گنجور

 
۳۲۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در مدح امیر محمد فرزند سلطان محمود غزنوی گوید

 

... دولت میر نگهبان منست ای دلبر

میر بواحمد بن محمود آن بار خدای

که چو خورشید بر افروخته زو روی گهر ...

فرخی سیستانی
 
۳۲۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در مدح امیرابواحمد محمد بن محمود غزنوی گوید

 

... آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ ...

... عشق را باز تازه باید کرد

عاشقی را بساز دیگر بار

اندر این عشق نو غزلها گوی ...

... آفتاب خدایگان که بدوی

چون گل افروخته ست روی تبار

میر عادل محمد محمود ...

... خدمت او کند به لیل و نهار

بهتر از خدمت مبارک او

نیست اندر جهان سراسر کار ...

... گویی آن خاطر زدوده او

یابد اندر ضمیر هر کس بار

زآنچه امسال کرد خواهد خصم ...

... چون نسیم از سر زبان دارد

فقه و تفسیر و مسند اخبار

گرچه گیتی به جمله در کف اوست ...

فرخی سیستانی
 
۳۲۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصرالدین سپاهسالار

 

... کوه بر تافت این زمین و نتافت

بار آن کوه سنب کوه سپر

راست گفتی جبال حلم امیر

بار آن کوه پاره بود مگر

چون بر آیین نشسته بود بر او ...

... راست گفتی درختها بودند

بارشان تیر و نیزه و خنجر

رده گرد سپاه بگرفتند ...

... راست گفتی یکی درختی بود

برگ او زر و بار او زیور

شادمان باد و می دهش صنمی ...

فرخی سیستانی
 
۳۲۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف و تهنیت ولادت پسری از وی

 

... کنون که باز رسیدم بدین مظفر شاه

کنون که چشم فکندم بدین مبارک در

قوی شدم به امید و غنی شدم به نشاط ...

... ز ناوک تو بترسد همی قضا و قدر

چه ابربا کف دینار بار تو و چه گرد

چه بحر بادل پهناور تو و چه شمر ...

فرخی سیستانی
 
۳۲۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپهسالار برادر سلطان محمود

 

... میر یوسف که همی زنده کند نام پدر

بدر خانه آن بار خدای ملکان

کاخهاییست بر آورده بدیع و درخور ...

... بپسند دل خویش از پی او خواست زنی

ز تباری که ستوده ست به اصل و به گهر

هر چه شایست بکرد آنچه ببایست بداد ...

... لاجرم میر کله داد مر او را و کمر

اینت آزادگی و بار خدایی و کرم

اینت احسانی کانرا نه کدانست و نه مر ...

... خنک آنان که خداوند چنین یافته اند

بردبار و سخی وخوب خوی و خوب سیر

هم ستوده بخصالست و ستوده بفعال ...

فرخی سیستانی
 
۳۲۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپهسالار گوید

 

... بخت من درجهان بگشت و ندید

هیچ درگاه ازین مبارک تر

آمد و مر مرا اشارت داد

که بنه دل بر این مبارک در

گرترا مهتریست اندر دل ...

... قلعه یی کو بچنگ او آید

باره او چه آهن و چه حجر

هر که از پیش او هزیمت شد ...

... اینجهان گر بدست او بودی

داد بودی هزار بار دگر

چون قدح بر گرفت ساغر خواست ...

فرخی سیستانی
 
۳۲۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - درمدح عضدالدوله امیریوسف سپاهسالار برادر سلطان محمود

 

... برآن خواسته ده خواسته را نیست خطر

بار گنجی بدهد چون قدحی باده خورد

به دل خرم و روی خوش و لفظ چو شکر ...

فرخی سیستانی
 
۳۲۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح امیر یوسف سپاهسالار

 

... نه من ای دوست ترا دیدم و بس

من ببند آمده ام چندین بار

چو من ای دوست ترا دارم دوست ...

... آن سر افراز و گرانمایه هنر

آن گرانمایه پر مایه تبار

جنگها کرده فراوان و بجنگ ...

... نبرد حمله بهنگام نبرد

جز بر آنسو که مبارز بسیار

هر مبارز که برو روی نهاد

خورد بر جان گرامی زنهار ...

فرخی سیستانی
 
۳۲۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در مدح سلطان مسعود ولیعهد سلطان محمود گوید

 

... دوش می داده ست از اول شب تابسحر

من بچشم او را ده بار نمودم که بخسب

او همی گفت بهل تا برم این دور بسر ...

... کیست آنکو ندهد دل بچنین خدمت دوست

کیست آنکو نکشد بار چنین خدمتگر

هر که این خدمت از آن ماه بیاموخت شود ...

فرخی سیستانی
 
۳۳۰

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی گوید

 

... مصافش بروز رزم سپاهش بروز عرض

بساطش بروز بزم سرایش بروز بار

یکی کوه پر پلنگ یکی بیشه پر هزبر ...

... به ماهی چهار میر به ماهی چهار شاه

به ماهی چهار شهر بکند از بن و ز بار

یکی را بکوه سر یکی را بکوه شیر

یکی را بدشت گنج یکی را به رودبار

ازین پس علی تگین دگر ارسلان تگین ...

... یکی چون عقیق سرخ یکی چون حدیث دوست

یکی چون مه درست یکی چون گل ببار

بهارش خجسته باد دلش آرمیده باد ...

فرخی سیستانی
 
۳۳۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - در ستایش سلطان مسعود غزنوی گوید

 

... اگر چه نکوهیده باشد حسد

وزو بر دل و جان بود رنج و بار

حسد بر بر آنکس که او را بود

بنزدیک او بار هنگام بار

بزرگان حسودان آن کهترند

که با او سخن گفت خسرو دوبار

شه روم خواهد که او همچو من ...

... خداوند سلطان روی زمین

سر خسروان آفتاب تبار

فرود آمداز پشت پیل و نشست ...

... سر شیر وحشی بیک زخم کرد

چو بر بار در تیرمه کفته نار

بیاورد برزنده پیل و چو کوه ...

... کنار تو از روی معشوق خوش

دودست تو از زلف بت مشکبار

سر تو ز شادی همه ساله پر ...

فرخی سیستانی
 
۳۳۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - در مدح شمس الکفاة خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی

 

... آن خواجه ای که چشم همه خواجگان به اوست

بوسیده هر یکی ز می او را هزار بار

دولت ز جمله خدم خاندان اوست ...

... دیوان شاعران ثناگوی رو بیار

اندر تبار خواجه وجدان او مدیح

مشت پرا که شعر پراکنده در بهار ...

... ای یادگار مانده جهانرا و ملک را

از گوهر شریف و تبار بزرگوار

شاید که نیست نعمت و جاه ترا کران ...

... دل باز خندد از طرب تو بروز رزم

چشم آب گیرد از فزع تو بروز بار

از شاه بختیارتر امروز شاه نیست ...

فرخی سیستانی
 
۳۳۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - در مدح خواجه احمد بن حسن میمندی و وزارت یافتن او بعد از عزل ٦ ساله

 

... آن خویله کرده ست که ورزید همی پار

صد بار فزون گفت که تا کی خورم این غم

من زین دل بیچاره خجل گشتم صد بار

باریست گران بر دل از اندیشه آن لب

چون آید اگر بفکند آن لب ز دل این بار

شش سال دمادم غم و تیمار تو خورده ست ...

... پیش آی و مرا از طلب بوسه تهی کن

وین بار گران از دل غم کوفته بردار

از بوس و کنار تو اگر زشتی آید ...

... هم بشکند این توبه ازینگونه که دیدم

باری تو شکن تا بتو نیکو شود این کار

امید چنانست به ایزد که ببخشد ...

... اکنون که بدین دولت بازآمد بنگر

تا چون شود این ملک فرو ریخته از بار

هر چند که ویرانست امروز خراسان ...

... چون باغ پر از گل شود اندر مه آذار

رای و نظر خواجه چو باران وبهارست

این هر دو چو پیوست بخنددگل گلزار ...

فرخی سیستانی
 
۳۳۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - درمدح وزیر زاده جلیل ابوالفتح عبدالرزاق بن احمد بن حسن میمندی گوید

 

... که سبز بود نگارین تو و ما سبزیم

بلند بودو ازو ما بلندتر صد بار

جواب دادم و گفتم بلندی و سبزی ...

... وزیر زاده سلطان و برکشیده او

بزرگ همت ابوالفتح سر فراز تبار

جلیل عبدرزاق احمد آنکه فضل و هنر ...

... هر آنکسی که ترا روز رزم دیدسوار

چه مرکبیست بزیر تو آن مبارک خنگ

که نگذرد بگه تاختن ازو طیار ...

فرخی سیستانی
 
۳۳۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در مدح امیر ایاز اویماق منظور و محبوب سلطان محمود گوید

 

... تن چون موی من چون تابد این رنج

دل بیچاره چون بر دارد این بار

ز دل برداشت خواهم بار اندوه

چو نزد میر میران یافتم بار

امیر جنگجوی ایاز اویماق ...

... یکی گوید که آن سرویست بر کوه

دگر گوید گلی تازه ست بر بار

زنان پارسا از شوی گردند ...

... برون پراند از نخجیر ناوک

من این صد بار دیدستم نه یکبار

نه بر خیره بدو دل داد محمود ...

... جز او هرگز که کرده ست این بگیتی

بخوان شهنامه وتاریخ و اخبار

خدایا ناصر اوباش واز قدر ...

فرخی سیستانی
 
۳۳۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - در مدح خواجه عمیدابوالحسن منصور گوید

 

... خوش آن حساب که باشد محاسبش معشوق

خوش آن شمار که باشد شماره گیرش بار

هزار بوسه فزونست بر لب تو مرا ...

... کدام خواجه خداوند خلق عنبر بوی

کدام خواجه خداوند دست گوهر بار

عمید خسرو منصور ابوالحسن منصور ...

... نه عود گردد هر چوب کان به جهد و به رنج

به گل فرو کنی اندر کنار دریا بار

تذرو هم نشود جغد گرچه گوناگون ...

... خجسته بادت عید و خجسته طلعت تو

بفال نیک بشیر همه صغار و کبار

فرخی سیستانی
 
۳۳۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - در مدح خواجه سید منصور بن حسن میمندی

 

... از عشق فکندستی در گردن من طوق

وز رنج نهادستی بر گردن من بار

چون موی شدم لاغر و چون زر شده ام زرد ...

... یک عشق بسر برده نباشی بتامی

کاویخته باشی به غم عشق دگر بار

از تو همه درد سر و از تو همه سختی ...

... زینگونه که من گشته ام از رنج تو ای دل

ترسم که مرا خواجه بمجلس ندهد بار

تاج هنر و گنج خرد خواجه سید

منصور حسن بار خدای همه احرار

هر کس بطلب کردن دینار برد رنج ...

... شاعر بر او سخت عزیزست و درم خوار

از بار خدایان و بزرگان جهان اوست

هم شعر شناسنده و هم شعر خریدار ...

... گردون بلندست رواقش بگه بزم

دریای محیطست سرایش بگه بار

می خوردن و می دادن و شادی و بزرگی

از بار خدایان همه او راست سزاوار

هشیار بود گرچه فراوان بخورد می ...

فرخی سیستانی
 
۳۳۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - در وصفت بهار و مدح وزیر زاده ابوالحسن حجاج علی بن فضل بن احمد گوید

 

... دستور زاده ملک شرق بوالحسن

حجاج سر فراز همه دوده و تبار

بنیاد فضل و بنیت فضلست و پشت فضل ...

... زو حق شناس تر نبود هیچ حق شناس

زو بردبارتر نبود هیچ بردبار

کردارهای خوبش بی هیچ خدمتی

بر من کند سلام بروزی هزار بار

بهتر ز خدمتش نشناسم درین جهان ...

... آنکو گمان برد به خرد باشد اونزار

این مهترست بار خدایی که مال خویش

برمردمان برد همی از مردمی بکار ...

فرخی سیستانی
 
۳۳۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - در مدح عارض سپاه محمودی ابوبکر عمید الملک قهستانی

 

پشت من بشکست همچون پر شکن زلفین یار

اشک من بیجاده گون و چشم من بیجاده بار

هر زمان چشمم فشاند بر گل زرد ارغوان ...

فرخی سیستانی
 
۳۴۰

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - در مدح خواجه ابوبکر عبدالله بن یوسف حصیری ندیم سلطان محمود

 

... گر هیچ توانستی پایم کندی کار

صد بار نشانید مرا خواجه بدین عذر

آن خواجه که در فضل ندارد بجهان یار ...

... بادی که هر انگشتی ازو پنهان ابریست

ابری که همه روزه درم بارد و دینار

کس نیست دراین دولت و کس نیست در این عصر

نابرده بدو حاجت و نایافته زو بار

در خانه او وقت زوال آب نماند ...

... چون نیک نگه کردی بخشیده بود پار

گر خفته بود بار دهندت ببر او

صد بار نگه کردم این حال نه یکبار

چون قصد بدو کردی مستغنی گشتی

از خواستن خواسته وز خواستن بار

مردیست سخا پیشه و مردیست عطابخش ...

... گاهی بنگه داشتن لشکر جرار

سه کار بیکبار همی ساخته داری

احسنت وزه ای پیشرو زیرک هشیار ...

... دلشاد زی و از تن و جان بر خور و می خور

از دست بتانی چو شکفته گل بر بار

این مهر مه فرخ و جز این صد دیگر ...

فرخی سیستانی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۶۵۵