهبن السییات که کارهای نیکو ناپیدا کند و ببرد کارهای زشت ذلک ذکری للذاکرین ۱۱۴ این فرمان و این وعد یادگاری است یاد دار آن را

و اصبر فإن الله لا یضیع أجر المحسنین ۱۱۵ و شکیبایی کن که الله ضایع نکند مزد نیکوکاران ...

... و ما کان ربک لیهلک القری بظلم و خداوند تو هرگز آن را نبود و نخواست شهرهایی را که هلاک کرد که آن را ببیداد هلاک کند و أهلها مصلحون ۱۱۷ و اهل آن شهرها نیک فعل و نیکوکار و بصلاح

و لو شاء ربک و اگر خداوند تو خواستید لجعل الناس أمة واحدة مردمان را همه یک دین و یک دل و یک راه کردید و لا یزالون مختلفین ۱۱۸ و همیشه جدا جدا خواهند بود

إلا من رحم ربک مگر ایشان که الله ایشان را بر راه راست بداشت ببخشایش خویش و لذلک خلقهم و ایشان آن را آفرید و تمت کلمة ربک و سپری گشته برفت سخن خداوند تو لأملأن جهنم که حقا که پر کنم ناچاره دوزخ من الجنة و الناس أجمعین ۱۱۹ از پری و آدمی اهل آن همه از ایشان

و کلا نقص علیک من أنباء الرسل و همه که بر تو میخوانیم از خبرهای پیغامبران ما نثبت به فؤادک آنست که دل ترا بآن با جای می آریم و بر جای بمیداریم و جاءک فی هذه الحق و درین پیغام که بتو فرستادیم بتو همه راستی آمد و درستی و موعظة و ذکری للمؤمنین ۱۲۰ و پندی و یادگاری گرویدگان را ...

میبدی
 
۳۹۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۹ - النوبة الثانیة

 

... و أما الذین سعدوا قرأ حمزة و الکسایی و حفص عن عاصم سعدوا بضم السین و الوجه انه مبنی للمفعول به من قولهم سعدت الرجل اسعده سعدا فهو مسعود و یکون متعدیا لسعد کما یقال خزنته فخزن هو و قرأ الباقون سعدوا بفتح السین و الوجه انه فعل لازم مبنی للفاعل علی وزن فعل یقال سعد فلان یسعد سعادة فهو سعید کما یقال شقی یشقی فهو شقی و السعد سبب الخبر کما ان ضده من النحس سبب الشر خالدین فیها ما دامت السماوات و الأرض إلا ما شاء ربک عطاء غیر مجذوذ ای غیر مقطوع عنهم عطاء نصب علی المصدر ای اطلعوا عطاء قال وکیع کفرت الجهمیة باربع آیات من کتاب الله عز و جل فی وصف نعیم الجنة قوله لا مقطوعة و لا ممنوعة قالوا تقطع و تمنع و قوله أکلها دایم و ظلها قالوا لا یدوم و قوله ما عندکم ینفد و ما عند الله باق قالوا لا یبقی و قوله عطاء غیر مجذوذ قالوا یجذ و یقطع

فلا تک فی مریة المریة الشک و الفعل منه امتری و تماری و ماری غیره مماراة و مراء در معنی این آیت سه قول گفته اند یکی آنست که لا تشک ان عبادة ما یعبدونه ضلال ای محمد نگر بگمان نباشی که پرستش این بتان که قریش آن را می پرستند ضلال است و گم راهی دیگر معنی لا تشک انها تقلید لآبایهم و اقتداء منهم بهم بگمان مباش که ایشان باین عبادت بتان تقلید پدران خویش میکنند و بر پی اسلاف خویش می روند قول سوم آنست که کفار دو فرقت اند فرقتی نفی صانع میکنند و بوجود صانع بهیچ حال اقرار نمی دهند و فرقتی بوجود صانع اقرار میدهند اما با وی انباز می گیرند و بتان و طواغیت را می پرستند میگوید لا تشک فی ان هؤلاء فی الکفر کهؤلاء نگر بگمان نباشی که اینان همه در کفر یکسان اند و هر دو فرقت گمراهند ما یعبدون إلا کما یعبد آباؤهم من قبل ای هم کآبایهم فی الکفر و التقلید و قوله کما یعبد یعنی کما کان یعبد فحذف لان قبل یدل علیه و إنا لموفوهم نصیبهم حظهم غیر منقوص یعنی حظهم من الرزق و قیل من الخیر و الشر و قیل من العذاب

روی اوسط بن عمرو البجلی قال قدمنا المدینه فالفیت ابا بکر علی المنبر یخطب الناس فسمعته یقول قام فینا رسول الله ص قال سألوا الله العافیة فانه لم یعط احد افضل من معافاة بعد یقین و ایاکم و الریبة فانه لم یؤت احد اشد من ریبة بعد کفر

و لقد آتینا موسی الکتاب فاختلف فیه هذا تسلیة للنبی ص ب موسی و ما کان یلقاه من قومه من تکذیبهم ایاه و اختلافهم فی التوریة میگوید موسی را تورات دادیم و اهل تورات در آن دو گروه گشتند قومی بوی ایمان آوردند و استوار گرفتند و قومی کافر شدند و دروغ زن گرفتند ایشان با تورات همان کردند که قوم تو با قرآن گفته اند این اختلاف ایشان بعد از بعثت مصطفی است یعنی اختلف من بعد ما اتاهم محمد فی تصدیق ما نزل فیها من خبر نبوة محمد و لو لا کلمة سبقت من ربک بتأخیر العذاب عن امة محمد الی یوم القیامة لقضی بینهم یعنی لاهلکوا فی الدنیا و فرغ من عذابهم و قیل و لو لا کلمة سبقت من ربک بتأخیر العذاب عن اهل الکتاب لاهلکوا حین اختلفوا فی التوریة و إنهم لفی شک منه ای من التوریة و قیل من القرآن مریب ذی ریب موقع فی الریب و التهمة و إن کلا لما بتشدید إن و تخفیف لما قرایت بو عمر و کسایی و یعقوب است و باین قرایت ما بمعنی من است چنان که اهل حجاز گویند سبحان ما سبح له الرعد ای من سبح الرعد و لام در لما لام تأکید است که در خبر ان شود و لام لیوفینهم لام قسم محذوف مضمر است و التقدیر و الله لیوفینهم میگوید همه که دشمنان اند کتابی و مشرک همه آنست که حقا که بایشان خواهد سپرد جزای کردارهای ایشان خداوند تو و روا باشد که ما زیادت باشد زیدت بین اللامین لیفصل بینهما کراهة اجتماعها ابن کثیر و نافع إن کلا لما هر دو بتخفیف خوانند و این هم بر معنی قرایت اول است و اصل ان ان بوده فخففت و بقی عملها شامی و حمزه و حفص إن کلا لما نون و میم هر دو بتشدید خوانند و الوجه ان الاصل فیه و ان کلا لمن ما لیوفینهم فوصلت من الجارة بما فانقلبت النون میما للادغام فاجتمعت ثلاث میمات فحذفت احدیهن فبقی لما بالتشدید و ما بمعنی من کما ذکرنا و اسم لجماعة الناس کما قال تعالی فانکحوا ما طاب لکم من النساء ای من طاب و المعنی و ان کلا لمن الذین لیوفینهم ربک أعمالهم و قرایت ابو بکر از عاصم إن کلا بتخفیف نون است و لما بتشدید میم و الوجه ان ان علی ما سبق من انها مخففة من الشدیدة و لما علی ما ذکرنا من ان اصله من ما و اللام هی التی تدخل علی خبر ان و اللام فی لیوفینهم هی اللام القسم علی ما سبق فی الجمیع و التقدیر و ان کلا لمن ما و الله لیوفینهم ربک أعمالهم و ما بمعنی من کما ذکرنا و یجوز ان یکون ان للجحد بمعنی ما و انتصاب کلا بنزع الخافض و التقدیر و ان من کل و لما بمعنی الا و المعنی ما کل من المؤمن و الکافر و البر و الفاجر الا لیوفینهم ربک أعمالهم کقوله إن کل نفس لما علیها حافظ ای ما کل نفس الا علیها حافظ إنه بما یعملون خبیر یعلم الصالح منهم و غیر الصالح

فاستقم کما أمرت هذا الکلام هاهنا و فی سورة حم شامل کل امر خوطب به رسول الله ص فی القرآن و خارجه یقول استقم یا محمد کما امرک ربک و بلغ الرسالة و ادع الناس الی الایمان بالله میگوید راست باش و راست زی بر بردباری و هشیاری و مردی و مردمی و جوانمردی و خدا ترسی و خدا پرستی پیغام برسان و خلق بر دین حق خوان و قیل استقم علی القرآن و لا تشرک بی شییا و توکل علی فیما ینوبک ...

... و قال بعضهم الصلاح فی ثلاثة اشیاء فی اکل الحلال و اتباع السنن و مخالفة الهوی

و لو شاء ربک لجعل الناس أمة واحدة مسلمین کلهم و لکن لم یشاء کذلک اگر الله خواستی خلق همه مسلمانان بودندی بر دین راست و ملت درست همانست که جای دیگر گفت و لو شاء الله لجمعهم علی الهدی اگر الله خواستید همه را راه نمودید و هدایت دادید لکن نخواست و این حکم در ازل نکرد که ایشان را مختلف آفرید بر ملتها و دینهای پراکنده جدا جدا خواهند بود از جهودی و ترسایی و گبرکی

إلا من رحم ربک الا من عصم ربک برحمته فهداه الی الایمان فانه ناج من الاختلاف بالباطل مگر کسی که الله برحمت خویش او را ازین اختلاف باطل معصوم دارد و او را براه حق و دین اسلام راه نماید آن گه گفت و لذلک خلقهم یعنی اهل الاختلاف للاختلاف و اهل الرحمة للرحمة خلق که آفرید اختلاف را و رحمت را آفرید قومی رحمت را آفرید نیکبختان اند سزای بهشت قومی اختلاف باطل را آفرید بدبختان اند سزای دوزخ ایشان را چنین آفرید تا درست شود آنچه گفت فریق فی الجنة و فریق فی السعیر و تمت کلمة ربک ای حکمه السابق فی اهل النار انه یملأ جهنم من الجنة و الناس أجمعین ای منهما لا من احدهما و لیس ذلک للاحاطة و قیل من عصاة الجنة و الناس اجمعین فیکون للاحاطة

و کلا نقص علیک کلا منصوب بنقص ما نثبت موضعه نصب لانه بدل عن کل یعنی نقص علیک من أنباء الرسل ما نثبت به فؤادک و نقوی به قلبک فتطیب به و تصبر صبرهم ای فلا تجزع من تکذیب قومک و اسلک سبیل الرسل قبلک فی الصبر علی امر ربک میگوید ای محمد قصه های پیشینیان و آیین رفتگان و اخبار پیغامبران بر تو خواندیم تا بدانی که آن پیغامبران همه بر بلا و اذای قوم خویش چون صبر کردند و در آخر نصرت و قوت ما چه دیدند آن را کردیم و بر تو قصه ها خواندیم تا دل قوی داری و از اذای دشمنان و طعن بیگانگان بس ننالی و بر تکذیب ایشان صبر کنی و گوش بنصرت داری که ما در ازل حکم کرده ایم که پیغامبران خود را نصرت دهیم إنا لننصر رسلنا و الذین آمنوا إن جندنا لهم الغالبون و در بیان این قصه ها حجت روشن است و دلالت تمام بر صحت نبوت و صدق رسالت مصطفی ص که وی پیغامبر امی بود هرگز بمعلمی نارفته و مؤدبی ندیده و هیچ کتاب ناخوانده و نه هیچ چیز نوشته و آن گه اخبار پیشینیان و سیر ملوک و اقاصیص امم چنان بیان میکرد و از همه خبر میداد و آنچه در طوق بشر نباشد که از ذات خود بر سازد اظهار میکرد و بر زبان می راند و فصحای عرب و زیرکان عالم همه از آن عاجز گشته عاقل چون در نگرد داند که این صنعت بشر نیست جز وحی پاک نیست و جز رسالت خداوند و نامه وی بر زبان جبرییل نیست و رسالت و نبوت وی جز صدق و راستی نیست صفت امی در حق عالمیان نقص بود در حق وی هنر آمد تا لا جرم او را باین صفت جلوه کردند که الذین یتبعون الرسول النبی الأمی قوله ما نثبت به فؤادک این تثبیت و تسکین دل مصطفی ص نه از آن است که در وی شکی بود لکن هر جای که دلالت قوی تر و برهان بیشتر آن کار و آن حکم در دل ثابت تر و دل بوی آرمیده تر هم چنان که ابراهیم گفت ص و لکن لیطمین قلبی و جاءک فی هذه الحق ای ما جاءک فی هذه السورة الحق مع ما جاءک من الحق فی سایر القرآن هر چه بمصطفی فرو آمد از قرآن و پیغام همه حق است و راست و پاک و نیکو اما این سورت بذکر مخصوص کرد که درین سورت اقاصیص انبیا است و مواعظ فراوان و ذکر بهشت و دوزخ و تحقیق تأکید را گفت درین سورت همه راستی آمد بتو و درستی و این دلیل نیست که بیرون ازین حق نیست هم چنان که کسی سخن شنود از کسی گوید هذا حق فلیس یجب من هذا ان یکون ما سواه باطلا فکذلک فی قوله و جاءک فی هذه الحق و قیل جاءک فی هذه الدنیا ای النبوة و موعظة و ذکری للمؤمنین عبرة لمن اعتبر تذکر لمن تذکر

و قل للذین لا یؤمنون اعملوا علی مکانتکم قرأ ابو بکر مکاناتکم بالجمع إنا عاملون ...

میبدی
 
۳۹۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... تو خود بصفات خود چنانی که تویی

الر الالف تشیر الی اسمه الله و اللام تشیر الی اسمه لطیف و الراء تشیر الی اسمه رحیم یقول الله تعالی باسم الله اللطیف الرحیم ان هذه السورة آیات الکتاب الذی اخبرت فی التوریة انی انزله علی محمد ص بنام من که خداوندم لطیف و رحیم ام که این سورة آیات آن کتاب است که در تورات وعده داده ام که فرو فرستم بمحمد ص کتابی که یادگار مؤمنان است و هم راه طالبان عدت عابدان و زاد زاهدان موعظت خایفان و رحمت مؤمنان

إنا أنزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون جایی دیگر گفت قرآنا عربیا لقوم یعلمون بشیرا و نذیرا قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین و شفاء لما فی الصدور و هدی و رحمة للمؤمنین این قرآن راه جویان را راهست و بار خواهان را بار است و مؤمنانرا شفیع و گواهست امروز بشارت است و رحمت و فردا عز و ناز و کرامت امروز رشاد و راست راهی و فردا از عقوبت آزادی مؤمنانرا میراند بزمام حق در راه صدق بر سنن صواب بر چراغ هدی و بدرقه مصطفی ص روی بنجات وادی بوادی میراند منزل بمنزل اول منزل علم پس منزل عمل پس منزل صدق و اخلاص پس منزل مهر و محبت تا فرو آرد در مقعد صدق عند ملیک مقتدر

نحن نقص علیک أحسن القصص چه نیکو قصه ای که قصه یوسف است قصه عاشق و معشوق و حدیث فراق و وصالست درد زده ای باید که قصه دردمندان خواند عاشقی باید که از درد عشق و سوز عاشقان خبر دارد سوخته ای باید که سوز حسرتیان در وی اثر کند غلام آن مشتاقم که بر سر کوی دوست آتش حسرت افروزد رشک برم بر چشمی که در فراق عشق جانان اشکی فرو بارد جان و دل نثار کنم دل شده ای را که داستان دل شدگان گوید ...

... کو قصه عشق تو سراید صنما

آن روز که تخم درد عشق در دلهای آشنایان پاشیدند دل یعقوب پیغامبر بر شاه راه این حدیث بود از تجرید و تفرید عمارت یافته در بوته ریاضت باخلاص برده قابل تخم درد عشق گشته چون آن تخم بزمین دل وی رسید آب رش علیهم من نوره آن را پرورش داد تا عبهر عهد برآمد آن گه جمال یوسفی از روی بهانه قبله وی ساختند و بشریت را بجنس خود راه نمودند و این آواز برآوردند که حلق یعقوب در حلقه دام ارادت یوسف آویختند و نقطه حقیقت در پرده غیرت میگوید ارسلانم خوان تا کس بنداند که کیم

إذ قال یوسف لأبیه یا أبت إنی رأیت أحد عشر کوکبا ابن عباس گفت این یازده کوکب یازده برادر می خواهد از روی اشارت میگوید چنان که ستارگان بنفس خود روشن اند و خلق بآن راه بر و ذلک فی قوله تعالی و بالنجم هم یهتدون هم چنان برادران یوسف را روشنایی نبوت بود و بایشان اهتداء خلق اما غدری که با برادر کردند و حسد که بر وی بردند آن نوعی است از صغایر

و این چنین صغایر بر انبیاء علیهم السلام رود و حکمت در آن آنست که تا عالمیان بدانند که بی عیب خدا است که یگانه و یکتا است دیگر همه با عیب اند و فی معناه انشد ...

میبدی
 
۳۹۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و تقدس إذ قالوا لیوسف و أخوه این لام لام قسم است تقدیره و الله لیوسف و اخوه أحب إلی أبینا منا و روا باشد که گویند لام تأکید است که در اوصاف شود نه در اسماء چنانک گویند اذ قالوا یوسف و اخوه لاحب الی ابینا لکن پیوستن آن باسم یوسف نظم سخن را نیکوتر و لایق تر بود از پیوستن آن بوصف این معنی را در اسم پیوستند نه در وصف و نحن عصبة عصبة گروهی باشد از سه تا ده بدلیل این آیت که ایشان ده بودند و گفته اند از ده تا بچهل چنان که در آن آیت گفت لتنوأ بالعصبة و عصبه را از لفظ خود واحد بگویند هم چون نفر و رهط و اشتقاق آن از عصب است و تعصب و اقویا را گویند نه ضعاف را إن أبانا لفی ضلال مبین ضلال درین موضع و دو جای دیگر هم درین سوره نام محبت مفرط است آن محبت که مرد در آن با خود بر نیاید و برشد خود راه نبرد و نصیحت نشنود معنی آیت آنست که پدر ما یوسف را و بنیامین را بدرستی و تحقیق بر ما برگزیده و مهر دل بافراط بر ایشان نهاده دو کودک خرد فرا پیش ما داشته و ما ده مردیم نفع ما بیشتر و او را بکار آمده تر إن أبانا لفی ضلال مبین قیل فی خطاء من رأیه و جور من فعله پدر ما رای خطا زد و در فعل جور کرد که در محبت فرزندان راه عدل بگذاشت و قیل فی ضلال مبین ای فی غلظ من امر دنیاه فانا نقوم بامواله و مواشیه برادران این سخن آن گه گفتند که خبر خواب یوسف بایشان رسید و میل یعقوب بوی هر روز زیاده تر میدیدند و یعقوب را خواهری بود که پیراهن ابراهیم داشت و کمر اسحاق چون یعقوب خواب یوسف با وی بگفت وی بیامد و چشم یوسف ببوسید و پیراهن و کمر بوی داد پسران یعقوب چون این بشنیدند دل تنگ شدند بر عمه خویش آمدند و شکایت کردند که یوسف را بدین هدیه مخصوص کردن و حق ما بگذاشتن چه معنی دارد عمه از شرم گفت من بیعقوب دادم و یعقوب او را داده برادران از آنجا خشمگین و کینه ور برخاستند و کمر عداوت بربستند با یکدیگر گفتند اقتلوا یوسف أو اطرحوه این گوینده شمعون بود بقول بعضی مفسران و بیک قول دان و بیک قول روبیل أو اطرحوه أرضا یعنی ابعدوه عن ارض ابیه الی ارض بعیدة عنه و تقدیره فی ارض بحذف الجار و تعدی الفعل الیه یخل لکم وجه أبیکم ای یصف مودته لکم و یقبل بکلیته علیکم این هم آن وجه است که جایها در قرآن یاد کرده و أقیموا وجوهکم وجهت وجهی فأقم وجهک أقم وجهک این وجه دل است و نیت و قصد درین موضعها و تکونوا من بعده ای من بعد قتله او طرحه قوما صالحین تقدیره ثم توبوا لتکونوا قوما صالحین هییوا التوبة قبل المعصیة و قیل صالحین تایبین مثل قوله إن تکونوا صالحین فإنه کان للأوابین غفورا صالح درین آیت هم آن مصلح است که جایهای دیگر گفت إلا الذین تابوا و أصلحوا فمن تاب من بعد ظلمه و أصلح إلا الذین تابوا من بعد ذلک و أصلحوا

قال قایل منهم چون ایشان همت قتل یوسف کردند گوینده ای از میان ایشان گفت لا تقتلوا یوسف میگویند روبیل بود برادر مهین بسن و از همه قوی تر برأی و گفته اند یهودا بود که از همه عاقل تر بود مجاهد گفت شمعون بود لا تقتلوا یوسف فان القتل عظیم یوسف را مکشید که قتل کاری عظیم است و عاقبت آن وخیم و ألقوه فی غیابت الجب و بر قراءت مدنی فی غیابات الجب غیابات جمع غیابة است و غیابة کران قعر چاه بود یا کنجی یا چون طاقی که نگرنده از سر چاه آن را نبیند و در شواذ خوانده اند غیبة الجب زیر چاه است از سر تا زیر که از روندگان در هامون پنهان بود قتاده گفت چاهی است معروف به بیت المقدس کعب گفت میان مدین و مصر است به اردن مقاتل گفت چاهی است بر سه فرسنگی منزل یعقوب چاهی تاریک وحش قعر آن دور زیر آن فراخ بالاء آن تنگ آب آن شور و میگویند سام بن نوح آن را کنده یلتقطه بعض السیارة ای یأخذه بعض المجتازین الالتقاط تناول الشی ء من الطریق و منه اللقطة و اللقیط و السیارة رفقة مسافرین یسیرون فی الارض إن کنتم فاعلین ما قصدتم من التفریق بینه و بین ابیه و قیل ان کنتم فاعلین بمشورتی

قومی گفتند از علماء تفسیر که برادران یوسف آن گه که این سخن گفتند و این فعل با یوسف کردند بالغ نبودند مراهقان بودند به بلوغ نزدیک قومی گفتند بالغان بودند و اقویا اما هنوز پیغامبر نبودند که بعد از آن ایشان را نبوت دادند پس چون عزم درست کردند که او را در چاه افکنند آمدند و پدر را گفتند یا أبانا ما لک لا تأمنا علی یوسف مقاتل گفت درین آیت تقدیم و تأخیر است و تقدیره انهم قالوا ارسله معنا غدا نرتع و نلعب فقال ابوهم إنی لیحزننی أن تذهبوا به الآیة فقالوا یا ابانا ما لک لا تأمنا علی یوسف ان ترسله معنا ای لم تخافنا علیه فلا تخرجه معنا الی الصحراء قرأ عامتهم لا تأمنا باشمام نون المدغمة الضم للاشعار بالاصل لان الاصل لا تامننا بنونین الاولی مرفوعة فادغمت فی الثانیة لتماثلهما طلبا للخفة و اشمت الضم لیعلم ان محل الکلمة رفع علی الخبر و لیس بجزم علی النهی

و قرأ ابو جعفر بالادغام من غیر اشمام لخفته فی اللفظ و موافقته لخط المصحف و إنا له لناصحون فی الرحمة و البر و الشفقة النصح طلب الصلاح و اصلاح العمل و الناصح الخیاط پسران یعقوب پیش پدر آمدند و دست وی را بوسه دادند و تواضع کردند گفتند ای پدر چرا در کار یوسف بر ما ایمن نه ای و چرا ترسی و او را با ما بصحرا نفرستی چنین برادری خوب روی بود ما را دوازده ساله شده و هرگز از پیش پدر بیرون نیامده و با مردم نه نشسته فردا چون بزرگ شود در میان مردم مستوحش بود و بد دل او را با ما بصحرا فرست تا بچراگاه آید و بازی کند و به تنزه و تفرج نشاط گیرد و با مردم بستاخ شود و ما او را نگه بان و دوست دار و بر وی مشفق و مهربان باشیم

اینست که رب العزه گفت أرسله معنا غدا یرتع و یلعب مکی و شامی و ابو عمرو نرتع و نلعب بنون خوانند یعنی نرتع مواشینا و نلهو و ننشط یقال رتع فلان فی ماله اذا انعم فیه و انفقه فی نشاطه و قیل نلعب بالرمی قیل لابی عمرو کیف تقرأ نلعب بالنون و هم انبیاء قال لم یکونوا یومیذ انبیاء اهل کوفه یرتع و یلعب هر دو بیا خوانند یعنی یرتع یوسف ساعة و یلعب ساعة یعقوب نرتع بنون خواند و یلعب بیا یعنی نرتع مواشینا و یلعب یوسف اهل حجاز نرتع بکسر عین خوانند من الارتعاء ای نتحارس و یحفظ بعضا چون برادران این سخن گفتند یعقوب گفت إنی لیحزننی أن تذهبوا به و أخاف أن یأکله الذیب این چراگاه شما معدن گرگ است و من ترسم که شما غافل باشید و گرگ او را بخورد این چنان است که در مثال گویند ذکرتنی الطعن و کنت ناسیا برادران خود ندانسته بودند که گرگ مردم خورد و راه بدین حیله نبردند تا از پدر بنشنیدند

و در خبر است از مصطفی ص لا تلقنوا الناس الکذب فیکذبوا فان بنی یعقوب لم یعلموا ان الذیب یأکل الانسان فلما لقنهم انی اخاف ان یأکله الذیب قالوا اکله الذیب

و یعقوب از بهر آن می گفت که او را در خواب نموده بودند که یعقوب بر سر کوه ایستاده بود و یوسف در میان وادی و ده گرگ بقصد وی گرد وی در آمده یعقوب خواست تا فرو آید و او را از ایشان برهاند راه فرو آمدن نبود و دستش بدان نرسید گفتا چون نومید گشتم گرگ مهین را دیدم که یوسف را در حمایت خویش گرفت از دیگران آن گه زمین را دیدم که از هم باز شد و یوسف بآن شکاف در شد و بعد از سه روز از آنجا بیرون آمد

ابن عباس گفت به تعبیر این خواب آن ده گرگ برادران وی بودند آن روز که قصد قتل وی کردند و آن گرگ مهین یهودا است که او را از دست ایشان بستد و از قتل برهانید و آن زمین که شکافته شد چاه است که یوسف را در آن افکندند ...

... ثم قالوا یا نبی الله کیف یأکله الذیب و فینا شمعون اذا غضب لا یسکن غضبه حتی یصیح فاذا صاح لا تسمعه حامل الا وضعت ما فی بطنها و فینا یهودا اذا غضب شق السبع بنصفین یوسف چون این سخن از ایشان بشنید فرا پیش پدر رفت گفت یا ابة ارسلنی معهم قال أ تحب ذلک یا بنی قال نعم قال فاذا کان غدا اذنت لک فی ذلک

یعقوب او را وعده داد که فردا ترا با ایشان بفرستم یوسف همه شب خرم بود و شادی میکرد که فردا با برادران بچراگاه و تماشا روم یعقوب بامداد موی وی بشانه زد و پیراهن ابراهیم در وی پوشانید و کمر اسحاق بر میان وی بست و عصا بدست وی داد و پسران را وصیت کرد گفت اوصیکم بتقوی الله و بحبیبی یوسف اسیلکم بالله ان جاع یوسف فاطعموه و ان عطش فاسقوه و قوموا علیه و لا تخذلوه و کونوا متواصلین متراحمین آن گه یوسف را در بر گرفت و میان دو چشمش ببوسید و گفت استودعک رب العالمین و یعقوب را سله ای بود که ابراهیم زاد اسحاق در آن نهادی بوقت سفر کردن یعقوب هم چنان طعام در آن نهاد از بهر زاد یوسف و بدست لاوی داد و کوزه آب بدست شمعون و روبیل یوسف را بر دوش گرفت و برفتند یعقوب در ایشان مینگریست و میگریست تا از دیدار چشم وی غایب شدند یعقوب بخانه باز گشت غمگین و گریان بخفت در خواب دید که کسی گفتی هفتاد هفتاد هفتاد هفتاد یعقوب از خواب در آمد و تعبیر خواب نیک دانست گفت آه یوسف از بر من رفت هفتاد ساعت و هفتاد روز و هفتاد ماه و هفتاد سال و پسران یعقوب چون از دیدار پدر غایب گشتند روبیل یوسف را از دوش فرو هشت و همه از پیش برفتند و در تدبیر کار وی شدند یوسف پاره ای برفت رنجور گشت گفت ای برادران تشنه ام مرا آب دهید و شمعون کوزه آب بر زمین زده و شکسته یوسف بدانست که بلا آغاز کرد و او را محنت پیش آمد بگریست و زاری کرد و از پس ایشان همی دوید عرق از پیشانی گشاده و اشک از دیده روان و پای آبله کرده همی گوید ای برادران ای آل ابراهیم نه این بود عهد پدر با شما از بهر من نه این بود بشما امید پدر من چرا رحمت نکنید و بوفاء عهد باز نیایید ایشان آن همی شنیدند و او را هم چنان بتشنگی و گرسنگی و رنج همی داشتند تا آن گه که از ایشان نومید گشت و از بیم قتل بیفتاد و بیهوش شد یهودا بر وی مشفق گشت سر وی در کنار گرفت یوسف بهش باز آمد گفت ای برادر زینهار یهودا او را تسکین دل داد گفت مترس که از قتل بزینهار منی یوسف گفت من خود دانسته بودم که من اهل غم گینان ام و از خاندان محنت زدگان لکن گفتم مگر محنت من از بیگانگان بود کی دانستم و کجا گمان بردم که محنت از برادران بینم و داغ بر دل من بدست ایشان نهند آن گاه بنالید و بزارید و گفت ای پدر از حال من خبر نداری و ندانی که بر من چه می رود برادران گفتند مر یهودا را که تو ما را از کشتن منع میکنی و کار وی بجایی رسانیدیم که او را واپیش پدر بردن هیچ روی نیست اکنون تدبیر چیست یهودا گفت من چاهی دیده ام درین وادی او را در آن چاه افکنیم تا راه گذری فرا رسد و او را ببرد و مقصود شما گم بودن وی است تا پدر او را نه بیند و دل بشما دهد ایشان بحکم وی رضا دادند و رای وی موافق داشتند او را بر گرفتند و بسر چاه بردند و پیراهن از وی برکشیدند بعلت آنکه تا پیراهن بخون آلوده پیش پدر برند و آن وی را نشانی بود که گرگ یوسف را بخورد یوسف گفت یا اخوتاه ردوا علی قمیصی اتوار به فی الجب فقالوا ادع الاحد عشر کوکبا و الشمس و القمر یکسوک و یؤنسوک پس او را بچاه فرو گذاشتند چون بنیمه چاه رسید رسن از دست رها کردند رب العزه او را بقعر آن چاه رسانید چنان که هیچ رنج بوی نرسید و در میان آب سنگی بود یوسف بر آن سنگ نشست و برادران از سر چاه برفتند یهودا باز آمد که بر وی از همه مشفق تر بود و دلش نمیداد که او را فرو گذارد فرا سر چاه آمد گریان و نالان و رنجور دل گفت یا یوسف صعب است این کار که ترا پیش آمد و من عظیم رنجورم باین که برادران با تو کردند یوسف گفت یا اخی این حکم خداست و بر حکم خدا اعتراض نیست لکن ترا وصیت میکنم اگر روزی غریبی را بینی تشنه و گرسنه و ستم رسیده با وی مساعدت کن و لطف و مهربانی نمای ای یهودا و چون بخانه باز روی برادرم بنیامین و خواهرم دینه از من سلام برسان و ایشان را بنواز و ازین معاملت که برادران با من کردند پدر را هیچ آگاه مکن که مرا امید است که ازینجا خلاص یابم تا من ایشان را عفو کنم و پدر این خبر نشنیده باشد و گفته اند که از سر چاه تا بقعر صد و شصت گز بود و از کرامت یوسف آواز یکدیگر آسان می شنیدند یهودا گفت چرا باید که پدر این خبر نشنود گفت نباید که از سر ضجر بر ایشان دعا کند و ایشان را گزندی رسد که اندوه آن بعضی بمن رسد اینست کمال شفقت و غایت کرم و مهربانی بی نهایت طبع کریم پیوسته احسان را متقاضی بود اصل شریف همواره با کرم و لطف گراید

و گفته اند که آب آن چاه تلخ بود چون یوسف در چاه آرام گرفت آب آن خوش گشت و چاه تاریک روشن شد و یوسف برهنه بود اما بر بازوی وی تعویذی بسته که یعقوب آن را از بیم چشم زخم بر وی بسته بود و در آن تعویذ پیراهن ابراهیم خلیل بود پیراهن از حریر بهشت که جبرییل آورده بود از بهشت آن روز که ابراهیم را برهنه در آتش نمرود می افکندند و بعد از ابراهیم اسحاق بمیراث برد از وی و بعد از اسحاق یعقوب آن ساعت که یوسف برهنه در چاه آمد جبرییل آن تعویذ بگشاد و پیراهن بیرون آورد و در یوسف پوشانید و گفته اند بهی از بهشت بیاورد و بوی داد تا بخورد و گفته اند که رب العزه بوی فریشته ای فرستاد که او را ملک النور گویند که آن فریشته مونس ابراهیم بود در آتش نمرود و مونس اسماعیل بود آن گه که هاجر بطلب آب رفت و او را تنها بگذاشت و مونس یونس بود آن گه که از شکم ماهی بیرون آمد در عراء این ملک النور در چاه مونس یوسف بود و گفته اند یوسف در چاه دعا کرد گفت یا صریخ المستصرخین یا غوث المستغیثین یا مفرج کرب المکروبین قد تری مکانی و تعرف حالی و لا یخفی علیک شی ء من امری فریشتگان آسمان آواز وی بشنیدند همه بغلغل افتادند گفتند الهنا و سیدنا انا لنسمع بکاء و دعاء اما البکاء فبکاء صبی و اما الدعاء فدعاء نبی فاوحی الله الیهم ملایکتی هذا یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن خلیل ابراهیم فاتسع الجب له مد بصره و وکل الله به سبعین الف ملک یؤنسونه و کان جبرییل عن یمینه و میکاییل عن یساره فجعل الله له الجب روضة خضراء و کانت تؤنسه و کان الله من وراء ذلک مطلع علیه

یوسف سه روز در آن چاه بماند و یهودا پنهان از برادران همی آمد و او را طعام همی داد روز چهارم جبرییل گفت یا غلام من طرحک فی هذا الجب ...

... روی عن الحسن قال القی یوسف فی الجب و هو ابن سبع عشرة سنة و کان فی العبودیة و السجن و الملک ثمانین سنة و عاش بعد ذلک ثلثا و عشرین سنة و مات و هو ابن مایة و عشرین سنة و قیل حین القی فی الجب کان ابن اثنتی عشرة سنة

و جاؤ أباهم عشاء برادران چون از سر چاه باز گشتند گفتند اکنون پیش پدر رویم چه حجت آریم و چه گوییم اتفاق کردند که بزغاله ای بکشند و پیراهن یوسف بخون وی آلوده کنند و پیش پدر دربرند گویند یوسف گرگ بخورد و این پیراهن آلوده بخون نشان است و یعقوب بانتظار ایشان از خانه یک میل بیامده و بر سر راه نشسته ایشان بوقت شبان گاه پیش پدر رسیدند گریان و زاری کنان عشاء آخر روزست و ابتداء شب و از بهر آن بشب آمدند تا بر اعتذار دلیرتر باشند که در آن روز حیا ایشان را مانع بود از عذر دروغ آوردن و از اینجا گفته اند لا تطلب الحاجة باللیل فان الحیاء فی العین و لا تعتذر بالنهار فتلجلج فی الاعتذار فلا تقدر علی اتمامه و در شواذ خوانده اند عشاء بضم عین معنی آنست که از اشک فرا نمی دیدند که می گریستند و گفته اند که گریستن ایشان بحقیقت بود نه بمجاز سه معنی را یکی آن که شیبت یعقوب دیدند و دانستند که او را در بلاء و غم صعب افکندند دوم کودکی و بی گناهی یوسف یاد آوردند سیوم بر کرده خویش پشیمان شدند و روی اصلاح کار نمی دیدند یعقوب چون زاری و فزع ایشان شنید از جای برجست و بر خود بلرزید گفت ما لکم یا بنی و این یوسف چه رسید شما را ای پسران و یوسف کجا است

ایشان گفتند یا أبانا إنا ذهبنا نستبق ای نتسابق یعنی یرید کل واحد منا ان یسبق الآخر و ذلک من ریاضة الأبدان این آیت دلیل است که مسابقت بر اقدام رواست و یدل علیه ...

... قالوا یا أبانا إنا ذهبنا نستبق گفتند ای پدر ما ما ریاضت تن را و آزمون قوت را با یکدیگر سباق می بردیم و تیر می انداختیم و یوسف از آن که کودک بود او را نزدیک رخت خویش بگذاشتیم گرگ آمد و او را بخورد و ما أنت بمؤمن لنا معنی مؤمن درین موضع مصدق است هم چنان که آنجا گفت و یؤمن للمؤمنین ای یصدق المؤمنین جایی دیگر گفت لن نؤمن لکم ای لن نصدقکم و لو کنا صادقین لیس یریدون ان یعقوب لا یصدق من یعلم انه صادق هذا محال لا یوصف الانبیاء بذلک و لکن المعنی لو کنا عندک من اهل الثقة و الصدق لاتهمتنا فی یوسف لمحبتک ایاه و ظننت انا قد کذبناک

و جاؤ علی قمیصه بدم کذب ای ذی کذب یرید مکذوبا فیه لانه لم یکن دم یوسف بل دم سخلة یعقوب چون پیراهن دید هیچ ندریده و پاره نگشته وانگه بخون آغشته گفت شما دروغ می گویید که اگر گرگ خورد پیراهن وی پاره کردی آن گه گفت تالله ما رأیت کالیوم ذیبا حلیما اکل ابنی و لم یخرق علیه قمیصه یعقوب چون پیراهن دید آرام در دل وی آمد دانست که یوسف زنده است گرگ او را نخورده و ایشان دروغ می گویند و آن پیراهن بر وی خود می نهاد و می بویید و می گفت ما هذا بریح دم ابنی فانظروا ما صنعتم آن گه گفت بل سولت لکم أنفسکم أمرا ای زینت لکم انفسکم امرا فصنعتموه فصبر جمیل یعنی فصبری صبر جمیل لا شکوی فیه و لا جزع و الله المستعان علی ما تصفون کلمة یسکن الیها الملهوف ای استعین بالله علی احتمال ما تصفون

قال الشعبی لقمیص یوسف ثلث آیات احدیها حین جاءوا علیه بدم کذب و الثانیة حین قد و الثالثة حین القی علی وجه یعقوب فارتد بصیرا و روی انهم انطلقوا فنصبوا شبکة و اصطادوا ذیبا و اتوا به یعقوب فقالوا یا ابانا هذا الذیب الذی افترسه و قد اتیناک به فرفع یده الی السماء و قال یا رب ان کنت استجبت لی دعوة او رحمت لی عبرة فانطلق لی هذا الذیب حتی یکلمنی فانطقه الله عز و جل فابتداه بالسلام و قال السلام علیک یا نبی الله فقال یعقوب و علیک السلام ایها الذیب لقد فجعتنی بحبیبی و قرة عینی و اورثتنی حزنا طویلا قال لا و حقک یا نبی الله ما اکلت له لحما و لا شربت له دما و ان لحومکم و دماؤکم لمحرمة علینا معاشر الانبیاء

میبدی
 
 
۱
۱۹۷
۱۹۸
۱۹۹
۲۰۰
۲۰۱
۱۰۲۲