گنجور

 
۳۱۲۱

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب السنور و الجرذ » بخش ۱ - باب گربه و موش

 

رای گفت شنودم مثل آن کس که بی فکرت و رویت خود را در دریای حیرت و ندامت افگند و بسته دام غرامت و پشیمانی گردانید اکنون بازگوید داستان آنکه دشمنان انبوه از چپ و راست و پس و پیش او درآیند چنانکه در چنگال هلاک و قبضه تلف افتد پس مخرج خویش در ملاطفت و موالات ایشان بیند و جمال حال خود لطیف گرداند و به سلامت بجهد و عهد با دشمن به وفا رساند و اگر این باب میسر نشود گرد ملاطفت چگونه درآید و صلح به چه طریق التماس نماید

برهمن جواب داد که اغلب دوستی و دشمنایگی قایم و ثابت نباشد و هر آینه بعضی به حوادث روزگار استحالت پذیرد و مثال آن چون ابر بهاری ست که گاه می بارد وگاه آفتاب می تابد و آن را دوامی و ثباتی صورت نبندد

سحابة صیف لیس یرجی دوامها

و وفاق زنان و قربت سلطان و ملاطفت دیوانه و جمال امرد همین مزاج دارد و دل در بقای آن نتوان بست و بسیار دوستی است که به کمال لطف و یگانگی رسیده باشد و نما و طراوت آن بر امتداد روزگار باقی مانده ناگاه چشم زخمی افتد و به عداوت و استزادت کشد و باز عداوت های قدیم و عصبیت های موروث به یک مجاملت ناچیز گردد و بنای مودت و اساس محبت موکد و مستحکم شود و خردمند روشن رای در هر دو باب بر قضیت فرمان حضرت نبوت رود -قال النبی صلی الله علیه و علی آله احبب حبیبک هوناما عسی ان یکون بغیضک یوما ما و ابعض هونا ما عسی این یکون حبیبک یوما ما نه تالف دشمن فروگذارد و طمع از دوستی او منقطع گرداند و نه بر هر دوستی اعتماد کلی جایز شمرد و به وفای او ثقت افزاید و از مکر دهر و زهر چرخ در پریشان گردانیدن آن ایمن شود و اما عاقبت اندیش التماس صلح و مقاربت و دشمن را غنیمت پندارد چون متضمن دفع مضرتی و جر منفعتی باشد برای این اغراض که تقریر افتاد و هرکه در این معانی وجه کار پیش چشم داشت و طریق مصلحت به وقت بدید به حصول غرض و نجح مراد نزدیک نشیند و به فتح باب دولت و طلوع صبح سعادت مخصوص گردد و از قراین و اخوات آن حکایت گربه و موش است رای پرسید که چگونه است

گفت

نصرالله منشی
 
۳۱۲۲

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب السنور و الجرذ » بخش ۲ - حکایت گربه و موش

 

آورده اند که به فلان شهر درختی بود و در زیر درخت سوراخ موش و نزدیک آن گربه ای خانه داشت و صیادان آنجا بسیار آمدندی روزی صیاد دام بنهاد گربه در دام افتاد و بماند و موش به طلب طعمه از سوراخ بیرون رفت به هر جانب برای احتیاط چشم می انداخت و راه سره می کرد ناگاه نظر بر گربه افگند چون گربه را بسته دید شاد گشت در این میان از پس نگریست راسویی از جهت او کمین کرده بود سوی درخت التفاتی نمود بومی قصد او داشت بترسید و اندیشید که اگر بازگردم راسو در من آویزم و اگر بر جای قرار گیرم بوم فرود آید و اگر پیشتر روم گربه در راه ست با خود گفت در بلاها باز است و انواع آفت به من محیط و راه مخوف و با این همه دل از خود نشاید برد

و هیچ پناهی مرا به از سایه عقل و هیچ کس دست گیرتر از سالار خرد نیست و قوی رای به هیچ حال دهشت را به خود راه ندهد و خوف و حیرت را در حواشی دل مجال نگذارد چه محنت اهل کیاست و حصافت تا آن حد نرسد که عقل را بپوشاند و راحت در ضمیر ایشان هم آن محل نیابد که بطر مستولی گردد و تدبیری فروماند و مثال باطن ایشان چون غور دریاست که قعر آن در نتوان یافت و اندازه ژرفی آن نتوان شناخت و هرچه در وی انداخته شود در وی پدید نیاید و در حوصله وی بگنجد و اثر تیرگی در وی ظاهر نگردد و مرا هیچ تدبیر موافق تر از صلح گربه نیست که در عین بلا مانده ست و بی معونت من از آن خلاص نتواند یافت و شاید بود که سخن من به گوش خرد استماع نماید و تمییز عاقلانه در میان آرد و بر صدق گفتار من وقوف یابد و بداند که آن را با خداع و نفاق آسیبی صورت نبندد و از معرض مکر و زرق دور است و به طمع معونت مصالحت من بپذیرد و هردو را به برکات راستی و یمن وفاق نجاتی حاصل آید

پس نزدیک گربه رفت و پرسید که حال چیست گفت مقرون به ابواب بلا و مشقت موش گفت لو لم اترک الکذب تاثما لبترکته تکرما و تذمما هرگز هیچ شنوده ای از من جز راست و من همیشه به غم تو شاد بودمی و ناکامی ترا عین شاد کامی خود شمردی و نهمت برآنچه به مضرت پیوندد مقصور داشتمی لکن امروز شریک توام در بلا و خلاص خویش در آن می پندارم که بر خلاص تو مشتمل است بدان سبب مهربان گشته ام و بر خرد و حصافت تو پوشیده نیست که من راست می گویم و درین خیانت و بدسگالی نمی دانم و نیز راسو را بر اثر من و بوم را بر بالای درخت می توان دید و هر دو قصد من دارند و دشمنان تو اند و هرگاه که به تو نزدیک شدم طمع ایشان از من منقطع گشت ...

... بقای تو سبب صحت است در ابدان

اکنون مرا ایمن گردان و تاکیدی بجای آر تا به تو پیوندم و غرض من به حصول رسد و بند های تو همه ببرم و فرج یابی این سخن را یاد دار و به حسن سیرت و طهارت سریرت من واثق باش که هیچ کس از یافتن حسنات و ادراک سعادات از دو تن محروم تر نباشد اول آنکه بر کسی اعتماد نکند و به گفتار خردمندان ثقت او مستحکم نشود دیگر آنکه دیگران از قبول روایت و تصدیق شهادت او امتناع نمایند و در آنچه گوید خردمندان را جواب نبود و من در عهد وفای خود می آیم و می گویم

اگر یگانه شوی با تو دل یگانه کنم ...

... چون گربه سخن موش بشنود و جمال راستی بر صفحات آن بدید شاد شد و گفت سخن تو به حق می ماند و من این مصالحت می پذیرم که فرمان باری عز اسمه بر آن جملت ست و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و امید می دارم که هر دو جانب را به یمن آن خلاص پیدا آید و من مجازات آن بر خود واجب گردانم و همه عمر التزام شکر و منت نمایم

موش گفت من چون به تو پیوستم باید که ترحیبی تمام و اجلالی به سزا رود تا قاصدان من به مشاهده آن بر لطف حال مصافات و استحکام عقد موالات واقف شوند و خایب و خاسر بازگردند و من با فراغت و مسرت بند های تو ببرم گفت چنین کنم

آنگه موش پیشتر آمد گربه او را گرم بپرسید و راسو و بوم هر دو نومید برفتند و موش به آهستگی بندها بریدن گرفت گربه استبطایی کرد و گفت زود ملول شدی و اعتقاد من در کرم عهد تو به خلاف این بود چون بر حاجت خویش پیروز آمدی مگر نیت بدل کردی و در انجاز وعد مدافعت می اندیشی بدان که قوت عزیمت و ثبات رای هرکس در هنگام نکبت توان آزمود زیرا که حوادث زمانه بوته وفا و محک مردان است

آتش کند هرآینه صافی عیار زر

این مماطلت به اخلاق کریمان لایق نیست و با عادات بزرگان مناسبتی ندارد و منافع مودت و فواید حریت من هرچه عاجل تر بیافتی و طمع دشمنان غالب از ذات تو منقطع گشت و حالی به مروت آن لایق تر که مکافات آن لازم شمردی و زودتر بندهای من ببری و سوالف وحشت را فروگذاری که این موافقت که میان ما تازه گشت سوابق مناقشت رابحمدالله ومنه برداشت و فضیلت وفاداری و شرف حق گزاری بر خرد و رای تو پوشیده نماند و وصمت غدر و منقصت مکر سمیتی کریه است و خدشه ای زشت کریم جمال مناقب و آینه محاسن خویش بدان ناقص و معیوب نگرداند وهرکه را به حریت میلی است ظاهر و باطن با دوستان پس از معاهدت برابر دارد و نیز اگر خواهی که کعبتین کژ در میان آری هم بر آن اطلاع افتد و معایب آن بر هرکس مستور نماند

و هرکجا کرمی شامل و مروتی شایع است طبع اهمال حقوق نفور باشد و همت برگزارد مواجب آن مقصور و مرد خوب سیرت نیکو سریرت به یک تودد قدم در میدان مخالصت نهد و بنای دوستی و مصادقت را به اوج کیوان رساند و نهال مردمی و مروت را پیراسته و سیراب گرداند و اگر در ضمیر سابقه وحشتی و خشونتی بیند سبک محو کند و آن را غنیمت بزرگ و تجارتی مربح شمرد خاصه که وثیقتی در میان آمده باشد و به سوگندان مغلظه موکد گشته

و بباید شناخت که عقوبت غادران زود نازل گردد و سوگند دروغ قواعد عمر و اساس زندگانی زود با خلل کند و زبان نبوت بدین دقیقه اشارت کند کهالیمین الغعموس تدع الدیار بلافع و آن کس که بتواضع و تضرع مقدمات آزار فرو نتواند گذاشت و در عفو و تجاوز پیش دستی و مبادرت نتواند نمود از پیرایه نیکونامی عاطل گردد و در پیش مردان سرافگنده ماند

یاری که ببندگیت اقرار دهد

با او تو چنین کنی دلت بار دهد

موش گفت هرکس که در وفای تو سوگند بشکند پشت و دلش به زخم حوادث زمانه شکسته باد و بدان که دوستان دو نوع اند اول آنکه به صدق رغبت و طول دل به موالات گرایند و دوم آنکه از روی اضطرار صحبتی نمایند و هر دو جنس از التماس منافع و احتمال مضار غافل نتوانند بود اما آنکه بی مخافت بدواعی صفای عقیدت افتتاحی کند بر وی در همه احوال اعتماد باشد و به همه وقت ازو ایمن توان زیست و هر انبساط که نموده آید از خرد دور نیفتد و آنکه به ضرورت در پناه دوستی کسی درآید حالات میان ایشان متفاوت رود گاه آمیختگی و مباسطت و گاه دامن درچیدن و محانبت و همیشه زیرک بعضی از حاجات چنین کس را در صورت تعذر فرا می نماید آنگاه آن را به آهستگی به تیسیر می رساند و در اثنای آن خویشتن نگاه می دارد که صیانت نفس در همه احوال فرض است تا هم به منقبت مروت مذکور گردد و هم به رتبت رای و رویت مشهور شود

و کلی مواصلات عالمیان جز برای عاجل نفع ممکن نباشد و من بدانچه قبول کرده ام قیام می نمایم و در صیانت ذات مبالغت جایز می شمرم چه مخافت من از تو زیادت از آنست که از آن طایفه که به اهتمام تو از قصد ایشان ایمن گشتم و قبول صلح تو برای رد حمله ایشان فرض گشت و مجاملتی که از جهت تو در میان آمد هم برای مصلحت وقت و دفع مضرت حالی بود که هر کاری را حیلتی است و هرکه صلاح آن ساعته را فروگذاشت چگونه توان گفت او را در عواقب کارها نظری است و من تمامی بندهای تو می برم و هنگام فرصت آن نگاه می دارم و یک عقده را برای گرو جان خود گوش می دارم تا به وقتی برم که ترا از قصد من فریضه تر کاری باشد و بدان نپردازی که به من رنجی رسانی

و هم بر این جمله که تحریر افتاد موش بندها ببرید و یکی که عمده بود بگذاشت و آن شب ببودند چندان که سیمرغ سحرگاه در افق مشرقی پروازی کرد و بال نورگستر خود را بر اطراف عالم پوشانید صیاد از دور پدید آمد موش گفت وقت آنست که باقی ضمان خود به ادا رسانم و آن عقده ببرید و گربه به هلاک چنان متیقن بود و بدگمانی و دهشت چنان مستولی بود که از موشش یاد نیامد پای کشان بر سر درخت رفت و موش در سوراخ خزید و صیاد پای دام گسسته و نومید و خایب بازگشت

نصرالله منشی
 
۳۱۲۳

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب السنور و الجرذ » بخش ۳

 

... و ترا بر من نعمت جان و منت زندگانی است و چنانکه ترا در آن معنی توفیق مساعدت کرد هیچ کس را میسر نتواند بود

و مادام که عمر من باقی است حقوق ترا فراموش نکنم و از طلب فرصت مجازات و ترصد کوشید تا حجاب مجانبت از میان بردارد و راه مواصلت گشاده گرداند البته مفید نبود موش جواب داد که جایی که ظاهر حال مبنی بر عداوت دیده می شود چون به حکم مقدمات در باطن گمان مودت اگر انبساطی رود و آمیختگی افتد از عیب منزه ماند و از ریب دور باشد و باز جایی که در باطن شبهتی متصور گردد اگرچه ظاهر از کینه مبرا مشاهده کرده می آید بدان التفات نشاید نمود و از توفی و تصون هیچ باقی نباید گذاشت که مضرت آن بسیار است و عاقبت آن وخیم و راست آن را ماند که کسی بر دندان پیل نشیند و آنگاه نشاط خواب و عزیمت استراحت کند لاجرم سرنگون در زیر پای او غلطد و به اندک حرکتی هلاک شود

و میل جهانیان به دوستان برای منافع است و پرهیز از دشمنان برای مضار اما عاقل اگر در رنجی افتد که در خلاص ازان به اهتمام دشمن امید دارد و فرج از چنگال بلا بی عون او نتواند یافت گرد تودد برآید و در اظهار مودت کوشد و باز اگر از دوستی خلاف بیند تجنب نماید و عداوت ظاهر گرداند و بچگان بهایم بر اثر مادران برای شیر دوند و چون ازان فارغ شدند بی سوابق وحشت و سوالف ریبت آشنایی هم فرو گذارند و هیچ خردمند آن را بر عداوت حمل نکند اما چون فایده منقطع گشت ترک مواصلت بخرد نزدیک تر باشد ...

... و هیچ خبر نیست خصم ذلیل را در مواصلت خصم عزیز و در مجاورت دشمن قوی خصم ضعیف را و ترا هیچ اشتیاقی نمی شناسم به خود جز آنکه به خون من ناهار بشکنی و به هیچ تاویل نشاید که به تو فریفته شوم و به دوستی تو ثقت موش را کی بوده است چه به سلامت آن نزدیک تر که بی توان از صحبت احتراز نماید و عاجز از مقاومت قادر پرهیز واجب بیند که اگر بخلاف این اتفاق افتد غافل وار زخم گران پذیرد و هرکه به آسیب غرور و غفلت درگردد کمتر تواند خاست

و خردمند چون عنان اختیار به دست آورد و دواعی اضطرار زایل گردانید در مفارقت دشمن مسارعت فرض شناسد و مثلا لحظتی تاخیر و توقف و تانی و تردد جایز نشمرد هرچند از جوانب خویش سراسر ثبات و وقار مشاهده کند از جانب خصم آن در وهم نیارد و هر آینه از وی دوری گزیند هیچ چیز به حزم و سلامت از آن لایق تر نیست که تو از صیاد پرهیز واجب بینی و من از تو برحذر باشم و میان دوستان چون طریق مهادات و ملاطفت بسته ماند و دل جویی و شفقت در توقف افتاد صفای عقیدت معتبر دارند و بنای مخالصت بر قاعده مناجات ضمایر نهند برین اختصار باید نمود که اجتماع ممکن نگردد و از خرد و رای راست دور باشد

گربه اضطرابی کرد و جزع و قلق ظاهر گردانید و گفت ...

نصرالله منشی
 
۳۱۲۴

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۶

 

ملک گفت هیچ کس بر نفع و ضر در حق کسی بی خواست باری عز اسمه قادر نتواند بود و اندک و بسیار و خرد و بزرگ آن به تقدیری سابق و حکمی مبرم باز بسته است چنانکه مفاتحت پسر من و مکافات تو به قضای آسمانی و مشیت ایزدی نفاذ یافت و ایشان علت آن غرض و شرط آن حکم بودند ما را به مقادیر آسمانی مواخذت منمای که اگر این هجر اتفاق افتد به تقسیم خاطر و التفات ضمیر کشد و شادمانگی و مسرت از کامرانی و بسطت آنگاه مهنا گردد که اتباع و پیوستگان را ازان نصیبی باشد

فنزه گفت عجز آفریدگان از دفع قضای آفریدگار عز اسمه ظاهر است و مقرر است که انواع خیر و شر و ابواب نفع و ضر برحسب ارادت و قضیت مشیت خداوند جل جلاله نافذ می گردد و به جهد و کوشش خلایق دران تقدیم و تاخیر و ممالطت و تعجیل صورت نبندد لامرد لقضاء الله و لامعقب لحکمه یفعل الله مایشاء و یحکم مایرید با اینهمه اجماع کلی و اتفاق جملی است برآنکه جانب حزم و احتیاط را مهمل نشاید گذاشت و تصون نفس از مکاره واجب باید شناخت اعقلها و توکل علی الله و میان گفتار و کردار تو مسافت تمام می توان شناخت و راه اقتحام مخوفست و من به نفس معلول و تجنب از خطر لازم و تو می خواهی که درد دل خود را به کشتن من تشفی دهی و به حیلت مرا در دام افگنی و نفس من از مرگ ابا می نماید و الحق هیچ جانور به اختیار این شربت نخورد و تا عنان مراد به دست اوست ازان تحرز صواب بیند و گفته اند که غم بلاست و فاقه بلاست و نزدیکی دشمن بلا و فراق دوست بلا و ناتوانی بلا و خوف بلا و عنوان همه بلاها مرگست و صوفیان آن را آکفت کبیر خوانند

این بنده دگر باره نروید نی نیست

و از مضمون ضمیر مصیبت زده آن کس تنسم تواند کرد که بارها به سوز آن مبتلا بوده باشد و هم از آن نوع شربتهای تلخ تجرع کرده و من امروز از دل خویش بر عقیدت ملک دلیل می توانم کرد و کمال حسرت و ضجرت او به چشم خرد می توانم دید و فرط توجع و تاسف من نمودار حال اوست و نیز متیقنم که هرگاه ملک را از بینایی پسر یاد آید و من از بچه خود براندیشم تغیری و تفاوتی در باطنها پیدا آید و نتوان دانست که ازان چه زاید در این صحبت بیش راحتی نیست مفارقت اولی تر ...

نصرالله منشی
 
۳۱۲۵

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۱ - باب شیر و شغال

 

رای گفت شنودم مثل دشمن آزرده که دل بر استمالت او نیارامد اگر چه در ملاطفت مبالغت نماید و در تودد تنوق واجب دارد اکنون بازگوید داستان ملوک در آنچه میان ایشان و نزدیکان حادث گردد پس از تقدیم جفا و عقوبت و ظهور جرم و خیانت مراجعت صورت بندد و تازه گردانیدن اعتماد به حزم نزدیک باشد

برهمن جواب داد که اگر پادشاهان در عفو و اغماض بسته گردانند و از هرکه اندک خیانتی بینند یا در باب وی به کراهیت مثال دهند بیش بر وی اعتماد نفرمایند کارها مهمل شود و ایشان از لذت عفو و منت بینصیب مانند و مامون می گوید رضی الله عنه اهل الجرایم لذتی فی العفو لارتکبوها

و جمال حال و کمال کار مرد را نه هیچ پیرایه از عفو زیباتر است و نه هیچ دلیل از اغماض و تجاوز روشن تر

و پسندیده تر سیرتی ملوک را آنست که حکم خویش در حوادث عقل کل را سازند و در هیچ وقت اخلاق خود را از لطفی بی ضعف و عنفی خالی نگذارند تا کارها میان خوف و رجا روان باشد نه مخلصان نومید شوند و نه عاصیان دلیر گردند یکی از مشایخ طریقت را پرسیدند که و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس را معنی بگوی پیر رحمة الله علیه جواب داد که واضح آیت در شریعت مستوفی بیاورده اند و بران مزید نیست اما پیران طریقت رضوان الله علیهم چنین گفته اند که خشم فرو خوردن آنستکه در عقوبت مبالغت نرود و بباید دانست که ایزد تعالی بندگان خویش را مکارم اخلاق آموخته است و بر عادات ستوده تحریض کرده و هرکرا سعادت اصلی و عنایت ازلی یار و معین بود قبله ی دل و کعبه ی جان وی احکام قرآن عظیم باشد

و هرگاه که در این مقامات تأملی بسزا رفت و فضایل عفو و احسان مقرر گشت همت بر ملازمت آن سیرت مقصور شود و وجه صلاح و طریق صواب دران مشتبه نگردد و پوشیده نیست که آدمی از سهو و غفلت و جرم و زلت کم معصوم تواند بود و اگر درمقابله این معانی و تدارک این ابواب غلو جایز شمرده شود مضرت آن مهمات سرایت کند

در جمله باید که اندازه اخلاص و مناصحت و هنر و کفایت آن کس که در معرض تهمتی افتاد نیکو بشناسد اگر در مصالح بدو استعانتی تواند کرد و از رای و امانت او دفع مهمی تواند کرد و در تازه گردانیدن اعتماد بر وی مبادرت نماید و آن را از ریب و عیب خالی پندارد و قوت دل او از وجه استمالت و تالف بقرار معهود باز رساند و این حدیث را امام سازد که اقیلوا ذوی الهییات عثراتهم چه ضبط ممالک بی وزرا و معینان در امکان نیاید و انتفاع از بندگان آنگاه میسر گردد که ذات ایشان به خرد و عفاف و هنر و صلاح آراسته باشد و ضمیر به حق گزاری و نصیحت و هواخواهی و مودت پیراسته

و نیز مهمات ملک را نهایت نیست و حاجت ملوک به کافیان ناصح که استحقاق محرمیت اسرار و استقلال تمشیت اعمال دارند همه مقرر است و کسانی که بسداد و امانت و تقوی و دیانت متحزم اند اندک اندک و طریق راست در این معنی معرفت محاسن و مقابح اتباع است و وقوف بر آنچه از هر یک چه کار آید و کدام مهم را شاید و چون پادشاه به اتقان و بصیرت معلوم رای خویش گردانید باید که هریک را فراخور هنر و اهیلت براندازه رای و شجاعت و به مقدار عقل و کفایت کاری می فرماید و اگر در مقابله هنرهای کسی عیبی یافته شود ازان هم غافل نباشد که هیچ مخلوقی بی عیب نتواند بود ...

نصرالله منشی
 
۳۱۲۶

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۵

 

شیر فرمود که قصد نزدیکان ما این محل ندارد چون رضای ما ترا حاصل آمد خود را به وهم بیمار مکن که حسن رای ما رد کید و بدسگالی دشمنان را تمام است به یک تعریک راه مکاید ایشان را بسته گردانیم و ترا به نهایت همت و غایت امنیت برسانیم شگال گفت اگر غرض ملک از این تربیت و تقویت احسانی است که در باب من می فرماید به عاطفت و رحمت و انصاف و معدلت آن لایق تر که بگذارد تا در این صحرا ایمن و بی غم می گردم و از نعیم دنیا به آب و گیاه قانع شوم و از معادات و محاسدت جملگی اهل عالم فارغ و مقرر است که عمر اندک در امن و راحت و فراغ و دعت بهتر که بسیار در خوف و خشیت شیر گفت این فصل معلوم گشت ترا ترس از ضمیر و هراس از دل بیرون می باید کرد که هر آینه به ما نزدیک خواهی گشت

شگال گفت اگر حال بر این جملت است مرا امانی باید داد که چون یاران قصدی پیوندند زیردستان به امید منزلت من و زبردستان از بیم منزلت خویش باغرای ایشان بر من متغیر نگردی و دران تامل و تثبت وزی ورزی و شرایط احتیاط هرچه تمام تر بجای آری ...

... شیر با او وثیقتی موکد به جای آورد و اموال و خزاین خود بدو سپرد و از همه اتباع او را منزلت و مزید کرامت مخصوص گردانید و ابواب مشاورت و رایها در انواع مهمات بر وی مقصور شد و اعجاب شیر هر روز در باب وی زیادت می گشت

و قربت و مکانت او بر نزدیکان شیر گران آمد در مخاصمت او با یکدیگر مطابقت کردند و روزها در آن تدبیر بودند الی ان رموه بثالثه الاثافی یکی را پیش کردند تا قدری گوشت که شیر از برای چاشت خویش را بنهاده بود بدزدید و در حجره شگال پنهان کرد دیگر روز که وقت چاشت شیر فراز آمد بخواست گفتند نمی یابیم و شگال غایب بود و خصمان و قاصدان حاضر چون بدیدند که آتش گرسنگی و آتش خشم هر دو به هم پیوست و تنور گرم ایستاد فطیر خویش در بستند و یکی از ایشان گفت چاره نیست از آنچه ملک را بیاگاهانیم از هرچه از منافع و مضارا مضار او بشناسیم اگرچه بعضی را موافق نیفتد و به من چنان رسانیدند که شگال آن گوشت سوی وثاق خویش برد

دیگری گفت اگر ترا این باور نمی آید دراین احتیاط باید کرد که معرفت خلایق دشوار است و راست گفته اند که ...

نصرالله منشی
 
۳۱۲۷

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۱۳

 

... چون دست بکردم آنچه فرمودی تو

چون دیده بدیدم آنچه بنمودی تو

و آنچه می گویم نه از برای آن می گویم تا بر رای ملک در حادثه خویش خطایی ثابت کنم یا عیبی و وصمتی بجانب او منسوب گردانم اما حسد جاهلان در حق ارباب هنر و کفایت رسمی مالوف و عادتی مستمر است و بسته گردانیدن آن طریق متعذر

لکن از اینها چه فایده بیچارگان یاران گیرند و مذلتها کشند و مکرها اندیشند و مخدوم را مداهننت کنند و در تخریب ولایت و ناحیت کوشند و بعشوه جهانی را مستظهر گردانند و همه جوانب را بوعدهای دروغ بدست آرند و حاصل جز حسرت و ندامت نباشد چه همیشه حق منصور بوده است و باطل مقهور و ایزد تعالی خاتمت محمود و عاقبت مرضی و اصحاب صلاح و دیانت و ارباب سداد و امانت را ارزانی داشته است و یابی الله الا ان یتم نوره و لوکره الکافرون

و با این همه می ترسم که عیاذابالله خصمان میان من و ملک مجال مداخلت دیگر یاوند و الا بودیم ترا بنده همینیم ترا

نصرالله منشی
 
۳۱۲۸

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب النابل و اللبوة » بخش ۳

 

... درگذر زین رباط مردم خوار

اینست داستان متهور بدکردار که جهانیان را مسخر عذاب خود دارد و از وخامت عواقب آن نیندیشد تا بمانند آن مبتلا گردد آنگاه وجه صواب و طریق رشاد اندران بشناسد چنانکه شیر دل از خون خوردن و خون ریختن بر نداشت تا هر دو جگر گوشه خود را بیک صفقه بر روی زمین پوست باز کرده ندید و چون این تجربت حاصل آمد از این عالم غدار اعراض نمود و بیش بنمایش بی اصل او التفات جایز نشمرد و گفت

هرانک او در تو دل بندد همی بر خویشتن خندد

که جز همچون تو نااهلی چو تو دلدار نپسندد

اگر نو کیسه عشقی را بدست آری تو از شوخی

قباها کز تو بردوزد کمرها کز تو بربندد

و گر خود تو نه ای جانی چنان بستانم از تو دل

که یک چشمت همی گرید دگر چشمت همی خندد

و خردمندان سزاوارند بدانچه این اشارت را در فهم آرند و این تجارت را مقتدای عقل و طبع گردانند و بنای کارهای دینی و دنیاوی بر قضیت آن نهند و هرچه خود را و فرزندان خود را نپسندند در باب دیگران روا ندارند تا فواتح و خواتم کارهای ایشان بنام نیکو و ذکر باقی متحلی باشد و در دنیا و آخرت از تبعات بدکرداری مسلم ماند

والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم للذین احسنوا الحسنی وزیادة

نصرالله منشی
 
۳۱۲۹

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۵

 

در جمله ذکر فکرت ملک شایع شد بلار وزیر اندشید که اگر در استکشاف آن ابتدا کنم از رسم بندگی دور افتد و اگر اهمالی ورزم ملایم اخلاص نباشد پس به نزدیک ایران دخت رفت و گفت چنین حالی افتاده است و از آن روز که من در خدمت ملک آمده ام تا این غایت هیچ چیز از من مطوی نداشته است و در خرد و بزرگ اعمال بی مشاورت من خوض کردن جایز نشمرده است و یک دو کرت براهمه را طلبیده است و مفاوضتی پیوسته و اکنون خلوتی کرده است و متفکر و رنجور نشسته و تو امروز ملکه روزگاری و پناه لشکر و رعیت و پس از رحمت و عاطفت ملک عنایت و شفقت تو باشد می ترسم از آنچه آن طراران او را بر کاری تحریض کنند که اواخر آن به حسرت و ندامت کشد ترا پیش باید رفت و واقعه معلوم گردانید و مرا اعلام داد تا تدبیری کنم

ایران دخت گفت میان من و ملک عتابی رفته است بلار گفت پوشیده نماند که چون ملک متفکر باشد خدمتگاران بستاخی نیارند کرد جز کار تو نیست و من بار ها از ملک شنوده ام که هرگاه ایران دخت پیش من آید اگرچه در اندوهی باشم شاد گردم برو این کار بکن و منت بزرگ بر کافه خدم و حشم متوجه گردان و نعمتی عظیم خلق را ارزانی دار

ایران دخت پیش ملک رفت و شرط خدمت بجای آورد و گفت موجب فکرت چیست و آنچه ازیرا همه ملعون شنوده ای بندگان را اعلام فرمای تا موافقت نمایند که یکی از شرایط بندگی آنست که در همه معانی مشارکت طلبیده شود و میان غم و شادی و محبوب و مکروه فرق کرده نیاید ملک فرمود که نشاید پرسید از چیزی که اگر بیان کنند رنجور گردی لاتسالوا عن اشیاء ان تبد لکم تسوکم

ایران دخت گفت مباد که شاه به اضطرار باید بود و اگر والعیاذ بالله غمی حادث گردد عزیمت مردان در ملازمت سیرت ثبات و محافظت سنت صبر تقدیم فرماید چه رای روشن او را مقرر است که جزع رنج را زیادت کند که المصیبة للصابر واحدة و للجازع اثنان و نیز از اسباب امکان و مقدرت چیزی قاصر نیست که بدان تاویل غمگین شاید بود هر آفت و هر مشغولی که تازه شود دفع آن ساخته است و مهیا ...

نصرالله منشی
 
۳۱۳۰

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۶

 

ملک گفت اگر آنچه براهمه می گویند بر کوه گویند و آن بشارت به گوش روزگار رسانند اطراف کوه از هم جدا گردد و روی روز روشن سیاه شود

و تو نیز در تفحص الحاح منمای که رنجور گردی اگر بشنوی آن ملاعین صواب است دیده اند که ترا و پسر را و تمامی بندگان مخلص را و پیل سپید و دیگر پیلان را و جمازه بختی را جمله بباید کشت تا شر خوابی که دیده ام دفع شود

ایران دخت از آنجا که زیرکی او بود چون این فصل بشنود خود را از جای نبرد و گفت هون علیک و لا تشفق تا ذات بزرگوار بر جای است زن و فرزند کم نیاید و تا ملک مستقیم باشد به خدمتگار و تجمل فروماندگی نباشد ...

... هر گیاهی نه کیمیا باشد

و غرض این مخاذیل در این تعبیر آنست که فرصت ایشان فایت نگردد و بدین اشارت دردهایی را که از سیاست ملکانه در دل ایشان متمکن است شفا طلبند و اول پسر را که نظیر نفس و عوض ذات ملک است - و مباد که از وی به عوض قانع باید گشت - هلاک کنند وانگاه پسری با چندان نجابت و رشد و خرد و کیاست

و پس بندگان مشفق را که بقای ملک به کفایت ایشان باز بسته است باطل گردانند و دیگر اسباب جهان داری از پیل و اشتر و سلاح بربایند و من بنده خود محلی ندارم و امثال من در خدمت بسیارند و چون ملک تنها ماند و استیلای ایشان بر ملک و اهل مملکت مقرر شد کامی هرچه تمامتر برانند تحرز ایشان تا این غایت از روی عجز و اضطرار بوده است و چون اسباب امکان و مقدرت ملک هرچه ممهدتر می دیده اند و یک دلی و مظاهرت بندگان او هرچه ظاهرتر مشاهده می کرده زهره اقدام نداشته اند

و اگر در آن اندک و بسیار نقصانی صورت کردندی و از ضمایر و عقاید بندگان ایشان را آزاری و استزادتی معلوم گشتی دیرستی تا ملک میان خویش چنانکه معهود بوده است باز برده اندی که هیچ موجب دلیری خصم را و استعلای دشمن را چون نفرت مخلصان و تفرق کلمه لشکر و رعیت نیست اخبار متقدمان به ذکر این باب ناطق است و تواریخ گذشتگان بر تفصیل آن مشتمل

در جمله اگر در آنچه صواب دیده اند تفرج است البته تاخیر نشاید کرد و زودتر عزیمت را به امضا باید رسانید و اگر توقف را مجالی هست یک احتیاط دیگر باقی است و به فرمان توان نمود ملک مثال داد که بباید گفت مقبول و مسموع باشد و دواعی ریبت و شوایب شبهت را در حوالی آن گذاشته نیاید گفت کارایدون حکیم برجای است هرچند اصل او به براهمه نزدیک است اما در صدق و دیانت بریشان راجح است و حوادث عالم بیشتر پیش چشم دارد و در عواقب کارها نظر او نافذتر است و علم و حلم او را جمع شده ست و کدام فضیلت است ازین دو منقبت فراتر قال النبی صلی الله علیه ما جمع شیء الی شیء افضل من حلم الی علم اگر رای او را کرامت محرمیت ارزانی دارد و کیفیت خواب و تعبیر براهمه بر وی کشف فرماید از حقایق آن ملک را خبر دهد اگر تاویل هم بر آن مزاج گوید که ایشان شبهت زایل گردد و امضا و تنفیذ آن لازم آید و اگر به خلاف آن اشارتی کند رای ثاقب ملک میان حق و باطل ممیز باشد و نصیحت از خیانت نیکو شناسد و نفاذ فرمان او را مانعی و حایلی نیست و هر وقت که این مثال دهد چرخ و دهر را بدان استدراک ممکن نگردد ...

نصرالله منشی
 
۳۱۳۱

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱۰

 

... وز زلف همه گره گره دوش

ملک او را بدید حیران بماند و دست از طعام بکشید و قوت شهوت و صدق رغبت عنان تمالک از وی بستد و بر وی ثنای وافر کرد وانگاه ایران دخت را گفت تو مصیب نبودی در اختیار تاج چون حیرت ملک در جمال انباغ بدید فرط غیرت او را برانگیخت تا طبق برنج بر سر شاه نگونسار کرد چنانکه به روی و موی او فرو دوید و آن تعبیر که حکیم دران تعریض کرده بود هم محقق گشت

ملک بلار را فرمود تا بخواندند و او را گفت بنگر استخفاف این نادان بر پادشاه وقت و این راعی روزگار او را پیش ما به یکسو بر و گردن او بزن تا بداند که او را و امثال او را این وزن نباشد که بر چنین دلیری ها اقدام کنند و ما بران اغضا فرماییم و از سر آن در گذریم

بلار او را بیرون آورد با خود اندیشید که در این مکار مسارعت شرط نیست که این زنی بی نظیر است و ملک از وی نشکیبد و به برکت نفس و یمن رای او چندین کس از ورطه هلاک خلاص یافتند و ایمن نیستم که ملک بر این تعجیل انکاری فرماید توقفی باید کرد تا قرای پیدا آید اگر پشیمانی آرد زن بر جای بود و مرا بران احماد حاصل آید و اگر اصراری و استبدادی فرماید کشتن متعذر نخواهد بود و در این تاخیر بر سه منفعت پیروز شوم اول برکات و مثوبات ابقای جانوری دوم تحری مسرت ملک به بقای او و سوم منفعتی بر اهل مملکت که چنو ملکه ای را باقی گذارم که خیرات او شامل است

نصرالله منشی
 
۳۱۳۲

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱۹

 

... از حوادث شده بیگانه و با دولت خویش

و پس فرمود که مانع سخط و حایل سیاست آن بود که صدق اخلاص و مناصحت تو می شناختم و می دانستم که در امضای آن مثال توقفی کنی و پس از مراجعت و استطاع دران شرعی بپیوندی که سهو ایران دخت اگرچه بزرگ بود عذاب آن تا این حد هم نشایست و بر تو ای بلار در این مفاوضت تاوان نیست چه می خواستی که قرار عزیمت ما در تقدیم و تاخیر آن عرض بشناسی و به اتقانی تمام قدم در کار نهی بدین حزم خرد و حصافت تو آزموده تر گشت و اعتماد بر نیک بندگی و طاعت تو بیفزود و خدمت تو دران موقعی هرچه پسندیده تر یافت و ثمرت آن هرچه مهنا تر ارزانی داریم و خدمتگار باید که به زیور وقار و حزم متحلی باشد تا استخدام او متضمن فایده گردد و راست گفته اند که زاحم بعود او دع

پیش حصار حزم تو کان حصن دولت است ...

... بی طلعت تو مجلس بی ماه بود گردون

بی قامت تو میدان بی سرو بود بستان

و تعجیل باید نمود تا زودتر بباید و بهجت و اعتداد ما که به حیات او تازه گشته است تمام گرداند و ما نیز از حجره مفارقت به حجله مواصلت خرامیم و مثال دهیم تا مجلس خرم بیارایند و بیارند ...

نصرالله منشی
 
۳۱۳۳

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الصائغ و السیاح » بخش ۱ - باب زرگر و سیاح

 

... ان الصنیعة لاتکون صنیعة

و قوی تر رکنی در این معنی شناختن موضع اصطناع و محل اصطفاست چه پادشاه باید که صنایع خود را به انواع امتحان بر سنگ زند و عیار رای و رویت و اخلاص و مناصحت هر یک معلوم گرداند و معول دران تصون و عفاف و تورع و صلاح را داند که مایه خدمت ملوک سداد است و عمده سداد خدای ترسی و دیانت و آدمی را هیچ فضیلت ازان قوی تر نیست که پیغمبر صلی الله علیه و سلم کلکم بنو آدم طف الصاع بالصاع لیس لاحد علی احد فضل الا بالتقوی

و صفت ورع آنگاه جمال گیرد که اسلاف به نزاهت و تعفف مذکور باشند و به صیانت و تقشف مشهور و هرگاه که سلف را این شرف حاصل آمد و صحت انتمای خلف بدیشان از وجه عفت والده ثابت گشت و هنر ذات و محاسن صفات این مفاخر را بیاراست استحقاق سعادت و استقلال ترشیح و تربیت روشن شود و اگر در این شرایط شبهتی ثابت شود البته نشاید که در معرض محرمیت افتد و در اسرار ملک مجال مداخلت یابد که ازان خللها زاید و اثر آن به مدت پیدا آمد و مضرت بسیار به هر وقت در راه باشد و به هیچ تاویل منفعتی صورت نبندد

جگرت گر ز آتش است کباب ...

... التفات رای پادشاهان آن نیکوتر که به محاسن ذات چاکران افتد نه به تجمل و استظهار و تمول بسیار چه تجمل خدمتگذار به نزدیک پادشاه عقل و کیاست و استظهار علم و کفایت والذین العلم درجات و اسباب ظاهر در چشم اصحاب بصیرت و دل ارباب بصارت وزنی نیارد

زن مرد نگردد بنکو بستن دستار

و در بعضی از طباع این باشد که نزدیکان تخت را به اکرام و اعزاز و مخصوص باید گردانید و مرد از خاندان های قدیم طلبید و نهمت به اختیار اشراف و مهتران مصروف داشت این همه گفتند اما عاقلان دانند که خاندان مرد خرد و دانش است و شرف او کوتاه دستی و پرهیزگاری و شریف و گزیده آن کس تواند بود که پادشاه وقت و خسرو زمانه او را برگزیند و مشرف گرداند قال بعض اللموک الاکابر نحن الزمان من رفعناه ارتفع و من وضعناه اتضع و از عادات روزگار مالش اکابر و پرورش راذل معهود است و هیچ زیرک آن را محال و مستنکر نشمرد و هرگاه که لییمی در معرض وجاهت افتساد نکبت کریمی توقع باید کرد

و ملوک را آن نیز این همت باشد که پروردگار خود را کار فرمایند و اعتماد بر ابنای دولت خویش مقصور دارند و آن هم از فایده ای خالی نیست که چون خدمتگزار از حقارت ذات خویش باز اندیشد شکر ایثار و اختیار لازم تر شناسد زیرا که در یافتن آن تربیت خود را دالتی صورت نتواند کرد اما این باب آنگاه ممکن تواند بود که عفاف موروث و مکتسب جمع باشد و حلیت فضل و براعت حاصل چه بی این مقدمات نه نام نیک بندگی درست آید و نه لباس حق گزاری چست

و چون کسی بدین اوصاف پسندیده متحلی بود و از بوته امتحان بدین نسق که تقریر افتاد مخلص بیرون آمد و اهلیت درجات از همه وجوه محقق گشت در تربیت هم نگاه باید داشت و بآهستگی در مراتب ترشیح و مدارج تقریب برمی کشید تا در چشمها دراید و حرمت او بمدت در دلها جای گیرد و بیک تگ بطوس نرود که بگسلد و طاعنان مجال وقیعت یابند

و پوشیده نماند که اگر طبیب به نظر اول بیماری را علاج فرماید زود کالبد بپردازد و همانا که بشریت دوم حاجت نیفتد لکن طبیب حاذق آنست که از حال ناتوان و مدت بیماری و کیفیت علت استکشافی کند و نبض بنگرد و دلیل بخواهد و پس از وقوف بر کلیات و جزویات مرض در معالجت شرع پیوندد و در آن ترتیب نگاه دارد و از تفاوت هر روز بر حسب تراجع و تزاید ناتوانی غافل نباشد تا یمن نفس او ظاهر گردد و شفا و صحت روی نماید

و در جمله بر پادشاه تعرف حال خدمتگزاران و شناخت اندازه کفایت هر یک فرض است تا بر بدیهه بر کسی اعتماد فرموده نشود که موجب حسرت و ندامت گردد و از نظایر این تشبیب حکایت آن مرد زرگر است رای گفت چگونه است آن ...

نصرالله منشی
 
۳۱۳۴

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب ابن الملک و اصحابه » بخش ۱ - باب شاهزاده و یاران او

 

رای گفت شنودم مثل اصطناع ملوک و احتیاط واجب دیدن در آنچه تا بدگوهر نادان را استیلا نیفتد که قدر تربیت نداند و شکر اصطناع نگزارد اکنون بازگوید که چون کریم عاقل و زیرک واقف بسته بند بلا و خسته زخم عنا می باشد و لییم غافل و ابله جاهل در ظل نعمت و پناه غبطت روزگار می گذارد نه این را عقل و کیاست دست گیرد و نه آن را حماقت و جهل درآرد

زنحسش منزوی مانده دو صد دانا بیک منزل ...

نصرالله منشی
 
۳۱۳۵

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب ابن الملک و اصحابه » بخش ۳

 

روزی بر لفظ ملک زاده رفت که کار های این سری به مقادیر آن سری منوط است و به کوشش و جهد آدمی تفاوتی بیشتر ممکن نشود و آن لوی تر که خردمند در طلب آن خوض ننماید و نفس خطیر و عمر عزیز را فدای مرداری بسیار خصم نگرداند

چه به حرص مردم در روزی زیادت و نقصان صورت نبندد

شریف زاده گفت جمال شرطی معتبر و سببی موکد است ادراک سعادت را و حصول عز و نعمت را و امانی جز بدان دالت تیسیر نپذیرد پسر بازرگان گفت منافع رای راست و فواید تدبیر درست بر همه اسباب سابق است و هرکه را پای در سنگ آید انتعاش او جز به نتایج عقل در امکان نیاید برزگر گفت والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا برکات کسب و میامن مجاهدت مردم را در معرض دوست کامی و مسرت آرد و به شادکامی و به هجت آراسته گرداند و هرکه عزیمت بر طلب چیزی مصمم گردانید هر آینه برسد

چون به شهر منظور نزدیک رسیدند به طرفی برای آسایش توقف کردند و برزگر بچه را گفتند اطری فانک ناعلة ما همه از کار بمانده ایم و از ثمره اجتهاد تو نصیبی طمع می داریم تدبیر قوت ما بکن تا فردا که ماندگی ما گم شده باشد ما نیز به نوبت گرد کسی برآییم سوی قصبه رفت و پرسید که در این شهر کدام کار بهتر رود گفتند هیزم را عزتی است در حال به کوه رفت و پشت واره ای بست و به شهر رسانید و بفروخت و طعام خرید و بر در شهر بنبشت که ثمرت اجتهاد یک روزه قوت چهار کس است

نصرالله منشی
 
۳۱۳۶

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب ابن الملک و اصحابه » بخش ۸

 

من در خدمت یکی از بزرگان بودم چون بی وفایی دنیا بشناختم و بدانستم که این عروس زال بسیار شاهان جوان را خورد و بسی عاشقان سرانداز از پای درآورد با خود گفتم ای ابله تو دل در کسی می بندی که دست رد بر سینه هزار پادشاه کامگار و شهریار جبار نهاده است خویشتن را دریاب که وقت تنگ است و عمر کوتاه و راه دراز در پیش نفس من بدین موعظت انتباهی یافت و به نشاط و رغبت روی به کار آخرت آورد

روزی در بازاری می گذشتم صیادی جفتی طوطی می گردانید خواستم که از برای نجات آخرت ایشان را از بند برهانم صیاد به دو درم بها کرد و من در ملک همان داشتم متردد بماندم چه از دل مخرج دوگانه رخصت نمی یافتم و خاطر بدان مرغان نگران بود آخر توکل کردم و بخریدم و ایشان را از شهر بیرون آوردم و در بیشه بگذاشتم چندانکه بر بالای درختی بنشستند مرا آواز دادند و عذرها خواستند و گفتند حالی دست ما به مجازاتی نمی رسد اما در زیر این درخت گنجی است زمین بشکاف و بردار گفتم ای عجب گنج در زیر زمین می بتوانید دید و از مکر صیاد غافل بودید جواب دادند که چون قضا نازل گشت به حیلت آن را دفع نتوان کرد که از عاقل بصیرت برباید و از غافل بصر بستاند تا نفاذ حکم در ضمن آن حاصل آید من زمین بشکافتم و گنج در ضبط آورد و باز می نمایم تا مثال دهد که به خزانه آرند و اگر رای اقتضا کند مرا ازان نصیبی کند

ملک گفت تخم نیکی تو پراگنده ای ریع آن ترا باشد مزاحمت شرط نیست

نصرالله منشی
 
۳۱۳۷

نظامی عروضی » چهارمقاله » دیباچه » بخش ۹ - در نبوت و امامت

 

... پس بحکم این قضیت بعد از پیغامبری هیچ حملی گرانتر از پادشاهی و هیچ عملی قوی تر از ملک نیست

پس نزدیکان او کسانی بایند که حل و عقد عالم و صلاح و فساد بندگان خدای بمشورت و رای و تدبیر ایشان باز بسته بود و باید که هر یکی از ایشان افضل و اکمل وقت باشند

اما دبیر و شاعر و منجم و طبیب از خواص پادشاهند و از ایشان چاره نیست قوام ملک بدبیر است و بقاء اسم جاودانی بشاعر و نظام امور بمنجم و صحت بدن بطبیب ...

نظامی عروضی
 
۳۱۳۸

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت اول: در ماهیت دبیری و کیفیت دبیر کامل و آنچه تعلق بدین دارد » بخش ۳ - حکایت دو - ماکان فصار کاسمه

 

چون اسکافی را کار بالا گرفت در خدمت امیر نوح بن منصور متمکن گشت

و ماکان کاکوی بری و کوهستان عصیان آغاز کرد و سر از ربقه اطاعت بکشید و عمال بخوار و سمنک فرستاد و چند شهر از کومش بدست فرو گرفت و نیز از سامانیان یاد نکرد

نوح بن منصور بترسید از آنکه او مردی سهمگین و کافی بود و بتدارک حال او مشغول گشت

و تاش اسپهسالار را با هفت هزار سوار بحرب او نامزد کرد که برود و آن فتنه را فرونشاند و آن شغل گران از پیش برگیرد بر آن وجه که مصلحت بیند که تاش عظیم خردمند بود و روشن رای و در مضایق چست درآمدی و چابک بیرون رفتی و پیروز جنگ بودی و از کارها هیچ بی مراد بازنگشته بود و از حربها هیچ شکسته نیامده بود و تا او زنده بود ملک بنی سامان رونقی تمام و کار ایشان طراوتی قوی داشت

پس درین واقعه امیر عظیم مشغول دل بود و پریشان خاطر

کس فرستاد و اسکافی را بخواند و با او بخلوت بنشست و گفت

من ازین شغل عظیم هراسانم که ماکان مردی دلیر است و با دلیری و مردی کفایت دارد وجود هم و از دیالمه چون او کم افتاده است باید که با تاش موافقت کنی و هر چه درین واقعه از لشکرکشی بر وی فرو شود تو با یاد او فرو دهی و من بنشابور مقام خواهم کرد تا پشت لشکر بمن گرم گردد و خصم شکسته دل شود باید که هر روز مسرعی با ملطفه از آن تو بمن رسد و هر چه رفته باشد نکت از آن بیرون آورده باشی و در آن ملطفه ثبت کرده چنانکه تسلی خاطر آید

اسکافی خدمت کرد و گفت فرمان بردارم

پس دیگر روز تاش رایات بگشاد و کوس بزد و بر مقدمه از بخارا برفت و از جیحون عبر کرد با هفت هزار سوار و امیر با باقی لشکر در پی او بنشابور بیامد

پس امیر تاش را و لشکر را خلعت بداد و تاش درکشید و به بیهق درآمد و بکومش بیرون شد و روی بری نهاد با عزمی درست و حزمی تمام ...

... و تاش گرگ پیر بود و چهل سال سپهسالاری کرده بود و از آن نوع بسیار دیده چنان ترتیب کرد که چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند و ابطال و شداد لشکر ماوراء النهر و خراسان از قلب حرکت کردند نیمی از لشکر ماکان بجنگ دستی گشادند و باقی حرب نکردند و ماکان کشته گشت

تاش بعد از آنکه از گرفتن و بستن و کشتن فارغ شد روی باسکافی کرد و گفت

کبوتر بباید فرستاد بر مقدمه تا از پی او مسرع فرستاده شود اما جمله وقایع را بیک نکته باز باید آورد چنانکه بر همگی احوال دلیل بود و کبوتر بتواند کشید و مقصود بحاصل آید

پس اسکافی دو انگشت کاغذ برگرفت و بنوشت

اما ما کان فصار کاسمه و السلام

ازین ما مای نفی خواست و از کان فعل ماضی تا پارسی چنان بود که ماکان چون نام خویش شد یعنی نیست شد

چون این کبوتر به امیر نوح بن منصور رسید ازین فتح چندان تعجب نکرد که ازین لفظ

و اسباب ترفیه اسکافی تازه فرمود و گفت چنین کس فارغ دل باید تا بچنین نکتها برسد

نظامی عروضی
 
۳۱۳۹

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت اول: در ماهیت دبیری و کیفیت دبیر کامل و آنچه تعلق بدین دارد » بخش ۵ - حکایت چهار - ایهاالقاضی بقم

 

صاحب کافی اسماعیل بن عباد الرازی وزیر شهنشاه بود و در فضل کمالی داشت و ترسل و شعر او بر این دعوی دو شاهد عدل اند و دو حاکم راست

و نیز صاحب مردی عدلی مذهب بود و عدلی مذهبان بغایت متنسک و متقی باشند و روا دارند که مؤمنی به خصمی یک جو جاودانه در دوزخ بماند ...

... و قاضییی بود به قم از دست صاحب که صاحب را در نسک و تقوی او اعتقادی بود راسخ

و یک یک بر خلاف این از وی خبر میدادند و صاحب را استوار نمی آمد تا از ثقات اهل قم دو مقبول القول گفتند که زمان خصومت که میان فلان و بهمان بود قاضی پانصد دینار رشوت بستد

صاحب را عظیم مستنکر آمد به دو وجه یکی از کثرت رشوت و دوم از دلیری و بی دیانتی قاضی

حالی قلم بر گرفت و بنوشت

بسم الله الرحمن الرحیم ایها القاضی بقم قد عزلناک فقم ...

نظامی عروضی
 
۳۱۴۰

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۳ - فصل در چگونگی شاعر و شعر او

 

... و شاعر باید که در مجلس محاورت خوشگوی بود و در مجلس معاشرت خوشروی

و باید که شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفه روزگار مسطور باشد و بر السنه احرار مقروء بر سفاین بنویسد و در مداین بخوانند که حظ اوفر و قسم افضل از شعر بقاء اسم است و تا مسطور و مقروء نباشد این معنی به حاصل نیاید و چون شعر بدین درجه نباشد تأثیر او را اثر نبود و پیش از خداوند خود بمیرد و چون او را در بقاء خویش اثری نیست در بقاء اسم دیگری چه اثر باشد

اما شاعر بدین درجه نرسد الا که در عنفوان شباب و در روزگار جوانی بیست هزار بیت از اشعار متقدمان یاد گیرد و ده هزار کلمه از آثار متأخران پیش چشم کند و پیوسته دواوین استادان همی خواند و یاد همی گیرد که درآمد و بیرون شد ایشان از مضایق و دقایق سخن بر چه وجه بوده است تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفه خرد او منقش گردد تا سخنش روی در ترقی دارد و طبعش به جانب علو میل کند

هر که را طبع در نظم شعر راسخ شد و سخنش هموار گشت روی به علم شعر آرد و عروض بخواند و گرد تصانیف استاد ابوالحسن السرخسی البهرامی گردد چون غایة العروضین و کنز القافیه و نقد معانی و نقد الفاظ و سرقات و تراجم و انواع این علوم بخواند بر استادی که آن داند تا نام استادی را سزاوار شود و اسم او در صحیفه روزگار پدید آید چنان که اسامی دیگر استادان که نامهای ایشان یاد کردیم تا آنچه از مخدوم و ممدوح بستاند حق آن بتواند گزارد در بقاء اسم

و اما بر پادشاه واجب است که چنین شاعر را تربیت کند تا در خدمت او پدیدار آید و نام او از مدحت او هویدا شود ...

نظامی عروضی
 
 
۱
۱۵۵
۱۵۶
۱۵۷
۱۵۸
۱۵۹
۵۵۱