... ز حال دل خبر یابی گر از خود بی خبر باشی

گذارد تیغ قاتل همچو موج از گرمی خونم

تو تا کی خیره سرای مدعی چون نیشتر باشی ...

اگر به گلشن ز ناز گردد قد بلند تو جلوه فرما

ز پیکر سرو موج خجلت شود نمایان چو می ز مینا

ز چشم مستت اگر بیابد قبول کیفیت نگاهی

تپد ز مستی به روی آیینه نقش جوهر چو موج صهبا

نخواند طفل جنون مزاجم خطی ز پست و بلند هستی ...

... به دور پیمانه نگاهت اگر زند لاف می فروشی

نفس به رنگ کمند پیچد ز موج می در گلوی مینا

به بوی ریحان مشک بارت به خویش پیچیده ام چو سنبل ...

... وز شکست طره ات دل می دمد جای صدا

لعل خاموشت گر از موج تبسم دم زند

غنچه سازد در چمن پیراهن ازخجلت قبا ...

... غافل نی ام چو سایه ز شبگیر خواب پا

سامان آرمیدگی موج گوهریم

ما را سری ست برخط تسخیرخواب پا ...

... چون جاده تا به راه رضا سر نهاده ایم

موج گل است بر سر ما جوش نقش پا

سامان عیش ما نشود کم ز بعد مرگ ...

... من هم زدم ز نشیه به چندین دماغ پا

رنگ حنا زطبع چمن موج می زند

شسه ست گویی آن گل خودرو به باغ پا ...

... عمری ست طعمه خوار هجوم ندامتیم

یارب چرا چوموج به دریا زدیم پا

زین مشت پرکه رهزن آرام کس مباد ...

... کز جبهه سودنی به ثریا زدیم پا

واماندگی چو موج گهر بی غنا نبود

بر عالمی ز آبله پا زدیم پا ...

... بلندی زیر پا می آید از دست دعا اینجا

غبار دشت بیرنگیم و موج بحر بی ساحل

سر آن دامن از دست که می گردد رها اینجا ...

... عشق ز اول علم لغزش پاداشت بلند

عذر مستان به لب موج شراب است اینجا

بوریا راحت مخمل به فراموشی داد ...

... انجمن در بغل و ما همه بیرون دریم

بحر چندانکه زند موج کنار است اینجا

عجز طاقت همه دم شاهد معدومی ماست ...

... غبار وادی ایمن فکنده اند این جا

نهفته است تلاش محیط موج گوهر

یه روی آبله دامن فکنده اند اینجا ...

... نیندازد ز کف بحر قبولش جنس مردودی

به دوش موج دارد نازبالش خار و خس اینجا

درین ره نقش پا هم دارد از امید منشوری ...

... که عنقا چون شود از بیضه گم بسمل شود پیدا

به گوهر وارسیدن موج ها برهم زدن دارد

جهانی را شکافی سینه تا یک دل شود پیدا ...

... که هر کس هر کجا گم شد ازین منزل شود پیدا

به رنگی موج خلقی از تپیدن آب می گردد

کزین دریا به قدر یک گهر ساحل شود پیدا ...

... که گندم یک تبسم با لب خندان شود پیدا

تلاش موج در گوهر شدن امید آن دارد

که گرد ساحلی زین بحر بی پایان شود پیدا ...

... خلای یک شیشه می نماید پری ز چندین پیاله پیدا

چه موج بیداد هیچ سنگی نبست برشیشه ام ترنگی

شکسته دارد دلم به رنگی که رنگ من کرد ناله پیدا ...

... نگاه یار ز پهلوی ناز می بالد

به قدرنشیه بلند است موج صهبا را

مخور فریب غنا از هوس گدازی یأس ...

... که گم کردیم در آغوش دی امروز و فردا را

نه از موج نسیم است اینقدرها جوش بیتابی

تب شوق کسی در رقص دارد نبض دریا را ...

... درین دریا ز بس فرش است اجزای شکست من

به هرسومی روم چون موج برخود می نهم پا را

به تدبیر دگر نتوان ز داغ کلفت آسودن ...

... دو نیم چون نشود دل ز غصه خرما را

هنوز اره دندان موج در نظر است

گوهر به دامن راحت چسان کشد پا را ...

... سلامت آینه اعتبار امکان نیست

شکسته اند به صد موج رنگ دریا را

صفای دل به کدورت مده ز فکر دویی ...

موج پوشید روی دریا را

پرده اسم شد مسما را ...