گنجور

 
بیدل دهلوی

کسی چه شکرکند دولت تمنا را

به عالمی‌که تویی ناله می‌کشد ما را

ندرد انجمن یأس ما شراب دگر

هم از شکست مگرپرکنیم مینا را

به عالمی‌که حلاوت نشانهٔ ننگ است

دو نیم چون نشود دل ز غصه خرما را

هنوز ارهٔ دندان موج در نظر است

گوهر به دامن راحت چسان‌کشد پا را

درشت‌خو چه خیال است نرم‌گو باشد؟

شرارخیزی محض است طبع خارا را

سلامت آینهٔ اعتبار امکان نیست

شکسته‌اند به صد موج رنگ دریا را

صفای دل به‌کدورت مده ز فکر دویی

که عکس‌، تنگ برآیینه کند جا را

برون لفظ محال است جلوهٔ معنی

همان زکسوت‌اسما طلب مسما را

رسیده‌ایم ز اسما به فهم معنی خویش

گرفته‌ایم ز عنقا سراغ عنقا را

هزار معنی پیچیده در تغافل تست

به ابروی تو چه نسبت‌زبان‌گویا را

سبکروان به هوایت چنان ز خود رفتند

که چون نفس نرساندند برزمین پا را

همیشه تشنه لب خون ما بود بیدل‌

چوشیشه هرکه به دست آورد دل ما را