فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۴
... چو آگاهی آمد به شاپور شاه
که اندر نصیبین ندادند راه
ز دین مسیحا برآشفت شاه
سپاهی فرستاد بی مر به راه
همی گفت پیغمبری کش جهود ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۶
... که اویست دارنده جان و هوش
هران پادشا کو جزین راه جست
ز نیکیش باید دل و دست شست ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام شاپور » پادشاهی بهرام شاپور
... همان روز تو ناگهان بگذرد
در توبه بگزین و راه خرد
جهاندار زین پیر خشنود باد ...
... ورا باد تاج کیی شادکام
بزرگی و دانش ورا راه باد
وزو دست بدخواه کوتاه باد
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱
... ز هول شهنشاه بیجان شدند
فرستادگان آمدندی ز راه
همان زیردستان فریادخواه ...
... به گفتار گرم و به آواز نرم
فرستاده را راه دادی به شرم
بگفتی که شاه از در کار نیست
شما را بدو راه دیدار نیست
نمودم بدو هرچ درخواستی ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۲
... بفرمود تا پیش شاه آمدند
هشیوار و جوینده راه آمدند
به صلاب کردند ز اختر نگاه
هم از زیچ رومی بجستند راه
از اختر چنان دید خرم نهان ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۳
... ز بازارگه تا در شهریار
به بازار گه بسته آیین به راه
ز دروازه تا پیش درگاه شاه ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۵
... به ایوان خرامید تیغی به مشت
دگر هفته نعمان و منذر به راه
همی رفت با او به نخچیرگاه
بسی نامور برده از تازیان
کزیشان بدی راه سود و زیان
همی خواست منذر که بهرام گور ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۶
... دگر هرچ معدنش بد در عدن
چو نعمان که با شاه همراه بود
به نزدیک او افسر ماه بود ...
... ازان پس چو آگاهی آمد به شاه
ز فرزند و نعمان تازی به راه
بیامد هم انگاه نزد پدر ...
... چو یک ماه نعمان ببد نزد شاه
همی خواست تا بازگردد به راه
بشب کس فرستاد و او را بخواند ...
... تو چون دیر ماندی بدین بارگاه
پدر چشم دارد همانا به راه
ز دینار گنجیش پنجه هزار ...
... به نعمان بگفت آنچ بودش نهان
ز بد راه و آیین شاه جهان
چو نعمان برفت از در شهریار ...
... چنین گفت کای مهتر نامور
نگر سر نپیچی ز راه پدر
به نیک و بد شاه خرسند باش ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۷
... که او پیش رفتی میان رده
چنان بد که طینوش رومی ز راه
فرستاده آمد به نزدیک شاه ...
... که گیرد ز شوم اخترش نیز یاد
که هر کو نیاید به راه خرد
ز کردار ترسم که کیفر برد ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۹
بدو گفت موبد که ای شهریار
بگشتی تو از راه پروردگار
تو گفتی که بگریزم از چنگ مرگ
چو باد خزان آمد از شاخ برگ
ترا چاره اینست کز راه شهد
سوی چشمه سو گرایی به مهد ...
... چه دانست راز جهاندار شاه
که آوردی این اژدها را به راه
فروماند چوپان و لشکر همه ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱۲
... بگوی این که گفتی به بهرامشاه
چو پاسخ بجویی نمایدت راه
فرستاد با او یکی نامدار ...
... چو گستاخ شد زو بپرسید شاه
کز ایران چرا رنجه گشتی به راه
فرستاد با او یکی پرخرد ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱۳
... کله را و زیبایی بخت را
ور ایدونک گم کرده دارند راه
بخواهند بردن همی از تو گاه ...
... چو بینند بی مر سپاه مرا
همان رسم و آیین و راه مرا
همین پادشاهی که میراث تست ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱۴
... چرا کس نشانید بر جای من
چنین گفت موبد که از راه داد
نه خسرو گریزد نه کهتر نژاد ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱۵
... بگفتند کین فره ایزدیست
نه از راه کژی و نابخردیست
نگوید همی یک سخن جز به داد ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱۷
... به یزدان پناهید کو بد پناه
نماینده راه گم کرده راه
بشد خسرو و برد پیشش نماز ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱
... بهشت ست و هم دوزخ و رستخیز
ز نیک و ز بد نیست راه گریز
کسی کاو نگرود به روز شمار ...
... بران دین زردشت پیغمبرم
ز راه نیاکان خود نگذرم
نهم گفت زردشت پیشین بروی
براهیم پیغمبر راست گوی
همه پادشاهید بر چیز خویش ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳
... بدو گفت کای شاه یزدان پرست
به راهام مردیست پرسیم و زر
جهودی فریبنده و بدگهر ...
... به یک نیم روز آب دارد نگاه
دگر نیمه مهمان بجوید ز راه
نماند به فردا از امروز چیز
نخواهد که در خانه باشد به نیز
به راهام بی بر جهودیست زفت
کجا زفتی او نشاید نهفت ...
... خریدار آبش نیامد پدید
غمی گشت و پیراهنش درکشید
یکی آبکش را به بر برکشید ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴
ز پیش سواران چو ره برگرفت
سوی خان بی بر به راهام تفت
بزد در بگفتا که بی شهریار
بماندم چو او بازماند از شکار
شب آمد ندانم همی راه را
نیابم همی لشکر و شاه را ...
... نباشد کسی را ز من هیچ رنج
به پیش به راهام شد پیشکار
بگفت آنچ بشنید ازان نامدار
به راهام گفت ایچ ازین در مرنج
بگویش که ایدر نیابی سپنج ...
... چو بشنید پویان بشد پیشکار
به نزد به راهام گفت این سوار
همی ز ایدر امشب نخواهد گذشت
سخن گفتن و رای بسیار گشت
به راهام گفتش که رو بی درنگ
بگویش که این جایگاهیست تنگ ...
... نخواهم به چیزی دگر کرد رای
به راهام گفت ای نبرده سوار
همی رنجه داری مرا خوارخوار ...
... چه زین از برش خشک بالین نهاد
بیامد به راهام گفت ای سوار
به گفتار خود بر کنون پای دار ...
... بینداخت با خاک اندر مغاک
به راهام را گفت کای پارسا
گر آزادیم بشنود پادشا ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۵
... بشد پیش او دست کرده به کش
ببردند ز ایوان به راهام را
جهود بداندیش و بدکام را ...
... نگر تا نباشی به جز دادگر
به خان به راهام شو بر گذار
نگر تا چه بینی نهاده بیار ...
... جهاندار شاه آبکش را سپرد
بشد لنبک از راه گنجی ببرد
ازان پس براهام را خواند و گفت
که ای در کمی گشته با خاک جفت ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۷
... دو چشمش ز سر کنده زاغ سیاه
برش اسپ او ایستاده به راه
برو کهترانش خروشان شدند ...