گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلی‌ رَبِّهِمْ الایة.

از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت میگوید: فردا ساکنان حظیره قدس و ملوک مقعد صدق و اشراف درجات علیّین ایشان خواهند بود که امروز حلقه فرمان ما در گوش بندگی دارند، در سرای اخبات آرام گرفته، در شاهراه رضا بحکم بندگی گوش بفرمان داشته، و از راه معارضه برخاسته. گفته‌اند: حقیقت بندگی دو خصلت است: آن کنی که او پسندد، و آن پسندی که او کند، ای مسکین، نمرود طاغی در کافری یک بار تیر انکار در روی ایمان زد، تو در مسلمانی بروزی چندین بار تیر انکار و اعتراض بر روی احکام تقدیر زنی، صفت بندگیت کجا درست آید، رضا و تسلیم چون بود؟

بندگی آنست که در کوی حقیقت کمر وفا بر میان بندی، و دست در بند شریعت دهی، که تا دست در بند می‌بود هرگز بگشادن کمر نرسد تو بنده‌ای و راه آزادان میروی، تو بنده‌ای و مراد خداوندان میجویی، بنده هرگز چون خداوند نبود، آزادی و بندگی هر دو بهم نیایند.

راحت مشرّقة و رحت مغرّبا

و متی التقاء مشرّق و مغرّب‌

اینست که ربّ العالمین میگوید: مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمی‌ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا نابینای بحقیقت اوست که نه دیده عبرت دارد، تا از روی استدلال بآیات آفاق نظر کند، نه دل فکرت دارد تا در آیات انفس تأمّل کند، نه بصیرت حقیقت دارد تا بنور فراست مکاشفات اسرار غیبی بیند، و بینای بحقیقت اوست که بعلم الیقین شواهد افعال نگرد. که أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ باز بعین الیقین حقائق صفات بیند که أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ باز بحق الیقین جلال ذات بیند. که أَ لَمْ تَرَ إِلی‌ رَبِّکَ علم الیقین بشرط برهانست، عین الیقین بحکم بیانست، حق الیقین بنعت عیانست، علم الیقین مؤمنان راست، عین الیقین پیغامبران راست، حق الیقین مصطفی راست (ص)، از آن است که عالمیان با خبراند و او باعیان. همه عالم صدف‌اند و او جوهر، همه عالم طفیل‌اند و او مقصود.

گرنه سبب تو بودی ای درّ خوشاب

آدم نزدی دمی درین کوی خراب‌

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی‌ قَوْمِهِ الآیة. آورده‌اند که نوح (ع) روزی بسگی‌ برگذشت بر زبان وی برفت که: ما اقبحه، چه زشت است این سگ و چه ناخوش این صورت سگ. ربّ العزّة آن از وی در نگذاشت، تازیانه عتاب آمد، که ای نوح می عیب کنی بر آفریده ما؟ اخلق انت احسن من هذا؟ نوح از سیاست این عتاب بگریست، روزگار دراز بر خود نوحه کرد، تا نام وی نوح نهادند، وحی آمد که: یا نوح کم تنوح؟ ای مسکین! نوح با درازی عمر یک بار کلمه‌ای گفت نه پسند خالق، بنگر که چه زاری کرد و چند گریست؟ پس ترا با این زلّات نهمار، و معصیت بی‌شمار، خود چه باید کرد، و حالت گویی چون بود و سرانجام بچه رسد. نوح پدر عالمیان بود، و مایه جهانیان بود، و پیر پیغامبران بود، و نواخته خدای جهان بود، با این همه کان حسرت و مایه درد و معدن اندهان بود.

پیر طریقت گفت: الهی! کان حسرت است این دل من، مایه درد و غم است این تن من، الهی! نیارم گفت که این همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بمعدن چاره من، نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلا و عناء قوم خویش صبر همی کرد و خدای را شکر همیگفت، نه آن بلا و رنج ازو بکاست، نه وی از سر آن صبر و شکر برخاست، دانست که بلا بستر انبیاست، و قرین اولیاست، و هر که درو صبر کند، دوستی را سزاست: مصطفی (ص) گفت: «انّ اللَّه تعالی اذا احبّ عبدا ابتلاه، فان صبر اقتناه»

چون اللَّه تعالی بنده‌ای را دوست دارد، بلاها بدو فرستد، تا پروای دیگرانش نبود، اگر صبر کند بر بلا، از خاصگیان حضرتش کند. نوح آن همه بار بلای قوم خویش همی کشید که او را گفته بودند هر که لباس جوانمردی پوشد، ناچار تیر جفای ناجوانمردان خورد، و در راه ریاضت زخمهای زهر آلود چشد و ننالد.

در عشق تو از ملامت بی‌خبران

در جان و جگر خدنگها دارم من‌

پیر طریقت گفت: چون بنده‌ای را بدوستی خود بپسندد و شایسته حضرت عنایت گرداند، نخست بار بلا بر وی نهد تا بنده رام شود در زخم بلا، پس آن گه قوت خورد از حقیقت رضا، پس چنان گردد که خود شود عاشق بلا. چنان که بو یزید بسطامی روزی که بلایی بدو نرسیدی گفتی: بار خدایا طعام‌ بی ادام چون خورند؟ خلق می‌پنداشتند که او طعام وابلا میخورد، خود ندانستند که و ارضا میخورد، و خود رضا میجوید که در منازل دوستی منزلی برتر از منزلت رضا نیست، و ثمره‌ای بزرگوارتر از ثمره رضا نیست. و ذلک قوله: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode