گنجور

 
۲۹۲۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۹- سورة الحشر- مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... فقالوا اصحاب محمد امروا بالاستغفار فسبوهم فالسیف علیهم مسلول الی یوم القیامة لا تقوم لهم رایة و لا یثبت لهم قدم و لا تجتمع لهم کلمة کلما اوقدوا نارا للحرب أطفأها الله بسفک دمایهم و تفریق شملهم و ادحاض حجتهم اعاذنا الله و ایاکم من الاهواء المضلة و عن ابن عمر قال قال رسول الله ص اذا رأیتم الذین یسبون اصحابی فقولوا لعن الله شرکم و عن عطا قال قال رسول الله ص من حفظنی فی اصحابی کنت له یوم القیامة حافظا و من شتم اصحابی فعلیه لعنة الله و الملایکة و الناس اجمعین

أ لم تر یا محمد إلی الذین نافقوا و هم عبد الله بن ابی بن سلول و رفاعة بن تابوت عاضدوا قریظة علی رسول الله ص بعد اجلاء بنی النضیر بسنتین و عاقدوهم علی ما فی الآیة و سماهم اخوانا لهم لانهم ساووهم فی الکفر قالوا لین أخرجتم من المدینة لنخرجن معکم و لا نطیع فیکم أحدا سألنا خلافکم و خذلانکم أبدا یعنی محمد ص ای لا نمتثل امره فی ایذانکم و إن قوتلتم ای ان قاتلکم محمد ص لننصرنکم و لنعاوننکم احسن المعاونة و الله یشهد إنهم لکاذبون فی قولهم ذلک فانهم اخرجوا من دیارهم و لم یخرج المنافقون معهم و قوتلوا فلم ینصروهم فذلک قوله لین أخرجوا لا یخرجون معهم و لین قوتلوا لا ینصرونهم و قوله و لین نصروهم ای لو قصدوا نصر الیهود لیولن الأدبار منهزمین ثم لا ینصرون یعنی بنی قریظة لا یصیرون منصورین اذا انهزم ناصروهم معنی آنست که اگر تقدیرا بنصرت ایشان برخیزید پشت بهزیمت برگردانند و آن گه نه نصرت ایشان باشد که آن خذلان ایشان باشد و قیل و لین نصروهم ای لو ارادوا نصرهم کقوله عز و جل إذا قمتم إلی الصلاة ای اذا اردتم ان تقوموا الی الصلاة إذا ناجیتم الرسول ای اردتم ان تناجوا اگر منافقان خواهند که ایشان را یاری دهند نتوانند و الله ایشان را در آن قصد و خواست یاری ندهد منافق نه یاری دهنده است نه یاری داده نه کس او را یاراست نه خدا او را یار

لأنتم أشد رهبة فی صدورهم من الله ای لانتم یا اصحاب محمد اشد رهبة فی قلوب هؤلاء المنافقین من رهبة الله عز و جل ای اوقع الله الرعب فی قلوبهم ذلک بأنهم قوم لا یفقهون لا یعلمون معانی خطاب الله و لا یعرفون شدة بأس الله و لا یعلمون حقیقة ما یوعدهم الله به ...

... از جمال وی در فتنه افتاد شیطان آن ساعت او را وسوسه کرد که واقعها ثم تب

کام خود از وی بر باید داشت آن گه توبه باید کرد که در توبه گشاده و رحمت خدا فراوان راهب بفرمان شیطان کام خود از وی برداشت و زن بار گرفت راهب پشیمان گشت و از فضیحت ترسید همان شیطان در دل وی افکند که این زن را بباید کشت و پنهان باید کرد چون برادران آیند گویم دیو او را ببرد و ایشان مرا براست دارند و از فضیحت ایمن گردم آن گه از زنا و از قتل توبه کنم برصیصا آن نموده شیطان بجای آورد و او را کشت و دفن کرد چون برادران آمدند و خواهر را ندیدند گفت جاء شیطانها فذهب بها و لم اقو علیه شیطان او را ببرد و من با وی برنیامدم ایشان او را براست داشتند و بازگشتند شیطان آن برادران را بخواب بنمود که راهب خواهر شما را کشت و در فلان جایگه دفن کرد سه شب پیاپی ایشان را چنین بخواب مینمود تا ایشان رفتند و خواهر را کشته از خاک برداشتند برادران او را از صومعه بزیر آوردند و صومعه خراب کردند و او را پیش پادشاه وقت بردند تا بفعل و گناه خود مقر آمد و پادشاه بفرمود تا او را بر دار کردند آن ساعت شیطان برابر وی آمد و گفت این همه ساخته و آراسته منست اگر آنچه فرمایم بجای آری ترا نجات دهم و خلاص پدید کنم گفت هر چه فرمایی ترا فرمان برم گفت مرا سجودی کن آن بدبخت او را سجود کرد و کافر گشت و او را در کفر بردار کردند و شیطان آن گه گفت إنی بری ء منک إنی أخاف الله رب العالمین

فکان عاقبتهما یعنی شیطان و برصیصاء العابد کان اخر امرهما أنهما فی النار مقیمین لا یبرحان و ذلک جزاء الظالمین الکافرین قال ابن عباس ضرب الله هذا المثل لیهود بنی النضیر و المنافقین من اهل المدینة و ذلک ان الله عز و جل امر نبیه ع أن یجلی بنی النضیر عن المدینة فدس المنافقون الیهم فقالوا لا تجیبوا محمدا الی ما دعاکم و لا تخرجوا من دیارکم فان قاتلکم کنا معکم و أن اخرجکم اخرجنا معکم قال فاطاعوهم و تحصنوا فی دیارهم رجاء نصر المنافقین حتی جاءهم النبی ص فناصبوه الحرب یرجون نصر المنافقین فخذلوهم و تبرؤوا منهم کما تبرأ الشیطان من برصیصا و خذله قال ابن عباس فکانت الرهبان فی بنی اسراییل لا یمشون الا بالتقیة و الکتمان و طمع اهل الفجور و الفسق فی الاخیار فرموهم بالبهتان و القبیح حتی کان امر جریح الراهب فلما برأ الله جریحا الراهب مما رموه به انبسطت بعدها الرهبان و ظهروا للناس ...

... هو الله الذی لا إله إلا هو الملک الذی له الملک و حقیقته القدرة علی ایجاد و ان یکون له التصرف فی الملک له من غیر حجة علیه القدوس الطاهر عما اضافوا الیه مما لا یلیق به و القدس الطهارة و منه قوله نقدس لک ای ننزهک عن الصفات الذمیمة

السلام الذی ینال عباده منه السلامة سلم المؤمنون من عذابه و قیل سمی نفسه سلاما لسلامته من کل آفة المؤمن الذی أمن الناس من ظلمه و أمن من آمن به من عذابه و قیل الایمان التصدیق ای هو الذی یصدق عبده فی توحیده و اقراره بوحدانیته و یصدق رسله باظهار المعجزة علیهم و هو المصدق لنفسه فی اخباره المهیمن ای القایم علی خلقه باعمالهم و ارزاقهم و آجالهم و انما قیامه علیهم باطلاعه و حفظه و قیل معناه الرقیب یقال هیمن یهیمن هیمنة اذا کان رقیبا علی الشی ء

و قیل هو فی الاصل مییمن قلبت الهمزة هاء کقوله ارقت و هرقت و معناه المؤمن العزیز المنیع الذی لا یقدر علیه احد و الغالب لا یغلب و العزة فی اللغة الشدة و قیل العزیز الذی لا مثل له من قولهم عز الطعام اذا قل وجوده و قیلالعزیز بمعنی المعز کالألیم بمعنی المولم الجبار هو العظیم و جبروت الله عظمته ای هو العظیم الشأن فی الملک و السلطان و قیل هو من الجبر و هو الاصلاح فهو یغنی الفقیر و یصلح الکسیر و قیل هو الذی یقهر الناس و یجبرهم علی ما اراد ینفذ مشیته علی سبیل الاجبار فی کل احد و لا ینفذ فیه مشیة احد المتکبر المتعظم عن مجانسة خلقه و تعظم من مشابهة فعله و تقدس عن صفات الذم فی نعوته و هو المستحق لصفات التعظیم و قیل ذو الکبریاء و هو الملک من قوله و یکون لکما الکبریاء فی الارض سبحان الله عما یشرکون نزه نفسه تعالی و تقدس عما یلحدون فی اسمایه و یجهلون من اوصافه

روی عن عبد الله بن عمر قال رأیت رسول الله ص قایما علی هذا المنبر یعنی منبر رسول الله ص و هو یحکی عن ربه تعالی فقال ان الله عز و جل اذا کان یوم القیامة جمع السماوات و الارضین فی قبضته تبارک و تعالی ثم قال هکذا و شد قبضته ثم بسطها ثم یقول انا الله انا الرحمن انا الرحیم انا الملک انا القدوس انا السلام انا المؤمن انا المهیمن انا العزیز انا الجبار انا المتکبر انا الذی بدأت الدنیا و لم تک شییا انا الذی اعدتها این الملوک این الجبابره

قوله هو الله الخالق الباری المصور کل ما یخرج من العدم الی الوجود یفتقر الی التقدیر اولا و الی الایجاد علی وفق التقدیر ثانیا و الی التصویر بعد الایجاد ثالثا و الله تعالی خالق من حیث انه مقدر و باری من حیث انه مرتب صور المخترعات احسن ترتیبا له الأسماء الحسنی لانها مشتقة من افعال کلها حسنة و قیل وصفها بالحسنی لانها تدل علی کمال نعوته و جلالة اوصافه یسبح له ما فی السماوات و الأرض اما بیانا و نطقا و اما برهانا و خلقا و هو العزیز الحکیم ختم السورة بما فتحها به فسبحان الله علی کل حال

روی معقل بن یسار عن النبی ص من قال حین یصبح ثلاث مرات اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم و قرأ الثلاث آیات من اخر سورة الحشر وکل الله به سبعین الف ملک یصلون علیه حتی یمسی فان مات من ذلک الیوم مات شهیدا و من قال حین یمسی کان بتلک المنزلة ...

میبدی
 
۲۹۲۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۹- سورة الحشر- مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... آورده اند در بعضی کتب که فردا چون خلایق بصحراء قیامت بیرون آیند جنات عدن بصفات جمال خویش عاشقان و طالبان را استقبال کند که و أزلفت الجنة للمتقین ازین سوخته ای بینی کوفته ای دل شکسته ای روز فرو شده ای با دلی پر درد و جانی پر حسرت در صعید قیامت ایستاده سر در پیش افکنده دیده ها پر آب کرده ناگاه بویی از کوی وصال لم یزل و لا یزال بمشام او رسد یک نعره بزند که فزع آن در قیامت افتد فریاد برکشد حق تعالی گوید شما همه اهل قیامت را بعتاب و حساب مشغول دارید که ما را با آن گدا کارهاست و رازها که در دنیا هزاران شب بعشق بروز آوردست در خاک خفته و بادیه ها بریده و مذلتها کشیده بلاء ما را اسیر شده میخواهد که امروز با ما رازی گوید آن بیچاره گوید یا رب الارباب آتش مهر در دلم زدی مرا زیر و زبر کردی از خان و مانم بیفکندی اول أ لست بربکم بسمعم رسانیدی باز شربتهای بلا چشانیدی عاشق جمال خویش گردانیدی اینهمه بروی من آوردی امروز جمال بدیگران نمایی مرا محروم گردانی بجلال و عز تو که دیده باز نکنم تا جمال ذو الجلال ترا نبینم حقتعالی حجاب جلال بردارد جمال بنماید درویش بیخویش سرگشته شوق غارتیده عشق بی واسطه کلام حق بشنود بی حجاب جمال و جلال حق ببیند فیحدثه کما یحدث الرجل جلیسه

قوله و الذین تبوؤا الدار و الإیمان من قبلهم انصار نبوت و رسالت اند اصحاب موافقت و مراقبت اند منبع جود و سخاوت اند رب العالمین روش ایشان ستوده و ایثار ایشان پسندیده که و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة قومی که از بیشه حسد هرگز خاری بدامن ایشان نیاویخت از بیابان نفس هرگز غباری بر گوشه رداء اسلام ایشان ننشست از هاویه هوی هرگز دودی بدیده ایشان نرسید

سلاطین راه اند در لباس درویشان ملکی صفت اند بصورت آدمیان روندگان در راه فناء خویش خرامان ...

... الذین جاؤ من بعدهم لآیة اندر این آیه تابعین را و سلف صالحین را پسینان امت را تا بقیامت به پیشوایان اسلام و صحابه صدق در رسانید و در حکم برابر کرد و بر وفق این مصطفی ص گفت مثل امتی مثل المطر لا یدری اوله خیر أم آخره

گفتا کسانی که امت من اند و از اهل سنت من اند امروز ساکنان سرای قربت من اند و فردا مستوجب شفاعت من اند ایشان همه بزرگواران اند و کرامت را سزاوارنند و در منفعت و راحت همچون باران بهارانند باران را ندانند که اول آن بهتر است یا آخر آن نفعی است عام را و عامه خلق را حال امت من همچنین است همان درویشان آخر الزمان آن شکستگان سرافکنده و همین عزیزان و بزرگواران صحابه همه برادران اند و در مقام منفعت و راحت و شفقت همه یک دست و یکسان اند

هم کالمطر حیث ما وقع نفع

بر مثال باران اند هر جای که رسد نفع رساند هم در بوستان وهم در خارستان هم بر ریحان هم بر ام غیلان همچنین اهل اسلام در راحت یکدیگر و رأفت بر یکدیگر یکسانند و یک نشان اند تحقیق قول سید را ص کهامتی کالمطر لا یدری اوله خیر ام آخره

یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله

در یک آیه دو بار ذکر تقوی کرد اول تقوای عام است از محرمات پرهیز کردن

دوم تقوای خاص است از هر چه دون حق است پرهیز کردن و گفته اند اول اشارتست باصل تقوی و دوم اشارتست بکمال تقوی و عقبه قیامت نتوان برید مگر بکمال تقوی همه مرادها برباید داشت و بی مرادی درباید گرفت همه زهرها نوش باید گرفت و همه نوشها زهر باید پنداشت چون قدم اینجا رسید بکمال تقوی رسید

واسطی گفته که اهل تقوی که تکبر کنند بر ابناء دنیا ایشان در تقوی مدعی اند برای آنکه اگر دنیا را در دل ایشان وقعی نبودی برای اعراض کردن از آن تکبر نکردندی عزیزی گفته که دنیا سفالی است و آن نیز در خواب و آخرت جوهری است یافته در بیداری مرد نه آنست که در سفال بخواب دیده متقی شود مرد مردانه آنست که در گوهر در بیداری یافته متقی شود و در جمله بدانکه قدمهای روندگان در راه تقوی سه است قدم شریعت در قالب روشن کند قدم طریقت در دل روشن کند قدم حقیقت در جان روشن کند چون روندگان قالب در رسند نزلشان جنات و نهر پیش آرند چون روندگان دل در رسند نزلشان مقعد صدق آرند چون روندگان جان در رسند نزلشان از عند ملیک مقتدر پیش آرند

قوله لو أنزلنا هذا القرآن علی جبل الآیة نشر بساط توقیر قرآن است و اخبار از بیان تعظیم آن قرآنی که جلال الهیت مطلع قدم اوست و بتیسیر ربوبیت تنزل اوست کلامی خطیر نظامی بی نظیر جان آسایی دلپذیر راهنمایی دستگیر هاربان را بند عاصیان را پند ظلمت حیرت را نور مبین عصمت عبودیت را حبل متین لفظ او موجز معنی او معجز آیه او واضح برهان او لایح امر او ظاهر نهی او زاجر خبر او صدق شهادت او حق تأویل او جان آویز تفسیر او مهر انگیز بس قفلها که بآواز دلها برداشتند بس رقمهای محبت که باو در سینه ها نگاشتند بس بیگانگان که باو آشنا گشتند بس خزاین معرفت که باو پیدا گردند بس خفتگان که باو بیدار گردند بس غافلان که باو هشیار گردند بس طالبان که باو بمقصود رسیدند بس مشتاقان که باو دوست را یافتند هم یادست و هم یادگار بنازش میدار تا وقت دیدار

دل را اثر روی تو گل پوش کند ...

میبدی
 
۲۹۲۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۰- سورة الممتحنة- مدنیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم سه چیز است که سعادت بنده در آنست و روی عبودیت روشن بآنست اشتغال زبان بذکر حق و استغراق دل بمهر حق و امتلاء سر از نظر حق طوبی کسی را که الله بسر وی نظر کند تا دل وی بمهر بیاراید و زبان وی بر ذکر دارد و هیچ ذکر عزیزتر از نام الله نیست و هیچ نام و ذکر عزیزتر از آیت تسمیت نیست بسم الله الرحمن الرحیم مصطفی ص گفت کل امر ذی بال لم یبدأ فیه ببسم الله فهو ابتر

هر کار با خطر که در آغاز آن بسم الله نبود آن کار ناقص بود که از آن مقصودی برنیاید بی توقیع بسم الله در مملکت هیچ کاری روان نیست بی گفتار بسم الله نمازت درست نیست و رازت بکار نیست در آثار مأثور است که یکی از اهل توفیق هر روزی بی آنکه بسم الله بگفتی هزار بار سورة الاخلاص برخواندی پس از آنکه بعالم آخرت رسیده بود او را در خواب دیدند گفتند ما فعل الله بک الله با تو چه کرد حالت چونست کارت بچه رسید گفت بهر باری سوره قل هو الله احد خوانده بودم ثواب آن را در بهشت از بهر ما کوشکی بنا کرده بودند و اکنون که بدیدم نمی پسندم که ناقص است گفتند آن نقصان بگوی تا از چیست گفتا از آن بودست که ما در دنیا شرف بسم الله الرحمن الرحیم از سر سورتها فرونهاده بودیم

پیر طریقت گفته که اگر همه ملک موجودات بنام تو باز کنند نگر تا بی توقیع بسم الله بدان ننگری که آن را بر مقدار پر پشه ای قیمت نیست و اگر جبرییل و حمله عرش بچاکری تو کمر بندند ترا آن محل و شرف نبود که سلطان بسم الله داغی از آن خویش بر میان جانت نهد هر جانی که عاشق تر بود او را اسیرتر گیرند هر دلی که سوخته تر بود رختش زودتر بغارت برند ...

... یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء ای شما که ایمان آورده اید و پیغام رسان براست داشتید و پیغام مرا بجان و دل پذیرفتید دشمن ما و دشمن خود را بدوست مگیرید هیچ دشمن شما را مه از نفس اماره نیست زینهار تا از او ایمن نباشید و پیوسته از او بر حذر باشید مصطفی ص گفت اعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک

دشمن تر دشمنی نفس بد فرمان است همه آن خواهد که زیان وی در آن است هر که نفس خویش را خود کامه دارد خویشتن را تخم حسرت میکارد در اخبار داود ع است که یا داود عاد نفسک فلیس لی فی المملکة منازع غیرها

یا داود عداوت نفس را میان در بند و او را در بند قهر و زندان مخالفت دار که در مملکت ما را بجز وی منازع نیست این نفس خاکی و سفلی و ظلمانی است دشمنی غدار و مکار است اصل وی از تنافس است و منافست مقدمه حقد و حسد و بغض و عداوت است نه از گزاف مصطفی ص گفت رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر

غزاء روم را غزاء کهین و غزاء نفس را غزاء مهین خوانده زیرا که بلشگری اندک روم از قیصر بتوان ستد و بجمله اولیاء روی زمین نفس را از یکی بنتوان ستد برای آنکه آن کافر در روم بمعاینه جهاد کند و بر غازی سفه و غضب نماید و بافعال مناکیر خواند و نفس نه بمعاینه جهاد کند و بر وی مودت و شفقت نماید و بافعال معارف خواند و مردان راه دین بدین سبب بسیار طاعتها بگذارند که دانند که آن ملواح نفس است که صیاد مرغ را هم بمرغ گیرد احمد خضرویه بلخی گوید نفس خود را بانواع ریاضات و مجاهدات مقهور کرده بودم روزی نشاط غزو کرد عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید گفتم در زیر این گوی چه مکر باشد مگر در گرسنگی طاقت نمیدارد که پیوسته او را روزه همی فرمایم خواهد که در سفر روزه بگشاید گفتم ای نفس اگر این سفر پیش بگیرم روزه نگشایم گفت روا دارم گفتم مگر از آنست که طاقت نماز شب نمی دارد میخواهد که در سفر بخسبد

گفتم که در سفر قیام شب با کم نکنم چنان که در حضر گفت روا دارم تفکر کردم که مگر از آن نشاط سفر غزا کرده که در حضر با خلق نمی آمیزد که او را در خلوت و عزلت میدارم مرادش آنست که با خلق صحبت کند گفتم ای نفس هر جای که روم درین سفر ترا بخرابه ای فرود آرم که هیچ خلق را نبینی گفت روا دارم از دست وی عاجز ماندم در الله زاریدم تضرع کردم تا از مکر وی مرا آگاهی دهد آخر او را با قرار آوردم تا گفت در حضر مرا در روزی هزار بار بکشی بشمشیر مجاهدت بخلاف مراد من و خلق را آگاهی نه در غزا باری کشتن یک بار باشد و بهمه جهان نام شود که احمد خضرویه بغزا شهادت یافت گفتم سبحان آن خداوندی که نفسی آفریند بدین معیوبی که بدنیا منافق باشد و بعد از مرگ مرایی باشد نه درین جهان حقیقت اسلام خواهد نه در آن جهان آن گه گفتم ای نفس اماره و الله که باین غزا نروم تا تو در زیر طاعت زنار بندی پس هم در حضر آن ریاضات و انواع مجاهدات که در آن بودم زیادت کردم

میبدی
 
۲۹۲۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۱- سورة الصف- مدنیة » النوبة الثالثة

 

قولی تعالی بسم الله الرحمن الرحیم آورده اند که استاد بو علی مجلس میداشت مقری آغاز کرد که بسم الله استاد گفت ای باء بسم الله هر چند بر ازل آمدی بلاء ابد گشتی بلایی که آن را پایان نه و دردی که آن را درمان نه آن گه گفت ای یار بارم ده تا قصه درد خود بتو بردارم بر درگاه تو میزارم و در امید بیم آمیز می نازم الهی واپذیرم تا واتو پردازم یک نظر در من نگر تا دو گیتی بآب اندازم این باء بسم الله درگاه عزت قرآن است قرآن که خلایق را بار داد از درگاه باء بسم الله داد نگر تا بحرمت فرا روی و جز بعین تعظیم بننگری که اگر شرری از سیاست جلال با بحکم قهر بر لم یکن ثم کان مستولی گردد بردابرد هزیمت از هفت آسمان و زمین بخیزد و هر چه سمت حدثان دارد بکتم عدم شود و اگر از ضیاء و فسحت سدة با یک برق بصفت جمال بر عالم کون و فساد در ظهور آید همه ظلمتها نور گردد همه کفرها توحید گردد همه زنارها کمر عشق دین گردد

یک روزه جمال خویش اگر بنمایی ...

میبدی
 
۲۹۲۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۲- سورة الجمعة- مدنیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم عزیز ازلی جبار صمدی لکنه للمؤمنین ولی و بالعاصین حفی لیس له فی جماله کفی و لا فی جلاله سمی و للعصاة من المؤمنین ولی اینست نظم لطیف و آراسته تام دل را انس است و جان را پیغام از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام الله است یگانه یکتا در ذات و صفات بیهمتا از هم مانستی جدا و در حکم بی چرا شنونده رازست و نیوشنده دعا در آزمایش باعطاست و در ضمانها باوفا سمیع است بسمع و بصیر ببصر مرید باراده متکلم بکلام باقی ببقا رحمان است مهربان که بر بنده بخشاید و جافیان را با همه جفا بر پیش آید بنده اگر چه بدکار است و از جرم گرانبار است رحمان او را آمرزگار و جرم او را در گذار است خوب نگارست و در گفتار است عالم را صانع و خلق را نگهدار است دشمن را دارنده و دوست را یار است بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است هر امیدی را نقد و هر ضمان را بسنده کار است رحیم است که رحمت خود بر مؤمنان باران کرد و عطای خود بر ایشان ریزان کرد هر کس را آنچه صلاح و بهینه آن کس دید آن کرد معاصی خلق زیر حلم خود پنهان کرد

امروز ستر او نقد و فردا عفو او وعد هر زبان که بنام او ناطق است پاک است هر دل که بمهر او ذاکر است آباد است و یاد کننده او در این جهان و در آن جهان آزادست ...

... من عرف الله لم یحتمل دلال الخلق

هر که جلال حق بدانست بدلال خلق تن در ندهد دست صدقش از کونین کوتاه بود پای عشقش همیشه در راه بود دلش در قبضه عز پادشاه بود سرش معدن سر ذو الجلال بود در پیشانیش نشان اقبال بود در دیده یقینش نور اعتبار افعال بود

در مشامش نفخات روضه وصال بود خلق با حال و با کام و با نام بود و او بی حال و بی کام و بی نام بود چه زیان دارد او را چون فردا در سرای آخرت عندلیب باغ عندیت بود و باز راز احدیت بود

حسین منصور را از زهد پرسیدند گفتا تنعم دنیا بگذاشتن زهد نفس است و نعیم آخرت بگذاشتن زهد دلست و بترک خویش بگفتن درین راه زهد جانست آنها که در دنیا زاهد شدند در سرای رضوان فرو آمدند آنها که در بهشت زاهد شدند بحظیره قدس فرو آمدند و آن طایفه که در خودی خود زاهد شدند ایشان را سیلاب وادی لا اله الا الله در ربود در این سرای از ایشان خبر نه در آن سرای ایشان را اثر نه در سرا پرده غیرت فرو آمدند در قبه قرب صمدیت ایشان را بار دادند

هو الذی بعث فی الأمیین رسولا منهم الآیة البسه لباس عز و توجه بتاج الکرامة و خلع علیه حسن التولی آثار البشریة عنه مندرسة و انوار الحقایق علیه لایحة صفت آن مهمتر عالم است و سید ولد آدم دری یتیم بود از صدف قدرت برآمده آفتابی روشن بود از فلک اقبال بتافته درختی شگرف بود از بوستان دولت برآمده آسمان و زمین همه بدو آراسته رب العالمین او را بحقایق نبوت مزین کرد و بخصایص قربت گرامی کرد و بخلقی فرستاد نادانان و نادبیران و از حق بی خبران همه در عالم حیرت و در ظلمت فکرت سرگردان سید چون قدم در عالم بعثت نهاد بساط شرع باز گسترد و چنان که میزبان از بهر مهمان سفره نهد و صدا و آواز دهد سید سفره دین اسلام نهاد و صلاء دعوت آواز داد ...

... سید سفره دعوت بنهاد و صلا آواز داد خواجگان قریش اجابت نکردند گفتند ما را عار بود بر سفره گدایان و درویشان نشستن فرمان آمد که ای سید بایشان چه رنج می بری طینت خبیثه ایشان نه از آن اصل است که هرگز نقش نگین تو پذیرد

مثلهم کمثل الحمار یحمل أسفارا مثل ایشان مثل خر است که در بار وی دفتر بود خر را از آن دفترچه سود که هوش و گوش دریافت ندارد ایشان را نیز از دعوت تو چه سود که بر گوش و بر دل ایشان مهر بیگانگی است و بر دیده ایشان حجاب غفلت نه زبان ایشان سزای ذکر ماست نه دل ایشان بابت مهر ما

اگر نقد دین میجویی و سوز عشق ما می طلبی از دلهای درویشان صحابه جوی عمار و خباب و سلمان و بو ذر و صهیب و بلال که در دل ایشان سوز عشق ماست و در سر ایشان خمار شراب ذکر ما دل ایشان حریق مهر و محبت ما جان ایشان غریق نظر لطف ما ...

... و قال صلی الله علیه و سلم ما علی احدکم ان وجد ان یتخذ ثوبین لیوم الجمعة سوی ثوبی مهنته

اما بگاه آن خبر درست است که فریشتگان بر درهای مسجد باشند با قلمها و ورقها نامهای بندگان مینویسند پنج جوق را نویسند جوق پیشین را هر یکی شتری قربان نویسند و دعا کنند جوق دیگر را گاوی نویسند قربان و دعا کنند جوق سوم را کبشی قربان نویسند و دعا کنند جوق چهارم را مرغی قربان نویسند و دعا کنند جوق پنجم را خایه ای قربان نویسند و دعا کنند چون خطیب بر منبر شود درهای مسجد فروگذارند و بشنودن خطبه آیند و پس از آن نام کس ننویسند و نه قربان و در خبر است که فریشتگان یکی را پیوسته معتاد همی دیدند پس یک آدینه او را نه بینند گویند اللهم ان فلانا لم یأت فان کان ضالا فاهده و ان کان عایلا فاغنه او مریضا فاشفه و گفته اند رب العالمین در روز آدینه بنده مؤمن را ده چیز وعده داد یکی آنست که چون بنماز آید بهر گامی و قدمی که بردارد وی را نیکی در دیوان نویسد دیگر بهر قدمی گناهی از دیوان وی بسترد سدیگر گناه یک هفته از وی درگذارد چهارم ساعتی است در روز آدینه که در آن ساعت هر چه بنده از الله خواهد بوی بخشد پنجم اگر سورة الکهف برخواند در آن روز تا دیگر آدینه از همه آفات نگه دارد ششم اگر بشب آدینه سورة الدخان برخواند هم در آن شب وی را بیامرزد هفتم هر نیکی که در شبانروز آدینه کند یکی صد نویسد هشتم اگر بروز آدینه صد بار بر رسول ص درود و تحیت فرستد فردا او را شفیع وی انگیزد نهم اگر در شبانروز آدینه وی را اجل رسد از عذاب گور ایمن دارد دهم اگر در جمله آن جمع که در جامع باشند یکی را آزاد کند دیگران را همه بوی بخشند هم القوم لا یشقی بهم جلیسهم

فاسعوا إلی ذکر الله گفته اند سعی از فرایض نماز آدینه است که الله میگوید فاسعوا إلی ذکر الله و دیگر نمازها در خانه گزاردن و در مسجد های دیگر آوردن مباح است و نماز آدینه جز بجامع و جمع گزاردن روا نیست ...

میبدی
 
۲۹۲۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۳- سورة المنافقین- مدنیة » النوبة الثانیة

 

... تو گفته ای آن سخن که بمن رسید عبد الله سوگند خورد که من این سخن نگفتم و زید بر من دروغ می نهد جماعتی از انصار که به عبد الله تعلق داشتند بیامدند گفتند این عبد الله مهتر ماست و رییس ما سخن کودکی بر وی شنودن مگر صواب نباشد که آن مهتر چنین سخن نگوید و کودک بغلط شنیده رسول خدا ص سخن ایشان را و تصدیق ایشان را بپذیرفت و بعد از آن جماعتی از انصار زبان در زید کشیدند که بر عبد الله این دروغ نهاد و زید بن ارقم گفت من شرمسار همی بودم و خویشتن را از شرم کشیده همی داشتم از مصطفی ص و یاران تا رب العالمین آیت فرستاد که یقولون لین رجعنا إلی المدینة زید گفت رسول خدا گوش من گرفت و گفت وفت اذنک وفت اذنک یا غلام

گوشت بوفا بود گوشت بوفا بود ای غلام و گفته اند که رسول خدا ص بر اسید بن حضیر رسید مردی بود از مؤمنان و مخلصان انصار گفت یا اسید بتو رسید که آن صاحب شما از بهر ما چه گفت آن گه حکایت باز کرد که وی گفت لیخرجن الأعز منها الأذل اسید گفت یا رسول الله انت و الله تخرجه ان شیت فهو الذلیل و الله که تو او را بیرون کنی اگر خواهی که عزیز تویی و ذلیل او آن گه گفت یا رسول الله او را معذور دار که پیش از قدوم مبارک تو به مدینه قوم وی تاج می ساختند که بر سر وی نهند و او را سرور و مهتر خویش کنند چون قدم مبارک نبوت تو در رسید او معزول و ناچیز گشت همی پندارد که ملک و ریاست از وی تو ربودی از آن بیهوده باطل میگوید

ابن عباس گفت چون این آیت فرو آمد پسر وی عبد الله بن عبد الله بن ابی گفت یا رسول الله بمن چنان رسید که پدرم را خواهی کشت اکنون بمن فرمای تا سروی نزدیک تو آرم رسول گفت بل ارفق به و احسن صحبته ما بقی معنا

نه که با وی رفق کن و نیکو داشت وی فرو مگذار ما دام که با ما بود پس چون از آن غزا بازگشتند و بدر مدینه رسیدند این پسر عنان پدر گرفت و شمشیر کشیده گفت و الله که ترا در مدینه نگذارم تا نگویی که انا ذلیل و محمد عزیز ذلیل منم و عزیز محمد است عبد الله منافق هم چنان بگفت دیگر بار پسر گفت و الله لا ادعک حتی تقول انا الاذل و محمد الاعز و الله که نگذارم ترا در مدینه تا نگویی که خوارتر و ناچیزتر منم و عزیزتر و بزرگوارتر محمد است عبد الله این سخن بگفت

آن گه پسر گفت اکنون بخواری و فرو مایگی در شو در مدینه تا بدانی که عز خدای راست و رسول را و مؤمنان را قال الله تعالی و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین فعزة الله قهره من دونه و عزة رسوله اظهار دینه علی الادیان کلها و عزة المؤمنین نصره ایاهم علی اعدایهم و قیل عزة الله الربوبیه و عزة الرسول النبوة و عزة المؤمنین العبودیة و قیل عزة الله الولایة لقوله تعالی هنالک الولایة لله الحق و عزة الرسول الکفایة لقوله إنا کفیناک المستهزیین و عز المؤمنین الرفعة و الرعایة لقوله و أنتم الأعلون إن کنتم مؤمنین و جمیع ذلک لله فعزة القدیم لله صفة و عز الرسول و عز المؤمنین لله فعلا و منة و فضلا فاذا لله العزة جمیعا و یقال لا عز الا فی طاعة الله و لا ذل الا فی معصیة الله و ما سوی هنا فلا اصل له ...

میبدی
 
۲۹۲۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۵- سورة الطلاق- مدنیة » النوبة الاولى

 

... و یرزقه من حیث لا یحتسب و روزی دهد او را از جایی که بنیوسد و من یتوکل علی الله و هر که پشت بالله باز کند و کار باو بسپارد فهو حسبه الله بسنده اوست که او را بکس نیازمند نکند إن الله بالغ أمره فرمان الله پیش شدنی است قد جعل الله لکل شی ء قدرا ۳ الله هر چیز را اندازه ای و هنگامی نهاد

و اللایی ییسن من المحیض من نسایکم آن زنان که از پیری نومید گشته اند از حیض از زنان شما إن ارتبتم اگر در گمانید فعدتهن ثلاثة أشهر پس بدانید که عدت ایشان سه ماه است و اللایی لم یحضن و آن زنان که هنوز حیض ندیدند و أولات الأحمال و باروران زنان أجلهن أن یضعن حملهن عدت ایشان آن گه بگذرد که بار خود بنهند و من یتق الله و هر که از حرام بپرهیزد و حدهای الله نگاه دارد یجعل له من أمره یسرا ۴ الله کار او بی رنج او بر آسانی باز سازد

ذلک أمر الله أنزله إلیکم این فرمان الله است که بر شما فرو فرستاد و من یتق الله و هر که آزرم دارد از خداوند خویش و بترسد از خشم و عذاب او یکفر عنه سییاته بسترد و ناپیدا کند بدیهای او و یعظم له أجرا ۵ و مزد او بزرگ کند

أسکنوهن من حیث سکنتم من وجدکم ایشان را فرود آرید بر خور آن که شمااید از توان و لا تضآروهن و با ایشان ستیزه مکنید لتضیقوا علیهن تا کار و جهان و نفقه بر ایشان تنگ کنید و مسکن و إن کن أولات حمل و اگر باروران باشند فأنفقوا علیهن نفقه می کنید بر ایشان حتی یضعن حملهن تا آن گه که بار خود بنهند فإن أرضعن لکم و اگر شیر دهند فرزند خویش و شما را فآتوهن أجورهن مزد ایشان بدهید و أتمروا بینکم بمعروف و با یکدیگر مشاوره کنید و کار باز سازید بنیکویی بی گزند و ستیز و إن تعاسرتم و اگر با یکدیگر ناهموار کار باشید و ناساخت و دشوار کار پس از فرزند زادن فسترضع له أخری ۶ تا دیگری شیر دهد او را

لینفق ذو سعة من سعته میفرماید که او که توان را دارد توانگرانه از توان خویش نفقه کند و من قدر علیه رزقه و هر که توان ندارد و دنیا بر او فشرده تر است و تنگ تر فلینفق مما آتاه الله گوی ار آنچه الله او را داد نفقه کن

لا یکلف الله نفسا إلا ما آتاها الله بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که او را داد

سیجعل الله بعد عسر یسرا ۷ الله پس درویشی و دشواری آسانی دهد و توانگری ...

میبدی
 
۲۹۲۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۶- سورة التحریم- مدنیة » النوبة الثالثة

 

... از پولاد چه سخت تر که بر دست داود چون موم پیچا کرد و ألنا له الحدید از زمین و آسمان چه گنگ تر ایشان را بی زبان فرا نوا کرد که قالتا أتینا طایعین از بنده عاصی که بیچاره تر او را بخود آشنا کرد و با وی ندا کرد که یا أیها الذین آمنوا توبوا إلی الله توبة نصوحا ای گرویدگان آشنایان و دوستان همه توبت کنید بدرگاه من باز آیید با من گردید اگر شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید هیچ جای معیوب نپذیرند مگر اینجا باز آیید بهیچ درگاه گناه نیامرزند مگر اینجا پناه با من آرید از نامهربانان بمهربان آیید از درد نومیدی بامید آیید ما را از گناه آمرزیدن باک نیست باز آیید ما را از معیوب پذیرفتن عار نیست باز گردید نظیر آیت خوان و أنیبوا إلی ربکم مقام انابت برتر است از مقام توبت انابت باز گشت بنده است با خداوند خویش بدل و همت و توبت بازگشت بنده است از معصیت باطاعت انابت چیست از وادی نفاق بقدم صدق بوادی سکینت آمدن و از وادی بدعت بقدم تسلیم بوادی سنت آمدن و از وادی تفرق بقدم انقطاع بوادی جمع آمدن و از وادی دعوی بقدم افتقار بوادی تفرید آمدن از وادی خرد بقدم فاقت با حق آمدن توبت چیست شفیعی مطاع وکیل دری مشفق نایبی کریم نقش گناه محو کند و حق بشفاعت او از بنده گنه کار عفو کند دیوان بنده از عصیان پاک و مطهر کند مرد تایب را با مرد بی گناه برابر کند اینست که مصطفی ص گفت التایب من الذنب کمن لا ذنب لهو قال صلی الله علیه و سلم ان الله تعالی افرح بتوبة عبده من الظمآن الوارد الضال الواجد العقیم الوالد

میگوید حق تعالی بهیچ طاعتی چنان زود خشنود نشود که بتوبت تایبان رضاء او بتوبه گناهکار همچون شادی آن تشنه دان که در بیابان خشک بی آب ناگاه بآب زلال رسد یا همچون مسافری که در بیابانی مهلک بار و مرکب خویش گم کند آن گه پس از نومیدی ناگاه بسر مرکب و بار خویش رسد یا چون پیر زنی نازاینده آرزومند فرزند که نابیوسان او را بشارت فرزندی نیکو سیرت زیبا صورت رسد در همه عالم هیچ شادی در جنب این سه شادی نرسد و این سه شادی در جنب رضاء حق از توبه تایب ناچیز و متلاشی گردد حکم قدم چنان رفته که اگر کسی هفتاد سال در خرابات معصیت کند آن گه روزی بدردی غسلی کند باندوهی لباس وفا درپوشد بتشویری بمسجد درآید بحیرتی نیتی کند بحسرتی دست بردارد بدهشتی تکبیر گوید در حضرت نماز و راز شود هنوز آن نماز تمام نکرده باشد که از جلیل و جبار ندا آید با اهل ملکوت که یا گماشتگان ما درین آسمانها امروز همه عبادتهای خویش بگذارید زجل تسبیح و تقدیس در باقی کنید و عطر استغفار سوزید آن بنده برگشته ما را که با درگاه ما آمد آن آبی که به تکلف از آن دیده دردناک او بیرون آمد در خزانه رحمت بنهید تا فردا در عرصات قیامت رضوان را فرستیم تا دست او گیرد و گرد قیامتش برآرد و این ندا میکند که هذا عتیق الله این آزاد کرده خداوند است و بمغفرت رسیده حق برای آنکه در گناهکاری هم داغ محمد بر زبان داشت هم داغ مهر مادر در دل

آورده اند که فردا در قیامت بنده ای را نامه خویش بدست دهند آن کردار آلوده خود بیند سر در پیش افکند اندوهی عظیم بر وی نشیند حق تعالی بوی نظر رحمت کند گوید ای بیچاره روز فرو شده سر بر دار که امروز روز آشتی است و هنگام نثار رحمت بنده از شرم حق هم چنان سر در پیش افکنده میدارد تا رب العزة بکرم خود گوید بعزت من که سر از پیش برداری و در جلال من نگری ...

میبدی
 
۲۹۲۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۷- سورة الملک- مکیة » النوبة الثالثة

 

... و فی ورایی وجدت انتا

باز بسماع نام رحمن و رحیم از مضیق دهشت بصحراء انس افتد و فناء وی بصفت بقا بدل گردد اینست سنت خداوند عز کبریاؤه و تقدست اسماؤه هیبت الهیت بنماید که موجب دهشت است و حیرت باز مرهم نهد بصفت لطف و رحمت الله اشارت است بجلال و عزت الوهیت رحمن رحیم اشارتست بکمال لطف و رحمت هر کرا تاج دولت دین بر فرق نهادند منشور عز او از حضرت این نام نویسند و هر کرا داغ شقاوت بر جان نهادند رقم خذلان او از حضرت این نام کشند دار و گیر گشاد و بند نواخت و سیاست عز و مذلت همه نتیجه قهر و لطف اوست کونین و عالمین همه ملک و ملک اوست اینست که رب العالمین گفت تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شی ء قدیر ملک هژده هزار عالم بید اوست سر همه سروران در قبضه تقدیر اوست گردن همه گردن افرازان در ربقه تسخیر اوست ناصیه همه جباران منقاد قهر جبروت اوست در خبر میآید که انا الملک قلوب الملوک و نواصیهم بیدی اقلبها کیف اشاء

ملک منم پادشاه بر پادشاهان منم اعزاز و اذلال بندگان در ید منست دلهای عالمیان در قبضه منست چنان که خواهم میگردانم و اسرار ایشان بر حسب مراد خود میرانم ...

... چاکر اوباش تا سلطان ترا گردد غلام

ملک انسانیت جداست و ملک دلها جدا و ملک جانها جدا انسانیت ملک در دنیا راند و دل ملک در آخرت راند و جان ملک در عالم حقیقت راند ملک انسانیت اینست که أنما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینة و ملک دل اینست که یحبهم و یحبونه و ملک جان اینست که وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة آن عزیز راه گوید فردا که علم کبریای او بقیامت برآید که لمن الملک من از گوشه دل خویش بدستوری او دری برگشایم و دردی از دردهای او بیرون دهم تا گرد قیامت برآید و گوید لمن الملک اگر معترضی براه برآید گویم او که چون ما ضعفا و مساکین دارد میگوید لمن الملک ما که چون او ملکی جباری داریم چرا نگوییم لمن الملک اگر او را چون ما بندگانست ما را چون او خداوند است کسی را که در حرم قرآن بار داده باشند تا زمانی این خلعت پوشد که إن عبادی لیس لک علیهم سلطان و زمانی این تشریف یابد که یحبهم و یحبونه و زمانی این شربت کشد که و سقاهم ربهم این چنین کسی را چرا نرسد که بر حدثان خواجگی کند و بامداد و شبانگاه گوید لمن الملک

جز خداوند مفرمای که خوانند مرا ...

میبدی
 
۲۹۳۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۸- سورة القلم- مکیة » النوبة الاولى

 

... فذرنی و من یکذب بهذا الحدیث با من گذار او را که دروغ می شمرد این سخن سنستدرجهم من حیث لا یعلمون ۴۴ آری فرا گیریم ایشان را پاره پاره از آنجا که ندانند

و أملی لهم و درنگ دهم ایشان را إن کیدی متین ۴۵ که ساز من در واخ است و کار بردباری بر من فراخ و از فردا بیم نه

أم تسیلهم أجرا یا بر رسانیدن این پیغام ازیشان مزد میخواهی فهم من مغرم مثقلون ۴۶ تا ایشان را اوام افتاد از بهر تو که گران بار گشتند أم عندهم الغیب فهم یکتبون ۴۷ یا بنزدیک ایشان است علم غیب تا ایشان می نویسند

فاصبر لحکم ربک شکیبا باش حکم خداوند خویش را و لا تکن کصاحب الحوت و چون مرد ماهی مباش إذ نادی و هو مکظوم آن گه که ما را خواند و او پر غم و اندهگن ...

میبدی
 
۲۹۳۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۸- سورة القلم- مکیة » النوبة الثانیة

 

... قوله تعالی ن و القلم قال اهل التفسیر ن هو الحوت الذی علیه الارض و هو قول مجاهد و مقاتل و السدی و الکلبی و قال ابن عباس اول ما خلق الله القلم فجری بما هو کاین الی یوم القیامة ثم رفع بخار الماء الی یوم القیامة فخلق منه السماوات ثم خلق النون فبسط الارض علی ظهره فتحرک النون فمادت الارض فاثبتت بالجبال فان الجبال لتفخر علی الارض ثم قرأ ابن عباس ن و القلم و ما یسطرون و قیل الحوت علی البحر و البحر علی متن الریح و الریح علی القدرة

قال کعب الاحبار اسم الحوت لویثا قال و ان ابلیس تغلغل الی الحوت الذی علی ظهره الارض فوسوس الیه فقال له أ تدری ما علی ظهرک یالویثا من الامم و الدواب و الشجر و الجبال لو نفضتهم القیتهم عن ظهرک فهم لویثا ان یفعل ذلک فبعث الله دابة فدخلت

منخره فوصلت الی دماغه فعج الحوت الی الله منها فاذن لها فخرجت قال کعب فو الله الذی نفسی بیده انه لینظر الیها و تنظر الیه ان هم بشی ء من ذلک عادة کما کانت و قال الحسن و قتادة و الضحاک النون الدواة و هی الیق بالقلم یقال ان اصحاب البحر یستخرجون من بعض الحیتان شییا اسود کالنقس او اشد سوادا منه یکتبون به فیکون النون و هو الحوت عبارة عن الدواة یقویه ما

روی عن النبی ص انه قال اول شی ء خلقه الله القلم ثم خلق النون و هی الدواة ثم قال له اکتب ما هو کاین الی یوم القیامة ثم ختم علم القلم فلم ینطق و لا ینطلق الی یوم القیامة

و فی روایة عکرمة عن ابن عباس قال الر و حم و ن حروف الرحمن تبارک و تعالی مقطعة و قال معاویة بن قرة هو لوح من نور و رفعه الی النبی ص و قیل هو قسم اقسم الله تعالی بنصرته للمؤمنین اعتبارا بقوله و کان حقا علینا نصر المؤمنین و قیل هو اسم للسورة کاخواتها و قیل اسم نهر فی الجنة و اما القلم فهو القلم الذی کتب الله به الذکر و هو قلم من نور طوله ما بین السماء و الارض و یقال لما خلق الله القلم و هو اول ما خلقه نظر الیه فانشق فقال یا رب بما اجری قال بما هو کاین الی یوم القیامة فجری علی اللوح المحفوظ کما اجراه الله سبحانه و قال عطا سألت الولید بن عبادة بن الصامت کیف کان وصیة ابیک حین حضره الموت قال دعانی فقال ای بنی اتق الله و اعلم انک لن تتقی الله و لن تبلغ حتی تؤمن بالله وحده و القدر خیره و شره انی سمعت رسول الله ص یقول ان اول ما خلق الله القلم فقال له اکتب

فقال یا رب و ما اکتب قال اکتب القدر قال فجری القلم فی تلک الساعة بما هو کاین الی الابد ...

... قوله إنا بلوناهم ای اختبرناهم و ابتلیناهم یعنی هل مکة حین دعا علیهم النبی ص فابتلاهم بالجوع حتی اکلوا الجیف و العظام فقال صلی الله علیه و سلم اللهم اشدد وطأتک علی مصر و اجعلها سنین کسنی یوسف و امر اهل هجران لا یحملوا الی مکة طعاما و انقطع عنهم الطریق من قبل العراق

ابتداء این قصه آنست که رسول خدا ص چون از قریش و اهل مکه بغایت برنجید دعاء بد گفت بر ایشان گفت بار خدایا بطش خود بر ایشان گمار و کار روزی بر ایشان سخت کن و ایشان را سالها قحط و نیاز پیش آر چنان که در روزگار یوسف مصریان را بود الله تعالی دعاء رسول خدا اجابت کرد تا باران آسمان و نبات زمین از ایشان باز ایستاد و راه کاروان طعام بر ایشان فرو بسته شد و سالها در آن قحط و نیاز مردار و استخوان خوردند رب العالمین ایشان را مثل زد بخداوندان آن بستان و ایشان سه برادر بودند در صنعاء یمن بستانی داشتند بدو فرسنگی صنعاء از پدر ایشان باز مانده و بمیراث بایشان رسیده و در آن بستان هم زرع بود و هم درخت خرما و انگور و پدر ایشان مردی صالح بود هر سال ریع آن بستان سه قسم کردی قسمی وجه عمارت و نفقه بستان و قسمی درویشان و خواهندگان را و قسمی نفقه خویش را چون پدر از دنیا برفت و بستان با پسران افتاد سهم درویشان بازگرفتند آن برادر که بهینه ایشان بود و پارساتر و بسن کمتر ایشان را گفت حق درویشان باز مگیرید و آن سنت که پدر نهاد دست بمدارید که زیان کار شوید و برکات آن منقطع گردد ایشان فرمان نبردند چون وقت چیدن میوه بود و درودن کشته سوگند خوردند که سحرگاهان نزدیک بام بروند و خرما و انگور ببرند و نگفتند ان شاء الله مقصود ایشان بوقت سحرگاه آن بود که تا درویشان ندانند و حاضر نشوند که در روزگار پدر ایشان هر سال وقت بریدن میوه و زرع معین بود و درویشان حاضر اینست که رب العالمین گفت أقسموا لیصرمنها مصبحین و لا یستثنون ای لم یقولوا ان شاء الله

فطاف علیها طایف من ربک ای عذاب من ربک لیلا و لا یکون الطایف الا باللیل و کان ذلک الطایف نارا نزلت من السماء فاحرقتها و هم نایمون فأصبحت الجنة کالصریم ای محرقة سوداء کاللیل و قیل بیضاء لم یبق فیها سواد زرع و لا شجر کالنهار و الصریم اللیل و الصریم النهار لان کل واحد منهما ینصرم عن صاحبه و قیل کالصریم یعنی کالبستان الذی صرم زرعه و ثماره و یکون الصریم بمعنی المصروم کعین کحیل و کف خضیب ایشان سوگند خوردند بی استثنا که بامداد پگاه پنهان از درویشان روند و میوه چینند و آن گه در خواب شدند و رب العالمین آن شب آتشی فرو گشاد تا هر چه در آن بستان بود همه بسوخت و خاکستر گردانید و ایشان از آن حال و از آن عذاب بی خبر بوقت بام برخاستند و یکدیگر را آواز دادند که أن اغدوا علی حرثکم إن کنتم صارمین ای قاطعین لها فانطلقوا و هم یتخافتون یتسارون بینهم ...

... و قال اهل اللغة الکشف عن الساق کنایة عن شدة الامر قال الشاعر و قامت الحرب علی ساق و یروی عن ابن عباس انه قال یکشف عن الامر الشدید و ذلک اشد الساعة تمر بهم فی القیامة یدعون إلی السجود فاما المؤمنون فیخرون سجدا و اما المنافقون فتصیر ظهورهم طبقا کانها السقافید فلا یستطیعون السجود فتسود عند ذلک وجوههم و یتمیز الکافرون من المؤمنین حینیذ و کانوا قبل ذلک مختلطین و عن ابی هریرة عن النبی ص قال یأخذ الله عز و جل للمظلوم من الظالم حتی لا تبقی مظلمة عند احد حتی انه لیکلف شایب اللبن بالماء ثم یبیعه ان یخلص اللبن من الماء فاذا فرغ من ذلک نادی مناد یسمع الخلایق کلهم الا لیلحق کل قوم بآلهتهم و ما کانوا یعبدون من دون الله فلا یبقی احد عبد شییا من دون الله الا مثلت له آلهته بین یدیه و یجعل الله ملکا من الملایکة علی صورة عزیر و یجعل ملکا من الملایکة علی صورة عیسی بن مریم فیتبع هذا الیهود و یتبع هذا النصاری ثم تلویهم آلهتهم الی النار و هم الذین یقول الله عز و جل لو کان هؤلاء آلهة ما و ردوها و کل فیها خالدون و اذا لم یبق الا المؤمنون و فیهم المنافقون قال الله عز و جل لهم ذهب الناس فالحقوا بآلهتکم و ما کنتم تعبدون فیقولون و الله ما لنا آله الا الله و ما کنا نعبد غیره فینصرف الله عنهم فیمکث ما شاء الله ان یمکث ثم یأتیهم فیقول ایها الناس ذهب الناس فالحقوا بآلهتکم و ما کنتم تعبدون فیقولون و الله ما لنا آله الا الله و ما کنا نعبد غیره فیکشف لهم عن ساق و یتجلی لهم من عظمته ما یعرفون انه ربهم فیخرون سجدا علی وجوههم و یخر کل منافق علی قفاه و یجعل الله اصلابهم کصیاصی البقر ثم یضرب الصراط بین ظهرانی جهنم

قوله خاشعة أبصارهم و ذلک ان المؤمنین یرفعون رؤسهم من السجود و وجوههم اشد بیاضا من الثلج و تسود وجوه الکافرین و المنافقین ترهقهم ذلة ای تغشاهم ذل الندامة و الحسرة و قد کانوا یدعون إلی السجود قال ابراهیم التیمی یعنی الی الصلاة المکتوبة بالاذان و الاقامة و قیل کانوا یسمعون حی علی الصلاة فلا یجیبون و هم سالمون اصحاء فلا یأتونه قال کعب الاحبار و الله ما نزلت هذه الآیة الا فی الذین یتخلفون عن الجماعات و قیل کانت ظهورهم سلیمة بخلاف ما کانت فی الآخره فلا یجیبون

فذرنی و من یکذب بهذا الحدیث ای فدعنی و المکذبین بالقرآن و خل بینی و بینهم قال الزجاج ای لا تشغل قلبک بهم و کلهم الی فانی اکفیکهم و دعنی ایاهم سنستدرجهم من حیث لا یعلمون ای سنأخذهم بالعذاب حالا بعد حال و سنقربهم من العذاب من حیث لا یشعرون فعذبوا یوم بدر قال سفیان الثوری الاستدراج ان یبسط علیهم النعم و یمنعهم الشکر و قال السدی کلما جددوا معصیة جددنا لهم نعمة و امسیناهم شکرها ...

میبدی
 
۲۹۳۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۸- سورة القلم- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم الباء بر الله لاهل السعادة السین سبق الرحمة لاهل الجهالة المیم المقام المحمود لاهل الشفاعة با اشارتست ببر خداوند اهل سعادت را سین اشارتست بسبق رحمت اهل جهالت را میم اشارتست بمقام محمود اهل شفاعت را بر او آنست که دلت را بنور معرفت بیاراست و در و چراغ توحید بیفروخت قال الله تعالی فهو علی نور من ربه سبق رحمت آنست که در عهد ازل پیش از وجود آفرینش از بهر تو رحمت بر خود نبشت قال الله کتب ربکم علی نفسه الرحمة مقام محمود آنست که مصطفی عربی ص را گفت که از بهر شفاعت عاصیان امت را فردا ترا بقیامت بر پای کنم در مقامی که پیشینان و پسینان ترا در آن بستایند قال الله تعالی عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا

قوله تعالی ن و القلم ن از حروف تهجی است و حروف تهجی لغات را اصلست و کلمات را وصل است و آیات را فصلست و همه دلیل کرم و فضلست بعضی مجمل و بعضی مفصل است از لطف اشارتست بمهر بشارتست جرم را کفارتست و دلهای دوستان را غارتست مایه سخنان است پیرایه سخن گویان است فهم آن نشان موافقانست بر گردن دشمنان بارست و در چشم مبتدعان خارست اعتقاد مؤمنانست که این حروف کلام خداوند جهانست خداوندی که او را علم و قدرتست علم او بی فکرت قدرت او بی آلت ملک او بی نهایت عنایت او بی رشوت عطاء او بی منت خداوندی که عالم را صانع و خلق را نگه دار است دشمن را دارنده و دوست را یارست بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است هر امیدی را نقد و هر ضمانی را بسنده گارست هر چند بنده ز جرم گرانبارست او حلیم و بردبارست

پیر طریقت در مناجات خویش گفته الهی هر چند که ما گنهکاریم تو غفاری هر چند که ما زشت کاریم تو ستاری ملکا گنج فضل تو داری بی نظیر و بی یاری سزد که جفاهای ما درگذاری

ن و القلم ن دواتست و قلم خامه ای از نور نویسنده خداوند غفور لوح قلم زبرجد نوشت بمداد نور بنوشت بر دفتر یاقوت نوشت قصه و کردار مخلوق نوشت دل عارف قلم کرم نوشت بمداد فضل نوشت بر دفتر لطف نوشت صفت و نعت معروف نوشت کتب فی قلوبهم الإیمان لوح نوشت و همه آن تو نوشت دل نوشت همه وصف خود نوشت آنکه از تو نوشت به جبرییل ننمود آنکه از خود نوشت به شیطان کی نماید بعضی مفسران گفتند ماهیی است بر آب زیر هفت طبقه زمین ماهی از گرانی بار زمین خم داد و خم گردید بر مثال ن شد شکم بآب فرو برده و سر از مشرق برآورده و دنب از مغرب و خواست که از گرانباری بنالد جبرییل بانگ بر وی زد چنان بترسید که گرانباری زمین فراموش کرد و تا بقیامت نیارد که بجنبد ماهی چون بار برداشت و ننالید رب العالمین او را دو تشریف داد یکی آنکه بدو قسم یاد کرد محل قسم خداوند جهان گشت دیگر تشریف آنست که کارد از حلق او برداشت همه جانوران را بکارد ذبح کنند و او را نکنند تا عالمیان بدانند که هر که بار کشد رنج وی ضایع نشود ای جوانمرد اگر ماهی بار زمین کشید بنده مؤمن بار امانت مولی کشید و حملها الإنسان ماهی که بار زمین برداشت از کارد عقوبت ایمن گشت چه عجب اگر مؤمن که بار امانت برداشت از کارد قطیعت ایمن گردد

قوله تعالی ما أنت بنعمة ربک بمجنون و إن لک لأجرا غیر ممنون و إنک لعلی خلق عظیم عرض علیه مفاتیح الارض فلم یقبلها و رقاه لیلة المعراج و اراه جمیع الملایکة و الجنة فلم یلتفت الیها قال الله تعالی ما زاغ البصر و ما طغی ما التفت یمینا و شمالا فقال تعالی و إنک لعلی خلق عظیم آن مهتر عالم سید ولد آدم مرد کار بود معتکف درگاه عزت مجاور محلت محبت دری بود از صدف قدرت برآمده آفتابی از فلک اقبال بتافته آسمان و زمین بوی آراسته و نگاشته شب معراج او را گفتند ای سید بر خرام برین گلشن بلند که عالم قدس در انتظار قدم تست جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تست آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تست الا طال شوق الأبرار الی لقایی و انی لاشد شوقا الیهم آن مهتر عالم چون در خلوت أو أدنی قدم بر بساط انبساط نهاد خطاب آمد که سلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته ای سید ما امشب خزینه دار السلام را در لشگرگاه سینه تو نثار میکنیم سید گفت ما را از خداوند خزینه پروای خزینه نیست آن بر گدایان و عاصیان امت خویش ایثار کردیم و علی عباد الله الصالحین گفتند ای سید بآفرینش برون نگر که همه منتظر جمال تواند تا امشب بهره ای از تو بردارند سید گفت درین حضرت که سعادت ما را فرو آورد نیز ما را سر بحجره آدم و بهشت رضوان فرو نیاید از حضرت عزت ندا آمد که و إنک لعلی خلق عظیم باش تا فردای قیامت که علم دولت او بعرصه عظمی برافرازند قدم در رکاب براق آورده لباس فخر پوشیده عمامه فضل بر سر نهاده لواء حمد در دست گرفته آدم و هر که دون اوست از انبیاء و اولیا همه در زیر علم عزت او و رایت قدر او درآمده و از حضرت عزت این ندا و نواخت همی آید که یا محمد قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع ...

میبدی
 
۲۹۳۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۹- سورة الحاقة- مکیة » النوبة الثالثة

 

... گویی که همه جهان بکام دل ماست

الحاقة ما الحاقة قیامت و رستاخیز چه گوییم که چیست آن قیامت و آن رستاخیز حقست و بودنی راست است و افتادنی هر کس برسد بآنچه سزای اوست و پاداش گیرد از نیک و بد که در جریده اوست گفته اند که قیامت دواست یکی امروز و یکی فردا امروز مرگست که در خبر می آید من مات فقد قامت قیامته هر که بمرگ رسید قیامت او در رسید هر که این قیامت را یقین بود همیشه در هول و هراس مرگ بود همواره از نهیب این قیامت سوخته و گداخته بود پیوسته در برگ راه و ساز آن سفر بود بزرگان دین چنین گفته اند که آدمی از دو بیرون نیست یا بر مثال ستوری است در اصطبلی باز داشته یا بر مثال مرغی در زندان قفص کرده آن بیچاره کو بر مثال ستورست از مرگ میترسد و میلرزد داند که ستور را چون از اصطبل بیرون بزند در بار کشند و آن جوانمرد که بر مثال مرغ است پیوسته در انتظار مرگست زیرا که همه شادی و راحت مرغ از شکستن قفص بود چنانک آن جوانمرد گفت

کی باشد کین قفص بپردازم ...

میبدی
 
۲۹۳۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۵- سورة القیمة- مکیة » النوبة الثالثة

 

... جان از تو مرا دریغ باشد هیهات

لا أقسم بیوم القیامة رب العالمین قسم یاد میکند بروز رستاخیز آن روز که سرادقات استحقاق ربوبیت باز کشند و بساط جلال و عظمت بگسترانند و علم جباری بصحراء قهاری برون آرند ایوان کبریا بر کشیده میزان عدل در آویخته و سیاست جبروت عزت همه را مدهوش و بیهوش کرده انبیا با کمال حال خود میآیند و حدیث علم خود در باقی کرده که لا علم لنا ملایکه ملکوت میآیند و صومعه های عبادت خود آتش در زده که ما عبدناک حق عبادتک

عارفان و موحدان می آیند و از معرفت خود بیزار گشته که ما عرفناک حق معرفتک ...

... ای در راه طلب حق باول قدم فرو مانده ای با هزار مرکب میان بادیه تکلیف منقطع شده ای با هزار شمع و چراغ سر یک موی دولت نادیده ای در خزانه تبت افتاده و بوی مشک بمشامت نارسیده ای با همه غواصان بدریا فرو شده و هیچ چیز بدست نیاورده و خویشتن را نیز از دست بداده ای دیر آمده و زود بازگشته ای بجای شراب سرور سراب غرور خریده و دل و دین ببها داده استحبوا الحیاة الدنیا علی الآخرة

سوف تری اذا انجلی الغبار

أ فرس تحتک ام حمار ...

... ک صدای صور و زین فرعون طبعان صد هزار

بزرگی را پرسیدند که راه از کدام جانب است گفت از جانب تو نیست چون از تو درگذشت از همه جانبها راه هست روزی نگذرد که نه از عالم بینهایت این ندا می آید که ای ما ترا خواسته و تو روی از ما بگردانیده ای ما ترا بامداد و شبانگاه با دولت صحبت خوانده و تو قدم از کوی ما باز گرفته ناگزیرت ماییم با ما بنسازی با که سازی اگر پیل نتوانی بود باری از پشه ای کم مباش که در صورت پیل است گوید اگر بقوت پیل نیستم که باری کشم باری بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم چون بنده مؤمن نفس لوامه را بریاضت در کشد و حق وی از روی عتاب و نصیحت بتمامی در کنار وی نهد و توفیق او را مدد دهد عن قریب آن نفس لوامه نفس مطمینه گردد تا خطاب ربانی بنعت اکرام و اعزاز او را استقبال کند که یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک ای نفس مطمینه و بصحبت ما آرامیده و آسوده تا امروز از راه نفس آمدی اکنون از راه دل در آی تا بما رسی بر درگاه ما دل را بارست و نیز هیچ چیز دیگر را بار نیست

خون صدیقان بپالودند و زان ره ساختند

جز به دل رفتن در آن ره یک قدم را بار نیست

آن گه چون بما رسیدی این خلعت یابی که وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة مثل بنده مؤمن مثل بازست باز را چون بگیرند و خواهند که شایسته دست شاه گردد مدتی چشم او بدوزند بندی بر پایش نهند در خانه ای تاریک باز دارند از جفتش جدا کنند یک چندی بگرسنگیش مبتلا کنند تا ضعیف و نحیف گردد و وطن خویش فراموش کند و طبع گذاشتگی دست بدارد آن گه بعاقبت چشمش بگشایند شمعی پیش وی بیفروزند طبلی از بهر وی بزنند طعمه گوشت پیش وی نهند دست شاه مقر وی سازند با خود گوید در کل عالم کرا بود این کرامت که مراست شمع پیش دیده من آواز طبل نوای من گوشت مرغ طعمه من دست شاه جای من بر مثال این حال چون خواهند که بنده مؤمن را حله خلت پوشانند و شراب محبت نوشانند با وی همین معامله کنند مدتی در چهار دیوار لحد باز دارند گیرایی از دست و روایی از پای بستانند بینایی از دیده بردارند روزگاری برین صفت بگذارند آن گه ناگاه طبل قیامت بزنند بنده از خاک لحد سر برآرد چشم بگشاید نور بهشت بیند یسعی نورهم بین أیدیهم دنیا فراموش کند شراب وصل نوش کند بر مایده خلد بنشیند چنان که آن باز چشم باز کند خود را بر دست شاه بیند بنده مؤمن چشم باز کند خود را بمقعد صدق بیند سلام ملک شنود دیدار ملک بیند بنده میان طوبی و زلفی و حسنی شادان و نازان در جلال و جمال حق نگران اینست که رب العالمین فرمود وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة رویهای مؤمنان و مطیعان رویهای صدیقان و شهیدان رویهای عاشقان و مشتاقان چون ماه درفشان چون آفتاب رخشان شادان و نازان می نگرند بخداوند جهانیان نوازنده دوستان و دلگشای مشتاقان خوش روزی که روز وصالست شادی آن روز بی پایانست دولت آن روز بیکرانست روز بر و افضال روز عطا و نوال روز نظر ذو الجلال روز شادی و پیروزی رهی باقی و مولی ساقی و از جناب کرم ندای کرامت روان که الدار دارکم و انا جارکم ...

میبدی
 
۲۹۳۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة » النوبة الثانیة

 

... قرأ نافع و الکسایی و ابو بکر عن عاصم سلاسلا و قواریرا قواریرا کلهن باثبات الالف فی الوقف و بالتنوین فی الوصل و قرأ ابن کثیر قواریر الاولی بالالف فی الوقف و لا تنوین فی الوصل و سلاسل و قواریر الثانیة بلا الف و لا تنوین و قرأ ابو عمرو و ابن عامر و حفص سلاسلا و قواریر الاولی بالالف فی الوقف و بغیر تنوین فی الوصل و قواریر الثانیة بغیر الف و لا تنوین و أغلالا جمع غل و هو القید الذی یجمع الیمین و العنق و سعیرا نار موقدة

إن الأبرار یعنی المؤمنین الصادقین فی ایمانهم المطیعین لربهم و احدهم بار مثل شاهد و اشهاد و ناصر و انصار و بر ایضا مثل نهر و انهار یشربون فی الآخرة من کأس فیه شراب ای خمر یأخذونها کأسا و یردونها اناء کان مزاجها کافورا ای یمزج لهم بالکافور لبرده و عذوبته و طیب عرفه و قیل یخلط برایحة الکافور و یختم بالمسک و قال اهل المعانی اراد کالکافور فی بیاصه و طیب ریحه و برده لان الکافور لا یشرب کقوله حتی إذا جعله نارا ای کنار و قال ابن کیسان طیبت بالکافور و المسک و الزنجبیل و قال الواسطی لما اختلفت احوالهم فی الدنیا اختلف اشربتهم فی الآخرة و کأس الکافور بردت الدنیا فی صدورهم و قوله عینا نصب علی البدل من الکافور و قیل نصب علی الحال و قیل نصب علی المدح و قیل من عین و قوله بها الباء زیادة وصلة ای یشربها و قیل الباء بمعنی من ای یشرب منها عباد الله یفجرونها تفجیرا ای یشققونها فی جنانهم و منازلهم و یقودونها حیث شاؤا من قصورهم و غرفهم کمن یکون له نهر فی الدنیا یفجرها هنا و هاهنا الی حیث یرید و قیل هی عین فی دار النبی ص تفجر الی دور الانبیاء علیهم السلام و المؤمنین ثم وصف هؤلاء و ذکر حالهم فی الدنیا فقال تعالی یوفون بالنذر قال قتادة یعنی بما فرض الله تعالی علیهم من الصلاة و الزکاة و الحج و غیرها من الواجبات و قال مجاهد و عکرمة اذ انذروا فی طاعة الله و فوا به و فی الخبر عن رسول الله ص قال من نذر ان یطیع الله فلیطعه و من نذر ان یعصی الله فلا یعصه

و نهی رسول الله ص عن النذر و امر بالوفاء به و معنی النذر الایجاب و یخافون یوما ای عقوبة یوم کان شره مستطیرا ای فاشیا ممتدا منتشرا و هو یوم القیامة یقال استطار الصبح اذا امتد و انتشر قال مقاتل کان شره فاشیا فی السماوات فانشقت و تناثرت الکواکب و کورت الشمس و القمر و فزعة الملایکة و فی الارض نسفت الجبال و غارت المیاه و تکسر کل شی ء علی الارض من جبل و بناء ...

... و یسقون فیها ای فی الجنة کأسا من خمر کان مزاجها زنجبیلا یشوق و یطرب و الزنجبیل مما کانت العرب تستطیبه جدا فوعدهم الله تعالی انهم یسقون فی الجنة الکأس الممزوجة بزنجبیل الجنة و لا یشبه زنجبیل الجنة زنجبیل الدنیا زنجبیل الجنة لا مرارة فیها و لا عفوصة

قال ابن عباس کل ما ذکر الله فی القرآن مما فی الجنة و سماه له فی الدنیا مثل و قیل هو عین فی الجنة یوجد منها طعم الزنجبیل یشربها المقربون صرفا و تمزج لسایر اهل الجنة قال ابن عیسی اذا مزج الشراب بالزنجبیل فاق فی الالذاذ عینا فیها تسمی سلسبیلا ای یسقون من عین فی الجنة تسمی سلسبیلا ای سلسلة منقادة لهم جدیدة الجریة یصرفونها حیث شاؤا و قیل طیبة الطعم و المذاق تقول هذا شراب سلسل و سلسلال و سلسبیل قال مقاتل بن حیان سمیت سلسبیلا لانها تسیل علیهم فی الطرق و فی منازلهم تنبع من اصل العرش من جنة عدن الی اهل الجنان و شراب الجنة علی برد الکافور و طعم الزنجبیل و ریح المسک و قال الزجاج سمیت سلسبیلا لانها فی غایة السلاسة تتسلسل فی الحلق و معنی قوله تسمی ای توصف لان اکثر العلماء علی ان سلسبیلا صفة لا اسم و فی تفسیر ابن المبارک معناه سل سبیلا الیها ای سل الله الیها سبیلا فیحتمل ان تکون العین مسماة بهذه الجملة و یحتمل ان یکون الکلام قد تم علی قوله تسمی ای تذکر ثم استأنف فقال سل سبیلا و اتصاله فی المصحف لا یمنع صحة هذا التأویل لکثرة امثاله

و یطوف علیهم ولدان مخلدون ای غلمان ینشیهم الله لخدمة المؤمنین و قیل هم الاطفال لتسمیتهم ولدانا من الولادة مخلدون ای دایمون لا یموتون و لا یهرمون و قیل مخلدون ای محلون علیهم الحلی مشتق من الخلدة و هی جماعة الحلی و قیل مخلدون مقرطون مستورون إذا رأیتهم حسبتهم لبیاضهم و حسنهم لؤلؤا منثورا و اللؤلؤ اذا نثر من الخیط علی البساط کان احسن منه منظوما و قیل انما شبهوا بالمنثور لانتثارهم فی الخدمة و لو کانوا صفا لشبهوا بالمنظوم و قیل معناه کانهم خلقوا من اللؤلؤ المنثور لصفاء الوانهم و رقة ابدانهم ...

میبدی
 
۲۹۳۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۷- سورة المرسلات- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله کلمة من ذکرها نال فی الدنیا و العقبی بهجته و من عرفها بذل فی طلبه مهجته کلمة اذا استولت علی قلب عطلته عن کل شغل و اذا واظب علی ذکرها عبد آمنته من کل هول بنام او که بر پادشاهان پادشاه است و پادشاهی وی نه به حشم و سپاه است دوربین و نزدیک دان و از نهان آگاه است بینا بهر چیز دانا بهر کار و آگاه بهر گاه است چه بانگ بلند او را چه سر دل چه روز روشن چه شب سیاه ست بنام او که از لطف اوست که به مشتاق خود مشتاق است و از نیک خدایی اوست کش بار هی خود عهد و میثاق است

آب و گل را زهره مهر تو کی بودی اگر ...

... اگر نه به لطف او بودی که یارستی که ذکر او به خواب اندر بدیدن ور نه عنایت او بودی که را بودی به حضرت او رسیدن

پیر طریقت گفت در مناجات خویش الهی کدام زبان به ستایش تو رسد کدام خرد صفت تو برتابد کدام شکر با نیکو کاری تو برابر آید کدام بنده بگزارد عبادت تو رسد الهی از ما هر کرا بینی همه معیوب بینی هر کردار که بینی همه با تقصیر بینی با این همه نه باران بر می باز ایستد نه جز گل کرم می روید چون با دشمن با سخط به چندین بری پس سود پسندیدگان را چه اندازه و آیین محبان را چه پایان

مقام عارفان را چه حد و شادی دوستان را چه کران ...

... و از این عجب تر آن دو باد است که از بینی و لب خیزد گاه سرد و گاه گرم

بر اندازه می راند گرم سرد می گرداند و سرد گرم تر خشک می کند و خشک تر نرم سخت می سازد و سخت نرم عزت خود آشکارا می کند و قدرت خود می نماید مؤمنان و موحد ان که در ازل ایشان را رقم سعادت کشیده اند و در سرای محبت ایشان را بار داده اند و حیات طیبه تحفه روزگار ایشان گردانیده اند که فلنحیینه حیاة طیبة چون درین آیات و رایات قدرت تأمل کنند و عجایب حکمت و لطایف نعمت بینند بهار توحید از دل های ایشان سر بر زند درخت معرفت به بار آید سایه انس افکند چشمه حکمت گشاید نرگس خلوت روید یاسمن شوق بر دهد اینست که رب العالمین گفت إن المتقین فی ظلال و عیون الیوم فی ظلال التوحید و غدا فی ظلال حسن المزید الیوم فی ظلال المعارف و غدا فی ظلال اللطایف الیوم فی ظلال التعریف و غدا فی ظلال التشریف یقال لهم کلوا و اشربوا هنییا بما کنتم تعملون الیوم یشربون علی ذکره و غدا یشربون علی شهوده الیوم یشربون علی محبته و غدا یشربون علی مشاهدته به جلال عز بار خدا که در خاصگیان او دل هست که در روزی سیصد و شصت بار از آن دل چنین بهاری با حضرت برند که بویی از آن دل به آفرینش ندهد و لهذا

یقول الحق جل جلاله اولیایی فی قبابی لا یعرفهم غیری ...

میبدی
 
۲۹۳۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۹- سورة النازعات- مکیة » النوبة الثالثة

 

... باز عارفان راه و صدیقان درگاه را حالی دیگر است و نظری دیگر بدیده سر بصانع نگرند اسرار عنایت بینند بدیده دل بمبدع نگرند انوار هدایت بینند

بدیده جان بحق نگرند رایت وجود بینند بدیده شهود بمشهود نگرند دوست را عیان بینند ای مسکین تا کی در صنایع و بدایع نگری یک بار در صانع و مبدع نگر تا عجایب لطایف بینی از صنایع و بدایع آن بینی که از او خیزد و از صانع و مبدع آن بینی که از او سزد هر که نظاره گاه او جز شواهد صنایع نیست او را در راه جوانمردان قدمی نیست و از این حدیث بمشام وی بویی رسیده نیست بسیار بود که نه صنایع و نه بدایع نه خلایق نه علایق نه زمان و نه زمین نه مکان و نه مکین نه عرش و نه فرش نه سما و نه سمک نه فلک و نه ملک نه ماه و نه ماهی نه اعیان و نه آثار نه عیان و نه اخبار حق بود حاضر و حقیقت حاصل قیوم پاینده بهیچ هست نماننده بود و هست و خواهد بود لم یزل و لا یزال بی تغیر و انتقال موصوف بوصف جلال و جمال هر چه خلق است همه نابودنی و فانی و خالق جل جلاله بجلال عز خود بودنی و باقی کل من علیها فان و یبقی وجه ربک کل شی ء هالک إلا وجهه باش ای جوانمرد تا این قبه اخضر فرو گشایند و این بساط اغبر در نوردند و عقد پروین تباه کنند چهره ماه و خورشید سیاه کنند سماک را بر سمک زنند تا این وعده نقد شود که یوم ترجف الراجفة تتبعها الرادفة و این خبر عیان گردد که قلوب یومیذ واجفة أبصارها خاشعة ای مسکین تغافل امروز تغابن فرداست پیرایه ای پیش تو نهاده اند و سرمایه ای در دست تو داده پیرایه نفس تو است و سرمایه نفس تو نفس را در کار دار و نفس ضایع مگذار این را عمارت کن و بدان تجارت کن تا فردا ازین تجارت سودها بینی که نیکو گفته آن جوانمرد که این شعر گفت

گر امروزم درین منزل ترا حالی زیان باشد ...

میبدی
 
۲۹۳۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۰- سورة عبس- مکیة » النوبة الثانیة

 

... قال انس بن مالک فرأیته یوم القادسیة علیه درع و معه رایة سوداء و مات بالمدینه کرم الله وجهه قال الاصم بقی النبی ص حزینا ینتظر ما یحکم الله علیه فیما عاتبه فلما نزل کلا سری عنه لان معناه لا تفعل ذلک بعد هذا و قال ابن زید کان یقال لو کتم رسول الله ص شییا من الوحی لکتم هذا قوله عبس ای کلح و قطب وجهه تکرها و تولی اعرض عنه و اقبل علی غیره

أن جاءه الأعمی ای لان جاء الاعمی و فی قوله عبس و تولی لطف حیث لم یواجهه بما فیه ذکر المعاتبة بل قاله علی سبیل الاخبار تعظیما لحرمته ثم لما انقضی هذا الحدیث عاد الی خطابه فقال و ما یدریک ای انک لا تدری لعل هذا الذی اعرضت عنه اکرم عند الله لانه یزکی ای یطلب ان یکون زاکیا بالعمل الصالح و بما یتعلمه منک و قیل

یزکی ای یتزکی فادغمت التاء فی الزاء و التزکی التطهر من الذنوب

أو یذکر فتنفعه الذکری ای یتعظ فتنفعه الموعظة قرأ عاصم فتنفعه بنصب العین علی جواب لعل بالفاء و قراءة العامة برفع العین نسقا علی قوله یذکر و عطف بأو لأن التزکی اعلی درجة من التذکر و التذکر دونه فکانه اراد مرتبة دون مرتبة و قیل او هاهنا بمعنی الواو یعنی و یذکر فتنفعه الذکری و قیل تذکر طلب الذکر بالفکر و الانسان مهما تفکر فی شی ء فاتعظ به اعتبارا بما حل بغیره نفعه ذلک و قد نص الله تعالی علی ذلک فی غیر موضع من کتابه

فقال تعالی و ذکر فإن الذکری تنفع المؤمنین و قال و ما یتذکر إلا من ینیب و ما یذکر إلا أولوا الألباب ...

... بأیدی سفرة ای کتبة و هم الملایکة الکرام الکاتبون واحدهم سافر یقال سفرت ای کتبت و منه قیل للکتاب سفر و جمعه اسفار و قیل هم الرسل من الملایکة و احدهم سفیر و هو الرسول و الرسل سفراء الله بینه و بین خلقه

کرام بررة ای کرام عند الله مطیعین و قیل السفرة من الملایکة هم الذین یکتبون و البررة الذین لا یکتبون و البررة جمع بار کفاجر و فجرة

قتل الإنسان ای لعن و عذب ما أکفره ای ما اشد کفره بالله مع کثرة احسانه الیه و ایادیه عنده علی طریق التعجب قال الزجاج معناه اعجبوا انتم من کفره و قیل ما أکفره معناه ای شی ء حمله علی الکفر و قد بین الله له دلایل وحدانیته ثم ذکر تلک الدلایل فقال من أی شی ء خلقه استفهام یراد به التقریر قال مقاتل نزلت فی عتبة بن ابی لهب حین قال کفرت بالنجم اذا هوی و بالذی دنا فتدلی ...

میبدی
 
۲۹۳۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۲- سورة الانفطار- مکیة » النوبة الثانیة

 

... و غره طول تمادیه

املی لک الله فبارزته

و لم تخف غب معاصیه ...

... یعلمون ما تفعلون علمهم علی وجهین فما کان من ظاهر قول او حرکة جوارح علموه بظاهره و کتبوه علی جهته و ما کان من باطن ضمیر یقال انهم یجدون لصالحه ریحا طیبة و لطالحه ریحا خبیثة فکتبوه مجملا عملا صالحا و آخر سییا

إن الأبرار لفی نعیم واحد الأبرار بار و بر و هم الذین بروا و صدقوا فی ایمانهم باداء فرایض الله عز و جل و اجتناب معاصیه و فی الخبر عن ابن عمر عن النبی ص قال انما سماهم الله الأبرار لانهم بروا الآباء و الأبناء کما ان لوالدک علیک حقا کذلک لولدک علیک حق

لفی نعیم یعنی فی الجنة و لذاتها ...

میبدی
 
۲۹۴۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۳- سورة التطفیف (المطففین)- مکیة » النوبة الاولى

 

... إذا تتلی علیه آیاتنا که برو خوانند سخنان و آیات ما قال أساطیر الأولین ۱۳ گوید این افسانه پیشینیان است

کلا نه چنانست بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون ۱۴ بلکه زنگ و بار آنچه میکنند بر دلهای ایشان نشست و نشاند

کلا آگاه باشید إنهم عن ربهم یومیذ لمحجوبون ۱۵ ایشان از خداوند خویش آن روز باز پوشیده اند ...

میبدی
 
 
۱
۱۴۵
۱۴۶
۱۴۷
۱۴۸
۱۴۹
۶۵۵