گنجور

 
فرخی سیستانی

ای پسر! جنگ بنه، بوسه بیار

این همه جنگ و درشتی به چه کار

جنگ یکسو نه و دلشاد بزی

خویشتن را و مرا رنجه مدار

هر دو روزی سخنی پیش مگیر

هر زمان تازه خویی پیش میار

دل نگارا ز جفا سیر شود

بس عزیزا که ازین گرددخوار

نه من ای دوست ترا دیدم و بس

من ببند آمده ام چندین بار

چو من ای دوست ترا دارم دوست

تو حق دوستی من بگزار

یار کی یافته ای در خور خویش

جهد آن کن که نکو داری یار

تو چو من یار نیابی بجهان

من چو تو یابم هر روز هزار

من اگر خواهم از بخشش میر

کودکانی خرمی همچو نگار

میر یوسف پسر ناصر دین

لشکر آرای شه شیر شکار

آن نکو طلعت و فرخنده امیر

آن بآیین و پسندیده سوار

آن سر افراز و گرانمایه هنر

آن گرانمایه پر مایه تبار

جنگها کرده فراوان و بجنگ

از بد اندیش بر آورده دمار

مرد جنگست چو پیش آید جنگ

مردکارست چو پیش آید کار

روز جنگ و شغب از شادی جنگ

بر فروزد دو رخان چون گلنار

بچنین روز بگوشش غو کوس

زارغنون خوشترو از موسیقار

همه دم جنگست اندیشه او

گرچه خفته ست و گرچه بیدار

نبرد حمله بهنگام نبرد

جز بر آنسو که مبارز بسیار

هر مبارز که برو روی نهاد

خورد بر جان گرامی زنهار

تیغش از کوهی دو کوه کند

چون خدنگش ز چناری دو چنار

هیچ تیری نزد اوبر تن خصم

که نه از پشت برون شد سوفار

تیراو گرچه سبک سنگ بود

کنگره بفکنداز برج حصار

غیر محمود که داند کردن

نره شیری بخدنگی اشکار

بگسلاند سر شیر از تن شیر

هم بدانسان که کسی میوه زدار

لشکری را که چنو پشت بود

از همه خلق نباشد تیمار

در جوانمردی جاییست که نیست

وهم را از بر او جای گذار

هیچ شب نیست که از مجلس او

نبرد زایر او زر بکنار

از پس سلطان امروز جز او

که دهد بخشش پانصد دینار

لاجرم بر در او چون ملکان

چاکرانند بملک و به یسار

شادمان باد و بهمت برساد

آن نکو عادت نیکو کردار

از دل شاه جهان نیرومند

وز تن وجان بجهان بر خوردار

لهو رابا دل او باد سکون

بخت را بر در او باد قرار

تا بر آیین بزرگان عجم

بزم سازد بخزان وببهار

همچنین مهر بشادی و طرب

بگذارد صد دیگر بشمار

 
 
 
ابوالفرج رونی

ساقیا جام دل افروز بیار

فتح شه یاد کن و می بگسار

فتح قنوج که شمشیرش کرد

اندرین فتح شه آورد شکار

لشکرش گرد برآورد از خون

[...]

ابن یمین

حبذا نزهت ایام بهار

که برد ز اهل خرد صبر و قرار

سجع گویان شده از ذوق و طرب

قمری و فاخته بر سرو و چنار

وقت آنست که از خانه کنند

[...]

فصیحی هروی

ای جهاندار جهانگیر مدار

مهر عدل تو فلک را معمار

ای جهان از تو همه دم نوروز

وی هرات از تو همه روز بهار

دوش با دست تو همت می‌گفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه