گنجور

 
۳۲۴۱

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۸۴

 

... جگرم غرق خون چو مشک بود

گرچه دریا به ابر آب دهد

لب دریا همیشه خشک بود

سلمان ساوجی
 
۳۲۴۲

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۱۶

 

دارای شرق و غرب که جود و وقار تو

دریا و کوه را همگی برد آب و سنگ

می راند با لطافت طبعت حدیث آب ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۴۳

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۳۶

 

... کافتاب و خاک را افتاد تیغ اندر میان

صاحبا من گوهری بودم ز دریا آمدم

چون خریداری ندیدم لاجرم گشتم کران ...

... سوی دارالملک بغداد از سواد خاک کان

عزم آن دارم که اکنون باز با دریا روم

چشم آن دارم که بگشایی ز پایم ریسمان ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۴۴

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۴۴

 

... بحر را با دل او عقب قیاسی می کرد

آن قدر بود که از قطره به دریا مابین

عقل با رفعت او صرفه مه داشت نگاه ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۴۵

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در پند و دوری از دنیا

 

... دلت را با غم عشقش به معنی آشنایی ده

که تن را آشنا کردن نمی شاید درین دریا

نه هر کو نعمتی دارد شریف استو عزیز آنکس ...

... سخنهای بزرگان را نشان اندر دل و خاطر

که حاصل می شود ز انفاس دریا عنبرسارا

سخن فیضی است ربانی بزرگ و خرد چون باران ...

... سخن با هرکسی باید به قدر فهم او گفتن

چه دریابند انعام از رموز و نکته و ایما

تو را سرسام جهلست و سخن بیهوده می گویی ...

... غریق نعمت دنیا دهد جان از پی نانی

چو در دریا ز شوق آب مسکین صاحب استسقا

بامید جوین نانی که حاصل گرددت تا کی ...

... بگو تا عاشق خورشید رخشان از چه شد حربا

درین دریاز خونخوار قضا ساز از رضا کشتی

بدان کشتی قدم در نه که بسم الله مجریها ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۴۶

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در مدح شیخ اویس

 

... گر سپهت خال زند بر رخ خورشید

موج کرمت آب کند زهره دریا

در آخر منشور ابد عهد تو تاریخ ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۴۷

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مدح سلطان اویس

 

... نیارد کرد از امر تو سرمویی گذر قطعا

تو عین لطفی و دریای اعظم آب مستعمل

تو نور محضی و گردون گردون دود مستعلا ...

... چو خیزد شعله تیغت نشیند آب بر آتش

چو خندد ساغر بزمت بگرید آب بر دریا

کجا خیل بداندیشان چو مور و مار شد جوشان ...

... الا تا قطه نیسان که از صلب سحاب افتند

کند در یتیمش در صدف دریای گوهرزا

به یمن همت ذات شریفت منتظم بادا ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۴۸

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح سلطان اویس

 

ز سیم برف زمین شد چون قلزم سیماب

بیا و کشتی دریای لعل را دریاب

بیا و یک دو قدح کش چه می کنی آتش ...

... عطای دست تو تا ابر دید با سایل

فکند بر رخ دریا هزار باره لعاب

چه حاجت است که سایل کند سوال از تو ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۴۹

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - درمصیبت كربلا

 

... راه حق این است و نتوانم نهفتن راه راست

ای چو دریا خشک لب لب تشنگان رحمتیم

آب رویی ده به ما کاب همه عالم تر است

خواهشت آب است و ما می آوریم اینک به چشم

خاکسار آنکس که با دریا به آبش ماجراست

بر لب رود علی تا آب دلجوی فرات ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۵۰

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - در مدح دلشاد خاتون

 

... فروغ قبه مهد تو غره غراست

تو عین لطفی و دریا غدیر مستعمل

تو نور محضی و گردون غبار مستعلاست ...

... به کوشش آمده بر سر حسام تو در رزم

به بخشش آمده برتر کف تو از دریاست

بیاض تیغ تو آیینه جمال و ظفر ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۵۱

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح سلطان اویس

 

... از ره دیده دلم رفت به خال و خط تو

کرده مسکین ز پی سود به دریا سفرست

دامنت دود دل عود گرفت و خوش شد ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۵۲

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - درموعظه و پند

 

... هر آنچه در کفش آمد غریق بخشش گشت

چه شک درین که به دریا درآمدن خطر است

خدایگانا معلوم رای روشن توست ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۵۳

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - در مدح سلطان اویس

 

... چون دست درفشان جوادش گشاده یافت

او را زمانه موسی دریا بنان نهاد

ای وارث نگین سلیمان کز اعتقاد ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۵۴

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در مدح سلطان اویس

 

... آفرین باد بر آنکس که حیایی دارد

چون محیط کرمت موج زند دریا را

نتوان گفت که فیضی و عطایی دارد ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۵۵

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در مدح سلطان اویس

 

... منم آن قطره که انداخت سحابم بر خاک

باز برداشتم از خاک و به دریا آورد

در محاق ارچه مه طالع من بود به قوص ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۵۶

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - در مدح سلطان اویس

 

... پس عجب مرغی حریص افتاده است این آدمی

کز برای دانه ای صدبار در دریا شود

آخر آن نادان که هرگز دانه اش روزی مباد ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۵۷

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴ - در بیان اوضاع نامناسب ساوه

 

... آفتاب سایه گستر سایه پروردگار

ابر دریا آستین خورشید گردون آستان

اردشیر شیر دل نوشین روان روزگار ...

... وز پریشانی شده چون زلف خوبان تار تار

بقعه ای بینی چو دریا در تموج ز اضطراب

مردمی دروی چو در دریا غریق اضطراب

عین گستاخی است گفتن در چنین حضرت به شرح ...

... و آنکه از بیداد ما را پای بر دنبال مار

لجه دریا وما لب خشک چون کشتی صفت

حضرت خورشید وما محروم از وخفاش وار ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۵۸

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - درمدح امیر سیخ حسن نویان

 

... زواج گردو موج خون و آشوب فتن گردد

زمین گردون جهان دریا فرس کشتی بلا لنگر

گهی گردد گهی لغزد گهی پیچد گهی لرزد ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۵۹

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در مدح سلطان اویس

 

... که بر نیامد کارم به مویی از رسنش

سرشک من چو درآید ز راه دریا بار

بود همیشه به اطراف روم تاختنش ...

سلمان ساوجی
 
۳۲۶۰

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در مدح شیخ زاهد برادر سلطان اویس

 

... با عطای کف تو بخشش آل برمک

مثل لجه دریا بود و لمعه آل

نور رای تو اگر نامیه را مایه دهد ...

سلمان ساوجی
 
 
۱
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۱۶۵
۳۷۳