گنجور

 
۳۶۱

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

... خون و آتش در بلارگ زهر و باد اندر خدنگ

کوه و گردون در جنیبت ابر و دریا در سنان

نوک زوبین خسته اندر نافۀ آهوی مشک ...

... سنگ و آهن را بدوزی چون بیندازی خدنگ

چرخ و دریا را بسوزی چون بجنبانی سنان

کوه بالا گرز رومی بشکنی از زور دست ...

ازرقی هروی
 
۳۶۲

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۴

 

... ز آنچه سوگند سیاوش را ازو بود امتحان

گوهری کز تف او در ژرفی دریا صدف

سرخ چون مرجان کند در سپید اندر دهان ...

... جابجا ابر سپید اندر هوا بین خرد خرد

همچو بچگان حواصل بر سر دریا روان

راست پنداری نعایم بر سر شاخ درخت ...

... لوح محفوظست پنداری ترا اندر گمان

چرخ و دریا در بنان و همتت مضمر شدند

شادباشای چرخ همت خسرو دریا بنان

کلکت از قدرت قدر شد اسبت از تیزی قضا ...

ازرقی هروی
 
۳۶۳

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

... کسی که طبع من اندر مدیح او دارد

بقیمت در دریا هزار در دری

سدید دین شرف دولت آفتاب کرم ...

ازرقی هروی
 
۳۶۴

ازرقی هروی » مقطعات » شمارهٔ ۷

 

... بی یاوری شاه چه بیچاره بماند

زان همت چون دریا وز آن کف چون ابر

گه گاه بدین بندۀ بیچاره چکاند

ازرقی هروی
 
۳۶۵

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

مر جاه ترا بلندی جوزا باد

درگاه ترا سیاست دریا بود

رای تو ز روشنی فلک سیما باد ...

ازرقی هروی
 
۳۶۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱ - آغاز

 

... زگردون شتاب و زهامون درنگ

ز دریا بخار و ز خورشید رنگ

پدید آورد نیک و بد خوب و زشت ...

اسدی توسی
 
۳۶۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸ - در صفت جان و تن گوید

 

... همان پیشش آید کز ایدر ببرد

چو دریاست گیتی تن او را کنار

بر این ژرف دریاست جان را گذار

به رفتن رهش نیست زی جای خویش ...

... و گرنه بدان سر نداند رسید

در این ژرف دریا شود ناپدید

گرت جان گرامیست پس داد کن ...

اسدی توسی
 
۳۶۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹ - در سبب گفتن قصه گوید

 

... ردی دانش آرای یزدان پرست

زمین حلم و دریا دل و راد دست

ز چرخ روان تا بره تیره خاک ...

... کنون کان یاقوت دانش بکن

ز دریای اندیشه در درفکن

خرد آتش تیز و دل بوته ساز ...

اسدی توسی
 
۳۶۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰ - در ستایش شاه بودلف گوید

 

کنون ز ابر دریای معنی گهر

ببارم گل دانش آرم به بر ...

... کند گرد او خشک باران در ابر

به دریا بسوزد ز تف خیزران

چنو زد نوند سبک خیز ران ...

... سپه را که چون او سپه کش بود

چه پیش آب دریا چه آتش بود

زمینی که شد جای ناورد اوی ...

... دو دستش تو گویی گه کین و مهر

یکی هست دریا و دیگر سپهر

درین موجها گوهر و جود نم ...

... بدین کرد شاید نهان آفتاب

بدان شاید انباشت دریا و آب

که را راند خشمش فتد در گداز ...

... به باد تک اسپش به خاور زمین

کند غرق کشتی به دریای چین

تف تیغش از هند شب کرد بوم ...

... به ناوک به کیوان فرستد درود

ز دریا کند در تف تیغ میغ

ز باران خونین کند میغ تیغ ...

اسدی توسی
 
۳۷۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱ - در مردانگی گرشاسب گوید

 

... همان بود رستم که دیو نژند

ببردش به ابر و به دریا فکند

سته شد ز هومان به گرز گران ...

اسدی توسی
 
۳۷۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل

 

... ز بس کشته کآمد ز هردو گروه

ز خون خاست دریا و از کشته کوه

نه پیدا بد از خون تن رزم کوش ...

اسدی توسی
 
۳۷۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۷ - در مولود پهلوان گرشاسب گوید

 

... یلی شد که جستی ز تیغش گریغ

به دریا درون موج و بر باد میغ

زدی دست و پیل دوان را دو پای ...

اسدی توسی
 
۳۷۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

 

... از آن گه که گیتی ز طوفان برست

ز دریا برآمد به خشکی نشست

گرفته نشیمن شکاوند کوه ...

اسدی توسی
 
۳۷۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۰ - ترسانیدن گرشاسب از جادوی

 

... نسوزد تنش زآتش و تف و تاب

ز دریاست خود بیم نایدش از آب

نبینی ز زهرش جهان گشته رود ...

... کزیشان دو همسان ندارد نگار

ز دریا بدینگونه کوه آوری

جهانی ز رنجش ستوه آوری ...

اسدی توسی
 
۳۷۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۲ - خبر فرستادن کرشاسب پیش پدر

 

... که اندام مه تازش و چرخ گرد

زمین کوب و دریا برو ره نورد

به پستی چو آب و به بالا چو ابر ...

... چو شب بد ولیکن چه بشتافتی

به تک روز بگذشته دریافتی

به گامی شمردی که از روی زور ...

اسدی توسی
 
۳۷۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

... نه خندست دندان نمودن ز شیر

چو دریا نمایدت در خوشاب

همی جوی در و همی ترس از آب ...

اسدی توسی
 
۳۷۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۶ - رفتن گرشاسب به نزد ضحاک

 

... که در رنج تن یابی از گنج بر

بفرموده ام تا به دریا کنار

بیارند کشتی دوباره هزار ...

... برون شد سپاهی که بالاو شیب

بجنبید و دریا ببست از نهیب

سپاهی چو یکی درفشان سپهر ...

... جهان گفتی از کرز و ز تیغ شد

چو دریا زمین گرد چون میغ شد

سنان ها همی کرد در گرد تاب ...

... همی رفت و شد تا به شهر کله

به دریاست این شهر پیوسته باز

گذرگاه کشتیست کآید فراز ...

... به نوک سنان برگرد زنده پیل

به تیغ آتش آرد ز دریای نیل

به یک مرد گردد شکسته سپاه ...

اسدی توسی
 
۳۷۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۹ - جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو

 

... بجوشید هندو پس صف پیل

چو دریای قیر از پس کوه نیل

همه همچو دیوان دوزخ سپاه ...

... تف نعل اسپان زمین برفروخت

به دریا سنان چشم ماهی بسوخت

هوا پر طاووس گشت از درفش ...

... زباران خون کوه و در هین گرفت

زمین همچو دریا شد از جوش مرد

که موجش همه خون بد و میغ گرد ...

اسدی توسی
 
۳۷۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو

 

... که برچرخ ازو گاو و ماهی بسوخت

به دریا رسید از تف تیغ تاب

به که سنگ آتش شد و آهن آب ...

... سپهبد چو بشنید زود اسپ خواست

ز دریای کوشش چو موج دمان

برانگیخت شبرنگ را در زمان ...

... کزو پیل جنگی نباید رها

برآمد ز دریای کین آن نهنگ

که برباید از شیر دندان و چنگ ...

... چنانیم ما پیششان روز کین

چنان چشمه در پیش دریای چین

اگر دست کشتن برم روز کار ...

اسدی توسی
 
۳۸۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۴ - رزم چهارم گرشاسب با هندوان

 

... بکند آن همه مهره های بلور

ز دریای آب آتش سند روس

در افتاد در خانه آبنوس ...

... گرفتند کوشش دلیران سند

زمین همچو دریا شد از گرز و تیغ

وزو گرد برخاست مانند میغ ...

... برون تافت از میغ ماه نبرد

ز خون هفت دریا بر آمد به هم

زمین از دگر سو برون داد نم ...

... ز کوه و بیابان رمان غول و دیو

به دریا درون خسته درندگان

ز پرواز بر مانده پرندگان ...

اسدی توسی
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۳۷۳