گنجور

 
۲۸۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی نحن نقص علیک نبأهم بالحق إنهم فتیة آمنوا بربهم اینت شرف بزرگوار و کرامت تمام و نواخت بی نهایت که رب العالمین بر اصحاب کهف نهاد که ایشان را جوانمردان خواند گفت إنهم فتیة با ایشان همان کرامت کرد که با خلیل خویش ابراهیم ع که او را جوانمرد خواند قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له إبراهیم و یوشع بن نون را گفت و إذ قال موسی لفتاه و یوسف صدیق را که گفت تراود فتاها و سیرت و طریقت جوانمردان آنست که مصطفی ص با علی ع گفت یا علی جوانمرد راست گوی بود وفادار و امانت گزار و رحیم دل درویش دار و پر عطا و مهمان نواز و نیکوکار و شرمگین

و گفته اند سرور همه جوانمردان یوسف صدیق بود علیه السلام که از برادران بوی رسید آنچ رسید از انواع بلیات آن گه چون بر ایشان دست یافت گفت لا تثریب علیکم الیوم

و در خبر است که رسول ص نشسته بود سایلی برخاست و سؤال کرد رسول ص روی سوی یاران کرد گفت با وی جوانمردی کنید علی ع برخاست و رفت چون باز آمد یک دینار داشت و پنج درم و یک قرص طعام رسول ص گفت یا علی این چه حالست گفت یا رسول الله چون سایل سؤال کرد بر دلم بگذشت که او را قرصی دهم باز در دلم آمد که پنج درم بوی دهم باز بخاطرم بگذشت که یک دینار بوی دهم اکنون روا نداشتم که آنچ بخاطرم فراز آمد و بر دلم بگذشت نکنم رسول ص گفت لا فتی الا علی جوانمرد نیست مگر علی

و زدناهم هدی خلعتی که بناء آن بر کمال دولت محبت بود و درو بیان عنایت ازلی بود کم ازین نشاید که آن جوانمردان را گفته و زدناهم هدی

و ربطنا علی قلوبهم ایشان را بربطه عصمت ببستیم و بر بساط معرفت بداشتیم و بقید محبت استوار کردیم در وادی عنایت ایشان را شمع رعایت افروختیم و در دبیرستان ازل ادب صحبت آموختیم تا در عین قدس روان گشتند و در خلوت غار با راز حقیقت پرداختند هر چیزی که عزتی دارد آن را در نقاب بسته دارند در حجب عزت تا هر نامحرمی بدو ننگرد و دست هر متعنتی بدو نرسد آن جوانمردان بر درگاه احدیت ارجمند بودند بنور ایمان و صفاء توحید افروخته بودند و دیده های اهل آن روزگار برمص کفر و شرک آلوده بود غیرت دین ایشان را در حجاب غار برد تا آن دیده های آلوده برمص کفر ایشان را نبیند

فرمان آمد از جناب جبروت و درگاه عزت که فأووا إلی الکهف درین غار غیرت روید در ظل عنایت در کنف ولایت در عالم حمایت ینشر لکم ربکم من رحمته تا الله تعالی شما را در پرده عصمت نگه دارد و لباس رحمت بپوشاند در کنف عزت جای دهد ای حبذا روزگار کسی که در راهی می رود ناگاه موکل این حدیث در آید و کمندی از طلب در گردن وی افکند و می کشد که و ألزمهم کلمة التقوی اگر خواهی و اگر نه تو آن منی و من آن تو کن لی کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل

و تری الشمس إذا طلعت کسی که انوار اسرار ازل بباطن وی روی نهد انوار آفتاب صورت چه زهره آن دارد که شعاع خود بر وی افکند یا سلطنت خود بر وی براند این آفتاب صورت که هست استضایت خلق راست و آن انوار اسرار که هست معرفت حق راست این نور صورتست و آن نور سریرت این آفتاب جهان افروز و آن انوار دل افروز این روشن دارنده جهان تا خلق بدو نگرند و آن روشن دارنده دل دوستان تا حق بایشان نگرد انوار اسرار آن جوانمردان در آن غار درخشی بیرون داد از بریق شعاع آن انوار اسرار خورشید تابنده دامن در خود چید که تتزاور عن کهفهم ذات الیمین و کسی را که سینه وی محل انوار اسرار غیبی کنند صفت وی اینست که رب العزه گفت در حق جوانمردان و تحسبهم أیقاظا و هم رقود چون ظواهر ایشان نگری ایشان را بینی مشغول در میدان اعمال چون سرایر ایشان نگری ایشان را بینی فارغ در بستان لطف ذو الجلال بظاهر در عمل بباطن در نظاره لطف ازل از إیاک نعبد کمر مجاهدت بر میان بسته و از إیاک نستعین تاج مشاهدت بر سر نهاده در زیر قرطه تسلیم پوشیده بر زبر دراعه عمل فرو کشیده کرداری موافق امر دیداری موافق حکم

پیری را پرسیدند که ایمان بی عمل تمام نیست و اصحاب کهف را عمل نبود که چون در روش آمدند در حال بخفتند پیر جواب داد که کدام عمل ازین بزرگوارتر که رب العزه ایشان را گفت إذ قاموا بر لسان اهل اشارت معنی آنست که از خود برخاستند و حاصل اعمال بندگان بدان باز آید که از خود برخیزند چون از خود برخاستند بحق رسیدند آن گه واسطه از میان برخیزد تصرف در ایشان خود کند کار ایشان خود سازد چنانک جوانمردان را گفت و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال ای نقلبهم بین حالتی الفناء و البقاء و الکشف و الاحتجاب و التجلی و الاستتار

پیر طریقت چند کلمه گفته اشارت بمراتب این احوال و رموز این حقایق الهی چند نهان باشی و چند پیدا که دلم حیران گشت و جان شیدا تا کی از استتار و تجلی کی بود آن تجلی جاودانی الهی چند خوانی و رانی

بگداختم در آرزوی روزی که در آن روز تو مانی تا کی افکنی و برگیری این چه وعدست بدین درازی و بدین دیری سبحان الله ما را برین درگاه همه نیاز روزی چه بود که قطره ای از شادی بر دل ما ریزی تا کی ما را می آب و آتش بر هم آمیزی ای بخت ما از دوست رستخیزی

و کلبهم باسط ذراعیه چون فرا راه بودند آن سگ بر پی ایشان افتاد که شما مهمانان عزیزید و مهمان عزیز طفیلی بر تابد آن سگ در موافقت گامکی چند برداشت تا بقیامت مؤمنان در قرآن قصه وی میخوانند و او را جلوه میکنند که و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید پس چه گویی کسی که همه عمر خویش در صحبت اولیاء بسر آرد و در موافقت ایشان قدم باز پس ننهد گویی در قیامت الله تعالی او را از ایشان جدا کند کلا و لما پاکست و بی عیب آن خداوندی که آن کند که خود خواهد بلعام را که اسم اعظم دانست و از عرش تا ثری بدید سگ خواند و از درگاه خود راند و با سگ اصحاب الکهف آن همه کرامت کند که با دوستان خود فرا راه خود دارد بجهانیان می نماید که قرب بنواخت ماست نه بعلت خدمت و بعد باهانت ماست نه بعلت معصیت لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا مطلع کسی را گویند که از زبر نگرد و مقام وی برتر بود میگوید ای محمد اگر تو بایشان نگرستی ازیشان بگریختی و دل تو بهم بر شدی اینجا محل اشکالست چه گویی حال اصحاب الکهف بدان جای بود که خاتم النبیین را که نصرت بالرعب عنوان نامه مجد و جلالت او بود ازیشان بیم بودی کلا و حاشا این خطاب با مصطفی ص است و مراد غیر او و نظایر این بسیار است یا أیها النبی اتق الله لین أشرکت لیحبطن عملک هذا و اشباهه و روا باشد که گویی مراد ازین کلام نه تخویف مصطفی ص است بلکه تعظیم حالت ایشانست و این در متعارف هست که گویند فلان در بلایی بود که اگر تو بدیدی بیهوش گشتی و ازین گفت تعظیم آن کار خواهند نه تحقیق این کلمت و مثال این آنست که مصطفی ص گفت لا تفضلونی علی اخی یونس بن متی

و قال ص من قال انا خیر منه فقد کذب

و خلاف نیست میان امت که مصطفی ص از یونس ع فاضلتر بود لکن حکمت نبوت درین کلمه آن بود که حق تعالی در مصحف مجید در قصه یونس چیزها یاد کرد که بیم باشد که بندگان باو گمان بد برند چنانک گفت و ذا النون إذ ذهب مغاضبا رسول ص گفت نباید که چون امت من این آیت بشنوند گمان بد برند و بوی بچشم حقارت نگرند و آن بدگمانی دین ایشان را زیان دارد هر چند که مصطفی ص فاضلتر بود از وی و از همه پیغامبران گفت لا تفضلونی مرا بر یونس فضل منهید نه مراد تحقیق بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگنان بوی بچشم تعظیم نگرند نه بدیده تحقیر

همچنین حق تعالی خواست تا اولیاء خود را بزرگ گرداند تا خلق بچشم تعظیم بایشان نگرند با پیغامبر خود این خطاب کرد که لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا تا خلق بدیده تعظیم بایشان نگرند و دین ایشان را زیان ندارد

علماء طریقت و خداوندان معرفت گفته اند که بناء کار تصوف بر روش و سیرت اصحاب الکهف نهاده اند و نیک ماند آداب طریقت و حلیت اینان باحوال و سیرت ایشان از تحقیق قصد و تجرید ارادت و همت و عزلت از خلق و اسقاط علاقت و اخلاص در دعوت و انابت از خود بیزار و از عالم آزاد و بحق شاد از تحکم خویش و پسند خویش باز رسته و دست نیاز ببر الله تعالی زده گهی از صولت هیبت سوزان و گدازان گهی در نسیم انس شادان و نازان

و گفته اند رب العالمین با اصحاب کهف آن کرد که مادر مهربان با فرزند کند اول او را گهواره سازد پس بخواباند پس بجنباند آن گه مگس براند آن گه شیر دهد تا بیارامد الله تعالی با ایشان همان کرد اول کار ایشان بساخت غار بر ایشان چون مهد کرد و یهیی لکم من أمرکم مرفقا پس بخوابانید فضربنا علی آذانهم فی الکهف آن گه بجنبانید و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال آن گه رنج آفتاب از ایشان باز داشت و تری الشمس إذا طلعت تتزاور عن کهفهم ذات الیمین آن گه ایشان را شربت رحمت فرستاد تا آرام گرفتند ینشر لکم ربکم من رحمته

قوله فابعثوا أحدکم بورقکم هذه إلی المدینة فلینظر أیها أزکی طعاما فیه اشارتان احدیهما ان المأخوذ علی العبد المؤمن و ان بلغ الغایة القصوی فی الحقیقة ان یحفظ احکام الشریعة لان کل حقیقة لا یشهد لها ظاهر الشریعة فهی مکر الشیطان و غروره و الاصل فی ذلک ان الفتیة بعثوا احدهم لیشتری لهم طعاما و أمروه بالبحث و الفحص عن وجهه کی لا تحمله الغفلة علی الوقوع فی محظور و الأخری ما قاله یوسف بن الحسین لبعض اصحابه اذا حملت الی الفقراء او الی اهل المعرفة شییا او اشتریت لهم طعاما فلیکن اطیب شی ء و الطفه فان الذی بلغ المعرفة لا یوافقه الا کل لطیف و لا یستأنس الا بکل ملیح و الاصل فیه قوله تعالی فلینظر أیها أزکی طعاما قال و اذا اشتریت للزهاد و العباد فاشتر کل ما تجده فانهم بعد فی تذلیل انفسهم و منعها من الشهوات

میبدی
 
۲۸۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و اضرب لهم مثلا رجلین یعنی لابی جهل و لاخیه الحرث ابنی هشام بن المغیرة بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم حین اسلم الحرث و ثبت ابو جهل علی کفره و قیل هما اخوان من اهل مکة احدهما مؤمن و الآخر کافر و اسم المؤمن ابو سلمة عبد الله بن عبد الاسد بن عبد باللیل زوج ام سلمة قبل النبی ص و الآخر کافر و هو الاسود بن عبد الاسد میگوید مثل زن این دو برادران را بآن دو مرد که در روزگار پیش بودند

زجاج گفت جهودان گفتند مشرکان مکه را که محمد را پرسید بر سبیل امتحان از قصه آن دو مرد که در زمان پیش بودند این آیت بجواب امتحان ایشان آمد و اضرب لهم ای للذین سألوک عن ذلک امتحانا ای حدثهم بما فی مثله العبرة ایشان را بگوی قصه آن دو مرد که در مثل آن قصه عبرتست اگر عبرت می گیرند دو برادر بودند در بنی اسراییل یکی مؤمن نام او یهودا دیگری کافر نام او قطروس همان دو برادرند که در سوره الصافات وصف ایشان گفته قال قایل منهم إنی کان لی قرین یقول أ إنک لمن المصدقین

دو برادر بودند هشت هزار دینار از پدر میراث برده هر یکی چهار هزار دینار قطروس رفت و بهزار دینار بستانی خرید و آن را عمارت کرد و نیکو بپرداخت یهودا در مقابل آن هزار دینار بدرویشان داد و گفت اللهم ان کان فلان قد اشتری ارضا بالف دینار فانی اشتری منک ارضا فی الجنة بالف دینار بار خدایا اگر او بستانی خرید بهزار دینار من از تو بستانی می خرم اندر بهشت بهزار دینار که بصدقه دادم قطروس بهزار دینار دیگر خانه ای بنا نهاد و در آن غرفه ها و منظره ها بساخت یهودا هزار دینار دیگر بصدقه داد بدرویشان و گفت بار خدایا مرا خانه ای در بهشت می باید از بهر من خانه ای در بهشت بساز قطروس زنی بخواست و هزار دینار مهر وی کرد یهودا هزار دینار دیگر بخرج درویشان و یتیمان و پیر زنان کرد و گفت بار خدایا این مهر زنان بهشتی است که تو مرا نام زد کنی قطروس هزار دینار دیگر که مانده بود بچاکران و خدمتکاران و لباس و تجمل خویش خرج کرد یهودا نیز هزار دینار دیگر که باقی مانده بود بر ارباب حاجات تفرقه کرد و از خدای تعالی لباس و تجمل بهشتی و غلمان و ولدان جاودانی بخواست

پس بروزگار یهودا درویش گشت و اختلال حال و اضطرار او را بر آن داشت که نیاز خویش به قطروس برداشت و از وی چیزی خواست قطروس گفت ما فعل مالک فقد اقتسمنا مالا واحدا فاخذت شطره و انا شطره آن مال را چه کردی نه هر دو برادر بودیم و مال بهم قسمت کردیم یهودا گفت آن همه بصدقه بدرویشان دادم قطروس گفت اینک لمن المصدقین آری تو مال بصدقه دادی اکنون آمده ای و از من میخواهی اذهب فو الله لا اعطیک شییا فطرده اینست که رب العالمین در بیان قصه ایشان گفته جعلنا لأحدهما جنتین ای بستانین من أعناب و حففناهما بنخل ای جعلنا النخل محیطة بهما و قیل حففناهما جعلنا حفافیهما ای جانبیهما نخلا و جعلنا بینهما زرعا یعنی جعلنا حول الاعناب النخل و وسط الاعناب الزرع

کلتا الجنتین آتت أکلها ای اعطت ثمرها و ادت ریعها تاما ای کل واحدة منهما فلذلک لم یقل آتتا و لم تظلم منه ای من اکلها شییا ای لم ینقص مما عهد و فجرنا خلالهما نهرا ای شققنا فی المکان المتخلل بینهما جنب الزرع اخبر الله سبحانه و تعالی عن اتصال عمارتهما و کمال تأدیة حملهما من نخلهما و اعنابهما و اخبر ان شربهما کان من نهر جار و هو من اغزر الشرب

و کان له ای لصاحب الجنتین ثمر بفتحتین قراءة عاصم و یعقوب بروایة روح و بن حسان و کذلک و أحیط بثمره علی انه جمع ثمرة کبقرة و بقر و المعنی کان له من النخیل و الاعناب ثمر کثیر و قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر و حمزة و الکسایی و کان له ثمر و احیط بثمره بضم الثاء و المیم فیهما وافقهم رویس فی و أحیط بثمره و الثمر صنوف الاموال من الذهب و الفضة و غیرهما یعنی و کان له مال سوی الجنتین و یجوز ان یکون جمع ثمار ککتاب و کتب و یجوز ان یکون جمعا لثمرة کبدنة و بدن و خشبة و خشب و یجوز ان یکون واحدا کعنق و طنب و قرأ ابو عمرو وحده ثمر و بثمره بضم الثاء و تسکین المیم فیهما جمیعا و الوجه انه مخفف من ثمر بالضم علی ای وجه یحمل علیه و الثامر الرجل الغنی و الثامر الشی ء الکثیر قال الشاعر

ایاک ادعو فتقبل ملقی

و اغفر خطایای و ثمر ورقی

ای کثر ابلی و غنمی فقال لصاحبه المؤمن و هو یحاوره ای یراجعه فی الکلام مشتق من حار اذا رجع مراجعت در سخن میان ایشان آن بود که قطروس بجفا و زشتی با وی می گفت که مال را چه کردی و کجا بردی و چرا از دست بدادی تا چنین درویش و درمانده گشتی وی می گفت مال در وجوه خیرات و صدقات خرج کردم از پیش خویش فرستادم تا فردا بثواب آن برسم قطروس گفت مال خویش ضایع کردی بظنی محال و بعثی و ثوابی که نخواهد بود اکنون من از تو افزون ترم بمال و انبوه ترم بخدمتکار و یار اینست که الله تعالی گفت أنا أکثر منک مالا و أعز نفرا یعنی انا ذو مال کثیر و نفر عزیز العزة ها هنا هی الکثرة و النفر الخدم و النفیر الاعوان منه قوله تعالی و جعلناکم أکثر نفیرا ای خدما و خولا آن گه دست برادر مسلمان گرفت و او را در آن بستان خویش برد از روی مفاخرت تا بوی نماید آن عمارت و زراعت و درختان و ثمار اینست که رب العالمین گفت و دخل جنته وحد الجنة لاتصال کل واحدة منهما بالآخری و هو ظالم لنفسه ای کافر بربه قال النابغة الحمد لله لا شریک له من اباها فنفسه ظلما قال ما أظن أن تبید ای تهلک هذه الجنة أبدا انکر ان الله یفنی الدنیا و ان القیامة تکون

و ما أظن الساعة قایمة کاینة و لین رددت إلی ربی نشرت بعد موتی الی ربی یعنی ان یک بعث و دار اخری کما زعمت لأجدن خیرا منها ای من جنته قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر خیرا منهما بزیادة میم للتثنیة و الوجه انه علی تثنیة الجنتین المذکورتین فیما تقدم من قوله تعالی جعلنا لأحدهما جنتین کلتا الجنتین و قرأ الباقون خیرا منها بغیر میم و الوجه انه علی الانفراد لتقدم ذکر جنة مفردة فی قوله تعالی و دخل جنته فافراد الضمیر یرجع الیها منقلبا ای انقلابا و قیل موضع انقلاب یقول کما اعطانی و اکرمنی فی الدنیا یعطینی فی الآخرة و یکرمنی هناک این همانست که عاص وایل گفت خباب أرت را لأوتین مالا و ولدا

قال له صاحبه المسلم و هو یحاوره هذه المحاورة کنایة عن الصلابة فی الدین و شدة الصریمة و ترک المبالاة فی الله آن برادر مسلمان گفت از قوت ایمان و یقین و صلابت در دین أ کفرت بالذی خلقک یعنی اباک آدم من تراب ثم من نطفة ای خلقک من نطفة ابیک فی رحم امک ثم سواک رجلا جعلک معتدل الخلق و القامة ذا عقل و تمییز ثم جهلت امر الاعادة و لم تستدل بالمبدإ علی المعاد

لکنا بالالف فی الوصل قرأها ابن عامر و رویس و ابن حسان و قرأ الباقون و روح بغیر الف فی الوصل و اتفقوا علی الوقف بالالف و اصل الکلمة لکن انا فحذفت الهمزة طلبا للخفة لکثرة استعمالها و ادغمت احدی النونین فی الأخری و اثبتت الف لکنا کما اثبتت فی الوقف علی لغة من یقول انا بالالف فی الوقف و الوصل هو الله ربی القول ها هنا مضمر معناه لکن انا اقول هو الله ربی و لا أشرک بربی أحدا

و لو لا إذ دخلت جنتک لولا ها هنا للتحضیض و یختص بالفعل ای هلا اذ دخلت جنتک قلت ما شاء الله ای ما شاء الله کان فهو رفع بالابتداء و الخبر مضمر و قیل معناه الامر ما شاء الله فیکون المبتدا مضمرا و المعنی الامر بمشیة الله لا قوة إلا بالله لا یقوی احد علی ما فی یدیه من ملک و نعمة الا بالله و قیل هی معاذ من لقع العین و فی ذلک ما ...

... و قال ص من اعطی خیرا من اهل و مال فیقول عند ذلک ما شاء الله لا قوة الا بالله لم یرفیه ما یکره فهذه الآیة توبیخ من المسلم للکافر علی مقالته و تعلیم له ما یحب ان یقول ثم رجع الی نفسه فقال إن ترن أنا أقل منک مالا و ولدا انا فی الآیة عماد فلذلک نصب اقل

فعسی ربی فلعل ربی أن یؤتین فی الآخرة او فی الدنیا خیرا من جنتک و یرسل علیها ای علی جنتک حسبانا عذابا من السماء یرمیها به من برد او صاعقة قال ابن عباس حسبانا من السماء ای نارا و قیل قضاء من الله یقضیه قال الزجاج الحسبان فی اللغة الحساب لقوله الشمس و القمر بحسبان فالمعنی و یرسل علیها عذاب حسبان و ذلک الحسبان حساب ما کسبت یداک فتصبح صعیدا زلقا الصعید التراب و قیل وجه الارض و الزلق المکان الذی لا یثبت علیه قدم بل تزل عنه و قال الزجاج الصعید و الزلق الطریق الذی لانبات فیه و قیل الزلق الخراب و المعنی یصبح جنتک هذه ارضا ملساء لا شی ء فیها قد ذهب ما فیها من غرس و نبت

أو یصبح ماؤها غورا ای غابرا ذاهبا فی الارض لا تناله الایدی و الرشاء الغور مصدر وضع موضع الاسم کما یقال رجل نوم فلن تستطیع له طلبا لا یتأتی منک طلبه و قیل لن تستطیع رد الماء الغایر و قیل لن تستطیع طلب غیره بدلا منه

و أحیط بثمره اختلاف قراء درین کلمت و شرح قرءات و وجوه آن از پیش رفت و أحیط بثمره ای افسدوا هلک کقول یعقوب لبنیه إلا أن یحاط بکم ای الا ان تهلکوا فأصبح ای الکافر یقلب کفیه یصفق بیده علی الأخری و یقلب کفیه ظهرا لبطن علی ما أنفق فیها ای علیها و هی خاویة علی عروشها ای وقعت الحیطان علی الأبنیة و الشجر و قیل خاویة علی عروشها کنایة عن الخراب و یقول یا لیتنی لم أشرک بربی أحدا تمنی انه کان غیر مشرک حین لم ینفعه التمنی

و لم یکن له فیة بالیای قرأها حمزة و الکسایی لتقدم الفعل علیه و قرأ الباقون بالتاء لان الفیة مؤنثة لفظا ای جماعة و المعنی لم ینصره النفر الذی قال فیهم مفتخرا و اعز نفرا و الفیة الجماعة تکون ردا للعسکر یفی ء الیها اللاجی و قیل هی جماعة فی تفرقة و ما کان منتصرا ای بنفسه لم یقدر علی دفعه و لا له اعوان نصروه

هنالک ای فی تلک الحال یعنی یوم القیامة الولایة لله بکسر واو قراءت حمزه و کسایی است مشتق از والی ای الله منفرد بالملک و السلطان یومیذ پادشاهی و فرمان روایی آن روز الله تعالی را راستست و درست باقی الولایة بفتح واو خوانند مشتق از ولی و مولی و معنی آنست که یاری دادن و بکار آمدن و بمهربانی باز آمدن خدای را جل جلاله راستست و درست و گفته اند که از موالاتست یعنی یتولون الله یومیذ و یؤمنون به و یتبرءون مما کانوا یعبدون الحق برفع قراءت ابو عمرو است و کسایی علی انه صفة للولایة یعنی که ولایت الله تعالی را راستست و درست باقی بخفض خوانند بر نعت الله تعالی یعنی که ولایت خدای حق راست الله آن خدای براستی و لله الحق ای لله ذی الحق کما قالوا رجل عدل و رضی ای ذو عدل و ذو رضی هو خیر ثوابا ای هو افضل ثوابا ممن یرجی ثوابه و خیر عقبا ای طاعة الله خیر عقبا من طاعة غیره سکن عاصم و حمزة القاف علی ان یکون مخففا من المثقل لان ما کان علی فعل جاز تخفیفه نحو العنق و الطنب و العنق و الطنب و الباقون بالضم علی الاصل و العقب العاقبة یقال هذا عاقبة کذا و عقباه و عقبه و عقبه ای آخره

و اضرب یا محمد لهم ای لقومک و قیل لهؤلاء المنکرین المترفین الذین سألوک طرد فقراء المؤمنین مثل الحیاة الدنیا کماء أنزلناه من السماء یعنی المطر شبه الله تعالی الدنیا بالماء لان الماء لا یستقر فی موضع کذلک الدنیا لا تبقی علی احد و لان الماء لا یبقی فکذلک الدنیا تفنی و لا تبقی و لان الماء لا یقدر احد ان یدخله و لا یبتل فکذلک الدنیا لا یسلم من آفتها و فتنتها احد و لان الماء اذا کان بقدر کان نافعا مبقیا و اذا جاوز المقدار کان ضارا مهلکا فکذلک الدنیا الکفاف منها ینفع و فضولها تضر فاختلط به یعنی فنبت بالماء نبات الأرض مختلطا فأصبح ای النبات هشیما جافا مهشوما مکسورا متفتتا بعد تمام النبات و تزین الارض به او قبل تمامه بانقطاع المطر عنه تذروه الریاح قرأ حمزة و الکسایی تذروه الریح بغیر الف ای تنسفه فتفرقه یقال ذرته الریح و اذرته اذا نسفته و طارت به و کان الله علی کل شی ء من الانشاء و الافناء مقتدرا قادرا انشاء النبات و لم یکن ثم افناه

المال و البنون زینة الحیاة الدنیا یتزین بهما الانسان فی دنیاه شقیا کان او سعیدا و قیل المال و البنون التی یفخر بها عیینة و اصحابه من الاشراف و الاغنیاء زینة الحیاة الدنیا مما یتزین به فی الحیاة الدنیا لا مما ینفع فی الآخرة و الباقیات الصالحات ما یأتی به سلمان و صهیب و فقراء المسلمین من الصلوات و الاذکار و الاعمال الصالحة و کل عمل یبقی ثوابه خیر عند ربک ثوابا افضل ثوابا و خیر أملا ای خیر ما یأمله الانسان و الباقیات الصالحات فی قول ابن عباس و عکرمة و مجاهد و الضحاک قول العبد سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر

روی ان النبی ص أخذ غصنا فحرکه حتی سقط ورقه و قال ان المسلم اذا قال سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر تحاتت خطایاه کما تحات هذا خذهن الیک ابا الدرداء قبل ان یحال بینک و بینهن فهن من کنز الجنة و صفایا الکلام و هن الباقیات الصالحات

و روی ان النبی ص خرج علی قومه فقال خذوا جنتکم قالوا یا رسول الله من عدو حضر قال بل من النار قالوا و ما جنتنا من النار قال الحمد لله و سبحان الله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله فانهن یأتین یوم القیامة مقدمات و مجنبات و معقبات و هن الباقیات الصالحات

و عن ابی سعید الخدری ان رسول الله ص قال استکثروا من الباقیات الصالحات فقیل و ما هن یا رسول الله قال التکبیر و التهلیل و التسبیح و لا حول و لا قوة الا بالله و قال سعید بن جبیر هی الصلوات الخمس و هن الحسنات یذهبن السییات

و عن ابن عباس قال هی الکلام الطیب و الاعمال الصالحة و قیل کلمة الشهادة لله و البراءة من الشرک لقوله و جعلها کلمة باقیة فی عقبه

و سیل الحسن عن الباقیات الصالحات فقال النیات و الهمات لان بها تقبل الاعمال و ترفع و قال ابن جریر الصلاة الی الصلاة و الجمعة الی الجمعة و شهر رمضان الی شهر رمضان و الحج الی الحج

میبدی
 
۲۸۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اضرب لهم مثلا رجلین الآیة حاصل این آیت و این قصه از روی فهم بر ذوق اهل ارادت اشارتست بدو مرد که در ابتداء ارادت بر بساط کرامت از روی مکاشفت نشانی بینند از لطف حق دلی تازه و وقتی خوش و کاری بنظام و امیدی قوی ازین دو یکی صاحب آرزو بود دولت حقیقت میخواهد و کار بر نظام بی رنج و بی ریاضت تمام راست چون کسی که آرزوی در شب افروز کند صعوبت دریای مخطر نادیده و زفرات نهنگان جان ربای ناشنیده هرگز کی صورت بندد که بی رنج و بی خطر دست او بمروارید مراد رسد همچنین این مرد صاحب آرزو در راه پندار خود افسرده بمانده هیچ ریاضت ناکرده و هیچ رنج نابرده و بآن وقت خویش و وجد خویش نقدی که در بدو ارادت روی بوی نموده غره شده و تکیه بر آن کرده و نفس خود را با هواء و شهوت الف داده تا بسر انجام از آن وقت و وجد نیز بیفتاده و مرتد طریقت گشته و او را در رشته مهجوران و مردودان کشیدند و با وی گفتند فارقت من تهوی فعز الملتقی در صحبت چنین کس سود نیست و بهره او از آتش جز دود نیست و بر پی او رفتن جز تاریکی و حسرت نیست

باز مرد دیگر طالب استقامت است عنایت ازلی درو رسیده و توفیق الهی همراه او گشته بحسن منازلت و تحقیق معاملت و صدق مجاهدت روز افزون شده و باقصی الامانی رسیده صحبت این مرد همه سود است و آتش او بی دود است و آب او روشن است و بر پی او رفتن امید زندگانی است

آن مرد اول از غافلانست زینت و آرایش وی مال و فرزندانست و این مرد دیگر از عارفانست زینت و آرایش وی امروز ایمان و یقین و فردا نعیم جاودان است اینست که رب العالمین گفت المال و البنون زینة الحیاة الدنیا و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر أملا شب معراج چون سید ص خواست که باز گردد گفتند ای سید سلام ما بکسانی رسان که ایشان دلها از زینت دنیا و صحبت خلق بپرداخته اند یاد مرگ و قناعت بقوت و صحبت با درویشان اختیار کرده اند یعنی بلال و سلمان و خباب و عمار و بو ذر و صهیب و عبد الله مسعود و امثال ایشان جوانمردانی که ظاهر ایشان بحرمت و خدمت آراسته و باطن ایشان بنسیم رضا معتبر گردانیده دیده شان کحل تجلی یافته جز بعبرت ننگرند و جز آیات و رایات قدرت نبینند گوش ایشان و زبان ایشان بند حرمت بحکم شریعت بر نهاده تا جز حق و حکمت نشنوند و جز راستی و درستی نگویند دست و پای ایشان ببند عصمت و رعایت بسته تا نشست و خاست و رفت و خواست ایشان جز بر وفق فرمان نبود اینست بیان آن کلمه که در خبر صحیح است کنت له سمعا و بصرا چنانک دوستی مر دوستی را گوید تو دیده منی و جان منی و تن منی همچنین سمع و بصر مؤمن در تحت رایت ولایت حقیقت آید تا بگوش خرد جز آن نشنود که رضای دوست بود و جز آن ننگرد که مراد دوست بود و جز آن نگوید که بفرمان دوست بود آن گه مر او را از درگاه عزت این خلعت دهند که هر چه وی میکند اندر تقریب لطف بخود حوالت میکند نبینی که مصطفی ص را گفت در تنزیل مجید فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی فعل از رسول ص حاصل آمد از روی صورت لکن چون رسول اندر حمایت عصمت بود و تحت رایت ولایت حقیقت بود و فعل وی جز بفرمان نبود الله تعالی مر آن فعل را بوصف خود حوالت کرد تا معلوم گردد که صادقان عاشقان پی جز بفرمان ننهند و همیشه خود را در دام شریعت و بند حقیقت محکم دارند نام خداوند مونس ایشان و ذکر خداوند پیشه ایشان و رضاء خداوند قبله ایشان و مهر خداوند در دل ایشان اینست که رب العالمین بفضل خود گفت با ایشان که و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر أملا

میبدی
 
۲۸۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

... لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا

اما سفر هرب او را در بدو کار بود از دشمن بگریخته و روی به مدین نهاده و آن مرد قبطی کشته چنانک رب العزه گفت فوکزه موسی فقضی علیه آنجا که عنایت بود فلاح و پیروزی را چه نهایت بود چون الله تعالی را در کار موسی عنایت بود او را در آن قتل عذر بنهاد گفت موسی دست بوی زد قضاء من درو رسید آن گه گفت موسی را در آن گناه نبود گناه دیو را بود و آن فعل از دیو بود قال هذا من عمل الشیطان همچنین بنده مؤمن را بفضل خود عذر بنهاد و عفو خود در وی رسانید گفت استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا و لقد عفا الله عنهم الله تعالی گناه از ایشان در گذاشت آن وسوسه شیطان بود و عمل دیو

دیگر سفر طلب بود لیلة النار که موسی بطلب آتش می شد آن چه آتش بود که همه عالم بر آتش نشاند هر جا که حدیث آتش موسی رود از شور او همه عالم بوی عشق گیرد موسی بطلب نار شد نور یافت این جوانمرد بطلب نور شد نار یافت اگر موسی را بی واسطه حلاوت سماع کلام حق رسد چه عجب اگر دوستان او را از آن بویی رسد اگر آتش موسی آشکارا بود آتش این جوانمردان نهانست ور آتش موسی در درخت بود آتش این جوانمردان در جانست او که دارد داند که چنانست همه آتشها تن سوزد و آتش دوستی جان با آتش جانسوز شکیبایی نتوان ...

... اما شکستن کشتی در دریا و کشتن غلام و باز کردن دیوار این هر یکی از روی فهم بر ذوق اهل مواجید اشارت باصلی عظیم دارد گفته اند که دریا دریای معرفتست که صد هزار و بیست و اند هزار نقطه عصمت هر یکی با امت خویش و قوم خویش در آن دریا غواصی کردند بامید آنک مگر جواهر توحید از آن دریا در دامن طلب گیرند که من عرف نفسه فقد عرف ربه

و آن کشتی کشتی انسانیت است که خضر می خواست تا بدست شفقت آن را خراب کند و بشکند و خداوندان آن سفینه مساکین بودند سکینه صفت ایشان و از بارگاه قدم با ایشان این خطاب رفته که هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین و مصطفی ص چون اقبال تجلی جلال حق دید بر دلهای ایشان گفت اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین خضر چون بدست شفقت کشتی انسانیت خراب کرد موسی ع ظاهر آن بپیرایه شریعت و طریقت آراسته و آبادان دید گفت أ خرقتها لتغرق أهلها خضر جواب داد که و کان وراءهم ملک از پس این آبادانی ملکی است شیطانی که در جوار کشتی کمین قهر ساخته تا بقهر و مکر خود سفینه را بستاند و روز و شب در وی راه کند که ان الشیطان یجری من ابن آدم مجری الدم این آراستگی و آبادانی بدست شفقت برداریم تا چون شیطان بیاید ملک وار ظاهر خراب بیند پیرامن آن نگردد

و آن غلام که خضر او را کشت و موسی ع بر وی انکار کرد اشارتست به منی و پنداشت که در میدان ریاضت و کوره مجاهدت از نهاد مرد سر بر زند گفت ما را فرموده اند تا هر چه نه نسبت ایمانست سرش به تیغ غیرت برداریم نتیجه پنداشت چون در پنداشت خویش ببلوغ رسید کافر طریقت گردد ما خود در عالم بدایت راه کفر بر وی زنیم تا بحد خویش باز رود

و اما دیوار که آن را عمارت کرد اشارتست بنفس مطمینه چون دید که در کوره مجاهدت پاک و پالوده گشته و نیست خواهد شد گفت یا موسی مگذار که نیست گردد که او را بر آن درگاه حقوق خدمت است عمارت ظاهر او و مراعات باطن او فرض عین است که ان لنفسک علیک حقا و در تحت وی خزاین اسرار قدم نهاده اند اگر این دیوار نفسانی پست شود خزینه اسرار ربانی بر صحرا افتد و هر بی قدری و ناکسی در وی طمع کند و سر این کلمات آنست که گنج حقیقت را در صفات بشریت نهاده اند اطوار طینت درویشان پرده آن ساختههمانست که آن جوانمرد گفته

دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مدام

رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن

و یقال لما کانت السفینة قال الخضر اردت ان عیبها اخبر عن نفسه الانفراد بالارادة فیه حیث قال فاردت ان اعیبها مراعاة للادب حین اضاف الی نفسه ارادة العیب فلما انتهی الی حدیث الغلام المقتول قال فاردنا لما کان فیه القتل و الخلق القتل منه کسبا و الخلق من الله فضلا و لما انتهی الی حدیث الیتیمین قال فأراد ربک أن یبلغا أشدهما لانه لم یکن لتکسبه فیه شی ء و قال ابن عطاء لما قال الخضر فاردت اوحی الیه فی السر من انت حتی تکون لک ارادة فقال فی الثانیة فاردنا فاوحی لها فی السر من انت و موسی حتی تکون لکما ارادة فرجع و قال فأراد ربک

میبدی
 
۲۸۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و یسیلونک عن ذی القرنین انما سأله اهل مکة من تلقین الیهود مشرکان مکه از تلقین جهودان پرسیدند از مصطفی ص که در گذشتگان و پیشینیان مردی طواف بود که بشرق و غرب رسید آن مرد کیست و قصه وی چیست رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد قل سأتلوا علیکم منه ذکرا

سأخبرکم من الله و قیل من ذی القرنین ای محمد ایشان را جواب ده که آری بر شما خوانم قصه او و آگاهی دهم شما را از احوال و سر گذشت او این ذو القرنین نام وی بعربی عمرو بود و گفته اند عیاش بود و بعبرانی اسکندر و اسکندریه بوی باز خوانند که وی بنا نهاد بر بحر روم و همچنین مدینه جی بزمین اصفهان و سمرقند و مرو و هرات بزمین خراسان وی بنا نهاده و نام پدر وی فیلقوس بود ملک یونانیان و از روم بود و رومیان همه از فرزندان عیص بن اسحاق بن ابرهیم اند وهب منبه گفت کان ذو القرنین رجلا من الروم ابن عجوز من عجایزها لیس لها ولد غیره و در نبوت وی علما مختلف اند قومی گفتند پیغامبر بود که الله تعالی گفت قلنا یا ذا القرنین و این خطاب جز با پیغامبران نبود قومی گفتند پیغامبر نبود اما مردی بسامان بود نیک مرد ناصح ملکی عادل و فاضل و خطاب قلنا یا ذا القرنین بمعنی الهامست چنانک گفت أوحی ربک إلی النحل یا مریم اقنتی لربک

قومی گفتند پیغامبر بود اما نه مرسل بود و این قول بصحت و صواب نزدیک تر است و در خبری آمده که رسول خدا ص گفت لا ادری ا کان ذو القرنین نبیا ام لااگر این خبر درستست پس خوض کردن در آن تکلف و تعسف است

و گفته اند چهار کس اند که ملک ایشان بهمه جهان برسید دو مؤمن سلیمان بن داود و ذو القرنین و دو کافر نمرود و بخت نصر و سبب آن که او را ذو القرنین گفتند علما را در آن اقوالست یک قول آنست که بلغ قرنی الارض المشرق و المغرب بدو گوشه زمین رسید هم مشرق و هم مغرب چنان که قرآن بیان کرده و گفته اند او را دو گیسو بود سخت تمام و نیکو بمروارید بافته ای کانت له ذوابتان و الذؤابة تسمی قرنا و قیل کان علی رأسه شبه قرنین صغیرین تواریهما العمامة

وهب منبه گفت دو گوشه پیشانی وی از مس بود و این قولی بعید است ...

... إنا مکنا له فی الأرض ای مکناه من التصرف فیها علی حسب ارادته و قیل سهلنا علیه السیر فیها و دللنا له طرقها و آتیناه من کل شی ء سببا ای آتیناه من کل شی ء یحتاج الیه الخلق حیلة و علما یتسبب به الیه

فأتبع ثم اتبع بوصل الف و تشدید تا قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب است باقی فأتبع ثم اتبع بقطع خوانند بی تشدید و معنی قطع ادراک است و معنی وصل اتباع اثر اگر چه ادراک نبود تقول العرب اتبعته حتی اتبعته ای اتبعت اثره حتی اذا ادرکته و المعنی فأتبع سببا ای طریقا بین المشرق و المغرب و مسلکا لفتح المداین و قتل الاعداء گفته اند معنی تمکین وی در زمین آنست که آب در زیر قدم وی بسته داشتند و زمین از بهر وی در نوشتند و میغ در هوا او را مسخر کردند و او را عمر دراز دادند و در بر و بحر راهها برو گشاده کردند و اقطار زمین در حق وی چنان بود که باد در حق سلیمان مسخر و نرم

و گفته اند که چهار علم بچهار کس دادند علم أسماء به آدم لقوله و علم آدم الأسماء و علم تعبیر به یوسف و یعلمک من تأویل الأحادیث و علم غیب به خضر و علمناه من لدنا علما و علم طلسم به ذو القرنین و آتیناه من کل شی ء سببا

فأتبع سببا سبب در قرآن بر وجوه است یکی بمعنی باب چنان که گفت لعلی أبلغ الأسباب أسباب السماوات ای ابوابها دیگر بمعنی دوستی و تقطعت بهم الأسباب ای المودات سوم بمعنی رسن فلیمدد بسببای بحبل چهارم بمعنی طریق چنانک گفت فأتبع سببا ای طریقا الی البلدان

روایت کنند از وهب منبه که رب العالمین ذو القرنین را گفت یا ذا القرنین این زمین را چهار کرانه است یکی مشرق آنجا امتی اند که ایشان را ناسک گویند دیگر کرانه مغرب است امتی دارند که ایشان را منسک گویند میان این دو امت طول زمین است کرانه سوم جابلقا است قومی دارند که ایشان را هاویل گویند کرانه چهارم جابرسا است در مقابل جابلقا قومی دارند که ایشان را تاویل گویند و میان این دو قوم عرض زمینست و بیرون ازین چهار امت امتهای دیگرست در میان زمین که ایشان را جن و انس گویند و یاجوج و ماجوج ترا باین زمین میفرستم تا پادشاه باشی و خلق را بر دین حق خوانی و بر سنن صواب رانی ذو القرنین گفت الهی انک قد ندبتنی الی امر عظیم لا یقدر قدره احد و انت الرءوف الرحیم الذی لا تکلف نفسا الا وسعها و لا تحملها الا طاقتها بل انت ترحمها بای قوة اکاثرهم و بای حیلة اکابرهم و بای لسان اناطقهم و بای حجة اخاصمهم بار خدایا دانی که من ضعیفم و آنچ مرا می فرمایی کاریست عظیم بزرگ و تو خداوندی کریم مهربان که هر کسی را بار آن بر نهی که برتابد و آن فرمایی که تواند خداوندا چون سخن گویم با ایشان و ایشان را لغتها مختلف که من در نیابم بچه حجت با ایشان خصومت گیرم بکدام قوت و عدت با ایشان بکاوم بچه حیلت کار از پیش ببرم و در راههای مختلف چون راه برم الله تعالی گفت جل جلاله یا ذا القرنین تو اندوه مدار و مترس که من ترا قوت دل دهم و فصاحت زبان و کمال عقل و حجت روشن و برهان صادق و ساز و عدت تمام و آن گه نور و ظلمت ترا مسخر گردانم تا نور از پیش همی رود و راه می برد و ظلمت از پی همی آید و حیاطت همی کند آری ولایت عظیم بود و راه صعب و دشمن قوی و تن ضعیف لکن چون مولی یار بود همه کارها چون نگار بود ذو القرنین بفرمان الله تعالی فرا راه بود نور در پیش و ظلمت در قفا و با وی هزار هزار و چهار صد هزار مرد بود جنگی رفت سوی مغرب چنانک رب العزه گفت حتی إذا بلغ مغرب الشمس تا آن گه که رسید آنجا که آفتاب فرو می شود چشمه ای دید عظیم آبی تاریک و گلی سیاه که آفتاب در میان آن چشمه فرو می شد و آن چشمه همچون دیگ میجوشید اینست که رب العالمین گفت وجدها تغرب فی عین حمیة ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب حمیة خوانند بهمزه بی الف ای ذات حمأة و هو الطین الاسود و فی ذلک یقول الشاعر

قد کان ذو القرنین عمی مسلما ...

... و گفته اند معنی آیت آنست که ذو القرنین را چنان نمود که آفتاب بآن چشمه فرو می شود همچون کسی که در دریا بود چنان نماید که آفتاب از دریا بر می آید و هم بدریا فرو می شود یا در بیابان بود چنان نماید که آفتاب از بیابان بر می آید و هم ببیابان فرو میشود بچشم نگرند چنین نماید و حقیقت خلاف این باشد

و وجد عندها قوما ذو القرنین که آنجا رسید بنزدیک آن چشمه قومی یافت یعنی شارستانی عظیم دید در آن خلقی عظیم فراوان بودند یعنی ناسک ایشان را قوت و قامت تمام و سلاح و ساز جنگ ساخته زبانهاشان مختلف و هواهاشان پراکنده جامه هاشان پوست صیدی و طعامها صید دریایی همه کافر که در میان ایشان یک مؤمن نه ذو القرنین ایشان را بر توحید دعوت کرد و دین حق بر ایشان عرضه کرد قومی بگرویدند و قومی نه پس رب العالمین گفت یا ذا القرنین إما أن تعذب

آن کس که گوید ذو القرنین پیغامبر بود این قول بمعنی وحی باشد یعنی اوحی الله الیه بهذا و آن کس که گوید پیغامبر نبود پس آن را دو قول گفته اند یکی اوحی الله الی نبی فامره النبی به و الثانی کان الهاما و القاء فی القلب قلنا یا ذا القرنین إما أن تعذب ای اما ان تعذبهم بالسیف ان اصروا علی کفرهم و لم یدخلوا فی الاسلام و إما أن تتخذ فیهم حسنا باکرامهم و تعلیمهم شرایع الدین ان آمنوا و قیل العذاب القتل و اتخاذ الحسن الاسر یعنی تأسرهم فتعلمهم الهدی و تبصرهم الرشاد

قال ذو القرنین أما من ظلم ای کفر فسوف نعذبه انا و من معی بالقتل ثم یرد إلی ربه فیعذبه عذابا نکرا فی القیامة لم یعهد مثله

و أما من آمن و عمل صالحا فله جزاء الحسنی عمل صالح اینجا شهادتست و قربان و ختان که اعلام دین اند فله جزاء الحسنی حمزه و کسایی و حفص و یعقوب جزاء بنصب و تنوین خوانند یعنی فله الحسنی جزاء یکون مصدرا فی موضع الحال ای فله الحسنی مجزیا بها و الحسنی صفة و موصوفها الخلال او المکافاة و التقدیر فله الخلال او المکافاة الحسنی و قرأ الباقون جزاء الحسنی برفع جزاء و اضافته و الوجه ان جزاء مبتداء و له خبره و الحسنی مضاف الیها و هی صفة الخلال ایضا و تقدیره فله جزاء الخلال الحسنی و الخلال ها هنا الاعمال الصالحة و فی القراءة الاولی انواع الثواب و قیل الحسنی فی القراءة الاولی الجنة و صح فی الخبر ان الحسنی الجنة و سنقول له من أمرنا یسرا ای تلین له القول و تهون علیه الامر و قیل نستعمله ما یتیسر له و قیل تأمره بطاعة الله مع احساننا الیه

ثم أتبع سببا قال ابن عباس ثم سلک طریقا آخر یوصله الی المشرق

حتی إذا بلغ مطلع الشمس سار من المغرب نحو المشرق حیث ظن الشمس تطلع منه و قیل حتی لم یبق بینه و بین مطلع الشمس احد وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا

قال قتادة لم یکن بینهم و بین الشمس ستر و ذلک انهم کانوا فی مکان لا یستقر علیهم بناء و انهم کانوا فی اسراب لهم حتی اذا زالت الشمس عنهم خرجوا الی معایشهم و حروثهم قال الحسن کانت ارضهم ارضا لا یحتمل البناء و کانوا اذا طلعت علیهم الشمس تهوروا فی الماء فاذا ارتفعت عنهم خرجوا فتراعوا کما تراعی البهایم و قیل یصطادون السمک فیطرحونه فی الشمس فینضبح فذلک طعامهم

میگویند این زمین که مطلع شمس است و راء چین است و در آن زمین کوه و درخت و نباتیست که آفتاب ازیشان باز دارد و حرارت آفتاب چنانست که بر هر کس که تابد در وقت بسوزد رب العزه آنجا خلقی آفریده که ایشان را منسک گویند و گفته اند تاریس عراة حفاة عتاة عن الحق سیاهانند بر مثال زنج برهنگانند میان پوست تن ایشان و شعاع آفتاب هیچ حجاب نیست از لباس و غیر آن مگر گوشهای ایشان که گوشهای بزرگ دارند و بالای ایشان کوتاه است یک گوش خویش بر زمین فرش سازند و یکی بر زبر خویش لباس سازند و گفته اند که از خلق خدا جامه پوشان در جنب ایشان کم از عشر ایشانند ...

... ثم أتبع سببا ای سار عرضا

حتی إذا بلغ بین السدین ای المکان الذی بنی فیه السد و هو بین جبلی ارمینیة و آذربیجان و قیل السدان جبلان منیفان من ورایهما یاجوج و ماجوج

قرأ ابن کثیر و ابو عمرو السدین بفتح السین و کذلک بینهم سدا و قرأ فی یس سدا و من خلفهم سدا بفتح السین و قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب بضم السین فی الاحرف الاربعة و قرأ حمزة و الکسایی بین السدین بضم السین و فتح السین فی الثلاثة الباقیة و قرأ حفص عن عاصم بفتح السین فی الاحرف الاربعة و السد و السد لغتان بمعنی واحد کالضعف و الضعف و الفقر و الفقر و قال ابو عبید ما کان من الله کالجبال و الشعاب فهو سد بالضم و ما کان من الآدمی فهو سد بالفتح و قال الاخفش السد بالفتح اکثر استعمالا من السد بالضم و قال ابو علی السد بالفتح مصدر سددته و السد بالضم المسدود کالاکل و الاکل وجد من دونهما ای من دون اهل الغرب و اهل الشرق قوما لا یکادون یفقهون قولا ای لا یعلمونه و لا یفهمون معناه قرأ حمزة و الکسایی یفقهون بالضم الیاء و کسر القاف ای لا یفهمون غیرهم

قالوا یا ذا القرنین اگر کسی گوید چونست که رب العزه ازیشان خبر داد که لا یفقهون قولا هیچ سخن نمی دانستند آن گه گفت قالوا یا ذا القرنین یعنی ایشان با ذو القرنین گفتند و ذو القرنین با ایشان گفت جواب آنست که لا یکادون یفقهون قولا معنی آنست که لا یعلمون خیرا من شر و لا ضلالا من هدی و قیل لا یفقهون غیر لغتهم جز لغت خود ندانستند و در نیافتند و گوینده ای از ایشان مترجم ایشان بود چنانک در مصحف ابن مسعود است قال الذی من دونهم یا ذا القرنین إن یأجوج و مأجوج قرأ هما عاصم مهموزین و کذلک فی الانبیاء فتحت یأجوج و مأجوج بالهمز و الوجه انهما علی هذه القراءة عربیتان فیأجوج علی هذا یفعول کیربوع و مأجوج مفعول و هما جمیعا من اج الظلیم اذا اسرع او من اجیح النار و هو توقدها فهما من اصل واحد و علة منع الصرف فیهما التعریف و التأنیث فان کل واحد منهما علم لقبیلة و انما شبهوا باجیج الظلم و اجیج النار لسرعتهم و کثرتهم و شدتهم و قرأ الباقون یاجوج و ماجوج بغیر همز فی السورتین و الوجه انه یجوز ان یکون اصلهما الهمز و هما علی ما سبق لکن الهمزة خففت بان قلبت الفا کراس و اصله رأس بالهمز و یجوز ان یکون یاجوج فاعولا من ی ج ج و ماجوج فاعولا من م ج ج فهما حینیذ من اصلین مختلفین و ترک صرفهما للتعریف و التأنیث

و قیل هما اسمان اعجمیان مثل طالوت و جالوت و هاروت و ماروت و علة منع الصرف فیهما العجمة و التعریف و الاظهر ان یکونا اعجمیین فلا یشتقان و لا یوزنان

قال ابن عمر ان الله عز و جل جزأ الانس عشرة اجزاء فتسعة اجزاء یاجوج و ماجوج و سایر الناس جزء واحد

و گفته اند یاجوج و ماجوج لقب دو پسر یافث بن نوح اند نام یاجوج کمین است و نام ماجوج معمع ضحاک گفت گروهی اند از ترکان قبیله ای از قبیله های ایشان از ولد یافث کعب گفت ایشان فرزند آدم اند نه از حوا زاده که آدم را علیه السلام وقتی احتلام رسید و نطفه ای که از وی جدا شد با خاک آمیخته گشت آدم چون از خواب بیدار گشت بر آن نطفه که از وی بیامد غمگین گشت رب العزه از آن نطفه یاجوج و ماجوج بیافرید فهم یتصلون بنا من جهة الأب دون الام

مفسدون فی الأرض ای ارضنا و بلادنا و کانوا یأکلون لحوم الناس و عن الاعمش عن شقیق عن عبد الله قال سألت النبی ص عن یاجوج و ماجوج فقال یاجوج امة و ماجوج امة کل امة اربع مایة الف امة لا یموت الرجل منهم حتی ینظر الی الف ذکر من صلبه کلهم قد حمل السلاح فقیل یا رسول الله صفهم لنا قال هم ثلاثة اصناف صنف منهم امثال الارز قیل یا رسول الله و ما الارز قال شجرة بالشام طول الشجرة مایة و عشرون ذراعا فی السماء و صنف منهم عرضه و طوله سواء و مایة و عشرون ذراعا و هؤلاء لا یقوم لهم جبل و لا حدید و صنف منهم یفترش احدهم احدی اذنیه و یلتحف بالآخری لا یمرون بفیل و لا وحش و لا خنزیر الا اکلوه و من مات اکلوه مقدمتهم بالشام و ساقتهم بخراسان یشربون انهار المشرق و بحیرة الطبریة

امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ع در وصف یاجوج و ماجوج گفته که ازیشان کس هست که بالای ایشان یک شبر است و هست که از حد در گذشته بدرازی و بافراط بالا کشیده بر صورت آدمی اند لکن موی دارند بجای جامه خویشتن را بآن موی بپوشند همچون بهایم و بجای ناخن چنگال دارند چون سباع نیش دارند چون پلنگ و شیر آواز دهند چون گرگ بسرایند چون کبوتر و هر چه بینند از مردم و چهارپای و حشرات زمین همه جانور ناپخته بخورند و با جفت خویش گشنی کنند چون بهایم هر جا که بر هم رسند و گوشها دارند دراز یکی فرش کنند و یکی بر خود افکنند و هیچ کس از ایشان نمیرد تا هزار بچه نیارد چون هزار بچه آورد داند که وی را مرگ نزدیک آمد

حتی إذا بلغ بین السدین ذو القرنین چون در اطراف عالم بگشت و امم اطراف در تحت قهر و ملک خود آورد از آنجا برگشت تا رسید میان دو او راز آن دو کوه قومی را دید مسلمانان بسامان نیک مردان مؤمنان که از یاجوج و ماجوج بنالیدند و از رنج و اذی ایشان بزاریدند گفتند یا ذا القرنین إن یأجوج و مأجوج مفسدون فی الأرض بالنهب و البغی فهل نجعل لک خرجا قرأ حمزة و الکسایی خراجا بالالف و کذلک فی المؤمنین ام تسیلهم خراجا و قرأ الباقون خرجا بغیر الف فی السورتین و کلهم قرأ فی المؤمنین فخراج ربک بالالف الا ابن عامر فانه قرأ فخرج ربک خیر بغیر الف و هما فی المعنی واحد کالنبت و النبات و هو ما یخرج من فی ء او جزیة او غلة او ضریبة و قیل الخراج علی الارض و الذمة و الخرج المصدر و قیل الخرج الجعل و الاجر و العطیة و المعنی هل نجعل لک عطیة نخرجها الیک من اموالنا تجعل بیننا و بینهم سدا

قال ما مکنی قرأ ابن کثیر وحده مکنی بنونین علی الاصل و ترک الادغام و لم یعتد باجتماع النونین لان الثانیة غیر لازمة الا تری انک تقول مکنه و مکنک فلا یثبت هذه النون الثانیة و قرأ الباقون مکنی بنون واحدة مشددة و الوجه انه لما اجتمعت النونان و هما المثلان ادغمت احدیهما فی الأخری و المعنی ما اعطانیه الله سبحانه من التمکن خیر من عطیتکم و قیل تمکین الله و معونته لی خیر مما تعرضون علی من الاجر و الجعل و الضمیر فی فیه یعود الی السد المسیول فأعینونی بقوة ای بقوة ابدانکم و قیل بما اتقوی به علی ما ارید من الآلة و العملة و الصناع الذین یحسنون البناء أجعل بینکم و بینهم ردما ای سدا متراکبا بعضه علی بعض المردم الثوب الذی وقع فی رقعه الرقاع علی الرقاع چون ایشان مال بر ذو القرنین عرضه کردند سر وا زد گفت مال گرفتن رشوت باشد و دست یاری خواست که در آن مثوبت باشد و گفته اند هفتاد هزار مرد در کار ایستادند و صد فرسنگ بود میان آن دو کوه صد فرسنگ بطول و پنجاه فرسنگ بعرض همی کندند تا بآب رسیدند

پس گفت آتونی زبر الحدید ردما ایتونی بکسر التنوین موصولة الالف رواها ابو بکر عن عاصم و اختلف فیها و الوجه ان معنی ایتونی جییونی و الباء محذوف من المفعول به و هو زبر الحدید و التقدیر ایتونی بزبر الحدید کما تقول امرتک الخیر ای امرتک بالخیر و قرأ الباقون و حفص عن عاصم آتونی بمد الالف علی القطع و الوجه ان المعنی اعطونی و زبر الحدید منصوب علی انه مفعول ثان و زبر الحدید قطع الحدید می گوید مرا خایها پولاد و آهن دهید اینجا اختصارست یعنی فأتوه فردم جدارا پاره های آهن بر هم می نهادند و رگی مس و رگی روی و میانه سنگ و گویند خشتی ازین و خشتی از آن و در میان همه هیزم تعبیه کردند حتی إذا ساوی بین الصدفین تا آن گه بر هم می نهادند که آن زمین با کنارهای کوه راست کردند و با سر هر دو کوه برابر ساختند نافع و حمزه و کسایی و حفص الصدفین بفتحتین خوانند باقی بضمتین خوانند مگر ابو بکر که بضم صاد و سکون دال خواند و معنی همه یکسان است الصدفان و الصدفان و الصدفان واحد و هما وجها الجبلین اللذان یتصادفان ای یتقابلان قال انفخوا ای قال ذو القرنین للعملة انفخوا فی الحدید حتی إذا جعله ای المنفوخ فیه و هو الحدید نارا ای کالنار بالاحماء قال آتونی قرأ حمزة ایتونی موصولة الالف و الوجه ان المعنی جییونی بقطر افرغه علیه فهو علی تقدیر حذف الجار کما سبق و العمل انما هو للفعل الثانی و هو أفرغ و قوله قطرا منصوب به و قرأ الباقون آتونی بقطع الالف الا أبا بکر عن عاصم فانه روی بقصر الالف موصولة کحمزة و قد اختلف عنه و الوجه فی آتونی بالقطع و المد علی ما قدمناه من انه من الایتاء و هو منصرف الی معنی المناولة لا العطیة ای ناولونی قطرا افرغه علیه الی اصببه علیه کصب الماء و العمل ایضا للفعل الثانی و هو افرغ کما سبق و هو اختیار سیبویه و القطر النحاس المذاب حتی اذا فرغ منه جدارا صلدا من حدید و نحاس ترصص بعضه فی بعض فصار سدا

فما اسطاعوا بتشدید الطاء علی الادغام قرأها حمزة وحده و الوجه ان اصله استطاعوا فادغم التاء فی الطاء لاجتماعهما و هما متقاربان و لم ینقل حرکة التاء الی السین بعد الادغام لیلا یحرک ما لا یتحرک فی موضع و هو سین استفعل بتشدید الطاء مع ان الساکن الذی قبل المدغم لیس بحرف مد و قد جاء فی قوله تعالی فنعما هی عند من قرأها بسکون العین و قرأ الباقون فما اسطاعوا بتخفیف الطاء و الوجه ان اصله ایضا استطاعوا علی وزن استفعلوا کما سبق الا انهم کرهوا اجتماع المتقاربین و هما التاء و الطاء فحذفوا التاء و لم یدغموه فی الطاء لانه کان یؤدی ادغامه الی تحریک السین الذی لم یتحرک فی موضع او الی تبقیته ساکنا و هو غیر حرف مد و کلاهما مکروهان عندهم

فما اسطاعوا أن یظهروه ای لم یقدروا ان یعلوا السد و ما استطاعوا له نقبا لم یقدروا ان ینقبوه من تحته قال قتادة ذکر لنا ان رجلا قال یا نبی الله قد رأیت سد یاجوج و ماجوج قال انعته لی کالبرد الحبر طریقة سوداء و طریقة حمراء قال قد رأیته قال هذا رحمة من ربی فلما فرغ من بناء السد و جاء کما احب ذوا القرنین قال هذا رحمة من ربی ای هذا العمل نعمة من الله علی و علی من خاف معرة یاجوج و ماجوج فإذا جاء وعد ربی جعله دکاء هو قوله تعالی حتی إذا فتحت یأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ینسلون قرأ عاصم و حمزة و الکسایی دکاء ممدودة مهموزة و الوجه انه علی تقدیر محذوف لان دکاء علی و زن فعلاء یقال ناقة دکاء لا سنام لها شبهوه بهذه الناقة و هو علی حذف المضاف کانه قال مثل دکاء او علی حذف الموصوف کانه قال جعله بقعة دکاء او ارضا دکاء و هی الملساء و قرأ الباقون دکا منونا و الوجه ان المعنی جعله ذا دک ای مدکوکا یعنی مکسورا من قوله تعالی و حملت الأرض و الجبال فدکتا دکة واحدة و قوله کلا إذا دکت الأرض دکا دکا فهو علی حذف المضاف او علی تقدیر دکة دکا فهو علی صیغة المصدر لان جعل ها هنا یتعدی الی مفعول واحد مثل خلق

روی ابو هریرة عن النبی ص ان یاجوج و ماجوج یحفرون الردم کل یوم حتی یروا شعاع الشمس من الجانب الآخر فیقول الذی علیهم ارجعوا فستخرجون غدا فیعیده الله کاشد ما کان الی حین یرید الله خروجهم فلا یعیده فیخرجون علی الناس فیشربون المیاه کلها حتی لا یبقی منها بقیة و یتحصن الناس منهم فی حصونهم و یقتلون من یدرکون فاذا لم یروا احدا رموا بسهامهم نحو السماء فیعود علیهم کهییة الدم فیقولون قهرنا اهل الارض و علونا اهل السماء فیبعث الله نغفا علیهم فی اقفیتهم ای دودا فیقتلهم فقال رسول الله ص و الذی نفسی بیده ان دواب الارض لتسمن و تشکر شکرا من لحومهم ...

... و کان وعد ربی حقا ای کاینا

و ترکنا بعضهم یومیذ یموج فی بعض فیه ثلاثة اقوال احدها عن ابن عباس انه ترک یاجوج و ماجوج یموج بعضهم فی بعض و فی الآیة تقدیم و تأخیر ای ساوی بین الصدفین و ترکنا بعضهم یومیذ یموج فی بعض قال الزجاج ای ترکهم یموجون متعجبین من السد فیجوز ان یکون لیاجوج و ماجوج و یجوز ان یکون للذین اجتمعوا للسد و القول الثانی انه ترک یوم بنی ذو القرنین السد بعض یاجوج و ماجوج خارج السد لا حاجز بینهم و بین سایر بنی آدم یموجون ان یختلطون بسایر الناس قال و هم الذین یعرفون بالترک و سموا ترکا لترک ذی القرنین ایاهم مع الناس لانه لم یخف منهم ما خیف من معظمهم و القول الثالث ان هذا بعد خروج یاجوج و ماجوج لا یمنعهم الله عن الناس بل یترکهم یموجون فی الناس ای یختلطون بهم و یفسدون فیهم یقال ماج الناس اذا دخل بعضهم فی بعض حیاری کموج الماء قال ابن جریح ینسف الله الجبال فیزول السد و قیل یموج الانس فی الجن و الجن فی الانس و قیل و ترکنا بعضهم متصل بکلام ذی القرنین و نفخ فی الصور لقیام الساعة فجمعناهم جمعا فی صعید واحد للثواب و العقاب

و عرضنا جهنم یومیذ للکافرین عرضا ای اظهرناها لهم یوم القیامة قبل ان یدخلوها زجرا و تهویلا ثم وصفهم فقال الذین کانت أعینهم فی غطاء عن ذکری ای فی غشاوة لا یعتبرون بآیاتی فیذکرونی بالتوحید و قیل یرید عیون القلوب کقوله و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور و کانوا لا یستطیعون سمعا ای لا یستطیعون استماع القرآن استثقالا للقرآن و مقتا للنبی و قیل حجبوا من السمع اذا آذوا رسول الله ص من قوله و إذا قرأت القرآن جعلنا بینک الآیة و قیل لا یطیقون ان یسمعوا کتاب الله و یتدبروه و یؤمنوا به لغلبة الشقاء علیهم

أ فحسب الذین کفروا استفهام بمعنی الانکار یقول أ یظن الکفار اتخاذهم عبادی یعنی الملایکة و عیسی و عزیرا اولیاء نافعهم بیس ما ظنوا و المفعول الثانی محذوف و هو نافعهم می گوید کافران ظن بردند که ایشان بندگان من فریشتگان و عیسی و عزیز بخدایی گیرند فرود از من آن عبادت ایشان را سود خواهد داشت یا ایشان را بکار آید به پنداشت که ایشانراست و بد ظنی که می برند و گفته اند تقدیر چنین است أ فظنوا ان یتخذوهم اولیاء دونی ثم لا اعذبهم کلا می پندارند که ایشان را بخدایی گیرند فرود از من پس من ایشان را عذاب نکنم کلا نه چنانست که ایشان ظن می برند بل که من ایشان را عذاب ساخته ام إنا أعتدنا جهنم للکافرین نزلا و قیل معنی الآیة أ فظنوا انهم مع کفرهم یوالیهم بالنصرة و المعونة احد من عبادی المخلصین کلا فان عبادی یعادون الکفار می پندارند این کافران که با کفر و شرک ایشان یکی از بندگان مخلص من ایشان را دوست خواهد داشت یا نصرت خواهد داد کلا نه چنانست که ظن ایشانست که مؤمنان کافران را دشمن اند و میان ایشان معاداتست نه موالاة جای دیگر گفت لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء و قوله نزلا ای منزلا

و قیل مأکولا معدلا لهم للضیف و قیل جمع نازل و نصبه علی الحال و یرید بجهنم ما فیها من الزقوم و الغسلین و غیر ذلک ...

... ذلک جزاؤهم ای ذلک الاستحقاق لهم و هو ان لا یجعل لهم وزن و قیل ذلک بمعنی اولیک ای اولیک جزاؤهم جهنم بما کفروا و اتخذوا آیاتی و رسلی هزوا یعنی جزاؤهم العذاب بکفرهم و استهزایهم برسل الله و آیاته

إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات کانت لهم جنات الفردوس نزلا کانت ها هنا بمعنی سبق لهم وعد الله بها و الفردوس البستان یجمع الکرم و النخل

قال رسول الله ص الجنة مایة درجة بین کل درجتین کما بین السماء و الارض اعلاها الفردوس و منها تفجر انهار الجنة و فوقها عرش الرحمن فاذا سألتم الله فسیلوه الفردوس

و عن عبد الله بن قیس عن النبی ص قال جنات الفردوس اربع جنتان من فضة آنیتهما و ما فیهما و جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما و ما بین القوم و بین ان ینظروا الی ربهم الا رداء الکبریاء علی وجهه فی جنة عدن

و قال شمر خلق الله جنة الفردوس بیده فهو یفتحها فی کل یوم خمیس فیقول ازدادی طیبا و حسنا لاولیایی و قال قتادة الفردوس ربوة الجنة و اوسطها و افضلها و ارفعها و قال کعب لیس فی الجنان جنة اعلی من جنة الفردوس و فیها الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر قال الضحاک الفردوس الجنة الملتفة الاشجار و قیل هی الروضة المستحسنة ...

... قل لو کان البحر مدادا سبب نزول این آیت آن بود که جهودان گفتند یا محمد تو می گویی و در کتاب خویش میخوانی و ما أوتیتم من العلم إلا قلیلا شما را از علم ندادند مگر اندکی و ما را تورات داده اند و هر کرا تورات دادند او را خیر فراوان و علم تمام دادند این آیت بجواب ایشان آمد قل لو کان البحر ای البحر المحیط الذی علیه الارض مدادا لکلمات ربی المداد ما یکتب به و الکلمات هی وعد الله اهل الجنة من الثواب و الکرامة و اهل النار من العقاب و العلامة و قیل کلمات الله ذکر ما خلق و ما یخلق و الله تعالی جل جلاله متکلم بکلام متی شاء تکلم به و تقدیر الآیة لو کان البحر مدادا لکلمات ربی و کتبت به لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی و حکمه و عجایبه قرأ حمزة و الکسایی ان ینفد بالیاء لتقدم الفعل و لان التأنیث غیر حقیقی و قرأ الباقون تنفد بالتاء و الوجه ان الفاعل مؤنث لانه جمع کلمة فالاحسن تأنیث الفعل و لو جینا بمثله ای بمثل البحر مدادا زیادة علی البحر نظیره و لو أن ما فی الأرض من شجرة أقلام الآیة و هذا رد علی الیهود حین ادعوا انهم اوتوا العلم الکثیر فکانه قیل لهم ای شی ء الذی اوتیتم من علم الله و کلماته التی لو تنفد لو کنت بماء البحر

قل إنما أنا بشر مثلکم ابن عباس گفت علم الله رسوله التواضع لیلا یزهی علی خلقه فامره ان یقر علی نفسه بانه آدمی کغیره الا انه اکرم بالوحی و هو قوله یوحی إلی أنما إلهکم إله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه این آیت در شأن جندب بن زهیر فرو آمد که گفت یا رسول الله انی اعمل العمل لله فاذا اطلع علیه یسرنی دوست دارم که از بهر خدای تعالی عمل کنم و خدای را طاعت دار باشم اما اگر کسی آن طاعت از من بداند و آن عمل از من بیند شاد شوم رسول خدا جواب داد که ان الله عز و جل طیب لا یقبل الا الطیب و لا یقبل ما شورک فیه و قال طاوس قال رجل یا نبی الله انی احب الجهاد فی سبیل الله و احب ان یری مکانی فانزل الله تعالی فمن کان یرجوا لقاء ربه

الآیة ...

... و گفته اند رجا بمعنی خوف الا در نفی نباشد فلیعمل عملا صالحا خالصا ای فلیکثر من العمل الصالح و هو الطاعة لله و لا یشرک بعبادة ربه أحدا ای لا یراء معنی آیت نهی است از ریا و ریا شرک خفی است آن روز که این آیت فرو آمد مصطفی ص گفت ان اخوف ما اخاف علیکم الشرک الخفی و ایاکم و شرک السرایر فان الشرک اخفی فی امتی من دبیب النمل علی الصفا فی اللیلة الظلماء و من صلی یرایی فقد اشرک و من صام یرایی فقد اشرک و من تصدق یرایی فقد اشرک قال فیشق ذلک علی القوم فقال رسول الله ص أ فلا ادلکم علی ما یذهب عنکم صغیر الشرک و کبیره قالوا بلی یا رسول الله قال قولوا اللهم انی اعوذ بک ان اشرک بک و انا اعلم و استغفرک لما لا اعلم

و عن عمرو بن قیس الکندی قال سمعت معویة بن ابی سفیان علی المنبر تلا هذه الآیة فمن کان یرجوا لقاء ربه فقال انها آخر آیة نزلت من القرآن

و قال رسول الله ص من قرأ سورة الکهف فهو معصوم ثمانیة ایام من کل فتنة تکون فان خرج الدجال فی تلک الثمانیة عصمة الله من فتنة الدجال و من قرأ الآیة التی فی آخرها قل إنما أنا بشر مثلکم الی آخرها حین یأخذ مضجعه کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الی مکة حشو ذلک النور ملایکة یصلون علیه حتی یقوم من مضجعه فان کان مضجعه بمکة فتلاها کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الی بیت المعمور حشو ذلک النور ملایکة یصلون علیه و یستغفرون له حتی یستیقظ ...

میبدی
 
۲۸۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و یسیلونک عن ذی القرنین قل سأتلوا علیکم منه ذکرا بیان قصه ذو القرنین دلیلی است واضح و برهانی صادق بر صحت نبوت و رسالت محمد عربی ص با آنک مردی بود امی نادبیر هرگز بهیچ کتاب نرفته و معلمی را نادیده و کتابی ناخوانده و از کس نشنیده خبر می داد از قصه پیشینیان و آیین رفتگان و سیرت و سرگذشت ایشان هم بر آن قاعده و بر آن نسق که اهل کتاب در کتاب خوانده بودند و در صحف نبشته دیدند بی هیچ زیادت و نقصان و بی تفاوت و اختلاف در آن پس هر که توفیق یافت حقیقت صدق وی بتعریف حق بشناخت و بر مرکب سعادت ببساط قربت رسید و هر که در وهده خذلان افتاد دیده وی را میل حرمان کشیدند تا بجمال نبوت مصطفی ص بینا نگشت و دل وی را قفل نومیدی بر زدند تا حق در نیافت آری کاریست رفته و بوده و قسمتی نه فزوده و نه کاسته مبادا که لباس عاریتی داری و نمی دانی مبادا که عمر میگذاری زیر مکر نهانی آه از پای بندی نهانی فغان از حسرت جاودانی

إنا مکنا له فی الأرض ذو القرنین را تمکین دادیم در زمین تا مشارق و مغارب زیر قدم خود آورد و اطراف زمین بآسانی در نوشت در بر و بحر روان چنانک خود خواست گرد عالم گردان اشارتست که ما اهل معرفت را و جوانمردان حضرت را در اطراف مملکت ممکن گردانیم و در کرامت بر ایشان گشاییم و همه جهان ایشان را مسخر گردانیم تا بتیسیر الهی و تأیید ربانی اگر خواهند بیک شب بادیه درنوردند و دریا باز برند و از بعضی کارهای غیبی نشان باز دهند

چنانک حکایت کنند از عبد الله مبارک گفتا روز ترویه شبانگاه بدلم در آمد که فردا روز بازار دوستان است و موسم حاجیان که بعرفات بایستند و با خداوند هفت آسمان و هفت زمین مناجات کنند من که ازین حال محروم مانده ام باری در خانه چرا نشینم خیزم بصحرا روم و از محرومی خویش بالله تعالی زارم گفتا بصحرا بیرون رفتم و گوشه ای اختیار کردم و با خود می گفتم ای عاجز کی بود که چنان گردی که هر جا که مرادت بود قدم آنجا نهی درین اندیشه بودم که زنی می آمد میان بسته بسان سیاحان عصایی بدست گرفته چون مرا دید گفت یا عبد الله دوستان چون از خانه بیرون آیند هم بر در خانه منزل نکنند تو چرا منزل کرده ای

درین ره گرم رو می باش تا از روی نادانی

مگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینی

گفتم ای زن تو از کجا می آیی و منزل گاهت کجا خواهد بود گفتا از وطن خود می آیم و منزلگاهم خانه کعبه است گفتم از خانه کی بیرون آمده ای گفت امشب نماز خفتن به سپیجاب کرده ام و سنت بلب جیحون گزارده ام و وتر به مکه خواهم گزارد گفتم ای خواهر چون بدان مقام معظم مقدس رسی مرا بدعا یاد دار گفت یا عبد الله موافقت کن گفتم همت من موافقت می کند لکن تن مرا این محل نیست گفت یا عبد الله دوستان را همت بسنده بود خیز تا رویم برخاستند و روی براه نهادند عبد الله گفت همی رفتم و چنان می پنداشتم که زمین در زیر قدم من می نوردند گفتا در ساعت چشمه ای آب دیدم گفت غسلی برآر غسلی برآوردم ساعتی دیگر بود صحرایی فراخ دیدم گفت یا عبد الله صحراء قیامت یاد کن و حاجتی که داری از الله تعالی بخواه چنان کردم ساعتی دیگر بود خانه کعبه دیدم و من چنان متحیر بودم که ندانستم که آن کعبه است از آنجا بموضعی دیگر شدم گفت اینجا بیاسای و لختی نماز کن که مقامی بزرگوارست چند رکعت نماز کردم از آنجا فراتر شدم کوهی عظیم دیدم بر سر آن کوه شدم خلقی عظیم دیدم گفتم این چه جای است و این قوم چه قومند گفت نمیدانی اینان حاجیانند که بر مروه ایستاده اند و دعا می گویند و تو بر کوه صفایی گفتم ما نیز آنجا رویم گفت نه اینجا بنشین که ما آنچه بایست کرد کردیم آن گه گفت ای عبد الله آن چشمه که بدان غسل آوردی سر بادیه بود و آن صحرا که آنجا بایستادی زمین عرفات بود و آن خانه که دست برو نهادی خانه کعبه بود چون این سخن بشنیدم از هیبت بلرزیدم و بی هوش شدم چون بهوش بازآمدم در خود تعجب همی کردم گفت ای عبد الله چه تعجب میکنی بآنک بساعتی چند از مرو به مکه آمدی آن کس که از مرو بمکه بساعتی بیاید او را بحقیقت باعرفات و خانه چه کار چنان به که آن دوستان که بعرفات ایستند پیش عرش ایستند و ایشان که گرد خانه طواف می کنند گرد عرش طواف کنند

اری الحجاج یزجون المطایا ...

... فوجهک قبلتی و الیک حجی

آن گه مرا با خود بغاری درآورد جوانی را دیدم خوب روی لکن ضعیف و نحیف گشته و آن پسر وی بود برخاست و مادر را در کنار گرفت و مر او را بنواخت پس روی بر روی مادر نهاد و چشم پر آب کرد مادر گفت چرا می گریی گفت شبی دلم تنگ شد گفتم الهی تا کی در بند واسطه باشم مرا ازین واسطه ها برهان هاتفی آواز داد که واسطه تو تویی از خود بیرون آی اگر ما را میخواهی اکنون ای مادر من کارک خویش ساخته ام و بر شرف رفتنم نگر کار من بسازی و مرا بخاک تسلیم کنی و مرا دعا گویی مگر ببرکت دعای تو الله تعالی بر من رحمت کند پس از آن جوان دیگر باره روی بر روی مادر نهاد و جان تسلیم کرد

گفتا کار آن جوان بساختم و او را دفن کردم و آن پیر زن بر سر خاک وی مجاور نشست گفت ای عبد الله اگر وقتی باز آیی ما را هم اینجا طلب کن ور مرا نه بینی خاک من همین جا بود مرا زیارت کن

در بعضی آثار نقل کرده اند که ذو القرنین پس از آنک اهل مشارق و مغارب دیده بود و از آن پس که سد یاجوج و ماجوج ساخته بود هم چنان روی نهاد در شهرها همی گشت و قوم قوم را دعوت همی کرد تا بقومی رسید که همه هم رنگ و هم سان بودند در سیرت و طریقت پسندیده و در اخلاق و اعمال شایسته بر یکدیگر مهربان و کلمه ایشان یکسان نه قاضی شان بکار بود نه داور همه بر یکدیگر مشفق چون پدر و برادر نه یکی درویش و یکی توانگر یا یکی شریف و یکی وضیع بلکه همه یکسان بودند و برابر در طبعشان جنگ نه در گفتشان فحش نه در کردشان زشت نه و در میان ایشان بد خوی و جلف و جافی نه عمرهاشان دراز اما املشان کوتاه بود که بر در خانه های خود گورها کنده بودند تا پیوسته در آن می نگرند و ساز مرگ می سازند و سرای های ایشان را در نبود ذو القرنین چون ایشان را بدید در کار ایشان خیره بماند گفت ای قوم شما چه قومید که در بر و بحر و شرق و غرب بگشتم مثل شما قوم ندیدم و چنانک سیرت شما هیچ سیرت نه پسندیدم مرا خبر کنید از کار و حال خویش و هر چه پرسم مرا جواب دهید ببیان خویش چیست این که بر در سرایهای خویش گورهای خود کنده اید گفتند تا پیوسته مرگ بیاد داریم و چون ما را بازگشت آنجا خواهد بود دل بر آن نهیم بگفت چونست که بر در سرایهای شما در نیست و حجاب و بند و قفل نیست گفتند زیرا که در میان ما جز امین و مؤمن نیست و هیچکس را از کسی ترس و بیم نیست

گفت چونست که در میان شما امیر و قاضی نیست گفتند از بهر آنک در طبع ما جنگ و ظلم نیست تا حاجت بشحنه و امیر و قاضی بود و کس را با کس خصومت نیست تا حاجت بقاضی و حاکم بود گفت این موافقت شما بظاهر و نزدیکی دلهای شما بباطن از کجا خاسته است گفتند غل و حسد و بغض و عداوت از دل بیرون کردیم تا موافق یکدیگر گشتیم و دوست یکدیگر شدیم

گفت چونست که شما را عمرها دادند دراز و دیگران را کوتاه گفتند از آن که بحق کوشیم و حق گوییم و از حق در نگذریم و بعدل و راستی زندگانی کنیم گفت چونست که شما را بروزگار آفات نرسد چنانک بمردمان میرسد گفتند از آن که در هر چه پیش آید جز خدای را بپشتی نگیریم و عمل که کنیم بانوا و نجوم نکنیم

ذو القرنین گفت خبر کنید مرا از پدران و گذشتگان خویش که هم برین سیرت زندگانی کردند یا خود شما چنین اید گفتند آری پدران خود را چنین یافتیم و برین سیرت دیدیم پیوسته درویشان را نواختندی و خستگان را تیمار داشتندی و عاجزان را دست گرفتندی و جانیان را عفو کردندی و پاداش بدی نیکی کردندی امانت گزاردندی و رحم پیوستندی نماز بوقت خویش گزاردندی و بوفاء عهدها باز آمدندی تا رب العزه ایشان را بصلاح و سداد بداشت و بنام نیکو از دنیا بیرون برد و ما را بجای ایشان نشاند

أ فحسب الذین کفروا الآیة از اینجا تا آخر سوره وصف الحال و ذکر سرانجام دو گروه است گروهی بیگانگان که آیات عجایب حکمت حق شنیدند و بدایع اسرار فطرت وی در کار موسی و خضر و در بیان قصه ذو القرنین و آن را منکر شدند نه سمع صواب شنو داشتند نه دیده عبرت بین نه دل روشن تا حق تعالی را دریافتندی و پیغام را تصدیق کردندی نه توفیق رفیق بود و نه هدایت را عنایت بود لا جرم حاصل کار ایشان و سرانجام روزگار ایشان این بود که رب العالمین گفت إنا أعتدنا جهنم للکافرین نزلا ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا توجه علیهم التکلیف و لکن لم یساعدهم التوفیق و التعریف و کانوا کما قیل ...

... و عند صفو اللیالی یحدث الکدر

گروهی دیگر مؤمنانند که عجایب آیات حکمت و رایات قدرت حق از روی عنایت و هدایت بر دلهای ایشان کشف کردند آن را بجان و دل پذیرفتند و گردن نهادند و حلقه بندگی در گوش فرمان کردند تا رب العزه ایشان را تشریف داد و باین اکرام و اعزاز مخصوص گردانید که إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات کانت لهم جنات الفردوس نزلا لهم جنان معجلة سرا بسر و جنان مؤجلة جهرا بجهر الیوم جنان الوصل و غدا جنان الفضل الیوم جنان العرفان و غدا جنان الرضوان میگوید مؤمنان و نیک مردان فردا که در بهشت آیند ایشان را بمنزل خاص فرود آرند و هم در وقت ایشان را نزل دهند نبینی کسی که مهمان عزیز بوی فرو آید تا آن گه که با وی نشیند و خلوت سازد نخست او را نزلی فرماید همچنین رب العالمین در ابتداء آیت حدیث نزل کرد و ذکر لقا و رؤیت بآخر آیات برد که فمن کان یرجوا لقاء ربه الآیة جای دیگر بیان کرد که آن نزل چیست و لکم فیها ما تشتهی أنفسکم و لکم فیها ما تدعون هر چه آرزو کنید در آن بهشت یابید و هر چه خواهید و جویید بینید آن گه گفت نزلا من غفور رحیم نزلی است این از خدایی آمرزنده بخشاینده بمغفرت و رحمت خود داد نه بکردار بنده

باش ای جوانمرد تا این بساط لعب و لهو در نوردد و صفت حدثان در گور از تو پاک کند و هیکل ترا صدره ابد پوشاند و در فضای ربوبیت بی زحمت فنا حقایق یحبهم و یحبونه بر تو کشف کند و بی عناء تعبد در جنات فردوس توقیعات علی الحی الذی لا یموت روان کند و از بهر رعایت دل تو و ستر کار تو عتاب تو خود کند و شکایت تو با تو خود گوید ما منکم من احد الا و یکلمه ربه لیس بینه و بین الله ترجمان و یقول الجلیل جل جلاله عبدی کیف کنت لک ربا بنده من راه بندگی از خاشاک اغیار پاکست بی زحمت اغیار امروز با ما بگو که من ترا چگونه پروردگاری بودم چگونه خداوندی بودم این همه عنایت و کرامت نه حق بنده است بر خدای که بنده را بر خدای تعالی جل جلاله هیچ حق نیست بلکه حق تعالی کرم خویش است که میگزارد و هرگز روا نبود که کرم او بنهایت رسد

فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا قال سهل بن عبد الله العمل الصالح المقید بالسنة و قیل العمل الصالح الذی لیس للنفس الیه التفات و لا به طلب ثواب و جزاء و قیل العمل الصالح ها هنا اعتقاد جواز الرؤیة و انتظار وقتیذ هر که بدیدار الله تعالی طمع دارد تا در دل اعتقاد کند که الله تعالی جل جلاله و عز کبریاؤه دیدنی است دیداری عیانی و رازی نهانی و مهری جاودانی هر که دیدار الله تعالی طلبد او را میعاد است که روزی بدان رسد من کان یرجو لقاء الله فان اجل الله لآت بزرگ چیزی بیوسید و عظیم امیدی داشت و همت وی بلند جایی رسید که دیدار خدای تعالی جل جلاله بیوسید اگر این امید نبودی بهشت بدین خوشی چه ارزیدی و اگر این وعده دیدار نبودی رهی را خدمت از دل کی خیزیدی هر کس را مرادی پیش و وی بر پی عارف منتظر است تا دیدار کی همه خلق بر زندگانی عاشقند و مرگ بر ایشان دشوار عارف بمرگ می شتابد باومید دیدار

چه باشد گر خوری یک سال تیمار ...

میبدی
 
۲۸۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... مصطفی ص قال من قرأ سورة مریم اعطی من الاجر بعدد من صدق بزکریا و کذب به و بیحیی و مریم و عیسی و موسی و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل عشر حسنات و بعدد من دعا الله ولدا و بعدد من لم یدع له ولدا

بسم الله این باء بسم الله حرف الصاق است و الصاق را ملصق به در باید تا سخن تمام شود و محکم گردد نبینی که اگر کسی گوید بالقلم بالسکین سخن ناقص بود اما اگر گوید کتبت بالقلم قطعت بالسکین آن گه سخن تمام شود و ملصق به اینجا ضمیر است چنان که ابن عباس گفت معناه ابدأ بسم الله می گوید بنام خدا آغاز کنم در همه کار و بوی تبرک گیرم بهمه حال آن فراخ بخشایش بروزی دادن بر همه جانوران درین جهان و مهربان بر مؤمنان در آن جهان اگر کسی گوید باء بسم الله چرا بلند کنند و بدیگر جایها بلند نکنند جواب آنست که این در اصل چنان بوده که در اقرأ باسم ربک الف را از آن حذف کردند و طول آن بباء دادند تا دلیل بود بر حذف الف مذکران گویند این باء بلند کردند لانها صحبت اسم الله فطالت و ارتفعت اشار الی ان من صحب اسم المولی طال و ارتفع فی الدارین باء که با نام مولی صحبت کرد سر افراز با ها گشت مؤمن که همه عمر با نام مولی صحبت دارد چه عجب اگر سرافراز دو جهان گردد و اسم در اصل سمو بوده است این و او از آخر وی طرح کردند و الف در اول وی افزودند تمامی کلمه را تا بوی ابتدا کنند و اشتقاق آن از سمت است و سمت نشان است یعنی که اسم نشانی بود مسمی را و گفته اند اشتقاق اسم از سمو است و هو الارتفاع و العلو یعنی ان الاسم یعلو المسمی و الاسم ما علا و ظهر فصار علما للدلالة علی ما تحته من المعنی

اما اشتقاق نام الله بر قول بیشترین مفسران از اله الاهة است ای عبد عبادة و یقال تأله الرجل اذا تنسک و المعنی هو المستحق للعبادة و ذو العبادة الذی الیه توجه العباد و بها یقصد و قال ابو الهیثم الرازی الله اصله اله و قال الله عز و جل و ما کان معه من إله إذا لذهب کل إله بما خلق و لا یکون الها حتی یکون لعباده خالقا و رازقا و مدبرا و علیه مقتدرا فمن لم یکن کذلک فلیس بآله و ان عبد ظلما بل هو مخلوق و متعبد و یقال اصل اله ولاه فقلبت الواو الهمزة کما قالوا للوشاح اشاح و معنی الولاه ان الخلق یولهون الیه بحوایجهم و یتضرعون الیه فی ما ینوبهم و یفزعون الیه فی کل ما یصیبهم کما یوله کل طفل الی امه و از خاصیتهای نام الله یکی آنست که هر حرفی که از وی بیفکنی باقی که بماند تمام بود الف بیفکنی لله بماند تمام باشد و فایده دهد چنان که گفت لله ما فی السماوات و ما فی الأرض اگر لام اول بیفکنی له بماند تمام بود و معنی دهد کقوله تعالی له ملک السماوات و الأرض و اگر لام دوم بیفکنی هو بماند هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن ...

... گفتی بر عادت عرب در جاهلیت چون آیت آمد که بسم الله مجراها و مرساها رسول خدا بفرمود تا بسم الله می نوشتند بعد از آن چون آیت آمد قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن بفرمود تا بسم الله الرحمن می نوشتند پس از آن چون آیت آمد إنه من سلیمان و إنه بسم الله الرحمن الرحیم

بفرمود تمام بنوشتند و گفتند بسم الله الرحمن الرحیم

قول دوم آنست که بیکبار از آسمان فرو آمد در بدو بعثت ابن عباس گفت جبرییل ع مصطفی ص را تلقین کرد بر کوه حرا و او را گفت بگوی بسم الله الرحمن الرحیم و این قصه در سوره علق گفته آید انشاء الله مذهب شافعی و اصحاب حدیث آنست که بسم الله الرحمن الرحیم در هر سر سورتی آیتی است از آن سوره جبرییل از آسمان فرو آورده و بر مصطفی ص خوانده و خبر درست است که ابن عباس گفت کان رسول الله ص لا یعرف ختم سورة حتی ینزل علیه بسم الله الرحمن الرحیم و در فضیلت آیت تسمیت آورده اند از مصطفی ص که گفت اگر آدمی و پری همه بهم آیند چهار هزار سال تا تفسیر و فضیلت آن بدانند چهار هزار سال بآخر برسد و از فضل آن و تفسیر آن عشری ندانسته باشند و هر که یک بار بصدق دل بگوید بسم الله الرحمن الرحیم الله تعالی بهر حرفی چهار هزار نیکی در دیوان وی باز کند و بنویسد و چهار هزار بدی از دیوان وی محو کند و چهار هزار درجه در بهشت بنام وی باز کند

قوله عز و جل کهیعص در بعضی تفسیرها آورده اند که رب العزة این حروف تهجی در اوایل سور بدان فرستاده است تا خلق را دلالت کند بر مدت بقاء اسلام یعنی که این حروف بحساب جمل بر گیرند بی تکرار چندان که بر آید روزگار اسلام و بقاء این امت چندان باشد و این مدت ششصد و نود و سه سالست چون این مدت بسر آید قیامت برخیزد و رستاخیز پدید آید و این قول بنزدیک اهل تحقیق ضعیف است از سه وجه یکی آنکه این دعوی علم قیامتست و علم قیامت نزدیک خلق نیست الله تعالی میگوید قل إنما علمها عند الله دیگر وجه آنست که عرب هرگز حساب جمل نشناخته اند و عادت ایشان نبوده یقول الله تعالی إنا جعلناه قرآنا عربیا

جایی دیگر گفت بلسان عربی مبین سه دیگر وجه آنست که رب العزة این حروف در اوایل سور مکرر باز گفته و ایشان این حساب نه مکرر بر گرفته و اگر مکرر کنند اضعاف آن باشد و بدانکه این حروف مقطعه در قرآن بر پنج وجه است وحدانی چون ص ق ن و ثنایی چون طه یس حم و ثلاثی چون الم الر طسم و رباعی چون المص المر و خماسی چون کهیعص و لحم عسق قومی گفتند نام سورتهااند و گفته اند نامهای قرآنند و گفته اند نامهای الله تعالی اند و لهذا روی عن علی انه کان یقول یا کهیعص اغفر لی

و کان یحلف بکهیعص امیر المؤمنین علی ع باین حروف سوگند یاد کرد از آن که اعتقاد داشت که این حروفها نامهای خدااند یا صفات وی و معلوم است که سوگند جز بنام و صفت الله بسته نشود و درست است از ابن عباس که گفت الکاف من کاف و الهاء من هاد و الیاء من حلیم و العین من علیم و الصاد من صادق و بروایتی دیگر از ابن عباس کبیر هاد امین عزیز صادق معنی آنست که خلق را بسنده کارست و ایشان را راه نما است بگفتار و کردار از ایشان دانا و در وعد و گفت خود راست گوی در صفت بزرگوار و در وعد استوار راست گوی و راست کار کلبی گفت کاف لخلقه هاد لعباده یده فوق ایدیهم عالم بتربیته صادق فی وعده مهم ها را کافی است و وعده را وافی و راه نمای بندگان و دل گشای ایشان بقدر از همه برتر بذات و صفات زور عالم باسرار بندگان و سازنده کار ایشان در دو جهان راست گوی و راست کار و راست دان

کهیعص کسایی و ابو بکر هاء و یاء هر دو بامالت خوانند ابو عمرو هاء بامالت خواند و یاء نه ابن عامر و حمزه یاء بامالت خوانند و هاء نه نافع هر دو بین الفتح و الکسر خواند علی مذهبه فی الامالة باقی همه به تفخیم خوانند بی امالت

ذکر رحمت خبر مبتداء محذوفست و در آیت تقدیم و تأخیر است ای هذا الذی نتلوه علیک ذکر ربک عبده زکریا برحمته باین قول رب فاعل ذکر است و عبده مفعول است می گوید این قصه که بر تو میخوانیم یاد کرد خداوند تو است بنده خود را زکریا برحمت خویش یعنی که برحمت خویش ذکر وی کرد و قصه وی گفت و روا باشد که تمامی سخن در إذ نادی ربه بود ای دعاء زکریا ربه کان من رحمة ربک و الهامه ایاه می گوید دعاء زکریا و اجابت که از حق یافت رحمتی بود که خداوند تو بر وی کرد و الهام که وی را داد انگه قصه در گرفت و گفت إذ نادی ربه ای دعا ربه فی محرابه نداء خفیا ای دعا سرا بر خواند خداوند خود را در سر بآوازی نه بلند بجای آورد که در دعا اخفاء سنت است فرموده و پسندیده الله تعالی است که می گوید ادعوا ربکم تضرعا و خفیة و پیغامبر ص گفته خیر الدعا الخفی و خیر الرزق ما یکفی

و خبر درستست که قومی دعا کردند بآواز بلند و پیغامبر ص گفت انکم لا تدعون اصم و لا غایبا انکم تدعون سمیعا قریبا

و گفته اند زکریا از بهر آن در سر دعا کرد از قوم خود پنهان داشته که از ایشان شرم داشت که گویند به پیرانه سر فرزند میخواهد از زنی نازاینده و گفته اند زکریا دانست که آواز بلند و آواز نرم بنزدیک حق سبحانه و تعالی یکسانست اما آواز نرم بخضوع و خشوع نزدیکترست و از ریا دورتر از آن نرم گفت آن گاه تفسیر دعا کرد و باز نمود که دعاء چه کرد و چه خواست قال رب و این آن گاه بود که در محراب پیش مریم در زمستان میوه تابستانی دید نه بوقت خویش گفت آن خداوند که قادرست که در زمستان میوه تابستانی دهد نه بوقت خویش قادرست که پیرانه سر فرزند دهد آن روز رغبت فرزند خواستن بوی پدید آمد بمحراب باز شد و نماز کرد و در الله تعالی زارید و در سر این دعا کرد رب إنی وهن العظم منی ای ضعف بدنی لکبر سنی بار خدایا تن من از پیری ضعیف گشت و استخوان من سست شد خص العظم بالذکر لانه اقوی ما فی الانسان و اذا وهن لا یرجی عود القوة الیه و گفته اند استخوان کنایتست از دندان شکا ذهاب اضراسه گفته اند زکریا آن وقت هفتاد و پنج ساله بود یقال وهن یهن و وهن یوهن وهنا و وهنا اذا ضعف و قیل وهن بمعنی وهی

و اشتعل الرأس شیبا رأس اینجا کنایتست از موی سر و محاسن چنان که در قصه موسی ع و برادر گفت أخذ برأس أخیه یعنی اخذ بشعر رأسه و لحیته و الاشتعال انتشار شعاع النار ای اشتعل فیه الشیب اشتعال شعاع النار این بر سبیل استعارت گفت چنان که شعلهای آتش در وقت التهاب متفرق شود و پیدا گردد هم چنان سپیدی پیری در موی سر و محاسن من پیدا گشت و منتشر شد شیبا نصب علی التمییز ...

... و لم أکن بدعایک رب شقیا ای کنت مستجاب الدعوة قبل الیوم سعیدا به غیر شقی فیه و السعادة ادراک الخیر و الشقاوة حرمانه و قیل معناه انا ممن دعاک مخلصا موحدا و من دعاک مخلصا موحدا لم یکن بعبادتک شقیا و قیل الدعاء مصدر یضاف مرة الی الداعی و مرة الی المدعو فاذا اضیف الی الداعی فالمعنی لم اکن بدعایی ایاک خایبا لانک وعدتنی الاجابة و إذا اضیف الی المدعو فالمعنی لم اکن بدعایک ایای و هدایتک لی و معونتک ایای شقیا

و إنی خفت الموالی من ورایی موالی اینجا عصبه اند چنان که در سورة النساء گفت و لکل جعلنا موالی یعنی العصبة و المولی الناصر و المولی الزوج و المولی کل من یلیک نسبه و کل من یلیک جانبه و المولی ما لا یفارقک قال الله تعالی مأواکم النار هی مولاکم و الله تعالی مولی الذین آمنوا ای ربهم و سیدهم و إنی خفت الموالی من ورایی می گوید من می ترسم از قرابات و عصبات خویش که بعد از وفات من شایستگی خلافت من ندارند و کار دین ضایع فرو گذارند و بنا خلفی ایشان علم و نبوت از خاندان ما بریده شود و زکریا این سخن از بهر آن می گفت که بنی اسراییل را دیده بود که تبدیل دین می کردند و انبیاء را می کشتند و در زمین فساد و تباه کاری می کردند ترسید که نیازادگان وی همان کنند و همان راه سپرند ازین جهت فرزندی خواست که شایسته نبوت و خلافت باشد و در شواذ خوانده اند و انی خفت الموالی من ورایی و این قراءت ضد قرءات اول است می گوید قل بنو عمی ای ماتوا و لم یبق لی ابن عم یرثنی النبوة من ورایی و کانت امرأتی عاقرا یعنی فیما مضی من الزمان کانت عاقرا لم تلد لی می گوید زن من همیشه عاقر بود که هیچ فرزند نیاورد در ضمن این سخن سؤال است یعنی که آن علت از وی زایل گردان تا بفرزند بار گیرد و گفته اند و کانت امرأتی این کون حال است یعنی که اکنون عاقر گشت از پیری

و العقر انقطاع الولادة

فهب لی من لدنک ولیا پس ببخش مرا از نزدیک خویش یاری یعنی فرزندی من لدنک یعنی من قدرتک و فضلک و این از بهر آن گفت که در معقول و عادت مستبعد بود فرزند از زکریا که او را هفتاد و پنج سال از عمر گذشته و زن وی عاقر بود و در چنین حال اگر فرزند آید بقدرت و فضل الله تعالی آید ولیا یعنی ابنا صالحا تقیا

یرثنی این وراثت نبوت است نه وراثت مال فان الانبیاء لا یورثون ...

... قوله ص العلماء ورثة الانبیاء

و معلوم ان العلم لا یورث کما یورث المال و انه لا یوصل الیه الا بکسب و جهد و توفیق و لکن معناه انهم قاموا مقام الانبیاء فی علمهم و حکمهم ابو عمرو و کسایی یرثنی و یرث بجزم خوانند و باقی برفع خوانند جزم بر جواب دعا و رفع بر نعت ولی بمعنی آنست که مرا فرزندی بخش که از من و از همه نژاد اولاد یعقوب میراث علم و نبوت و حکمت برد بیشترین مفسران گفتند این یعقوب بن اسحاق است پدر یوسف و زکریا از آل یعقوب بود از نژاد و فرزندان وی کلبی گفت این نه یعقوب بن اسحاق است بلکه یعقوب بن ماثان است برادر زکریا و اجعله رب رضیا ای مرضیا ترضاه انت و قیل راضیا بحکمک و قیل اجعله نبیا کما جعلت آبایه نبیا

یا زکریا ممدود و مقصور هر دو خوانده اند مقصور قراءت حمزه و کسایی و حفص است و ممدود قراءت باقی و اینجا اضمارست یعنی فاجیب یا زکریا دعاء وی اجابت کردند و گفتند یا زکریا إنا نبشرک بغلام اسمه یحیی لم نجعل له من قبل سمیا رب العزة در این آیت یحیی را دو تشریف داد که او را بدان دو تشریف گرامی کرد و بر وی منت نهاد یکی آنست که نام وی حق نهاد جل جلاله و با پدر و مادر نگذاشت دیگر آنست که او را نامی نهاد که پیش از وی در دنیا هیچکس را آن نام ننهاد و هو المعنی بقوله لم نجعل له من قبل سمیا ای لم نسم یحیی احدا قبله و روی عن ابن عباس انه قال لم نجعل له من قبل سمیا ای مثلا و شبها لانه لم یعص و لم یهم بمعصیة قط و به

قال النبی ص ما اذنب یحیی بن زکریا ذنبا و لا هم بامرأة

و قیل لم تلد العواقر مثله و قیل لم نجعل له ای لزکریا من قبل سمیا ای ولدا و العرب تسمی الولد سمیا

ذکره النقاش فی تفسیره و قیل معناه سمیناه قبل العلوق و قبل الولادة و لم تسم احدا قبله علی هذا الوجه و روی عن وهب قال نادی مناد من السماء ان یحیی بن زکریا سید من ولدت النساء و ان جرجیس سید الشهداء و سمی یحیی لانه یحیی به دین الله و قیل لان رحم امه حی به و قیل لان الله احیاه من بین مسنین فی حکم الولادة و قیل لانه استشهد و الشهداء احیاء پس چون فرشتگان او را بشارت دادند بفرزند گفت رب أنی یکون لی غلام و انا شیخ کبیر لم یولد لی و انا شاب قوی و امرأتی عاقر لم تلد فی حال شبابها خداوندا مرا فرزند چون بود و من مردی پیر بزاد در آمده و زن من نازاینده و در جوانی هرگز از ما هیچ فرزند نیامده این سخن نه بر سبیل استنکار و استبعاد گفت که وی از قدرت الله تعالی بعید میداشت که به پیری فرزند تواند داد لکن بر سبیل تعجب و تعظیم قدرت الله باز گفت و از بس که شادی بدل وی رسیده بود تعجیل کرد بشناخت کیفیت آن فرزند دادن و نشان و علامت آن در خواستن و گفته اند نیز که سیاق این سخن بر وجه استفهام است نه بر وجه استنکار میخواست تا بداند که این فرزند هم از این زن عاقر خواهد بود بر هیأت پیری ایشان خواهد بود یا ایشان را با حال جوانی بر دو فرزند دهد و قیل لما سمع نداء جبرییل بالبشارة وسوس الیه الشیطان انه لیس من الله و انما هو من الشیطان فذکر ذلک دفعا للوسوسة و قد بلغت من الکبر عتیا ای یبسا و انتهاء فی السن یقال عتا یعتو عتوا عتیا و عسی یعسو عسوا و عسیا اذا یبس شیبا و قیل معناه بلغت من الکبر حالة جف الماء فی صلبی قرأ حمزه و الکسایی و حفص عتیا بکسر العین و الباقون بالرفع و هما لغتان

قال کذلک ای قال جبریل کذلک انت و امرأتک شیخان کبیر ان علی هذه الحالة ترزقان الولد و لا تردان الی حالة الشباب جبریل ع گفت اکنون چنین است که شما را فرزند دهد در حال پیری و ضعیفی چنین که هستند قال ربک هو علی هین ای اعطاء الولد علی هذه الحالة منکما علی هین سهل لا یلحقنی فیه نصب و لا تعب و لا مشقة ...

... قرأ حمزه و الکسایی و قد خلقناک بالنون علی الجمع و الباقون بالتاء علی الوحده و المعنی واحد لان الفعل فیهما الله عز و جل لانه خالق کل شی ء یقول تعالی و قد خلقتک من قبل ای من قبل یحیی و لم تک اصلا فاوجدتک من العدم کذلک اقدر علی خلق الولد و انتما علی هذه الحالة لان الایجاد من العدم ابلغ فی القدرة من ایجاد الولد من الشیخین الکبیرین

قال رب اجعل لی آیة ای قال زکریا رب اجعل لی علامة اعرف بها حدوث الولد قبل الولادة فافرح به این باز سؤالی دیگر است که از شادی بشارت بیرون داد و گفت خداوندا مرا علامتی نمای بر حدوث و علوق این فرزند تا مر شادی افزاید و یقین که اجابت دعا کردی قال آیتک ألا تکلم الناس ای آیة ذلک ان لا تقدر علی مکالمة الناس ثلاث لیال مع ایامها سویا صحیحا سلیما من غیر بکم و لا خرس فتعلم بذلک ان الله وهب لک الولد و سویا نصب علی الحال و فیه تقدیم و تأخیر تقدیره الا تکلم الناس سویا ثلاث لیال و عن ابن عباس ثلاث لیال سویا ای ثلث لیال متتابعات جعله وصفا لثلاث در قرآن آیت برد و معنی آید یکی بمعنی عبرت چنان که در سوره المؤمنین گفت و جعلنا ابن مریم و أمه آیة ای عبرة و در سورة العنکبوت گفت و جعلناها آیة للعالمین ای عبرة للعالمین و در سورة القمر گفت و لقد ترکناها آیة فهل من مدکر ای عبرة و در سورة النحل گفت إن فی ذلک لآیة لقوم یتفکرون ای لعبرة دیگر بمعنی علامتست چنان که درین سوره گفت رب اجعل لی آیة قال آیتک ألا تکلم الناس و در سورة یس گفت و آیة لهم أنا حملنا ذریتهم و آیة لهم اللیل نسلخ منه النهار یعنی و علامة لهم و در سورة الروم گفت و من آیاته ای و من علامات الرب انه واحد أن خلقکم من تراب و امثال این در قرآن بسیارست

فخرج علی قومه من المحراب ای فخرج فی تلک الایام التی اراه الله تعالی فیها تلک الایة من المحراب ای من المصلی و قیل نزل من الغرفة و المحراب اشرف موضع فی البیت و قوله علی قومه یدل علی انه اشرف علیهم فأوحی إلیهم

الوحی فی کلام العرب الاعلام کلاما کان او ایماء و کتابة و هو فی قصة النحل الهام یقال وحی و اوحی اذا اشار بحاجب أو ید أن سبحوا بکرة و عشیا فی ذکر البکرة دلیل علی ان اللیالی کانت مع الایام و السبحة الصلاة النافلة و البکرة اول النهار یقال بکر و بکر و ابتکر و العشی ما بعد قایم الظهیرة و فی الایة تقدیم و تأخیر تقدیره فخرج علی قومه من المحراب بکرة و عشیا فی اللیالی الثلاث فاشار الیهم ان صلوا زکریا را عادت بود که هر روز بامداد و شبانگاه قوم خود را پند دادی و ایشان را بتسبیح و نماز و تهلیل فرمودی تا در هر دو طرف روز ایشان را بر طاعت و عبادت و ذکر الله تعالی داشتی پس در این سه روز که او را از سخن گفتن باز داشتند با مردم هم چنان بر عادت بامداد و شبانگاه همی آمد و باشارت همی نمود که بر سر ذکر و تسبیح و نماز خود باشید و گفته اند که وحی اینجا بمعنی کتابت است ای کتب لهم فی کتاب و قیل علی الارض مفسران را خلافست که سخن ناگفتن زکریا با مردم بر چه وجه بود

قومی گفتند بر سخن گفتن توانا بود اما نمی گفت از بهر آنکه او را نهی کرده بودند از آن و می خواستند که آن سه روز بکلیت با عبادت الله تعالی پردازد و دلیل بر این قول آنست که زبور می خواند و تهلیل و تسبیح می کرد و بوی خطاب آمد و اذکر ربک کثیرا و سبح بالعشی و الإبکار و قومی گفتند سخن با مردم نمی توانست گفت که زبان وی دربسته بودند بعقوبت آن که بعد از مشافهه فریشتگان سؤال کرد و آیت خواست

یا یحیی خذ الکتاب بقوة قال کعب الاحبار کان یحیی بن زکریا نبیا حسن الصورة و الوجه لین الجناح قلیل الشعر قصیر الاصابع طویل الانف مقرون الحاجبین رقیق الصوت کثیر العبادة قویا فی طاعة الله عز و جل و کان قد ساد الناس فی عبادة ربه و طاعته

روی ابو هریره قال سمعت رسول الله ص یقول کل ابن آدم یلقی الله عز و جل بذنب قد أذنبه یعذبه علیه ان شاء او یرحمه الا یحیی بن زکریا

فانه کان سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین ...

... قال رسول الله ص للذین تحاکما الیه فی حد الزنا نعم اقضی بینکما بکتاب الله ثم امر بالرجم و لیس فی القرآن ذکر الرجم و لکن فی القرآن تولیة الرسول و حکم رسول الله ص و منه قوله تعالی ثم أورثنا الکتاب یعنی الدین و الحکم و کذلک قوله ورثوا الکتاب

یحیی زکریا پیغامبری بود مرسل به بنی اسراییل هفت ساله بود که او را نبوت دادند و بوی وحی آمد بر انجمن بنی اسراییل بییستاد و ایشان را بر پنج چیز دعوت کرد بر توحید و بر نماز و بر روزه و بر صدقه و بر ذکر خدای عز و جل در خبرست که کودکان با وی گفتند اذهب بنا نلعب فقال ما للعب خلقت

اینست که رب العالمین گفت و آتیناه الحکم صبیا در کودکی او را دین و حکمت و نبوت دادیم الحکم و الحکمة واحد کالقل و القلة و قیل الحکم الفهم بکتاب الله و الحکمة الاصابة بالرأی و وضع الاشیاء موضعها و قال ابن عباس من قرأ القرآن قبل ان یحتلم فهو ممن اوتی الحکم صبیا

و روی ان الله عز و جل اوحی الی یحیی بن زکریا یا یحیی اذا والیت عبدی انبتت الحکمة فی صدره لم یسکن الی غیری و کیف یسکن و انا جلیسه یا یحیی اذا والیت عبدی انیتت الحکمة فی صدره فنبت الاصل فی القلب و نطق الفرع باللسان

و حنانا من لدنا یعنی و اعطیناه مع الحکمة رحمة و عطفا من عندنا و قیل معناه جعلناه رحیما علی الخلق یدعوهم الی الهدی و یعلمهم العلم الحنان العطف و الشفقة مشتق من حن الیه حنینا اذا مالت الیه نفسه حتی اظهر الجزع من انقطاع رؤیته عنه و اشتیاقه الیه و الحنان المترحم و المنان المعتق قال الشاعر حنانک ذا الحنان ای ارحم یا رحیم و قد یثنی فی الدعاء کقول طرفة ...

... و برا بوالدیه ای بارا بهما یتعطف و لا یخالفهم و در شواذ خوانده اند بکسر باء معطوفا علی قوله و آتیناه الحکم و حنانا و زکاة و برا بوالدیه و البر الحب و قیل الاسراع الی الطاعة و المبالغة فی الخدمة و لم یکن جبارا عصیا الجبار الذاهب فی نفسه العاتی فی فعله الغلیظ علی غیره و قیل الجبار الذی یقتل و یصرب علی الغضب و العاصی و العصی واحد و العصی فی المعنی اکثر و ابلغ

و سلام علیه یوم ولد ای سلام له منا حین ولد این ثناییست که الله تعالی بر یحیی زکریا کرد و کرامتی که او را بدان مخصوص کرد و او را در زینهار و پناه خود گرفت در سه جایگاه بسه وقت یکی بوقت زادن او را نگاه داشت از همز و طعن شیطان دیگر بوقت وفات از هول مطلع و ضغطه قبر سدیگر روز قیامت از فزع اکبر قال سفیان بن عیینه اوحش ما یکون المرء فی ثلاثة مواطن یوم ولد فیری نفسه خارجا مما کان فیه

و یوم یموت فیری قوما لم یکن عاینهم و احکاما لیس له عهد و یوم یبعث فیری نفسه فی هول عظیم فخص الله یحیی بن زکریا بالکرامة و السلام و السلامة فی المواطن

الثلاثة ...

میبدی
 
۲۸۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله احسن الاسماء رب الوری و الارض و السماء مسخر الظلمة و الضیاء مالک الاموات و الاحیاء الواحد الفرد بلا اکفاء الدایم الباقی بلا فناء نام خداوندی که محدثات و مکونات نمودگار فطرت او جهانیان و جهانداران پرورده نعمت او گردنهای گردنکشان در کمند جلال و قهر او دلهای دوستان و آشنایان در روضه جمال و لطف او مسبحان عالم علوی بر درگاه عزت در حجب هیبت کمر بسته و گوش بفرمان او اگر جن است و اگر انس محکوم تکلیف و مقهور تصریف او در آسمان سلطان او در زمین برهان او پاکست و بزرگوار و بی عیب خداوندی که این همه صنع از او جمله قطره ایست از دریای کبریاء و عظمت او فسبحانه من عزیز ضلت العقول فی بحار عظمته و حارت الالباب دون ادراک عزته و کلت الالسن عن استیفاء مدح جلاله و وصف جماله دیده های عقول در ادراک جلال او خیره آبهای روی متعززان در آب جمال او تیره فهمهای خداوندان فطنت در بحار عظمت او غریق زبانهای اهل فصاحت از استیفاء مدح جلال و وصف جمال او کلیل در هر گوشه هزاران جریح است و قتیل ای عز تو همه عزیزان را نعت دل کشیده ای جلال تو همه جلالها را داغ صغر بر نهاده ای کمال تو همه کمالها را رقم نقصان برزده ای الهیت تو همه عالم را طراز بندگی بر کشیده ای ارادت و مشیت و قضای تو از آلایش افهام و اوهام خلق پاک ای صفات و نعوت قدم تو از ادراک هواجس و خواطر و ضمایر آب و گل منزه ای همه عالم جانها بر من یزید عشق نهاده و جز حسرت و حیرت سود ناکرده همه عالم را ببوی و گفت و گوی خشنود کرده و جرعه ای از جام عزت به کس ناداده

ای گشته اسیر در بلای تو ...

... توقیع نعم و گرنه لای تو

بسم الله الباء بقاء الله رب العالمین السین سلام الله علی المؤمنین المیم محبة الله بعباده التایبین و المتطهرین باء اشارتست ببقاء الله تعالی خداوند جهان و جهانیان و دارنده همگان یقول الله تعالی و یبقی وجه ربک سین اشارتست بسلام الله بر دوستان و نواختن ایشان در دو جهان یقول الله تعالی تحیتهم یوم یلقونه سلام میم اشارتست بمحبت خداوند مهربان که بلطف خود مهر و محبت خود داد ببندگان یقول الله تعالی إن الله یحب التوابین و یحب المتطهرین اینست شگرف کاری و بزرگ حالی که قاصد بمقصود رسد و عابد بمعبود و طالب بمطلوب و محب بمحبوب نسیم وصال از مهب اقبال دمیده و دوست بدوست رسیده طغرای عزت بر منشور دولت کشیده گوی انتظار بپای میدان ابد انداخته علم قبول و وصول بر افراخته رسول مقصود بدر آمده روزگار فراق بسر آمده سلام و کلام حق بی واسطه و ترجمان ببنده ضعیف پیوسته سلام قولا من رب رحیم قوله تعالی کهیعص سماع هذی الحروف شراب یسقیه الحق قلوب اولیایه فاذا شربوا طربوا و اذا طربوا طلبوا و اذا طلبوا طاروا و اذا طاروا و صلوا اذا و صلوا اتصلوا فعقولهم مستغرقة فی لطفه و قلوبهم مستهلکة فی کشفه سماع حروف مقطعات در مفتتح سور و آیات شرابی است در قدح فرح ریخته در کاس استیناس کرده جلال احدیت بنعت صمدیت دوستان خود را داده چون دوستان حق در بوستان لطف این شراب انس از جام قدس بیاشامند در طرب آیند چون در طرب آیند در طلب آیند قفس کون بشکنند به پر عشق بر افق غیب پرواز کنند تا بکعبه وصل رسند چون رسیدند در خود برسیدند عقلهاشان مستغرق لطف گشته دلهاشان مستهلک کشف شده نسیم ازلیت از جانب قربت دمیده خود را گم کرده و او را یافته

پیر طریقت گفت روزگاری او را می جستم خود را می یافتم اکنون خود را میجویم او را می یابم ای حجت را یاد و انس را یادگار چون حاضری این جستن بچه کار الهی یافته میجویم با دیده ور میگویم که دارم چه جویم که می بینم چه گویم شیفته این جست و جویم گرفتار این گفت و گویم ای پیش از هر روز و جدا از هر کس مرا در این سور هزار مطرب نه بس ...

... منم خداوند بزرگوار جبار کردگار نامدار رهی دار کبیر اشارتست بجلال و کبریاء احدیت کریم اشارتست بجمال و کرم صمدیت عارفان در مکاشفه جلال اند محبان در مشاهده جمال اند چون بجلالش نظر کنی جگرها در میان خونست چون بجمالش نظر کنی راحت دلهای محزونست آن یکی آتش عالم سوزست این یکی نور جهان افروز است آن یکی غارت دلهاست این یکی راحت جانهاست

پیر طریقت گفت نامش زاد رهی سخن آیین زبان خبر غارت دل عیان راحت جان بناء محبت که نهادند برین قاعده نهادند اول خطر جان و آخر سرور جاودان اول خروش و ناله و زاری آخر سلوت و خلوت و شادی باش ای جوانمرد تا این سیل بدریا رسد و این بضاعت بخریا رسد ابر بر گریان شود و گل قبول خندان شود و از حضرت عزت ذو الجلال نداء کرامت آید که عبادی بندگان من رهیگان من دوستان من یعینی ما تحمل المتحملون من اجلی آن رنجها که بشما رسید من میدیدم آن ناله های شما را می شنیدم پیغامبر ص گفت تملأ الأبصار من النظر فی وجهه و یحدثهم کما یحدث الرجل جلیسه ها انا الله الهادی منم

خدای راهنمای دلگشای حق آرای منم که در روضه دل تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم منم که در مرغزار سینه تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم منم که خورشید سعادت از فلک ارادت تو تابان کردم منم که راه دراز بر تو سهل و آسان کردم منم که ترا در ازل پیش از تک و پوی عمل بنواختم منم که بی تو کار تو بساختم منم که دل تو برای خود از کونین پرداختم قوله تعالی و ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله

خرقانی گوید او در تو آویخته است نه تو در وی آویخته فسطاط کرم زده و بساط نعم گسترده و ندا در داده که أجیبوا داعی الله ای گدایان بمن آیید نه بشما نیازی دارم بلکه با شما رازی دارم ...

... مگر این مشتی خاک را تا بدانی که خاکیان نواختگان لطفند بر کشیدگان عطفند نرگس روضه جودند سرو باغ وجودند حقه در حکمتند نور حدقه عالم قدرتند نور حدیقه فطرتند ایشان مخلوق بی نظیر او خالق بی نظیر خود را گفت أحسن الخالقین ایشان را گفت فی أحسن تقویم

پیر طریقت گفت الهی بعنایت ازلی تخم هدایت کاشتی برسالت انبیا آب دادی بمعونت و توفیق پروردی بنظر خود ببر آوردی خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز داری و کشته عنایت ازلی را برعایت ابدی مدد کنی

ذکر رحمت ربک عبده زکریا اینت نثار رحمت خداوند بر بنده خویش اینت غایت لطف و کمال و کرم که نمود بمهربانی خویش رحمتی که گمان بوی راه نبرد لطفی که اندیشه در وی نرسد رحمتی عطایی بفضل الهی بعنایت ربانی نه بعبادت و کسب بندگی هر چند بنده بمعصیت میکوشد او جل جلاله بستر خود می پوشد و از فضیحت می کوشد و نعمت خود بر وی میریزد اینست که آن پیر طریقت گفته اصبحت و فی من نعم الله ما لا احصیه من کثرة ما اعصیه فلا ادری علی ما ذا اشکره علی جمیل ما یسر او علی قبیح ما ستر

در خبر است که پیش رسول ص این آیت بر خواندند قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إن الله یغفر الذنوب جمیعا رسول ص گفت بلی و لا یبالی ثم قال لعن الله المنفرین ثلاثا ...

... لقمه حلال باید که گفت و ملبسه حرام و مطعمه حرام فانی یستجاب له

بنده چون شرایط دعا بجای آرد مرغ قفصی است که رب العالمین آواز وی دوست دارد عادت خلق چنانست که مرغی بگیرند و او را قفسی سازند و آب و علف معد دارند تا آن مرغ بوقت سحر ببانگ آید همچنین رب العزة عابدان و عارفان را در وجود آورد و دنیا قفص ایشان ساخت و منافع و مصالح ایشان در دنیا مهیا کرد و کارهاشان راست کرد آن گه در محکم تنزیل گفت و بالأسحار هم یستغفرون بنده بعجز خود در وقت سحر می زارد و میخروشد و حق بلطف خود میشنود و می نیوشد

قوله قال رب إنی وهن العظم منی و اشتعل الرأس شیبا از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این کلمات دعوی پختگی است که از نهاد زکریا بیامد جلال عزت احدیت آن نقد دعوی وی بر محک بلازد تا سر معنی در آن دعوی پدید آید آن بلاها که از قوم خود دید سبب این بود زکریا چون بلا روی بوی نهاد پناه وا درخت داد چنان که در قصه است غیرت درگاه عزت در رسید ریشه طیلسان وی بیرون بماند نشانی شد تا قوم وی بدانستند که درخت پناه گاه وی شد بسرش ندا آمد یا زکریا اکنون که پشت وا درخت دادی و پناه با وی بردی نگر که چه بلا بر تو گماریم اره بر نهادند و او را با درخت بدو نیم کردند تا عالمیان بدانند که هر آن کس که پناه وا غیر حق برد اژدهای غیرت حق دمار از جان وی برآرد ای مسلمانان در راه آیید تا حسرت آدم بینید نوحه نوح شنوید بی کامی خلیل بینید مصیبت یعقوب بینید چاه و زندان یوسف بینید اره بر فرق زکریا و تیغ بر گردن یحیی بینید جگر سوخته و دل کباب گشته محمد عربی ص بینید زخمهای بدان سختی و عشقهای بدان تیزی

گر زهر دهی بنوش بردارم

بی رای خودم من از برای تو ...

... در گردش چرخ آسیای تو

قوله إنی خفت الموالی من ورایی تا آخر ورد قصه زکریا است که از حق سبحانه و تعالی فرزند خواست و حق تعالی دعاء وی اجابت کرد و او را فرزندی داد شایسته پسندیده هنری به روز پیغامبر نام او یحیی پیغامبر ص در حق وی گفته لا ینبغی لاحد ان یکون خیرا من یحیی بن زکریا قیل یا رسول الله و من این

قال الم تسمعوا کیف وصفه الله فی القرآن یا یحیی خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیا

آن گه پیغامبر ص سیرت و زهد وی حکایت کرد گفت در مسجد بیت المقدس شد احبار و رهبان را دید پشمینها پوشیده و کلاههای صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهای مسجد بسته باین ریاضت و مجاهدت خدای را عبادت می کردند یحیی چون ایشان را دید بخانه باز گشت مادر را گفت برای من پشمینه ای ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خدای را عبادت کنم مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا زکریا بپرسم و از وی دستوری خواهم آن گه چون حال و قصه یحیی با زکریا گفت زکریا یحیی را خواند و گفت یا بنی ما یدعوک الی هذا و انت صبی صغیر این چه آرزو است که ترا خاسته است و تو کودکی نارسیده روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافته ای یحیی گفت ای پدر بکودکی من چه بسته است مرگ چون آید بسن از من کمتر گیرد و سکرات و عقبات مرگ بیند زکریا چون این سخن از وی بشنید مادرش را گفت کلاه پشمینه که میخواهد راست کن که رواست یحیی بسان زاهدان پشمینه در پوشید و کلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد که تن وی نحیف گشت و ضعیف و نزار و از بس که بگریست پوست از روی وی برفت و بر رخسار وی مغاکها پدید آمد زکریا چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست گفت ای پسر من ترا از حق تعالی بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم اکنون این همه رنج چیست که بر خود نهاده و درد دل من گشته ای یحیی گفت ای پدر تو مرا بدین فرمودی گفت کجا بدین فرمودم یحیی گفت الست القایل ان بین الجنة و النار لعقبة لا یجوزها الا البکاءون من خیفة الله نه تو می گویی عقبه ایست میان بهشت و دوزخ که جز گریندگان و زارندگان از بیم خدای تعالی آن عقبه باز نگذارند

آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وی بیامد پنبه پاره ای بر روی وی نهاد و اشک وی با خون آمیخته در آن پنبه میگرفت و می فشارد اشک و خون از آن پنبه می چکید

زکریا در آن نگریست دلش بسوخت روی سوی آسمان کرد و گفت اللهم ان هذا ابنی و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین بار خدایا بر این بیچاره ببخشای که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوی راه نیست تویی بخشاینده تر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان گفته اند که خطاب آمد ای زکریا تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود ناز و لذت دوستان ما جایی دگر خواهد بود فردا در مقعد صدق عند ملیک مقتدر و همان ساعت یحیی را وحی آمد که یا یحیی أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزتی و جلالی لو اطلعت علی النار اطلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلا عن المنسوج و گفته اند مادر وی وی بوی خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد یحیی مدرعه ای از موی بافته پوشیده بود آن از وی بر کشید و مدرعه ای از صوف در وی پوشید گفت آخر این یکی نرم تر باشد چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایی و عدسی پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد در خواب نداء هیبت آمد که یا یحیی اردت دارا خیرا من داری و جوارا خیرا من جواری یحیی از خواب در آمد گفت یا رب اقلنی عثرتی فو عزتک لا استظل بظل سوی بیت المقدس فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس علی رأسه و اتی بیت المقدس فجعل یعبد الله مع الاحبار حتی کان من امره ما کان

و روی ان الله عز و جل اوحی الی یحیی بن زکریا یا یحیی انی قضیت علی نفسی ان لا یحبنی عبد من عبادی اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی یتکلم به و قلبه الذی یعی به و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیری و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطلع الیه فی کل یوم سبعین الف مرة یتقرب منی و اتقرب منه اسمع کلامه و احب تضرعه فو عزتی و جلالی لا بعثنه یوم القیامة مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون

و روی ان عیسی و یحیی علیهما السلام یمشیان فصدم یحیی امرأة فقال عیسی یا ابن خالتی لقد اصبت الیوم خطییة ما اری الله تعالی یغفرها لک ابدا قال و ما هی یا ابن خالتی قال امرأة صدمتها قال و الله ما شعرت بها قال سبحانک الله بدنک معی فاین روحک قال معلق بالعرش و لو ان قلبی اطمأن الی جبرییل لظننت انی ما عرفت الله تعالی طرفة عین قط

میبدی
 
۲۸۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله و اذکر فی الکتاب مریم

الآیات الی آخر القصة این قصه مریم و داستان ولادت عیسی دل دادن شکستگانست و سبب آسایش غمگنان و اشارت بنواختن غریبان و مرهم نهادن بر دل سوختگان و امید دادن درماندگان هر چند که اول همه بلا نمودند و محنت بآخر همه ولا دیدند و آثار محبت اول که بآن خلوتگاه باز رفته بود و پرده بروی خود فرو گذاشته تا کس او را نبیند جبرییل آمد بصورت جوانی ظریف زیبا برابر بایستاد مریم بترسید که تنها بود مرد اجنبی دید و جای خالی و راه گریز نه تدبیر و حیلت همان دانست که به پناه الله تعالی باز شد و او را بحق ترسانید و گفت أعوذ بالرحمن منک إن کنت تقیا

ای مرد که قصد من ضعیفه داری آن خداوند که رحمن نام اوست و رحمت او بهمه عالم و بهمه کس رسیده دانم که مرا در زینهار خود بدارد و از قصد تو ایمن کند جبرییل گفت مترس من نه آنم که تو پنداشتی من رسول خدایم بکاری آمده ام مریم پنداشت که فریشته مرگ است است و بقبض روح وی آمده گفت عمرم بسر آمده و اجل در رسیده که بقبض روح آمده ای گفت نه که آمده ام تا ترا بشارت دهم بفرزندی نیکو پاک هنری مریم را این سخن عجب آمد گفت أنی یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر از کجا مرا فرزندی بود و هرگز هیچ بشری بمن نرسیده و هیچ صحبت نرفته جبرییل گفت باری بدان که آفرینش فرزند نه بمدت و صحبت است که بقدرت و مشیت است مریم گفت هرگز که دید که نباتی بی تخم از زمین برآمد جبرییل گفت اول نباتی که بر آمد بی تخم بقدرت الله تعالی آمد پس جبرییل روح عیسی در وی دمید از آن بار گرفت چون وقت زادن آمد در آن بیابان تنها و غریب و بیکس و بی نوا و بی کام گرسنه و هیچ طعام نه تشنه و هیچ قطره آب نه و یک رفیق سازگار نه درد زه خاسته و زادن بعیسی نزدیک گشته رب العزة میگوید فأجاءها المخاض إلی جذع النخلة از بی طاقتی و رنجوری پشت بآن درخت خرما بن بازنهاد بر غریبی و تنهایی و بی کامی خود می نالید و می گریید که اکنون پیش مردم چه عذر آرم و چه گویم که این کودک از کجا آوردم و از کجا بار گرفتم و کودک را بچه شویم و او را چه پوشم

تنها خورد این دل غم و تنها کشدا

گردون نکشد آنچه دل ما کشدا

همی گریست و می گفت یا لیتنی مت قبل هذا و کنت نسیا منسیا پس چون درد و اندوه بغایت رسید سخن بریده گشت و چشم پر آب شد و دل پر حسرت و مرگ بآرزو خواست فرمان آمد بجبرییل که مریم را دریاب که در غرقا بست جبرییل ع آمد و از بالای سر وی ندا کرد ای مریم دلتنگی مکن و اندوه مدار قد جعل ربک تحتک سریا ای ولدا سیدا شریفا و بقولی دیگر عیسی که از مادر جدا شد در زیر آن درخت دانست که مادرش دلتنگ است و رنجور آواز داد ألا تحزنی ای مادر دلتنگ و غمگین مباش و مرگ مخواه بآرزو چه دانی که در این کار چه تعبیه است و چه دولت آخر بگشاید این کار گشاینده کار تبارک الله و سبحانه ما کل هم هو بالسرمد مریم گفت ای پسر چون دلتنگ نباشم در این بیابان خشک شربتی آب نه که بیاشامم یا بدان طهارت کنم عیسی ع پای بر زمین مالید چشمه آب پدید آمد گفت گفت یا اماه قد جعل ربک تحتک سریا

ای مادر اینک جوی روان و آب زلال مریم از آن آب شربتی بیاشامید و بآن طهارت کرد سکونی در وی پدید آمد آرزوی طعامش خاست عیسی گفت هزی إلیک بجذع النخلة گفته اند هفتصد سال بود که آن درخت خشک بی سروی شاخ در آن بیابان مانده بود الله تعالی آن را نگاه میداشت تا روز ولادت عیسی معجزه وی گرداند و فرا عالمیان نماید که آن خداوندی که قادر است از چوب خشک رطب آرد قادر است که بی پدر عیسی را از مادر در وجود آرد مریم با آن ضعیفی برخاست و دست فرا آن درخت خشک برد چون برد دست وی بآن چوب خشک رسید تر شد و تازه و سبز گشت و بار آورد و هم در آن حالت رطب شد و پیش وی ببارید بسر وی

الهام آمد که ما قدرت آن داشتیم که بی آنکه تو دست فرا درخت بری و بجنبانی رطب پیش تو بیاریم لکن خواستیم که ترا در آن جنبانیدن دو کرامت پدید کنیم یکی آنکه در زادن و ضعیفی و بیماری ترا آن قوت دادیم که درخت بجنبانی آن ترا نشان کرامت و صدق بود دیگر آنکه خواستیم که تا برکت دست تو بدرخت رسد درخت بر آور گردد تا عالمیان بدانند که هر که در غم و اندوه ما بود دست وی شفاء دردها بود مریم گفت ای پسر اکنون طعام و شراب راست شد اما چون مرا گویند این فرزند از کجا آمد چه جواب دهم عیسی گفت تو دل مشغول مدار که این جواب من خود دهم جواب آن بود که گفت إنی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا رب العالمین در ازل عالم بود و دانا که ترسایان در کار عیسی غلو کنند و او را ابن الله و ثالث ثلاثه گویند در حال طفولیت بر خرق عادت بر زبان وی براند که إنی عبد الله تا بر ایشان حجت باشد و بر فساد قول ایشان دلیل واضح و از روی مجادلت با ترسایان گویند عیسی بآنچه گفت إنی عبد الله از دو بیرون نیست یا راست گفت یا دروغ اگر راست گفت قول ترسایان باطل است که هو ابن الله و هو الله و اگر دروغ گفت آن کس که دروغ گوید خدایی را نشاید آتانی الکتاب و جعلنی نبیا بر قول ایشان که گفتند پیغامبر بود و در حال طفولیت مکلف و مبعوث این آیت رد است بر ایشان که گویند استحقاق نبوت بکثرت طاعت است

از بهر آنکه از عیسی هیچ طاعت و عبادت نیامده بود و رب العزة او را نبوت داد تا بدانی که رب العزة آن را که نواخت و کتاب و حکم و نبوت داد بفضل خود داد نه بعلت طاعت و آن را که رقم سعادت کشید و اهل محبت گردانید بلطف و عنایت خود گردانید نه بوسیلت عبادت آن را که قدم بر بساط تقدم ثابت کرد اگر جهانیان خواهند که خلاف آن بود جز خیبت نصیب ایشان نبود و آن را که بسیاط سیاست از بساط دین بیفکند اگر عالمیان خواهند که بضد آن پیدا کنند نتوانند

و جعلنی مبارکا أین ما کنت کان من برکاته اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف و نصرة المظلوم و مواساة الفقیر و ارشاد الضال و النصیحة للخلق و کف الاذی عنهم و تحمل الاذی منهم

قوله و السلام علی یوم ولدت چند فرق است میان محمد مصطفی حبیب الله و میان عیسی روح الله عیسی خود را گفت و السلام علی و مصطفی عربی ص شب قرب و کرامت بر مقام قاب قوسین از حضرت ذی الجلال بنعت اکرام و افضال این کرامت یافت که السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته و گفته اندو السلام علی یوم ولدت سلام اینجا بمعنی سلامتست ای سلامة لی یوم الولادة مما نسبته الی النصاری فی مجاوزة الحد فی المدح و مما وصفتنی به الیهود من الذم فلست کما قالت الطایفتان جمیعا تبریه ساحت خویش میکند که از گفتار دو طایفه بیزارم و پاک از گفتار ترسایان که در مدح من غلو کردند و از گفتار جهودان که در ذم من شروع کردند و یوم أموت و روز مرگ امیدوارم که دین سلامت بپایان برم و فضل و نعمت الله بر خود تمام بینم و یوم أبعث حیا و روز رستاخیز بجای ملامت سلامت بینم و از اهوال رستاخیز خلاص و نجات یابم

روی ابو سعید الخدری قال قال رسول الله ص إن عیسی بن مریم ارسلته امه الی الکتاب فقال له المعلم قل بسم الله فقال عیسی الباء بهاء الله و السین سناء الله و المیم ملک الله

و عن محمد بن علی الباقر ع قال لما ولد عیسی کان ابن یوم کأنه ابن شهر فلما کان ابن تسعة اشهر اخذت والدته بیده و جاءت به الی الکتاب و اقعدته بین یدی المؤدب فقال له المؤدب قل بسم الله الرحمن الرحیم فقال عیسی بسم الله الرحمن الرحیم فقال له المؤدب قل ابجد فقال عیسی الالف آلاء الله الباء بهجة الله و الجیم جلال الله و الدال دین الله هوز الهاء هوة جهنم و هی الهاویة و الواو ویل لا هل النار و الزاء

زفیر جهنم حطی حطت الخطایا عن المستغفرین کلمن کلام الله لا مبدل لکلماته

سعفص صاع بصاع و الجزاء بالجزاء فقال المؤدب لامه خذی بیده فلا حاجة له الی المؤدب

و عن یعلی بن شداد عن النبی ص قال لیخرجن الله تعالی من النار بشفاعة عیسی مثل اهل الجنة

و عن سفیان قال قال عیسی بن مریم تقربوا الی الله ببغض اهل المعاصی و التمسوا رضوانه بالتباعد منهم قالوا فمن نجالس قال من یذکر کم الله رؤیته و یرغبکم فی الآخرة عمله و یزید فی فهمکم منطقه

روایت کرده اند که عیسی ع سیاحی کردی وقتی در بیابانی میشد باران در ایستاد خود را جای پوشش طلب کرد نیافت روباهی را دید که از زخم باران در سوراخ خویش میشد عیسی بگریست گفت یا رب جعلت لهذا الثعلب کنا و لم تجعل لی بار خدایا این روباه را جای پوشش و آرامگاه دادی این ساعت و مرا ندادی وحی آمد که یا عیسی میخواهی جایی که بدو باز شوی گفت خواهم گفت در این وادی شو که آنچه میخواهی یابی عیسی در وادی شد پیری را دید که در نماز بود آن پیر چون عیسی را بدید نماز خویش تمام کرد آن گه بدست اشارت کرد که ما ذا ترید چه میخواهی عیسی گفت مرا باران گرفت جایی طلب کردم که بدو باز شوم اینجایم نشان دادند پیر خطی گرد خود در کشیده بود و در آن دایره نماز میکرد و هیچ قطرة باران بوی نمیرسید عیسی را گفت قدم در این دایره نه تا باران بتو نرسد هم چنان کرد پیر بسر نماز باز شد عیسی در کار آن پیر تأمل میکرد و باران که بوی نمی رسید از آن تعجب همی کرد چون سلام باز داد گفت یا شیخ ما قصتک قصه خویش بگو و از حال خویش مرا خبر ده پیر گفت من وقتی گناهی کردم اکنون چهل سال است تا از آن گناه توبه میکنم و از حق تعالی عذر می خواهم عیسی گفت آن چه گناهست پیر گفت گناهی که الله تعالی بر من بپوشید و ستر کرد تو چه پرسی از آن من آن گناه با کس نگویم مگر که پیغامبری را بینم از پیغامبران خدای و با وی بگویم عیسی گفت پس من پیغامبر خدایم عیسی مریم با من بگوی گفت ای عیسی وقتی بر درگاه رب العزة فضولی کرده ام کاری را که الله تعالی خواسته بود و رانده و کرده گفتم لیته لم یکن فانا استغفر الله منه منذ اربعین سنة فارسل عیسی عینیه بالدموع فقال انی اری اخی هذا یستغفر من ذنب لم یخطر لی ببال

میبدی
 
۲۸۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و أنذرهم یوم الحسرة الانذار اعلام مع التخویف و الحسرة الندامة علی الفایت معنی حسرت غایت اندوه و کمال غم است که دل را شکسته و کوفته کند یعنی یدع القلب حسیرا روز قیامت روز حسرت خواند لانه یتحسر فیه کل مفرط فی الطاعة علی تفریطه و کل من کب المعصیة علی معصیته معنی آنست که ای محمد امت خود را بیم ده و بترسان از روز قیامت که خلق در آن روز بغایت اندوه و شکستگی و درماندگی باشند یکی بتقصیر در طاعت یکی بارتکاب معصیت قال ابن عباس قوله یوم الحسرة هذا من اسماء یوم القیامة عظمه الله و حذره عباده إذ قضی الأمر فرغ من الحساب و ادخل اهل الجنة الجنة و اهل النار النار و ذبح الموت

روی ابو سعید الخدری رضی الله عنه قال قال رسول الله ص اذا استقر اهل الجنة فی الجنة و اهل النار فی النار جی ء بالموت فی صورة کبش املح فیوقف بین الجنة و النار فینادی یا اهل الجنة فیشریبون و ینظرون ثم ینادی یا اهل النار فیشریبون و ینظرون فیقال أ تعرفون هذا هذا الموت و لیس فیهم الا من یعرفه فیذبح بین الجنة و النار ثم یقال یا اهل الجنة خلود لا موت فیه و یا اهل النار خلود لا موت فیه ثم قرأ رسول الله ص و أنذرهم یوم الحسرة

و فی روایة ابو هریره قال قال رسول الله ص یؤتی بالموت یوم القیامة فیوقف علی الصراط فیقال یا اهل الجنة فیطلعون خایفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الذی هم فیه فیقال هل تعرفون هذا فیقولون نعم یا ربنا هذا الموت ثم یقال یا اهل النار فیطلعون فرحین مستبشرین رجاء ان یخرجوا من مکانهم الذی هم فیه فیقال هل تعرفون هذا فیقولون نعم یا ربنا هذا الموت فیذبح علی الصراط ثم یقال خلود فلا موت

فیزداد اهل الجنة فرحا الی فرحهم و یزداد اهل النار حزنا الی حزنهم

و عن ابن مسعود قال لیس من نفس الا و هی تنظر الی بیت فی الجنة و بیت فی النار و هو یوم الحسرة و یری اهل النار البیت الذی فی الجنة ثم یقال لو عملتم فتأخذهم الحسرة و یری اهل الجنة البیت الذی فی النار فیقولون لو لا ان من الله علیکم قوله و هم فی غفلة ای هم الیوم فی غفلة این غفلت بمعنی تغافل است

میگوید امروز در دنیا خویشتن را غافل میسازند از کار آخرت و بدان ایمان می نیارند فذلک قوله و هم لا یؤمنون ای لا یصدقون به ...

... الدعا و لا یبصر

العبادة و لا یدفع عنک مضرة و لا مکروها رب العالمین ابراهیم ع را بپسندید و او را بستود بانکار که نمود بر بت پرستی پدر معنی آنست که ای محمد ص قوم خود را خبر ده از قصه ابراهیم آن مرد پیغامبر راستگوی راست رو که پدر خود را گفت آزر بت پرست لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر

چرا پرستی بتی که سمع ندارد و بصر ندارد ...

... سأستغفر لک ربی یعنی ان تبت و آمنت معنی آنست که آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش اگر شرایط استغفار بجای آوری یعنی که از شرک توبه کنی و بوحدانیت الله تعالی ایمان آری و گفته اند ابراهیم ع که این سخن میگفت نمی دانست که استغفار از بهر مشرک محظور است و هنوز آیت نهی نیامده بود پدر را وعده استغفار داد بر امید اجابت پس تا پدر زنده بود امید داشت که الله تعالی وی را ایمان دهد بدان امید از بهر او آمرزش میخواست پس چون کافر مرد استغفار بگذاشت و نیز آمرزش نخواست

إنه کان بی حفیا ای بارا لطیفا محسنا و قیل الحفی العالم المستقصی عن الشی ء استخبارا یقال تحفی به اذا کرمه ای کان یجیبنی اذا دعوته

و أعتزلکم هذا تفسیر السلام و ما تدعون من دون الله الدعاء فی هذه الایة بمعنی العبادة یقول افارقکم و افارق ما تعبدون من اصنامکم و أدعوا ربی ای اتفرد بعبادة ربی عسی ألا أکون بدعاء ربی ای بعبادة ربی شقیا کما شقیتم انتم بعبادة الاصنام و یرید انه یتقبل عبادتی و یثیبنی علیها و الشقاء بالدعاء ترک اجابة الداعی

فلما اعتزلهم و ما یعبدون من دون الله وهبنا له إسحاق و یعقوب چون ابراهیم از قوم خویش و از بتان و بت پرستان هجرت کرد و روی بما نهاد او را فرزند بخشیدیم اسحاق و از پس اسحاق یعقوب و همه را پیغامبر کردیم ابراهیم و اسحاق و یعقوب

تا عالمیان بدانند که بر الله تعالی هیچکس زیان نکند و مزد هیچ نیکوکار ضایع نکند

رب العالمین در این آیت منت نهاد بر ابراهیم ع که او را فرزند بخشیدیم دلیلست که فرزند صالح نعمتی باشد از الله تعالی بر بنده و آنچه گفت أنما أموالکم و أولادکم فتنة

اگر چه مخرج آن عامست معنی آن خاصست که فرزند طالح خواهد نه صالح محال باشد که الله بر ابراهیم منت نهد به بخشیدن فرزند وانگه فرزند بر وی فتنه باشد و از اینجا گفت پیغامبر ص نعم الولد الصالح للرجل الصالح

فلما اعتزلهم این عزلت ابراهیم هجرت وی است از زمین عراق از کوثی بسوی شام و اول که بشام فرو آمد بشهر حران فرو آمد و آنجا ساره را بزنی کرد و ساره دختر ملک حران بود بقول سدی و بقول بعضی مفسران دختر هاران بود عم ابراهیم و ابراهیم مدتی در حران بماند پس قصد مصر کرد و با وی لوط پیغامبر بود و ساره و این هجرت آنست که الله تعالی گفت فآمن له لوط و قال إنی مهاجر إلی ربی پس از مصر بیرون آمد و لوط بمؤتفکات فرو آمد و ابراهیم بزمین فلسطین و کلا جعلنا نبیا ای جعلنا کل واحد منهم نبیا

و وهبنا لهم من رحمتنا المال و الولد و النبوة و جعلنا لهم لسان صدق علیا ای بقینا لهم الثناء الحسن و الذکر الرفیع فی کل الادیان این آنست که هر گروهی بر هر دین که باشند ابراهیم ع را ثنا گویند و او را دوست دارند و بنبوت وی اقرار دهند همانست که جایی دیگر گفت و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین ای القول بالحکمة و الخیر و سمی القول لسانا لانه باللسان یکون

و اذکر فی الکتاب موسی إنه کان مخلصا مسلما موحدا مطیعا لله خالصا غیر مراء و قرأ الکوفیون مخلصا بفتح اللام ای نبیا مختارا اخلصه الله و کان رسولا نبیا مرسلا بالوحی رفیع الشأن

و نادیناه ای دعوناه و کلمناه لیلة الجمعة من جانب الطور الأیمن الطور جبل بین مصر و مدین و الایمن الیمین و هو یمین موسی و ذلک حین اقبل موسی من مدین یرید مصر فنودی من الشجرة و کانت فی جانب الجبل علی یمین موسی

موسی از مدین برفته و روی بمصر نهاده که نداء حق شنید از جانب درخت از کران کوه از سوی راست موسی و قربناه نجیا قال ابن عباس ادنی حتی سمع صوت القلم و فی روایة حتی سمع صریف القلم الذی کتب به التوراة

و فی روایة قربه الرب الیه حتی سمع صریر القلم حین کتب التوراة فی الالواح

و قال السدی ادخل فی السماء فکلم و قیل و قربناه نجیا ای رفعناه من سماء الی سماء و من حجاب الی حجاب حتی لم یکن بینه و بین العرش الا حجاب واحد و عن مجاهد فی قوله و قربناه نجیا قال بین السماء السابعة و بین العرش سبعون الف حجاب حجاب نور و حجاب ظلمة و حجاب نور و حجاب ظلمة فما زال موسی یقرب حتی کان بینه و بینه حجاب فلما رأی مکانه و سمع صریف القلم قال رب أرنی أنظر إلیک و عن الربیع بن انس قال مکث علی الطور اربعین لیلة و انزل علیه التوراة فی الالواح و کانت الالواح من برد فقربه الرب نجیا و کلمه و سمع صریف القلم و ذکر انه لم یحدث حدثا فی الاربعین لیلة حتی هبط من الطور و النجی هو الذی یناجیک و تناجیه الواحد و الجماعة فیه سواء قال الله تعالی خلصوا نجیا یقال ناجیته و نجیته و انتجیته قوم نجی و قوم نجوی یقول الله تعالی و إذ هم نجوی و قیل هو مشتق من النجوة و هی الارتفاع و نجیا نصب علی الحال

و وهبنا له من رحمتنا این اجابت دعاء موسی است که وزارت هارون بدعا خواسته بود و گفته و اجعل لی وزیرا من أهلی هارون أخی ای جعلنا اخاه هارون نبیا نعمة منا علی موسی

و اذکر فی الکتاب إسماعیل إنه کان صادق الوعد یعنی یصدق اذا وعد و یفی اذا ضمن و قیل الصادق بمعنی المصدوق ای کان مصدوق الوعد مفسران گفتند پیغامبران همه راست وعده بودند اما تخصیص وی بذکر از آن بود که با کسی وعده نهاده و سه روز در آن مقام در انتظار بنشست و بقول کلبی یک سال و کان رسولا نبیابعثه الله الی جرهم

اسماعیل بن ابراهیم پیغامبری بود مرسل فرستاده الله تعالی به جرهم قبیله ای بود از قبایل عرب و قوم وی بودند و از ایشان زن خواست و زبان ایشان داشت قال عطاء بن ابی رباح لم یتکلم بالعربیة من الانبیاء الا خمسة هود و صالح و اسماعیل و شعیب و محمد صلی الله علیهم اجمعین و عن ابی جعفر قال ان الله عز و جل الهم اسماعیل العربیة و ترک اسحاق علی لسان ابیه

و کان یأمر أهله الاهل هاهنا هم القوم الذین آمنوا به من ذوی القربی و غیرهم کقوله مخبرا عن لوط رب نجنی و أهلی یعنی و من آمن بی و کذلک فی قوله قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و أهلک و یقال لاهل مکة اهل الله لانهم سکان حرمه و بیته و یقال لحفظة القران اهل الله و اهل کل شی ء هو الذی یستحقه قال الله تعالی هو أهل التقوی و أهل المغفرة ...

... و کان عند ربه مرضیا لانه قام بطاعته

و اذکر فی الکتاب إدریس إنه کان صدیقا نبیا ادریس جد پدر نوح است نوح بن ملک بن متوشلخ بن اخنوخ و میان ادریس و میان آدم پنج پدرست و هو اخنوخ بن یارد بن مهلاییل بن قینان بن یانش بن شیث بن آدم بقولی دیگر چهار پدر است میان ایشان اخنوخ بن مهلاییل بن انوش بن شیث بن آدم

و نام ادریس بیک قول الیاس است بیک قول اخنوخ و هو الاصح و سمی ادریس لکثرة درسه الصحف المنزلة علیه و قیل ادراسین رب العزة سی صحیفه بوی فرو فرستاد و بروایتی پنجاه صحیفه و از بس که آن را درس کرد او را ادریس گفتند اول کسی که خیاطت کرد و جامه دوخته پوشید او بود و کانوا یکتسون قبل ذلک الجلود و اول کسی که خط نبشت بقلم او بود و اول کسی که در نجوم و علم حساب نظر کرد او بود سدی گفت اول پیغامبری که رب العزة بخلق فرستاد از زمین پس از آدم و شیث ادریس بود و عمل وی در طاعت الله تعالی هر روز چندانی بود که اعمال همه خلق و تحمید وی این بود الحمد لله رب العالمین کما ینبغی لکرم وجهه و عز جلاله

و او را بآسمان برد زنده چنان که عیسی را بآسمان بردند بقول بعضی مفسران در آسمان چهارم است زنده و بقول بعضی در بهشت است مصطفی ص گفت لما عرج بی الی السماء اتیت علی ادریس فی السماء الرابعة

و گفته اند چهار پیغامبر اکنون زنده اند دو در زمین و دو در آسمان الیاس و خضر در زمین و عیسی و ادریس در آسمان و علماء تفسیر را خلافست که سبب رفع وی بآسمان چه بود ابن عباس گفت و جماعتی مفسران که ادریس وقتی بصحرا رفت بوقت هاجره آفتاب بر وی تافت و از حرارت و تیزی گرما رنجور گشت گفت من یک ساعت طاقت نمیدارم آن فریشته که پیوسته آن را بر میدارد و با وی است چون طاقت می دارد شفقت برد گفت یا رب خفف عمن یحملها من حرها و ثقلها رب العزة دعاء وی در حق فریشته اجابت کرد و آن بار گران بر وی سبک شد و تبش آن کم گشت فریشته گفت بار خدایا این حکم چیست و از کجا این قضا کردی گفت بدعاء بنده من ادریس گفت بار خدایا مرا بنزدیک وی فرود آر و میان ما دوستی پدید کن فریشته دستوری یافت و بر ادریس آمد ادریس گفت من دانم که تو از مهینان فریشتگانی و ترا بنزدیک ملک الموت آبرویست و سخن تو بر وی روان از بهر من شفاعت کن تا قبض روح من در تأخیر نهد و روزگاری مرا فروگذارد تا در شکر و عبادت الله تعالی بیفزایم فریشته او را بر پر خویش گرفت و بر آسمان برد و او را بنشاند آنجا که مطلع آفتابست و خود پیش ملک الموت رفت و گفت مرا بتو حاجتی است دوستی از فرزندان آدم نام وی ادریس مرا بتو شفیع آورده که اجل وی روزگاری در تأخیر نهی ملک الموت گفت این حکم در من نیست و در اجل خلق تقدیم و تأخیر نیست اما اگر خواهی او را از مرگ خویش خبر دهم تا باری بساز کار آن روز مشغول شود پس ملک الموت در دیوان عمر وی نظر کرد و بآن فریشته گفت تو در حق کسی سخن می گویی که از عمر وی بس چیزی نمانده و وفات وی آنجا رسد که مطلع آفتابست فریشته گفت او در مطلع آفتاب نشسته است و این ساعت من از نزدیک وی آمدم ملک الموت گفت چون تو باز گردی او را زنده نیابی چون فریشته باز آمد ادریس ع را دید رفته و روح وی بالله تعالی رسیده و عن کعب ان ادریس کان له صدیق من الملایکة فقال له کلم لی ملک الموت حتی یؤخر قبض روحی فحمله الملک تحت طرف جناحه فلما بلغ السماء الرابعة لقی ملک الموت فکلمه فقال این هو قال ها هو ذا فقال من العجب انی امرت ان اقبض روحه فی السماء الرابعة فقبض هناک وهب گفت ادریس در روزگار خویش عابدترین فرد بود بدنیا التفات نکردی و پیوسته در آرزوی بهشت بودی و یک ساعت از عبادت نیاسودی و هر روز عمل وی بآسمان بردند چندان که عمل هر که در زمین فریشتگان از آن تعجب میکردند و ملک الموت مشتاق دیدار وی شد از الله تعالی دستوری خواست تا بزیارت وی شود دستوری یافت بیامد بصورت آدمی و او را زیارت کرد ادریس صایم الدهر بود نماز شام که افطار کرد ملک الموت بر آن صورت آدمی حاضر بود او را بطعام خواند نخورد ادریس گفت انی احب ان اعلم من انت من میخواهم بدانم که تو که ای گفت من ملک الموت از الله تعالی دستوری خواستم تا بزیارت و صحبت تو آیم ادریس گفت مرا بتو حاجتی است

گفت چه حاجت گفت آنکه قبض روح من کنی ملک الموت گفت این بفرمان الله تعالی توانم کرد از الله تعالی فرمان آمد که اقبض روحه چون میخواهد روح او قبض کن ملک الموت قبض روح او کرد رب العالمین همان ساعت او را زنده کرد ...

... ادریس ع چون آن دید از هول آن و شدت و صعوبت آن بیفتاد و بیهوش شد چون بهوش باز آمد گفت چنان که دوزخ نمودی بهشت نیز بمن نمای بهشت بوی نمود بفرمان الله تعالی ادریس ساعتی در بهشت طواف میکرد و در آن ناز و نعیم و فوز مقیم نظاره میکرد ملک الموت گفت بیرون آی از بهشت تا بمقر خود باز گردیم

ادریس در درخت بهشت آویخت و گفت لا اخرج منها فقال انطلق فلیس هذا باوانها بیرون آی که هنوز وقت آن نیست که اینجا قرارگاه سازی رب العزة فریشته دیگر فرستاد تا میان ایشان حکم کند فریشته گفت ما لک لا تخرج چونست که بیرون نمی آیی بچه حجت اینجا قرار گرفته ای ادریس گفت حکم الهی و قضای ربانی چنانست که کل نفس ذایقة الموت هر تنی که آفرید ناچار مرگ بچشد و من چشیدم و گفته است و إن منکم إلا واردها هیچکس نیست از شما که نه بدوزخ رسد و به ببند و من رسیدم و دیدم و گفته است جل جلاله و ما هم منها بمخرجین کسی که در بهشت شد بیرون نیاید پس باین حجت من بیرون نیایم فاوحی الله تعالی الی ملک الموت باذنی دخل الجنة و بامری یخرج هو حی هناک فذلک قوله تعالی و رفعناه مکانا علیا

أولیک الذین ای الذین تقدم ذکرهم أنعم الله علیهم این کنایت است از بعثت و تنبیت میگوید ایشان آنانند که ما ایشان را پیغامبران کردیم و بکرامت و رسالت مخصوص کردیم تا خلق بایشان اقتدا کنند و راه ایشان روند آن گه گفت پیغامبران کیستند من ذریة آدم یعنی ادریس که ازین پیغامبران نامبرده هیچکس بآدم نزدیک تر از ادریس نبود و ممن حملنا یعنی و من ذریة من حملنا مع نوح یعنی ابراهیم که از فرزندان سام نوح است و سام با نوح در کشتی بود و من ذریة إبراهیم یعنی اسماعیل و اسحاق و یعقوب و إسراییل یعنی و من ذریة اسراییل و از فرزندان یعقوب موسی و هارون و زکریا و یحیی و عیسی ...

... فخلف من بعدهم خلف ای انقرض هؤلاء الانبیاء و جاء بعدهم قوم لا خیر فیهم و الخلف اذا اضفته سکنت اللام تقول خلف صدق و خلف سوء و اذا لم تضفه سکنته فی الشر و فتحته فی الخیر و الخلف ایضا اسم للقرن یقال انقرضت قرون و خلوف فخلف من بعدهم خلف میگوید چون پیغامبران و دینداران و صالحان و مؤمنان بسر رسیدند از پس ایشان در رسیدند یعنی در روزگار فترت قومی بد نابکار یعنی جهودان و ترسایان و گبران أضاعوا الصلاة یعنی ترکوا الصلاة المفروضة و لم یعتقدوا وجوبها لقوله تعالی إلا من تاب و آمن فدل علی کفرهم مجاهد و قتاده و جماعتی گفتند این خلف قومی اند بدان و عاصیان از امت احمد أضاعوا الصلاة یعنی اخروها عن مواقیتها و صلوها لغیر وقتها و اتبعوا الشهوات یعنی اللذات شرب الخمر و الزنا و غیر ذلک نماز باول وقت نگزارند و در آن تقصیر کنند و بر پی شهوتها روند خمر خورند و زنا کنند قال وهب شرابون للقهوات لعابون بالکعبات رکابون للشهوات متبعون للذات تارکون للجمعات خمر خوارانند نرد بازانند بحرام شهوت رانند و جمع و جماعت بگذارند مجاهد گفت هذا عند قیام الساعة و ذهاب صالحی امة محمد ص ینروا بعضهم علی بعض فی الأزفة

روی ابن عمر قال قال النبی ص یکون فی امتی من یقتل علی الغضب فی الأزفة

روی ابن عمر قال قال النبی ص یکون فی أمتی من یقتل علی الغضب و یرتشی فی الحکم و یضیع الصلاة و یتبع الشهوات و لا ترد له رایة قیل یا رسول الله أ مؤمنون هم قال بالایمان یقرون

و عن انس قال قال النبی ص انها ستکون فی بعدی ایمة فسقة یصلون الصلاة لغیر وقتها فاذا کان ذلک فصلوا الصلاة لوقتها و اجعلوا الصلاة معهم نافلة

فسوف یلقون غیا ای هلاکا و شرا و عذابا طویلا و قیل یلقون غیا ای جزاء غیهم

و قیل الغی واد فی جهنم بعید القعر منتن الریح فیه بیر یقال لها الهبهب کلما خبت جهنم سعرت منها فذلک قوله کلما خبت زدناهم سعیرا و قیل هو نهر حمیم فی النار بعید القعر خبیث الطعم یقذف فیه الذین اتبعوا الشهوات و قال ابن عباس الغی اسم و واد فی جهنم و ان اودیة جهنم لتستعیذ من حره عد ذلک الوادی للزانی المصر علیه و لشارب الخمر المصر علیه و لأکل الربوا الذی لا ینزع عنه و لاهل العقوق و لشاهد الزور و لامرأة ادخلت علی زوجها ولدا

إلا من تاب من الشرک و رجع عن ذنبه و آمن بلسانه و قلبه و صدق النبیین و عمل صالحا ادی الفرایض فأولیک یدخلون الجنة و لا یظلمون شییا ای لا ینقصون من ثواب اعمالهم شییا قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب یدخلون بضم الیاء و فتح الخاء و الباقون بفتح الیاء و ضم الخاء و وجه القرایتین ظاهر لا خفاء به

میبدی
 
۲۸۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و أنذرهم یوم الحسرة یوم الحسرة یوم القیامة سبق لقوم الشقاوة من غیر ان یرتکبوا معصیة و لآخرین السعادة قبل ان یقترفوا حسنة روز حسرت روز اول است در عهد ازل که حکم کردند و قضا راندند و هر کس را آنچه سزای وی بود دادند رانده بی جرم و جریمت نواخته بی وسیلت طاعت یکی را خلعت رفعت دوختند و میل نه

یکی را بآتش قطیعت سوختند و جور نه آن یکی بر بساط لطف پر از ناز و خطاب فاستبشروا ببیعکم شنیده این یکی در وهده خذلان بنعت حرمان زهر قل موتوا بغیظکم

چشانیده آری سابقه ای رانده چنان که خود دانسته عاقبتی نهاده چنان که خود خواسته از بشریت تیری ضعیف ترکیب در وجود آورده و آن تیر در کمان علم ازل نهاده و در هدف حکم انداخته اگر راست رود ثنا و احسنت اندازنده را اگر کژ رود طعن و لعن تیر را شعر ...

... قوله إنا نحن نرث الأرض و من علیها میگوید ماییم میراث بر جهان از جهانیان و باقی پس جهانیان و جهان و باز گشت کار خلق با ماست جاودان اشارتست ببقاء احدیت و فناء خلقیت آن روز که اطلال و رسوم کون را آتش بی نیازی در زند و عالم را هباء منثور گرداند و تیغ قهر بر هیاکل افلاک بگذراند و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند و زمام اعدام بر سر مرکب وجود کند پس ندا در دهد که لمن الملک الیوم کرا زهره آن بود که این خطاب را بجواب پیش آید تا هم جلال احدیت جمال صمدیت را پاسخ کند و عز قدوسی کمال سبوحی را جواب دهد که الله الواحد القهار

قوله و اذکر فی الکتاب إبراهیم إنه کان صدیقا نبیا الصدیق هو الواقف مع الله فی عموم الاوقات علی الصدق کسی را صدیق گویند که با الله تعالی بهمه حال و در همه وقت راست رود بنفس در مجاهدت بدل در مشاهدت بروح در مکاشفت بسر در ملاطفت مراد خود فداء مراد حق کرده ظاهر بخلق داده باطن با حق آسوده همه کس دست در دامن وی زده و دل وی بکس التفات ناکرده خویشتن را بالله تعالی سپرده و بهر چه پیش آید رضا داده اینست حال خلیل ع بگاه بلا و محنت جبرییل او را پیش آمد که هل لک من حاجة روی از جبرییل گردانید و گفت اما الیک فلا

آن گه دست تسلیم از آستین رضا بیرون کرد و بر وی اسباب باز زد و بزبان تفرید گفت حسبی الله و نعم الوکیل

عزیزی میگوید در عیادت درویشی شدم او را در بلای عظیم دیدم گفتم لیس بصادق فی حبه من لم یصبر علی ضربه در دوستی الله تعالی صادق نیست آن کس که در زخم بلاء او صابر نیست درویش سر برآورد گفت ای جوانمرد غلط کردی لیس بصادق فی حبه من لم یتلذذ بضربه در دوستی او صادق نیست کسی کش با زخم او خوش نیست

معاذ در سکرات مرگ افتاده و آن شدت نزع و هول مطلع پدید آمده میگفت اخنقنی خنقک فو عزتک انی لاحبک و خنق آن باشد که حلق کسی بگیری و می فشاری معاذ گفت بیفشار چندان که خواهی بی آزرم که ترا دوست دارم ای جوانمرد دلی که قدر حق در آن دل نزول کرد قدر همه عالم رخت از دل وی برگرفت دیده ای که مشاهدت حق در آن دیده جای گرفت همه مشاهدتها در آن مشاهدت متلاشی گشت یکی در کار خلیل ابراهیم ع اندیشه کن که بر بساط صدق در مجامع جمعیت در محراب فردانیت معتکف گشت بقصور و تقصیر خود معترف شد از طلب نصیب خود غایب گشت در میدان قرب حق قدم زد آفت زمان و مکان و آثار و اعیان و اطلال و اشکال و موجودات و معلومات بکلی از پیش خویش برداشت گهی از خلق تبرا جست که فإنهم عدو لی إلا رب العالمین گهی بحق تولا کرد که أسلمت لرب العالمین لا جرم از حضرت عزت او را خلعت و نعمت دادند و رقم خلت کشیدند که و اتخذ الله إبراهیم خلیلا و ابراهیم الذی و فی انه کان صدیقا نبیا قوله و اذکر فی الکتاب موسی إنه کان مخلصا بفتح لام خوانده اند و بکسر لام اگر بکسر خوانی بدایت کار موسی است آنکه که در روش خویش بود و اگر بفتح خوانی اشارت بنهایت حال اوست آن گه که در کشش حق افتاد یعنی کان موسی مخلصا فی سلوکه منهج النبوة عند عنفوان دولته ثم خلصناه عن سلوکه فجذبناه و اخلصناه و قربناه نجیا موسی را هم روش بود و هم کشش جاء موسی لمیقاتنا اشارت است بتفرقت وی در حال روش و کلمه رب هم چنان است که و قربناه نجیا

باین کلمه حق او را در نقطه جمع میکشد و مرد تا در روش خویش است قدم وی بر زمین خطر باشد چنان که گفته اند و المخلصون علی خطر عظیم

باز که بنقطه جمع رسد و کشش حق در رسد ارض خطر را با قدم او کار نباشد و قدم خود چندان بود که در روش باشد چون کشش آمد قدم را پی کنند نه قدم ماند نه قدمگاه اینجا سر و قربناه نجیا آشکارا گردد و قوت دل وی همه ذکر حق بود غذای جان وی سماع کلام حق بود آرام وی همه با صفات و نام حق بود

وحی آمد بموسی که ای موسی دانی که از بهر چه با تو سخن گفتم و بخلوتگاه مناجات بردم ای موسی اطلاع کردم بر دلهای جهانیان ندیدم دلی مشتاقتر و متواضع تر و در محبت صافی تر از دل تو یا موسی اسمع کلامی و احفظ وصیتی و ارع عهدی فانی قد وقفتک الیوم منی موقفا لا ینبغی لبشر بعدک ان یقوم مقامک منی یا موسی اسمع نعتی و لا نعت لنعتی الا ما نعت لک من نعتی ان من نعتی انه لا ینبغی ان ینعت نعتی الا انا فانا الذی اعرف نعتی فلا اله الا انا لیس لی شبیه و لا ند و لا نظیر و لا عدیل و لا وزیر یوازرنی کنت قبل الاشیاء و اکون بعد الاشیاء معروف بالدوام و البقاء و العز و السناء فلا اله غیری و لا ینبغی ان یکون کذلک غیری

قوله أولیک الذین أنعم الله علیهم من النبیین لختی پیغامبران را نام برد درین سورة و مؤمنان و صالحان امت در ایشان پیوست که و ممن هدینا و اجتبینا گفت ایشان را بفضل خود نواختم بلطف خود را هشام نمودم بعنایت ازلی رقم دوستی کشیدم بخواست خود نه بکردار ایشان برگزیدم بکرم خود نه بجهد ایشان پسندیدم آن گه در لطف و کرم بیفزود و ایشان را بستود که إذا تتلی علیهم آیات الرحمن خروا سجدا و بکیا ظاهر عنوان باطن است سجود ظاهرشان بر وجود سرایر دلیل واضح است تن های ایشان بر خدمت داشته دلها بحرمت آراسته نور دلهای ایشان بآسمان پیوسته

قوله فخلف من بعدهم خلف الایه آن دور در گذشت و آن قرن بسر رسید باز قومی دیگر رسیدند بعکس ایشان و سیرتشان بر پی شهوتها رفتند و دل در آشیانه شیطان بستند حریص چون خوکان متکبر چون پلنگان محتال چون روبهان شریر چون سگان بظاهر آدمی و بباطن شیطان

ای جوانمرد خاصیت آدمی نه بتغذی و تناسل است که نبات را همین هست نه بحس و حرکت است که حیوانات دیگر را همین هست بلکه خاصیت آدمی بعلم و معرفت است اما خطر گاهی داده اند او را که بیک لحظه بدرجه جبرییل و میکاییل رسد بلکه از ایشان در گذرد و بیک خطرت بهیمه ای سبعی گردد بلاقیمت اگر نظر فضل الهی بدو رسد أنعم الله علیهم من النبیین او را در پرده عصمت خویش گیرد و اگر بعدل جباری بحکم سیاست بدو نگرد فخلف من بعدهم خلف او را در وهده غی افکند که فسوف یلقون غیا ...

میبدی
 
۲۸۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی جنات عدن نصب بدل من قوله الجنة و قیل هو نصب علی المدح و عدن فی معنی اقامة یقال عدن بالمکان اذا اقام به جنات بجمع گفت از بهر آن که هر مؤمنی را جدا گانه بهشتی خواهد بود و گفته اند هر مؤمنی را چهار بهشت است چنان که در سورة الرحمن آن را بیان کرد و گفت و لمن خاف مقام ربه جنتان پس از آن گفت و من دونهما جنتان و پیغامبر ص آن را بیان کرده و گفته جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیها و جنتان من فضة آنیتها و ما فیها و ما بین القوم و بین ان ینظروا الی ربهم الا رداء الکبریاء علی وجهه فی جنة عدن

و قیل العدن بطنان الجنة و ذلک وسطها و سایر الجنان محدقة بها و فیها عین التسنیم ینزلها الصدیقون و الشهداء و و الصالحون مجاهد گفت از ابن عباس پرسیدم که بهشت خداوند کجاست گفت

فوق سبع سماوات بالای هفت آسمان عبد الله مسعود گفت امروز بالای هفت آسمان است اما فردا در قیامت آنجا بود که الله تعالی خواهد التی وعد الرحمن عباده بالغیب ای بالمغیب عنهم و لم یروها ای هم فی الدنیا و الموعود فی حال غیبة عنهم یعنی در دنیااند بهشت را نادیده و از الله تعالی وعده یافته که بآن رسند إنه کان وعده مأتیا یؤتی ما وعده لا محالة بندگان بآنچه الله تعالی وعده داد رسیدنی اند و روا باشد که مفعول بمعنی فاعل باشد ای وعده آت لا محالة آنچه الله تعالی وعده داد آمدنی است لا محالة

لا یسمعون فیها لغوا ای قبیحا من القول اللغو ما یلقی من الکلام و یؤثم فیه لغو سخن نابکار است و سخن فحش که مردم بآن گناهکار شوند و گفته اند که لغو آن است که آن را معنی نباشد و از شنیدن آن هیچ فایده نبود رب العالمین میگوید در بهشت این چنین سخنهای بیهوده بی فایده نگویند و نشنوند إلا سلاما

این استثنا منقطع است تقدیره لکن یسمعون قولا حسنا یسلمون منه هر چه گویند و شنوند در بهشت از عیب و طعن رسته و شنونده از گناه و ملامت ایمن و گفته اند إلا سلاما سلام است که بهشتیان بر یکدیگر میکنند و نیز فریشتگان بر ایشان سلام میکنند چنان که گفت و الملایکة یدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم و گفته اند سلام ملک است جل جلاله بر بنده که میگوید سلام قولا من رب رحیم و لهم رزقهم فیها بکرة و عشیا ای فی الاوقات التی لو کانت ایاما و لیالی معتادة لکان ذلک بکرة و عشیا کقوله تعالی خلق السماوات و الأرض فی ستة أیام و لم یکن هناک ایام و لا زمان لکن بمعنی انه خلقها فی مدة لو کانت مدة وقت و زمان لکان ذلک ستة ایام و قیل لیس فی الجنة لیل هم فی نور ابدا و انما یعرفون مقدار اللیل بارخاء الحجب و مقدار النهار برفع الحجب و قیل تخدمهم باللیل الجواری و بالنهار الغلمان فذاک آیة اللیل و النهار

در بهشت شب نیست همه نورست و روشنایی گهی پرده ها فرو گذارند بجای آرند که شبست گهی پرده ها بردارند دانند که روزست و گفته اند چون کنیزکان ایشان را خدمت کنند و بر سر ایشان پیرایهای شراب گردانند آن را شب شمرند و چون غلمان و ولدان ایشان را خدمت کنند آن را روز شمردند و چون معلوم گشت که در بهشت شب نیست پس بامداد و شبانگاه را معنی آنست که ایشان را طعام و شراب دهند بدو وقت بر مقدار بامداد و شامگاه چنان که عادت مردم متنعم است و قیل معناه الدوام و ذکر طرفی النهار و اراد به کله کقوله رب المشرق و المغرب و یرید به الدنیا کلها یدل علی هذا قوله أکلها دایم و ظلها و بهذا المعنی قوله النار یعرضون علیها غدوا و عشیا قوله تلک الجنة التی نورث من عبادنا ای تلک الجنة التی وصفت هی التی نعطی المتقین الذین یتقون الشرک قرأ رویس عن یعقوب نورث بالتشدید و هما لغتان مثل وصی و اوصی و الاختیار التخفیف کقوله اورثتموها و أورثنا الأرض نتبوأ من الجنة و الوراثة اقوی لفظة تستعمل فی هذا الباب لا تعقب بفسخ و نقض و استرجاع و قیل المؤمنون یرثونها من الکفار فان الله تعالی خلق لکل مکلف قصرا فی الجنة فمن آمن سکن قصره و من کفر جعل قصره لمؤمن زیادة فی درجته و کرامته

روی ابو هریره رضی الله عنه قال قال رسول الله ص ما من غداة من غدوات الجنة و کل الجنة غدوات الا ترف الی ولی الله حوراء و ان من الحور العین ادنا هن التی خلقت من خالص المسک و الزعفران

و قال صلی الله علیه و سلم من یدخل الجنة ینعم لا یبؤس یحیی لا یموت لا تبلی ثیابه و لا یفنی شبابه

و قالت عایشة الجنة سجسج لیس فیها برد و لا حر ترابها الزعفران و قال الحسن نخل الجنة جذوعها ذهب و کربها زمرد و یاقوت و سعفها حلل تخرج الرطب امثال القلال احلی من العسل و ابیض من اللبن

قوله و ما نتنزل إلا بأمر ربک سبب نزول این آیت آن بود که مدتی بگذشت که جبرییل ع برسول خدای ص نیامد و وحی نیاورد گفته اند چهل روز بود و بروایتی پانزده روز و بروایتی دوازده روز و کافران ظن بد بردند و گفتند ان محمدا و دعه ربه و قلاه و رسول خدای ص از ناآمدن جبرییل دلتنگ و رنجور گشت و بر وی دشخوار آمد تا رب العزة جبرییل را فرستاد و آیت آورد و الضحی و اللیل إذا سجی ما ودعک ربک و ما قلی رسول ص گفت ابطأت علی حتی ساء ظنی و اشتقت الیک ...

... قوله هل تعلم له سمیا ای مثلا و قیل احدا یسمی الله و قیل احد یسمی الرحمن فانهما اسمان ممتنعان علی الخلیقة و قیل معناه هل تعلم احدا یستحق ان یوصف بصفات الله عز و جل فیقال له خالق و قادر و عالم بما کان و ما یکون فذلک لا یکون الا من صفة الله عز و جل

قوله و یقول الإنسان أ إذا ما مت قراءت عامه أ اذا بهمزتین است بر استفهام مگر قراءت ابن عامر که وی اذا خواند بیک همزه بر لفظ خبر ما مت ما صله است و اصل سخن اذا مت است لسوف این لام لام مجازاة است و معارضه نه لام تأکید و انسان درین آیة ابی بن خلف الجمحی است که بعث را منکر بود و این سخن بر سبیل استهزاء و تکذیب گفت استخوان ریزیده پاره ای بر دست نهاد و ریزه ریزه میکرد و می گفت یزعم لکم محمدا انا نبعث بعد ما نموت محمد ص می گوید که پس از آنکه بمیریم ما را زنده خواهند کرد همانست که جای دیگر گفت من یحی العظام و هی رمیم رب العزة او را جواب داد و بر وی حجت آورد که أ و لا یذکر الإنسان مخفف بر قراءت مدنی و شامی و عاصم میگوید یاد نمی دارد مردم أنا خلقناه من قبل بر قراءت باقی أ و لا یذکر الانسان بتشدید اصله یتذکر فاندرج التاء فی الذال میگوید نیندیشد و در یاد نیاورد ابی خلف که ما او را نخست بیافریدیم و خود هیچیز نبود آن کس که بر نشأت اولی قادر بود بر نشأت اخری هم قادر باشد همانست که گفت و هو الذی یبدؤا الخلق ثم یعیده و هو أهون علیه جای دیگر گفت قل یحییها الذی أنشأها أول مرة

قوله و لم یک شییا دلیل علی ان المعدوم لیس بشی ء فی حال عدمه آن گه رب العزة سوگند یاد کرد که بر انگیزم این کافران را روز قیامت ناچار با شیاطین که همسر و همراه ایشانند هر کافری با شیطان خود در یک سلسله بسته و حاضر کرده اینست که الله تعالی گفت

فو ربک لنحشرنهم ای لنجمعنهم فی المعاد و الشیاطین این واو بمعنی مع است ای لنحشرنهم مع الشیاطین و هم قرناؤهم الذین اضلوهم ثم لنحضرنهم حول جهنم جثیا ای حبسوا حولها فأحدقوا بها جثیا علی رکبهم حتی یدفعوا فیها الاول فالاول

آن کافران را همه گردن بسته و بزانوها در نشسته گرد دوزخ در نشانند همه بهم آرند و آن گه الاول فالاول بدوزخ می اندازند جثیا ای جاثیة علی رکبهم و قیل جماعات جماعات جمع جثوة

قوله ثم لننزعن من کل شیعة ای جماعة متعاونة علی الشرک و المعصیة ...

... ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیا

عن ابن مسعود قال قال النبی ص یرد الناس النار و یصدون عنها باعمالهم فاولهم کلمع البرق ثم کالریح ثم کخضر الغرس ثم کشد الرجل ثم کمشیه

و عن انس قال قال النبی ص یخرج من النار من قال لا إله إلا الله و کان فی قلبه من الخیر ما یزن شعیرة ثم یخرج من النار من قال لا إله إلا الله و کان فی قلبه من الخیر ما یزن برة ثم یخرج من النار من قال لا إله إلا الله و کان فی قلبه من الخیر ما یزن ذرة

و عن ابی هریرة قال قال رسول الله ص ما من مسلم یموت له ثلاثة من الولد الا لم یلج النار الا تحلة القسم ثم قرأ و إن منکم إلا واردها

و روی عن عمرو بن دینار قال تماری ابن عباس و نافع بن الازرق فقال نافع لیس الورود الدخول فقال ابن عباس هو الدخول أ رأیت قول الله تعالی

إنکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم أنتم لها واردون ادخلوا ام لا و قوله و بیس الورد المورود ادخل هؤلاء ام لا اما و الله انا و انت سنردها و انا ارجو ان یخرجنی الله منها و لا یخرجک منها لتکذیبک ...

... و حکی عن ابی جعفر النحاس قال إلا واردها یعود الی یوم القیامة و قال مجاهد هو الحمی و الامراض تأخذ المؤمن ثم ننجی الذین اتقوا الشرک و نذر الظالمین ای المشرکین فیها جثیا ای بارکین علی رکبهم صاغرین

و قیل ننجی الذین اتقوا فی مسیرهم علی الصراط من الوقوع فیها و التأذی بحرها و من دخل الصراط فقد دخل النار قال ابن عباس الورود علی الصراط و الصراط علی جهنم و قال الحسین بن الفضل تفکرت فی کون الصراط علی النار و کیفیته سنین فلم یتصور ذلک الی ان وقع لی ذات یوم ان الصراط فی النار شبه الارجوحة فی الدار

و نذر الظالمین فیها ای نترک الکفار فی النار جثیا جمیعا و قال ابن زید الجثی شر الجلوس

قوله إذا تتلی علیهم آیاتنا ای اذا قریت علی هؤلاء الکفار آیات القرآن بینات واضحات الدلایل و فیها ذکر المؤمنین و ان الله ولیهم و ناصرهم قال الذین کفروا یعنی النضر بن الحارث و اصحابه للذین آمنوا ای لفقراء لصحابة أی الفریقین یعنی المؤمنین و الکافرین خیر مقاما منزلا و حالا و أحسن ندیا ازین مجلسا و مکانا

مشرکان قریش اصحاب مال و زینت دنیا و عیش فراخ و جای خوش تنعم و ناز بودند و درویشان صحابه اصحاب فقر و فاقت و خشونت بودند و بآن مال و زینت خود را بر درویشان صحابه فضل دیدند و افتخار آوردند پس معنی آیت آنست که چون ما آیات قرآن فرو فرستیم که در آن ذکر مؤمنان بود و نواختن ایشان و در آن دلایل و عبر بود ایشان در آن تدبر و تفکر نکنند بلکه از آن افتخار و مکاثرت بمال و ثروت کردند و گویند بنگرید که از ما و شما کدام گروهست که جای و منزل وی خوشتر و مال وی بیشتر و نعمت و جاه وی تمامتر یعنی که ما به از شماییم و حال ما بنزدیک الله تعالی از حال شما نیکوتر الندی و النادی المجلس الذی یجمع القوم لحادثة او مشورة و منه دار الندوة لان المشرکین کانوا یجلسون فیها و یتشاورون فی امورهم و قرأ مکی مقاما بضم المیم و هما لغتان فی المعنی واحد لانهما یرجعان الی اسم المکان

پس رب العالمین ایشان را جواب داد و کم أهلکنا قبلهم من قرن هم أحسن أثاثا و رءیا ای قد اهلکنا اسلافهم و کانوا فی الدنیا اکثر نعمة و اوفر زینة فلم ینفعهم من الله و لم یقربهم من رحمته و و النجاة من عذابه قال اهل اللغة الاثاث متاع البیت ما یتمتع به الانسان من اداة لا غنی عنها مشتق من اثیث و هو الکثیر و ریا بتشدید قراءت شامی است و قالون و اسماعیل از نافع باقی قراء رییا خوانند بهمز و هو المنظر مشتق من رأیت ای ما یری فی صورة الانسان و لباسه و قیل هو من قولک رویت ای منظره مرتو من النعمة ای ان علیه نضارة و انتصاب اثاثا و رییا علی التفسیر ...

... و الباقیات الصالحات قیل الصلوات الخمس و قیل اداء الفرایض و قیل سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر هی الباقیات الصالحات لان ثوابها یبقی ابدا خیر عند ربک ثوابا ای خیر مما فیه الکفار من المال و حسن الحال و خیر مردا عاقبة و مرجعا

أ فرأیت الذی کفر بآیاتنا این کافر العاص بن وایل السهمی است مردی بود زندیق منکر بعث از جمله مستهزءان خباب را برو دینی بود بتقاضا شد جواب وی داد باستهزا که نه شما می گویید که در بهشت زر و سیم و حریرست خباب گفت بلی ما می گوییم و در کتاب خداست عاص گفت باستهزا اکنون صبر کن تا ببهشت رسیم که الله تعالی مرا آنجا مال و فرزند دهد دین تو بگزارم رب العالمین در شأن وی این آیت فرستاد أ فرأیت الذی کفر بآیاتنا و قال لأوتین یعنی فی الجنة مالا و ولدا جای دیگر گفت و لین رددت إلی ربی لأجدن خیرا منها منقلبا و لین رجعت إلی ربی إن لی عنده للحسنی قرأ حمزه و الکسایی و ولدا بالضم و الاسکان و قرأ الآخرون و ولدا بفتح الواو و اللام و هما لغتان مثل العرب و العرب و العجم و العجم و منهم من یحعل الولد بالضم جمعا و الولد بالفتح واحدا مثل اسد و اسد و قیل الولد بالفتح الابن و الابنة و بالضم الاهل و الولد

قوله أطلع الغیب یعنی انظر فی اللوح المحفوظ و قیل اعلم علم الغیب حتی یعلم فی الجنة هو ام لا أم اتخذ عند الرحمن عهدا یعنی ام قال لا آله الا الله و قدم عملا صالحا و قیل اعهد الله الیه ان یدخله الجنة

روی ابن عباس قال قال رسول الله ص من ادخل علی مؤمن سرورا فقد سرنی و من سرنی فقد اتخذ عند الله عهدا فلا تمسه النار إن الله لا یخلف المیعاد

و عن الاسود بن یزید قال قال عبد الله یقول الله عز و جل یوم القیامة من کان له عندی عهد فلیقم فقالوا یا ابا عبد الرحمن فعلمنا قال قولوا اللهم فاطر السماوات و الأرض عالم الغیب و الشهادة انی اعهد الیک فی هذه الحیاة الدنیا بانی اشهد انک لا اله الا انت وحدک لا شریک لک و ان محمدا عبدک و رسولک و انک ان تکلنی الی نفسی تقربنی من الشر و تباعدنی من الخیر و انی لا اثق الا برحمتک فاجعل لی عندک عهدا تؤدیه الی یوم القیامة انک لا تخلف المیعاد

کلا رد لقول العاص ای لیس الامر کما یقول سنکتب ما یقول ای سنحفظ علیه ما یقول فنجازیه به فی الآخرة و نمد له من العذاب مدا ای نزید له من العذاب زیادة لا انقطاع لها ای نزیده عذابا فوق العذاب و نرثه ما یقول یعنی نسلبه ما یفتخر به من المال و النعمة و نعطیه غیره من المؤمنین و یأتینا ای فی الآخرة فردا لا یصحبه شی ء من امواله و لا ینفعه احد من اولاده و قیل التقدیر نرثه ما یقول انه فی الدنیا یملکه و یعطی فی الآخرة مثله و ذلک انه قال لخباب لین کان ما تقول حقا فانی فی الآخرة افضل نصیبا ...

... قالوا سبحانک ما کان ینبغی لنا أن نتخذ من دونک من أولیاء إذ تبرأ الذین اتبعوا من الذین اتبعوا ثم یوم القیامة یکفر بعضکم ببعض و یوم القیامة یکفرون بشرککم

قوله و یکونون علیهم ضدا ای اعوانا علیهم و اعداء ارادوا ان یکونوا لهم شفعاء فیصیرون لهم خصماء الضد یقع علی الواحد و الجمع فردای قیامت رب العزة بتان را با کافران حشر کند و ایشان را عقل و نطق دهد تا در دوزخ عابدان خود را خصمی کنند و گویند ربنا عذب هؤلاء الذین عبدونا من دونک و قیل یکونون علیهم ضدا ای قرناء فی النار علی هییة یعذبون بها کما قال تعالی فی مانعی الزکاة یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم

قوله أ لم تر یا محمد أنا أرسلنا الشیاطین علی الکافرین ای سلطناهم علیهم بالاغواء و ذلک قوله و استفزز من استطعت منهم الایه و قیل قیضنا لهم الشیاطین مجازاة علی کفرهم کقوله و قیضنا لهم قرناء نقیض له شیطانا فهو له قرین و قیل ارسلنا الشیاطین علیهم ای خلینا الشیاطین و ایاهم فلم نعصمهم قوله تؤزهم أزا ای تزعجهم ازعاجا حتی یرکبوا المعاصی و الاز و الهز واحد و هو التحریک و الازیز الغلیان و منه الخبر ...

... رب العالمین گفت فلا تعجل علیهم العقوبة لهم إنما نعد لهم الایام و السنین حتی تنقضی آجالهم فینقلوا الی النار و قیل نعد اعمالهم نحصی انفاسهم و نمهلهم لیزدادوا اثما فنجازیهم علی جمیع ذلک

حکی ان المأمون کان یقرأ سورة مریم و عنده العلماء فلما انتهی الی هذه الایة التفت الی محمد بن السماک مشیرا الیه بان یعظه فقال اذا کانت الانفاس بالعدد و لم یکن لها مدد فما اسرع ما ینفد

قوله یوم نحشر المتقین إلی الرحمن وفدا راکبین علی النوق و قیل علی نجایب و الوفد مصدر وفد وفدا و وفودا و وفادة اذا زار الملوک و الاشراف و قیل جمع وافد کصاحب و صحب

و نسوق المجرمین کما تساق البهایم إلی جهنم قال سبحانه فی مقابلة الحشر السوق لما فی ذلک من الکرامة و فی هذا من الاهانة ای یساقون بعنف الی ذل کما تساق الإبل العطاش الی الماء وردا ای مشاة افرادا عطاشا لان الوارد یرد لازالة العطش قال اهل اللغة وردا مصدر و التقدیر ذوی ورد و قیل وردا بمعنی واردین

و قیل الورد النصیب ای یکونون وردا لها ای نصیبا و حظا ای هم نصیب جهنم و المؤمنون نصیب الجنة قال الربیع بن انس اما المتقون فیفدون الی ربهم فیکرمون و یعطون و یحیون و یشفعون و المجرمین یساقون رجالا عطاشا قد تقطعت اعناقهم من العطش

روی ان علی بن ابی طالب ع قال لما نزلت هذه الایة قلت یا رسول الله انی رأیت الملوک و وفودهم فلم ار وفدا الا رکبانا فما وفد الله فقال رسول الله یا علی اذا حان المنصرف من بین یدی الله تعالی تلقت الملایکة المؤمنین بنوق بیض رحالها و ازمتها الذهب علی کل مرکب حلة لا تساویها الدنیا فیلبس کل مؤمن حلة ثم یستوون علی مراکبهم فتهوی بهم النوق حتی تنتهی بهم الی الجنة فتتلقاهم الملایکة سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین

روی ان النبی ص قال یا علی و الذی نفسی بیده انهم اذا خرجوا من قبورهم استقبلوا بنوق علیها رحال الذهب شراک نعالهم نور یتلألأ فیسیرون علیها فینطلقون حتی ینتهوا الی باب الجنة

و عن ابی مرزوق فی قوله یوم نحشر المتقین إلی الرحمن وفدا قال یستقبل المؤمن عند خروجه من قبره احسن صورة وجها و اطیبها ریحا فیقول من انت فیقول أما تعرفنی فیقول لا الا ان الله طیب ریحک و حسن وجهک فیقول انا عملک الصالح هکذا کنت فی الدنیا حسن العمل طیبه طالما رکبتک فی الدنیا فهلم فارکبنی فیرکبه فذلک قوله یوم نحشر المتقین إلی الرحمن وفدا

قوله تعالی لا یملکون الشفاعة ای لا یملک الشفاعة إلا من اتخذ عند الرحمن عهدا العهد هاهنا توحید الله عز و جل و الایمان به معنی آن است که شفاعت نتواند کرد در حق هیچکس الا مؤمن موحد یعنی که مؤمن موحدهم خود شفاعت کند از بهر دیگران و هم برای وی شفاعت کنند بالله تعالی و روا باشد که لا یملکون ضمیر مجرمان نهند ای لا یملک المجرمون الشفاعة یعنی لا یشفعون لا حد و لا یشفع لهم احد کما یشفع المؤمنون بعضهم لبعض إلا من اتخذ باین قول استثناء منقطع است ای لکن من اتخذ عند الرحمن عهدا انه یملک الشفاعة

سمیت شفاعة شفاعة لان الشفیع یأتی فردا و ینصرف شفعا پارسی شفاعت جفت شدن است و منه الشفعه فی الرباع قال ابن عباس لا یشفع الا من شهد ان لا اله الا الله و تبرا من الحول و القوة لا یرجو الا الله عز و جل

روی ابن مسعود قال سمعت النبی ص یقول لاصحابه ذات یوم أ یعجز احدکم ان یتخذ کل صباح و مساء عند الله عهدا قالوا و کیف ذلک یا رسول الله قال یقول کل صباح و مساء اللهم فاطر السماوات و الأرض عالم الغیب و الشهادة انی اعهد الیک فی هذه الحیاة الدنیا بانی اشهد انک لا آله الا انت وحدک لا شریک لک و ان محمدا عبدک و رسولک و انک ان تکلنی الی نفسی تقربنی من الشر و تباعدنی من الخیر و انی لا اثق الا برحمتک فاجعل لی عندک عهدا توفینه یوم القیامة انک لا نخلف المیعاد فاذا قال ذلک طبع علیه طابع و وضع تحت العرش فاذا کان یوم القیامة نادی مناد این الذین لهم عند الله عهد فیدخلون الجنة

عن کعب بن عجزة عن النبی ص قال قال الله تعالی من صلی صلاة لوقتها و لم یذرها استخفافا بها لقینی یوم القیامة و له عندی عهد ان ادخله الجنة و من لم یصلها لوقتها و ترکها استخفافا بها لقینی یوم القیامة و لیس له عندی عهد ان شیت عذبته و ان شیت غفرت له

قوله و قالوا اتخذ الرحمن ولدا یعنی النصاری و قبایل من العرب کانوا یزعمون ان الملایکة بنات الله لذلک سترهم عن العیون

لقد جیتم شییا ای قل لهم یا محمد لقد جیتم شییا إدا آتیتم امرا منکرا و قلتم قولا عظیما ای کفرا عظیما و الاد الداهیة و هی الامر الشدید یقال اد الامر یید اذا عظم

قوله تعالی تکاد السماوات قرأ نافع و الکسایی یکاد بالیاء لتقدم الفعل و الباقون بالتاء لتأنیث السماوات یتفطرن بالتاء حجازی و الکسایی و حفص و هو من التفطر یقال فطرته فتفطر مثل صدعته فتصدع و قرأ الباقون ینفطرن بالنون من الانفطار و معناهما واحد و تنشق الأرض یعنی تنصدع و تخر الجبال هدا ای تسقط الجبال کسرا و قیل انهداما بشدة و الهدة صوت الصاعقة

أن دعوا ای لان دعوا للرحمن ولدا قال ابن عباس فزعت السماوات و الارض و الجبال و جمیع الخلایق الا الثقلین و کادت ان تزول و غضبت الملایکة و استعرت جهنم حین قالوا الله سبحانه ولد و عن عون بن عبد الله قال ان الجبل لینادی الجبل باسمه یا فلان هل مر بک الیوم ذاکر لله فیقول نعم فیستر به

ثم قال عون هی للخیر اسمع أ فیسمعن الزور و الباطل و لا یسمعن غیره ثم قرأ هذه الایة ...

... اما بیشترین مفسران بر آنند که این محبت در دنیاست سلمان فارسی گفت اذا اراد الله بعبد خیرا فقه فی الدین و حببه الی الناس

و پیغامبر ص گفت چون الله تعالی بنده ای را دوست دارد بجبرییل خطاب کند که من فلان را دوست میدارم شما که اهل آسمانهایید او را دوست دارید اهل آسمانها او را دوست دارند آن گه در زمین محبت وی در دل خلق افکند تا زمینیان او را دوست دارند و در بغض همچنین

براء عازب گفت که پیغامبر ص علی ع را گفت یا علی قل اللهم اجعل لی عندک عهدا و فی صدور المؤمنین ودا فانزل الله تعالی هذه الآیة فما من مؤمن الا و هو یحب علیا

و کان هرم بن حیان یقول ما اقبل عبد بقلبه الی الله الا اقبل الله بقلوب المؤمنین الیه حتی یرزقه مودتهم و رحمتهم

قوله فإنما یسرناه بلسانک ای سهلنا القران علی لسانک و انزلناه بلغتک لتبشر به المتقین یعنی المؤمنین و تنذر به قوما لدا شدادا فی الخصومة رجل الد شدید الخصومة و رجال لد اذا کان من عادتهم مخاصمة الناس و اللدد شدة الخصومة و قیل الالد الذی لا یقبل الحق و یدعی الباطل قال الله تعالی و هو ألد الخصام ...

... ثم خوف اهل مکة فقال و کم أهلکنا قبلهم من قرن ای قبل قریش من امة کافرة هل تحس منهم من أحد هل تری منهم احدا أو تسمع لهم رکزا صوتا الاحساس الادراک بالحاسة الرکز الصوت الخفی و الحرکة التی لا تفهم

ای لما اتاهم عذابنا لم یبق منهم شخص یری و لا صوت یسمع و قیل ماتوا و نسی ذکرهم

روی ان ابا بکر الصدیق کان یقول فی خطبته این الوضاء الحسنة وجوههم المعجبون بشبابهم این الملوک الذین ساروا بالزخرف الی الزخرف و اعطوا الغلبة فی مواطن القتال این الملوک الذین ساروا بالزخرف الی الزخرف و اعطوا الغلبة فی مواطن القتال این الملوک الذین اتخذوا المداین و حصنوها بالحوایط و اتخذوا فیها العجایب این الشباب الناعمون اصبحوا فی بطون الارض هل تحس منهم من احد او تسمع لهم رکزا

میبدی
 
۲۸۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله جنات عدن التی وعد الرحمن عباده بالغیب خداوند زمین و آسمان کردگار نیکوکار رهی دار مهربان لطیف نشان و کریم پیمان و قدیم احسان

بندگان خود را تشریف می دهد بفضل و لطف خود ایشان را می نوازد بناء حجره دولت مینهد وعده راز و ناز و نعمت میدهد وعده ای نیکو تشریفی بکمال خلعتی تمام فضلی بی نهایت همه قدیسان آسمان خواستند که تقدیس خود بغارت بدادندی از این خلعت و کرامت و نواخت بی نهایت که روی بخاک نهاد یکی جنات عدن التی وعد الرحمن عباده بالغیب دیگر لا یسمعون فیها لغوا إلا سلاما سدیگر و لهم رزقهم فیها بکرة و عشیا چهارم تلک الجنة التی نورث من عبادنا نگر تا بچشم حقارت در نهاد خاکیان ننگری که ایشان مقبول شواهد الهیتند و منبع اسرار فطرت ازل اول مشتی خاک بود آلوده در ظلمت کثافت خود بمانده در تاریکی نهاد خود متحیر شده همی از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت خاک عنبر گشت و سنگ گوهر گشت شب روز شد و روز نوروز شد و بخت فیروز شد تقاضایی از پرده غیب بصحرای ظهور آمد بر همه عالم بگذشت بکس التفات نکرد چون بسر خاک آدم رسید عنان باز کشید نقاب از جمال دلربای برداشت و گفت ای خاک افتاده و خویشتن را بیفکنده منت آمده ام سرماداری شعر

و کم باسطین الی وصلنا ...

... که داند که درین خاک چه تعبیه ها است حق میگوید جل جلاله خلقت قلوب عبادی من رضوانی

ما گل دل دوستان خود را بزلال رضای خود سرشتیم آن گه کالبد را بر فتراک دل بستیم و بعالم صورت فرستادیم آن گه برین کالبد پر فضول شحنه ای از تکلیف خطاب شرع گماشتیم گفتیم ای چشم تو در تصرف شحنه تکلیف باش ای دل تو ندیم سلطان غیب باش ان الله لا ینظر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم

قوله رب السماوات و الأرض و ما بینهما دارنده آسمان و زمین و عرش و فرش و بر و بحر اوست غالب بر همه امر او نافذ بر همه مشیت او جهان و جهانیان همه رهی و چاکر او هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک او پادشاهی که ملکش را عزل نیست عزش را ذل نیست جدش را هزل نیست حکمش را رد نیست و از وی بد نیست

بموسی ع وحی کرد یا موسی انا بدک اللازم فالزم بدک ای موسی من ناگزیر توام از همه گریزست و از من گریز نیست از همه چاره و از من چاره نیست بندگی کن که بنده را حیلتی به از بندگی نیست اینست که رب العالمین فرمود در این آیت فاعبده و اصطبر لعبادته بار بندگی باری گرانست و راه تکلیف راهی دشخوار چون میدانی که نهنده این بار کیست و تعبیه این بار در این راه چیست

شکیبایی کن و هیچ منال هر که جلال حق بشناخت و مقصد این راه بدانست دست تصرف وی از کونین کوتاه بود و پای عشق وی همیشه در راه بود قعر چاه بنزدیک وی چون صدر و جاه بود

پیر طریقت گفت الهی گاه گویم که در قبضه دیوم از بس پوشش که بینم باز ناگاه نوری تابد که جمله بشریت در جنب آن ناپدید بود الهی چون عین هنوز منتظر عیانست این بلای دل چیست چون این طریق همه بلاست چندین لذت چیست

الهی گاه از تو می گفتم و گاه می نیوشیدم میان جرم خود لطف تو می اندیشیدم کشیدم آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدم

قوله و یقول الإنسان أ إذا ما مت الآیة رب العزة در این آیت شکایت از بیگانگان با دوستان میکند که ایشان بعث خلق از جلال قدرت ما مستبعد می دارند همانست که در خبر صحیح گفت کذبنی ابن آدم و لیس له ذلک

فرزند آدم مرا دروغ زن گرفت و نرسد او را و نه سزد که مرا دروغ زن گیرد و همی گوید لن یعید نی کما بدأنی چنان که از نخست مرا بیافرید باز نیافریند مرا بعد از مرگ و نه چنانست که میگوید که من همان قادرم که در اول بودم در اول نبود و بیافریدم در آخر پس از آن که بود و نیست گشت باز آفرینم بجلال حکمت و کمال قدرت خویش پس سوگند بر سر نهاد و گفت فو ربک لنحشرنهم قسم در قرآن بر سه قسم است یکی بذات باری جل و جلاله دیگر بصفات او سوم بافعال او اما قسم بذات آنست که گفت فو ربک لنحشرنهم فو رب السماء و الأرض فو ربک لنسیلنهم قل إی و ربی إنه لحق و قسم بصفات آنست که گفت ص و القرآن ذی الذکر ق و القرآن المجید فبعزتک و قسم بافعال قسم بمخلوقاتست و آن چهار ضرب است یکی تنبیه خلق بر معرفت قدرت چنان که گفت و الذاریات ذروا و المرسلات عرفا و النازعات غرقا و مانند آن دیگر تعریف ایشانست بجلال هیبت چنان که گفت لا أقسم بیوم القیمة اقسم بالقیامة لیعلم هیبته فیها سوم تذکیر نعمت چنان که گفت و التین و الزیتون اقسم بهما لیعلم نعمته علی العباد چهارم بیان تشریفست چنان که رب العزة گفت در حق مصطفی س لعمرک اقسم بذلک لیعلم شرفه و تخصیصه بالقربة و الزلفة و فایده سوگند آنست که تا مؤمن را در دین یقین افزاید و در وی هیچ تهمت و شبهت نماند و کافر در انکار بیفزاید تا حجت بر وی قوی تر و بلیغ تر گردد و عقوبت وی صعب تر بود فو ربک لنحشرنهم و الشیاطین آدمیان دو گروهند مؤمنان و کافران مؤمنان بهمه حال قرین ایشان فریشتگانند هم در دنیا چنان که گفت جل جلاله له معقبات من بین یدیه و من خلفه هم بوقت مرگ چنان که گفت تتنزل علیهم الملایکة ألا تخافوا و لا تحزنوا هم در قیامت چنان که گفت و تتلقاهم الملایکة هم در بهشت چنان که گفت و الملایکة یدخلون علیهم من کل باب

و کافران قرین ایشان شیاطین اند بهمه حال در دنیا گفت أ لم تر أنا أرسلنا الشیاطین علی الکافرین در قیامت گفت فو ربک لنحشرنهم و الشیاطین در دوزخ گفت و تری المجرمین یومیذ مقرنین فی الأصفاد ای کل واحد من الکفار یکون مقرنا مع شیطان بالسلاسل فی النار

قوله و إن منکم إلا واردها ورود بر دو ضربست دو گروه را یکی ورود ادب و تهذیب دیگر ورود غضب و تعذیب ادب و تهذیب مؤمنانرا است غضب و تعذیب کافران را مؤمن بگناه آلوده گشته از آن که دنیا سرای پر غبارست درن و وسخ معاصی برو نشسته از دوزخ گرمابه ای ساختند او را تا از اوساخ مطهر گردد و مهذب شود آن گه بمحل کرامت و منزل سعادت رسد و نیز جوهر آب و گل تا خام بود بی قیمت بود چون بآتش بگذشت آن گه قیمت گیرد پیرایه شراب شود حضرت ملوک را بشاید و گفته اند حکمت ربانی بآوردن مؤمنان در آتش آنست که تا جودت عنصر و قوت حال موحدان بمشرکان نماید که جوهر چون اصلی بود آتش آن را تباه نکند زر خالص چون که در آتش نهی آتش آن را تباه نکند بلکه روشنتر و افروخته تر گردد چنانستی که با ابلیس میگوید تو بر طینت آدم تکبر آوردی که أ أسجد لمن خلقت طینا اکنون در نگر تا شرف طینت بینی آن طینت بتمکین و تربیت احدیت بآنجا رسد که دوزخ از وی بفریاد آید که جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبی

و روی ان بعض المؤمنین اذا دخل الجنة قال أ لیس قد وعدنا ربنا ان نرد النار

فتقول له الملایکة انکم قد وردتموها و هی خامدة و قیل یورد الله الخلق النار ثم یجعلهم فرقتین فرقة یستغیثون من النار و فرقة تستغیث النار منهم لیتبین ان النار مأمورة لا تحرق الا بامر ...

... بهشت جویان را بهشت اضافت کرد إن أصحاب الجنة الیوم فی شغل فاکهون و خدا جویان را گفت یوم نحشر المتقین إلی الرحمن وفدا

ممشاد دینوری در نزع بود درویشی پیش وی استاده و دعا میکرد بار خدایا بر وی رحمت کن و بهشت او را کرامت کن ممشاد در او نگرست بانگی بر وی زد ای غافل سی سال است تا بهشت را پرطرف غرف و حور و قصور جلوه می کنند فما اعرتها طرفی اکنون بسر مشرب حقیقت میرسم تو زحمت آورده و مرا بهشت و رحمت میخواهی ای جوانمرد این حدیث در حوصله هر کسی نگنجد این جوانمردانی را رسد که در سرادقات مطالعات و در مقامات کرامات عین طلبند زمانی در حله مجاهدت زمانی در قرطه مشاهدت گاهی در سکر شکر گاهی در صحو محو هم نیست و هم هست هم هشیار و هم مست دلهاشان حریق نار غیرت جانهاشان غریق بحر حیرت ساکنان پوینده خاموشان گوینده فردا که خلق را بحضرت ذی الجلال حشر کنند هر کسی را مرکبی باشد یکی را نجیب طاعت یکی را براق همت و ایشان را قبضه عزت احدیت در خبر آمده که ارواح الشهداء فی اجواف طیر خضر

جانهای شهیدان چون از این عالم حکم رحیل کنند در حوصله مرغان سبز نهند و در قنادیل نور نیز گفته اند در مرغزار بهشت اما این جوانمردان حوصله محبت ایشان از آن فراخ تر است که بحوصله مرغی در فرو آید ایشان را مقام چیست ارواح الاحباب فی قبضة العزة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته سیرت ایشان چیست آنکه خود را بکل بمحبوب مشغول دارند جان و دل و تن در راه او بذل کنند در سر و جهر و در علانیت و سریرت موافقت او طلب کنند نصیب او بر نصیب خود مقدم کنند و آن گه خود را افکنده عجز و شکسته تقصیر شناسند نواخت ایشان از حضرت ذی الجلال چیست

إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا نحن أولیاؤکم فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة و یحبهم و یحبونه

پیر طریقت گفته که این محبت تعلق بخاک ندارد و محبت وی تعلق بنظر ازلی دارد اگر علت محبت خاک بودی در عالم خاک بسیارست و نه هر جای محبت است لکن قرعه ای از قدرت خود بزد ما بر آمدیم فالی از حکمت بیاورد آن ما بودیم او جل جلاله که بتو نگرد بحکم ازل نگرد نه بحکم حال

بو سلیمان دارانی ببویزید نوشت که کسی که ازو غافل باشد و بشب بخسبد هیچ تواند بود که بمنزل رسد بو یزید جواب نبشت اذا هبت ریاح العنایة بلغ المنزل من غیر کلفة اگر باد لطف ازلیت از هوای فردانیت بحکم عنایت بر دل او وزد بمنزل رسد بی کلفت او جل جلاله بندگان را در معصیت می بیند و میداند که توبه خواهند کرد ایشان را حکم از آن توبه کند نه از این معصیت بنده را در حال می بیند که گناه می کند اما می داند که نیک خواهد شد او را از صالحان شمرد نه از مفسدان موسی ع در غضب الواح توراة بر زمین زد با وی عتاب نکرد سلیمان اسبان بی جرم را پی کرد با وی خطاب نکرد زیرا که بکرد ظاهر ننگرست بسابقه ازلی نگرست گاه بکاهی بگیرد گاه بکوهی عفو کند بکاهی بگیرد قدرت را بکوهی عفو کند رحمت را ما که در ازل ترا دوستی اثبات کردیم خطی بگرد تو بر کشیدیم اگر معصوم بایستی معصوم آفریدمی چنان که بایست آفریدیم اعتماد کن بر دوستی کسی که ترا جز معصوم دوست ندارد اگر ترا عصمت دادمی و از تو همه پاکی بودی جلال وحدانیت را شریک بودی و من خداوند بی شریکم و بی انباز و بی نظیر و بی نیاز هر که را رقم دوستی کشیدم هر آینه کار وی بسازم و خصمان او را کفایت کنم و هر که بخصمی دوستی از دوستان ما بیرون آید ما خصم اوییم من آذی لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربة ابلیس را دیدی که در حق تو یک سخن گفت ملعون ابد گشت نمرود با آن همه طول و عرض بینم پشه او را هلاک کردیم مکافات درد دل خلیل را در عصر نوح یک جهان خلق را در آب بکشتیم مجازات درد دل نوح از آن جفاها که ازیشان بوی رسید آری هر که مختار ما بود و محل اسرار ما بود و منبع انوار ما بود دل وی آراسته بیادگار ما بود اصلاح کار او کار ما بود

میبدی
 
۲۸۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله قال رب اشرح لی صدری چون فرمان آمد از جبار کاینات بموسی ع کلیم که اذهب إلی فرعون إنه طغی و موسی دل بر آن نهاد که پیش فرعون رود از الله تعالی تمکین خواست و ساز و اهبت آن کار گفت رب اشرح لی صدری و این از بهر آن گفت که موسی را آن ساعت دل بتنگ آمده بود و باری بر دل وی نشسته که از چنان مقام مناجات می بایست شدن و با دشمن سخن می بایست گفت پس از آن که با حق تعالی جل جلاله سخن گفته بود گفت بار خدایا چون با دشمن سخن می باید گفت نخست این بار از دل من فرو نه و دلم بر گشای و فراخ گردان تا رسالت بتوانم گزارد و جواب بتوانم شنید قال ابن جریح اشرح لی صدری ای وسع و لین قلبی بالایمان و النبوة لاعی عنک ما تودعه من وحیک و اجتری علی خطاب فرعون

و یسر لی أمری سهل علی ما امرتنی من تبلیغ الرسالة الی فرعون ...

... قوله هارون أخی ای اجعل اخی هارون وزیرا لی من بین اهل بیتی و انما قال من اهلی لتکامل شفقته

قوله اشدد به أزری ای قو به ظهری و قیل ازری قوتی و قیل ضعفی ای اجعله معاونا لی استعین برأیه و مشورته قرأ ابن عامر اخی اشدد به ازری و اشرکه فی امری بسکون الیاء من اخی و قطع الالف من اشدد و قطع الالف من اشرکه و الوجه ان قوله اشدد و اشرکه علی الخبر لا علی الامر و هما مجزومان لانهما علی جواب الدعاء الذی هو قوله و اجعل لی وزیرا من أهلی و جواب الدعاء مجزوم لان الشرط فیه مقدر و المعنی اجعل لی اخی وزیرا فانک ان تجعله وزیرا لی اشدد به ازری فاشدد فی المعنی جواب الشرط المقدر فهو مجزوم و اشرکه معطوف علیه فهو تابع له فی الجزم و قرأ الباقون اشدد بوصل الالف و اشرکه بفتح الالف و الوجه انهما علی الدعاء الذی هو بلفظ الامر فقوله اشدد بوصل الالف صیغة امر یراد به الدعاء فهو مبنی علی السکون و اشرکه مثله و هو معطوف علیه و هذا وجه القرایتین لانه اشد موافقة لما قبله و هو قوله رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری و فتح ابن کثیر و ابو عمرو الیاء من اخی و اسکنتها الباقون

قوله کی نسبحک کثیرا ننزهک عما لا یلیق بک و نقول سبحان الله و نصلی لک

و نذکرک کثیرا بالدعاء و الثناء علی کل حال

إنک کنت بنا بصیرا هذا کون الحال یعنی لم تزل کنت بنا بصیرا ای علیما باحوالنا و صفتنا

موسی ع از حق جل جلاله بدعا و مسألت خواست مشارکت برادر خویش هارون در نبوت تا او را یاری دهد بر تبلیغ رسالت و اداء امانت و آسان کردن کار بر خویشتن تا او را فراغ تسبیح و تعظیم ذکر حق بود و کثرت عبادت بقدر امکان و رب العزة دعاء وی مستجاب کرد و هارون را در نبوت شریک وی کرد و پشت وی باو قوی کرد

آن گه منت بر وی نهاد گفت قد أوتیت سؤلک یا موسی ای اعطیت سؤلک و مرادک یا موسی من شرح الصدر و تیسیر الامر و ازالة العقدة عن اللسان و تقویة الظهر بنبوة الاخ

و لقد مننا علیک مرة أخری ای انعمنا علیک فی زمان آخر قبل هذه المرة

إذ أوحینا إلی أمک ما یوحی وحی اینجا بمعنی الهامست چنان که گفت و أوحی ربک إلی النحل ای الهمناها ما یلهم من الصواب حتی فعلت ما فعلت و روا باشد که بمعنی رؤیا بود ای اریناها فی المنام أن اقذفیه فی التابوت جایی دیگر گفت فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم نام مادر موسی بو خاید است و از فرزندان لاوی بن یعقوب بود ویم نامی است نیل را علی الخصوص اما قصه ولادت موسی بر شرط اختصار آنست که فرعون خوابی دید هایل معبران گفتند تعبیر این خواب آنست که در بنی اسراییل کودکی پدید آید که بدست وی قاعده ملک تو خراب شود و نظام کار تو گسسته گردد فرعون گفت تدبیر چیست گفتند تدبیر آن است که هر کودک نرینه که در وجود آید از بنی اسراییل آن را هلاک کنی روزگاری بگذشت که اطفال ایشان را میکشتند و پیران و جوانان که بودند از دنیا می رفتند پس سروران آل فرعون همه بهم آمدند گفتند مهینان بنی اسراییل نماندند و کهینان را میکشند نه بس روزگار کسی از ایشان نماند و ما را مزدور و کارگر نباشد و برنج آییم تدبیر آنست که یک سال کشیم و یک سال نه پس تقدیر الهی چنان بود که هارون برادر موسی آن سال که نمی کشتند از مادر در وجود آمد و دیگر سال که می کشتند بموسی بارور گشت چون زادن موسی نزدیک آمد زنی بود قابله و بر باروران زنان موکل بود از جهت فرعون تا هر کودکی را که زادندی بفرعون گفتی و او را هلاک کردی این قابله دوست مادر موسی بود در وقت زادن او را بخواند و گفت دوستی تو امروز بکار آید ما را همی بینی که در چه حالیم مرا یاری ده و ستر کن چون موسی از مادر بوجود آمد قابله در وی نگریست نوری دید میان ذو چشم وی شیفته آن نور و آن جمال وی گشت گفت ای فلانه تا این ساعت بر آن بودم که فرزندت در دست فرعون نهم تا او را بکشد اکنون از آن نیت بگشتم که این فرزند چشم و چراغ منست میوه دل و جان منست

پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد یکی از آن ذباحان او را دید که از آن سرای بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندی آمده است رفت و یاران خود را خبر کرد چون بدر سرای آمدند خواهر موسی ایشان را بدید نام آن خواهر مریم بود گفت یا اماه هذا الحرس بالباب اینک اعوان و کسان فرعون آمدند مادر موسی بیخود گشت از سر آشفتگی موسی را خرقه ای پیچید و از دست بیفکند تنوری تافته بود در آن تنور افتاد اعوان فرعون چون در شدند مادر موسی را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وی پیدانه و گونه روی وی متغیر نگشته گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندی نیامده است مادر موسی گفت او دوست منست گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند ایشان باز گشتند و مادر میگوید یا مریم این الصبی کودک کجا است مریم گفت چه دانم من ازو بیخبر بودم همی در سخن وی بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته مادر فرا سر وی رفت و او را برداشت یک تای موی وی ناسوخته فجعل الله علیه النار بردا و سلاما پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه قومی گفتند که او را در بستانی پنهان کرد و چهار ماه او را شیر می داد بروز یک بار و شب یک بار آن گه او را بدریا افکند قومی گفتند هم روز ولادت از وی بترسید از قهر فرعون و رب العزة در دل وی افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند اینست که رب العالمین گفت أن اقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیم ای اقذفی التابوت و هو فیه فی الیم ای فی البحر و مادر موسی کس فرستاد بنجار مردی مصری بود از کسان فرعون و از وی تابوت خواست تا بخرد نجار گفت تابوت را چه میکنی کراهیت داشت که دروغ گوید و نیز دانست که پسر وی را نزدیک خدای تعالی کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان براستی بیرون آمد گفت پسری آورده ام و از بیم فرعون و کید وی او را در تابوت پنهان میکنم نجار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد بدست اشارت می کرد ذباحان نمی دانستند که چه میگوید او را بدر کردند نجار بخانه باز شد زبان وی نیک گشت دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد رب العالمین زبان وی لال کرد و چشم وی نابینا ایشان او را بزدند و بیرون کردند گنگ و نابینا بیرون آمد براه در چاهی بود در آن چاه افتاد نجار بدانست که خدای را عز و جل را در آن سریست نیت کرد که اگر بحال صحت و سلامت باز شود آن حال بپوشد و مادر موسی را یاری دهد در حفظ موسی رب العالمین صدق وی دانست در آن نیت که کرد او را چشم روشن و زبان گویا باز داد بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد اوست که رب العزة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل پس تابوتی ساخت بقد موسی خمسة اشبار فی خمسة و مادر موسی موسی را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد

و بفرمان الله تعالی بدریا افکند و فرعون را دختری بود که علت برص داشت و اطباء مصر از معالجه وی درمانده بودند ساحران و کاهنان گفتند که شفاء علت وی از روی دریا می نماید شخصی پدید آید خیوء آن شخص بر وی مالند شفا یابد پس روز دوشنبه چاشتگاه فرعون بر شط نیل بر آن نزهتگاه و تماشاگاه نشسته بود زن وی آسیه بنت مزاحم و آن دختر که علت برص داشت بر آن گوشه دیگر بر شط با کنیزکان نظاره میکرد ناگاه آن تابوت از میان دریا پدید آمد موج آب آن را بساحل افکند چنان که الله تعالی گفت فلیلقه الیم بالساحل ای فلیرده الماء الی الشط یعنی که دریا را فرمان آمد که تابوت را بساحل افکند یأخذه عدو لی و عدو له انما قال ذلک لان فرعون کان عدو الله و لانبیایه و الفراعنة ثلاثة فرعون ابراهیم و فرعون یوسف و هو جد فرعون موسی و فرعون موسی و هو الولید بن مصعب

پس غلامان و کنیزکان رفتند و تابوت بنزدیک فرعون و آسیه آوردند و هر چند کوشیدند در تابوت برگیرند یا بشکنند هیچکس طاقت آن نداشت و بدست هیچکس گشاده نشد مگر بدست آسیه چون سر تابوت بر گرفتند کودکی را دیدند در آن تابوت من اصبح الناس وجها با روی چون ماه و دو چشم نرگسین و میان دو ابروی وی نوری تابان و انگشت ابهام خویش در دهن گرفته و از آن شیر میخورد فرعون در وی نگریست محبت و مهر وی در دل او جای گرفت اینست که رب العزة گفت و ألقیت علیک محبة منی ای فعلت ذلک بک لیحبک فرعون فلا یقتلک قال ابن عباس احبه الله و حببه الی خلقه و قال قتاده ملاحة کانت فی عینی موسی لا یکاد یصبر عنه من رآه و قیل ألقیت علیک محبة منی ای لتحبک امرأة فرعون و تحسن تربیتک و هو معنی قوله و لتصنع علی عینی ای و لتربی علی ارادتی بمریی منی و قیل لتغذی علی محبتی یقال صنع الصبی اذا احسن غدایه چون موسی را از آن تابوت بیرون آوردند فرعون پاره ای خیوء وی بگرفت و بر آن علت دختر خویش مالید دختر از آن علت برص پاک گشت دختر او را در بر گرفت و می بوسید غاویان قوم فرعون گفتند ایها الملک انا نظن ان المولود الذی تحذر منه من بنی اسراییل هو هذا رمی به فرقا منک فاقتله ای ملک آن کودک اسراییلی که تو از وی می ترسی بر ملک خویش مگر اوست نکش او را تا ایمن شوی فرعون بقتل وی همت کرد آسیه گفت قرة عین لی و لک لا تقتله ما را هیچ فرزند نیست و این کودک روشنایی چشم من و تست او را مکش تا او را فرزند گیریم و نفع او بما رسد

قال النبی ص ان فرعون قال اما انا فلا حاجة لی فیه و لو قال یومیذ هو قرة عین لی کما هو لک لهداه الله کما هداها رسول خدا گفت اگر فرعون آن روز گفتی قرة عین لی راه یافتی چنان که آسیه گفت و راه یافت اما فرعون گفت مرا بدو حاجت نیست لا جرم از هدایت و ایمان محروم ماند و گفته اند چون فرعون قصد قتل وی کرد آسیه گفت این کودک نه از بنی اسراییل است بلکه از زمینی دیگر و قومی دیگر است از کشتن او چه آید بگذار تا او را فرزند خویش گیریم و فرعون را خود نیز دل نمی داد که او را بکشد که او را دوست می داشت و مهر وی در دل داشت پس آسیه او را موشا نام بر نهاد بزبان عبری موسی موشا است مو آب است و شا درخت یعنی که او را در میان آب و درخت یافتیم آن گه دایه ای را طلب کردند که او را شیر دهد هر چند که زنان آمدند و پستان بر وی عرض کردند شیر نگرفت و مادر موسی آن ساعت با مریم خواهر موسی میگوید قصیه بر خیز و بر پی برادر برو و دانشی بکن که خود زنده است یا مرده خواهر بیامد تا بداند

اینست که رب العالمین گفت إذ تمشی أختک فتقول هل أدلکم علی من یکفله ای علی من یضمن القیام بارضاعه و تربیته خواهر بیامد دید که دایه طلب می کنند گفت من شما را نشان دهم بکسی که او را دایگی کند و شیر دهد زنی است که او را فرزند کشته اند و اگر او را بدایگی خوانید بیاید آسیه گفت بیار او را تا دایکی این پسر من بکند اگر شیر وی بگیرد با وی نیکیها کنم مریم رفت و و مادر را بیاورد موسی چون بوی مادر شنید بجست و پستان وی در دهن گرفت و و بمزید اینست که الله تعالی گفت فرجعناک إلی أمک ای موسی ترا وا مادر دادیم چنان که با وی وعده کرده بودیم انا رادوه الیک قوله کی تقر عینها و لا تحزن این بآن کردیم تا چشم وی روشن باشد ببقاء و لقاء تو و اندوهگن نباشد بفراق تو و قتلت نفسا یعنی قبطیا کافرا موسی چون آن قبطی را کشت دوازده ساله بود و این قصه در سورة القصص بشرح گوییم قوله فنجیناک من الغم ای من خوف القتل یعنی سهلنا لک الخروج من مصر الی مدین سالما من فرعون و قیل نجیناک من غم التابوت و البحر و کربه قال وهب اوحی الله الی موسی ع لو ان النفس التی قتلت اقرت ساعة من لیل او نهار بانی خالقها و رازقها لا ذقتک طعم العذاب و لکن عفوت عنک امرها لانها لم تقر لی ساعة قوله و فتناک فتونا ای اختبرناک اختبارا و امتحناک محنة بعد محنة و قیل خلصناک مرة بعد مرة احدیها ان امه حملت به فی السنة التی کان فرعون تذبح فیها الاطفال القاؤه فی الیم ثم منعه الرضاع الا من ثدی امه ثم جره لحیة فرعون حتی هم بقتله ثم تناول الجمرة بدل التمرة ثم و کزه القبطی حین استغاثه الاسراییلی ثم خروجه من البلدة حین اخبره رجل یسعی من شیعته بما عزموا علیه من قتله و قیل الفتون ما لحقه من الفزع و الهرب و الاغتراب الی ارض مدین و ما ادرکه هناک من الکرامة و النبوة فلبثت سنین یعنی عشر سنین فی اهل مدین و هو بلدة شعیب علی ثمانی مراحل من مصر وهب گفت موسی که از فرعون بگریخت دوازده ساله بود بمدین شد ده سال مزدور شعیب بود بر مهر دختر وی صفیرا و پس از آن هژده سال دیگر بنزدیک شعیب شبانی می کرد تا او را فرزند زاد چون سن وی بچهل رسید وحی آمد بوی اینست که رب العزة گفت ثم جیت علی قدر یا موسی یعنی جیت للوقت الذی اردنا ارسالک فیه الی فرعون علی قد رای علی مقدار مقدور قدرناه لرسالتک

مقاتل گفت علی قدر ای علی موعد وعدناک پس آن گه آمدی بر سر آن وعده که ترا نهاده بودیم گفته اند بظاهر با وی بقول وعده ای نرفته بود پس احتمال کند که این وعده بخواب بود که رب العزة او را بخواب نمود که ترا برسالت بفرعون و قوم وی خواهم فرستاد و قیل معناه جیت علی موعد و عدنا الرسل و ذلک ان الله تعالی اخبر الرسل الماضیة انه سیبعث موسی الی خلقه و سینزل علیه التوراة ...

... و گفته اند او را برفق فرمود یعنی حق تربیت وی بجای آر که او ترا پرورده حق تربیت دارد بر تو و گفته اند معنی این تلطف آنست که او را بکنیت خوان و کنیت وی ابو العباس است و گفته اند ابو الولید و گفته اند ابو مرة با موسی چنین گفت و با مصطفی ص گفت و اغلظ علیهم زیرا که طبع و خلقت موسی بر حدت و صلابت بود و طبع و خلقت مصطفی بر رفق و رحمت موسی را گفت از آن درشتی و تیزی لختی باز کم کن با دشمن و مصطفی ص را گفت بر آن رفق و مدارا لختی درشتی و تیزی بیار با دشمن روی ان عایشة قالت یا رسول الله کیف اجترأ موسی علی الرؤیة و سؤاله ایاها قال علم الله حدته فحلم عنه

قوله لعله یتذکر أو یخشی فان قیل کان فی علم الله انه لا یتذکر و لا یخشی فما معنی لعله یتذکر قیل هو مصروف الی غیر فرعون و مجازه لعله یتذکر او یخشی خاش اذا رأی بری و الطافی بمن خلقته و رزقته و انعمت علیه ثم ادعی الربوبیة و قال ابو بکر الوراق لعل من الله واجب و لقد تذکر فرعون و خشی حین لم ینفعه الذکری و الخشیة و ذلک حین ألجمه الغرق فی البحر فقال آمنت أنه لا إله إلا الذی آمنت به بنوا إسراییل و قال اهل المعانی لعل حرف ترج و طمع و هو هاهنا یعود الی حال موسی و هارون ای اذهبا انتما علی رجایکما و طمعکما و قد علم الله سبحانه ما یکون منه حق جلاله خود دانا بود که عاقبت کار فرعون چه خواهد بود اما موسی و هارون را گفت شما او را دعوت کنید بر امید و طمع آن که وی ایمان آرد و سری که خود دانست از کار فرعون با ایشان نگفت تا در ایشان فترت نیاید و در دعوت جد نمایند تا ثواب ایشان در آن جد نمودن تمامتر و عظیم تر بود و معنی یتذکر یتعظ و یعتبر و یخشی ای یسلم

قالا ربنا گوینده موسی بود اما اضافت با هر دو کرد که هارون با او در کار بود قوله إننا نخاف أن یفرط علینا یعنی ان یعجل بالعقوبة و یبادر الی قتلنا قبل ان یتأمل حجتنا فرط اذا تقدم و سبق و الفارط و الفرط الذی یتقدم القوم فی طلب الماء و منه

قوله صلی الله علیه و سلم انا فرطکم علی الحوض ...

... فقال الله عز و جل لا تخافا إننی معکما بالعون و النصرة و الدفع عنکما اسمع قولکما و قوله اری فعلکما و فعله أسمع و أری دلیلست که خدای را جل جلاله سمع است و بصر سمیع است بسمع نامخلوق بصیر است ببصر نامخلوق و معنی سمع و بصرنه علم و احاطتست چنان که معتزله گویند که اگر چنان بودی أسمع و أری بی فایده و بی معنی بودی که معنی علم و احاطت در اننی معکما موجود است و سخن تمام است هم چنان که جایی دیگر گفت و لا أدنی من ذلک و لا أکثر إلا هو معهم أین ما کانوا چون بعد از کمال آن معنی أسمع و أری گفت معلوم شد که أسمع و أری نه علم است و احاطت که سمع و بصر نامخلوقست

روی عن عبد الله قال اذا کان علی احدکم امام یخاف بطشه او ظلمه فلیقل اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم کن لی جارا من فلان بن فلان و اشیاعه و احزابه من خلیقتک ان یفرطوا علی او یطغوا عز جارک و جل ثناؤک و لا اله غیرک و لا آله الا انت

قوله فأتیاه فقولا إنا رسولا ربک فأرسل معنا بنی إسراییل ای اطلقهم

و لا تعذبهم ای لا تتعبهم فی العمل و کان بنو اسراییل عند آل فرعون فی تعب و نصب و عذاب شدید من قتل الانبیاء و استخدام النساء و کانوا یکلفونهم الاعمال الشاقة من ضرب اللبن و بناء المداین و نقل الحجر من غیر اجرة و فی بعض القصص قال الله عز و جل لموسی جاهده بنفسک و اخیک و انتما محتسبان بجهاده فانی لو شیت ان آتیه بجنود لا قبل له بها لفعلت و لکن لیعلم هذا العبد الضعیف الذی قد اعجبته قوته و جنوده ان الفیة القلیلة و لا قلیل منی تغلب الفیة الکثیرة باذنی اگر من خواستمی ای موسی بایشان سپاهی فرستادمی که با آن بر نیامدندی و طاقت نداشتندی لکن خواستم که این بنده بیچاره مغرور بقوت و سپاه خود غره شده بداند که سپاه اندک با معونت من به آید و غلبه کند بر سپاه فراوان همانست که جایی دیگر گفت کم من فیة قلیلة غلبت فیة کثیرة بإذن الله

موسی و هارون بفرمان الله تعالی رفتند تا بدرگاه قصر فرعون و آن قصر را دربندهای عظیم ساخته و پاسبانان و نوبت داران فراوان نشسته سدی گفت شب بود که موسی بر فرعون شد و آن پاسبانان و دربانان همه در خواب بودند که ناگاه موسی بعصای خویش در بزد بواب گفت کیست که این ساعت بچنین درگاه آمده و در می زند موسی ع گفت انا رسول رب العالمین منم فرستاده خداوند جهانیان بواب بترسید رعبی در دل وی افتاد بشتاب رفت تا پیش فرعون گفت ان هاهنا انسانا مجنونا یزعم انه رسول رب العالمین مردی دیوانه را می بینم این ساعت بدرگاه ملک آمده میگوید من رسول خدای جهانیانم فرعون نیز بترسید ازین سخن که شنید گفت تا درآید و به بینم که کیست

چون در شد فرعون در وی تأمل میکرد تا او را بشناخت آن گه گفت من انت ...

... قوله إنا قد أوحی إلینا أن العذاب فی الدنیا و الآخرة علی من کذب الانبیاء و تولی عن الایمان قیل هذه ارجی آیة للمؤمنین و الموحدین فی القرآن آن گه فرعون با موسی مناظره در گرفت گفت فمن ربکما یا موسی ای من ربکما الذی تدعوننی الیه یا موسی فوحد لان المتکلم کان موسی وحده و قیل معناه یا موسی و هارون فذکر موسی دون هارون لرؤس الآی

قوله قال ربنا الذی أعطی کل شی ء خلقه ثم هدی ای تمم لکل شی ء خلقه ثم هداه لما یصلحه من مطعمه و ملبسه و مسکنه و منکحه و امور معاشه فرعون گفت کیست خداوند شما که مرا بوی میخوانید موسی ع گفت خداوند ماست که هر چیزی را آفرینش آن تمام بداد چنان که در بایست بود و سزا بود دست را گیرایی و پای را روایی و زبان را گویایی و چشم را بینایی و دل را دانایی آنکه هر چیزی را جفت وی آفرید هم نظیر وی هم جنس وی هم صوت وی و هر چیزی را راه نمود و در دل افکند که بمادر چون رسد و از دشمن چون پرهیزد و قوت از کجا جوید

همانست که جایی دیگر گفت و خلق کل شی ء فقدره تقدیرا و قرأ نصیر خلقه بفتح اللام ای کل ما خلقه ما هو اصلح فی معاشه و الانتفاع به علی ان خلقه فعل ماض من صلة شی ء و المفعول الثانی محذوف لعلم المخاطبین بموضعه بعضی مفسران گفتند خلقه اضافه این ها با خداست یعنی اعطی خلقه کل شی ء من النعم بندگان خود را همه چیز بداد از نعمت و آلات خدمت و دنیا و نعمت که آفرید برای ایشان آفرید چنان که جایی دیگر گفت هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ثم استوی یعنی دله الی معرفة توحیده پس فرعون پرسید از موسی که کار و بار پیشینیان و احوال رفتگان چیست فما بال القرون الأولی ای ما حالهم و شأنهم فانهم لم یکونوا علی ما تدعونی الیه و لم یقروا بما تقول ثم لم ینلهم ما توعدنی به من العذاب میگوید امتهای گذشته برین نبودند که تو می گویی و آن گه ایشان را این عذاب نرسید که تو مرا بیم دهی بدان

معنی دیگر احتمال کند که فرعون گفت اگر شما پیغامبرید چنان که می گویید احوال گذشتگان و رفتگان بگویید که چون بوده است و اسماء ایشان چه بوده است

یا معنی آنست که ما حال القرون متی یبعثون و کیف یبعثون و هم رمیم بالیة

موسی ع بحکم آنکه هنوز توریة نگرفته بود که تورة بعد از هلاک فرعون بوی دادند قصه پیشینیان و اخبار گذشتگان نخوانده بود و ندانسته لا جرم حوالت آن با علم حق کرد گفت علمها عند ربی فی کتاب یعنی اللوح المحفوظ گفت علم ان بنزدیک خداوند منست و در لوح محفوظ نبشته و مثبت کرده آن گه بی نیازی الله تعالی از کتاب و نسخت یاد کرد گفت لا یضل ربی و لا ینسی لفظان معنا هما واحد ضل الرجل کذا اذا نسیه و اضله اذا انساه و خداوند من فرو نگذارد هیچیز و نه فراموش کند ضلال و نسیان بر وی روا نبود و او را حاجت بکتاب و نسخت نه اما اثبات کرد در لوح ترغیب و ترهیب بندگان را و تا بنماید که مخبر بر وفق خبر آمد و گفته اند فرعون اول حجت جست بر موسی ع بر پیکار و در الله تعالی محاجت در گرفت پس از آن محاجت بگریخت و عدول کرد با ذکر قرون و امم گذشته گفت اعمال ایشان چیست و آن را چه کردند موسی ع گفت اعمال ایشان بر ایشان شمرده اند و نگه داشته در صحیفه اعمال ایشان تا فردای قیامت جزاء ایشان بتمامی بایشان رسانند موحدان را مثوبت مشرکان را عقوبت لا یضل ربی ای لا یترک من کفره حتی ینتقم منه و لا ینسی من وحده حتی یجازیه باین قول کتاب صحیفه اعمال ایشانست نه لوح محفوظ

قوله الذی جعل لکم الأرض مهدا ای ممهودا موطأ و هو مصدرا قیم مقام المفعول و هو قراءة الکوفیین و قرأ الباقون مهادا و المهاد یصلح للواحد کالفراش للجمع و هو جمع المهد الذی یهیأ للصبی لینام فیه معنی آنست که این زمین شما را آرامگاه و بنگاه کرد چنان که در آن مسکن و منزل توانید ساخت و حرث و حفر توانید کرد نه شکسته و ناهموار که در آن استقرار و حرث و حفر ممکن نبود و سلک لکم فیها سبلا ای اوضح لکم فیها طرقا تسلکونها و قیل معناه ادخل لأجلکم فیها طرقا تبلغون الی منافعها فانها متفرقة فیها فما فقد فی مکان جلب من مکان من قوله ما سلککم فی سقر

قوله و أنزل من السماء ای من ناحیة السماء السماء مطرا اینجا جواب موسی تمام شد پس خطاب بگشت رب العزة گفت جل جلاله فأخرجنا به أزواجا ای اصنافا من نبات شتی مختلف الالوان و الطعوم و المنافع من بین ابیض و اخضر و اصفر و احمر کل صنف زوج منها للناس و منها للدواب کلوا و ارعوا أنعامکم ای کلوا من طیبات ما اخرجنا من الارض و ارعوا فیها انعامکم ای اسرحوها فیما هو ارزاق بهایمکم إن فی ذلک ای فیما وصفت لآیات لأولی النهی لعبرا لذوی العقول تدل علی وحدانیة الله النهی جمع نهیة یقال فلان ذو نهیة معناه ذو عقل ینتهی الی رأیه و معرفته و قیل سمی العقل نهیة لانها تنهی صاحبها ما لا یجوده و لا یحسن

میبدی
 
۲۸۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... عطاء خراسانی گفت روا باشد که آیت بر عموم رانند و همه فرزند آدم خواهد از بهر آنکه در آفرینش هر بشری فرمان آید بملک رحم تا لختی خاک از موضع دفن وی بردارد و بر ان نطفه ریزد که اصل وی خواهد بود و رب العزة او را از آن خاک و آن نطفه می آفریند قومی گفتند نطفه که در ترکیب اصلاب است تکون آن از انواع اغذیه است و انواع اغذیه از زمین و خاک بحاصل آمده ازین جهت گفت شما را از زمین آفریدم و فیها نعیدکم عند الموت و الدفن

روی البراء بن عازب قال خرجنا مع رسول الله ص فی جنازة رجل من الانصار فانتهینا الی القبر و لما یلحد فذکر حدیثا طویلا فقال فیه اذا انتهی الی العرش کتب کتابه فی علیین و یقول الرب تبارک و تعالی ردوا عبدی الی مضجعه فانی وعدته انی منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخری فیرد الی مضجعه

و فی روایة فیعرجان به فیقولان ربنا هذا عبدک المؤمن فیقول الرب اروه مقعده من کرامتی ثم اعیدوه فی القبر فانی قضیت منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری

و عن علی ع قال ان المؤمن اذا قبض الملک روحه انتهی به الی السماء و قال یا رب عبدک فلان قبضنا نفسه فیقول ارجعوه فانی قد وعدته منها خلقناکم و فیها نعیدکم فانه لیسمع خفق نعالهم اذا ولوا مدبرین ...

... قوله و منها نخرجکم تارة أخری ای نخلقکم عند البعث مرة اخری کقوله ثم الله ینشی النشأة الآخرة و أن علیه النشأة الأخری

قوله و لقد أریناه آیاتنا کلها ای ارینا فرعون الآیات التسع التی اصحبناها موسی و هی الید و العصا و الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم و السنون و نقص الثمرات و قیل هی الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم و الید و العصا و البحر رهوا و التاسعة هی المحبة التی القیت علی موسی حتی امسک فرعون عن قتله فکذب فرعون موسی و أبی امتنع من طاعة الله و الایمان به

قال أ جیتنا لتخرجنا من أرضنا یعنی ارض مصر بسحرک یا موسی ای قد عرفنا خداعک فلنأتینک بسحر مثله ای نقابلک بمثل فعلک فاجعل بیننا و بینک موعدا لا نخلفه نحن و لا أنت ای واعدنا مکانا یجتمع فیه للمغالبة فیتبین صدقک فی دعوی النبوة ثم لا نخلف ذلک الموعد لا نحن و لا انت قوله مکانا سوی قرأ ابن عامر و عاصم و حمزة و یعقوب سوی بضم السین و الباقون بکسرها و هما لغتان مثل عدی و عدی و طوی طوی و المعنی مکانا سواء فاذا کسر او ضم قصر و اذا فتح مد یعنی مکانا نصفا وسطا تستوی مسافته علی الفریقین و قیل سوی ای سویا لا ساتر فیه قال موعدکم یوم الزینة یعنی یوم عید لهم یقال کان یوم النیروز وافق عاشوراء و قیل یوم السبت

و أن یحشر الناس ضحی و ان یساق الناس وقت الضحوة نهارا جهارا لیکون ابلغ فی الحجة و ابعد من الریبه و ان یحشر موضعه خفض عطف علی الزینة ای موعدکم یوم الزینة و حشر الناس

فتولی فرعون ادبر فرعون و اعرض فجمع کیده ای حیله و سحرته

ثم أتی جاء للمیعاد ابن عباس گفت سحره فرعون هفتاد و دو مرد بودند و چهار صد نیز گفته اند و هفتاد هزار گفته اند وهب گفت سی و سه هزار بودند ابن جریح گفت نهصد بودند سیصد از پارس و سیصد از روم و سیصد از اسکندریه اما محتملست که هفتاد و که ابن عباس گفت مهتران و سروران ایشان بودند و دیگران اتباع و تلامذه بودند و با هر یکی عصایی و رسنی بود و گفته اند سیصد اشتر و از عصا و رسن در هامون بیفکندند و فرعون خیمه ای زد بران بالا بر که ارتفاع آن هفتاد گز بود و بایشان فرو می نگرست با خاصگیان و مقربان خویش سحره بگوشه ای فرو آمده باقی حشم و لشکر بگوشه دیگر و موسی و هارون بجانبی دیگر

موسی روی سوی سحره کرد و گفت ویلکم لا تفتروا علی الله کذبا ای لا تشرکوا بالله احدا و لا تقولوا لما جیت به سحر وای بر شما بر الله تعالی دروغ مسازید و آنچه من آورده ام دروغ و سحر مشمرید و با خدای تعالی انباز مگیرید فیسحتکم بعذاب که الله تعالی شما را بعذاب هلاک کند و بیخ شما نکند قرأ حمزه و الکسایی و حفص عن عاصم و رویس عن یعقوب فیسحتکم بصم الیاء و کسر الحاء و الباقون بفتح الیاء و الحاء و هما لغتان یقال سحته و اسحته اذا اهلکه و استأصله و قد خاب من افتری یعنی من کذب لینال رغیبة خاب اجرا و قیل خاب من افتری ای خسر من ادعی مع الله إلها آخر

فتنازعوا أمرهم بینهم سحره چون سخن موسی بشنیدند در تنازع افتادند در کار موسی قومی گفتند ساحرست همچون ما قومی گفتند این سخن که میگوید لا تفتروا علی الله کذبا بسخن ساحران نماند قومی گفتند اگر آنچه موسی آورد سحرست ما به آییم و بر وی غلبه کنیم که از ما ساحرتر کس نیست و اگر نه سحرست پس او را کاری عظیم در گیرد آن گه با یکدیگر براز گفتند ان غلبنا موسی نتبعه اگر موسی بر ما غلبه کند بوی ایمان آریم و او را پس رو باشیم و قیل الضمیر فی تنازعوا لفرعون و قومه و السحرة جمیعا ای تشاوروا فی امر موسی و فیما یخافون من قبله

قالوا إن هذان لساحران ابن کثیر و حفص ان بتخفیف نون خوانند هذان بالف یعنی ما هذان الا ساحران کقوله إن نظنک لمن الکاذبین ای ما نظنک الا من الکاذبین

ابو عمرو به تنها ان به تشدید نون خواند هذین بیاء و اعراب درست و لغت عالیه این است اما خلاف مصحف است ابو عمرو گفت اکتبه فی المصحف بالالف و اقرأه بالیاء

و یروی ان عثمان کان یقرأ من المصحف فلما انتهی الی هذا الموضع قال انی لاری فیه لحنا و ستقومه العرب بالسنتها فقرأ ابو عمرو هذین و قال انا من العرب و قد قومته

باقی قراء ان بتشدید خوانند هذان بالف و درین قولها است و یکی آنست که این لغت کنانه است و لغت بو الحرث بن کعب که تثنیه بهر سه حال بالف گویند هذان اخواک و رایت اخواک و مررت باخواک قال الشاعر

فاطرق اطراق الشجاع و لو یری ...

... فقوله هذان فی موضع النصب لانه اسم ان و لساحران خبرها و حسن دخول اللام فیه لانه یدخل فی خبر ان قول دیگر آنست که قومی نحویان گفتند که که این بر اضمار امر و شأنست و التقدیر انه هذان لساحران ای ان الامر او الشأن هذان لساحران فاضمر الامر کما اضمر الشاعر فی قوله

ان من لام فی بنی بنت حسان

المه و اعصه فی الخطوب ...

... ای خالی انت فزاد اللام و قول چهارم آنست که زجاج گفته که در آن اضمار امرست چنان که گفته آمد الا آنکه در آن اضماری دیگرست و هو ان التقدیر ان هذان لهما ساحران فاضمر الشأن کانه قال انه هذان فحذف المضمر ثم اضمر المتبدأ و هو هما فقال لهما ساحران فیکون اسم ان مضمرا و هو الامر او الشأن و هذان مبتدا و لهما مبتداء ثان و ساحران خبر المتبدأ الثانی و الجملة اعنی لهما و ساحران خبر المتبدأ الأول و هو هذان و الکل خبر ان و اللام فی هذا التقدیر داخلة علی المتبدأ لا علی الخبر لکنه لما حذف المبتدا الذی هو هما انتقل اللام الی خبره و هو ساحران

قوله و یذهبا بطریقتکم المثلی ای باشرافکم و افاضلکم یقال للرجل الفاضل هذا طریقة قومه ای هذا الذی ینبغی ان یجعله قومه قدوة یسلکوا طریقته نظیرة قومه ای هذا الذی ینبغی ان ینظر الیه قومه و یتبعوه و المثلی تأنیث الامثل و هو الاحسن الافضل و قیل الطریقة المثلی هی السمت الاحسن و الهدی المستقیم و بهذا المعنی فی الایة اضمار یعنی و یذهبا باهل طریقتکم المثلی کقوله و سیل القریة ای اهل القریة و قیل معناه و یذهبا بدینکم الاجود و الا قوم قال قتادة طریقتهم المثلی یومیذ بنو اسراییل کانوا اکثر القوم عددا و اموالا فقال عدو الله یریدان ان یذهبا بهم لانفسهم گفته اند این آیت تفسیر نجوی است یعنی که فرعون و قوم او همه با هم شدند و با یکدیگر راز کردند گفتند این موسی و هارون دو جادواند میخواهند که بسحر خویش ابطال دین شما کنند و عادت و سیرت پسندیده شما بردارند و بر اشراف و خیار شما مستولی گردند شما نیز در کید و سحر خویش بکوشید و بجهد و طاقت خویش آنچه ایشان آورده اند باطل کنید اینست که گفت فأجمعوا کیدکم قرأ ابو عمرو وحده فاجمعوا بوصل الالف و فتح المیم امر من جمع بجمع ای لا تدعوا شییا من کیدکم الا جیتم به بدلیل قوله فجمع کیده

و قرأ الباقون فاجمعوا بقطع الالف و کسر المیم فقد قیل معناه الجمع ایضا تقول العرب اجمعت الشی ء و جمعته و الصحیح ان معناه العزم و الاحکام یقال اجمعت الامر و ازمعته و اجمعت علی الامر ازمعت علیه اذا عزمت علیه ای اعز مواکلکم علی کیدکم مجتمعین له و لا تختلفوا فیختل امرکم ثم ایتوا صفا ای مجمعا و قیل مصطفین ای مجتمعین لیکون انظم لامورکم و اشد لهیبتکم قال ابو عبیده الصف المجمع مثل مصلی اهل البلد یجتمعون فیه فی الاعیاد و المعنی ثم ایتوا المکان الموعود و قد أفلح الیوم من استعلی ای نال البغیة و فاز من غلب ...

... قوله فإذا حبالهم اینجا مضمری است یعنی فالقوا فاذا حبالهم جای دیگر گفت ألقوا فإذا حبالهم و عصیهم یخیل إلیه التخاییل التصاویر من خال یخال اذا ظن یقال خلت مخیلة و المخیلة ما تخاله شییا و لا تتبینه و منه سمی الخیال و خیال الشی ء ما یتصور فی النفس علی مثاله و لیس به فی الحقیقة و المعنی یری من سحرهم أنها تسعی ای تمشی سریعا آن چوبها و رسنها بزیبق بیالوده در آن وادی بیفکندند و زیبق چون حرارت آفتاب بآن رسید در جنبش آمد بموسی چنان نمودند از جادویی ایشان که همه مارانند بسر یکدیگر در میشوند و بموسی نهیب میدارند

قرأ ابن عامر و الروح عن یعقوب تخیل بالتاء ردا الی الحبال و العصی و قرأ الآخرون یخیل بالیاء ردا الی الکید و السحر

قوله فأوجس فی نفسه خیفة موسی ای اضمر فی نفسه مخافة موسی در دل خویش از سحر ایشان ترسی و بیمی یافت بطبع بشری اما نهان داشت و آشکارا نکرد و مردم که چیزی صعب سهمگین بیند و پیش از آن ندیده باشد ناچار بطبع بشری از آن بترسد و گفته اند موسی دانست که فعل ایشان باطل است و آن را حقیقتی نیست و از آن ترسید بلی ترس وی از آن بود که فعل ایشان مردم را بفتنه افکند و کار موسی بشک افتد و اتباع وی نکنند و گفته اند سبب خوف وی تأخیر وحی بود بالقاء عصا چون وحی دیرتر میآمد موسی ترسید که اگر بر ایشان غلبه نکند

تا رب العزة او را گفتلا تخف إنک أنت الأعلی ای القاهر الغالب

قوله و ألق ما فی یمینک یعنی العصا قیل هذا قول جبرییل لموسی عن الله عز و جل و هی علی یمینه فی تلک الساعة تلقف ای تبلع ما صنعوا من السحر قرأ ابن عامر تلقف بفتح اللام و تشدید القاف و رفع الفاء علی معنی الحال یعنی متلقفة ما صنعوا و انما انث ما فی یمینه حملا علی المعنی انه کان عصا و العصا مؤنثة و قرأ الباقون بجزم الفاء و کلهم شدد القاف الا حفصا فانه روی عن عاصم تلقف بسکون اللام و تخفیف القاف و وجه سکون اللام ان الفعل من لقفت الشی ء علی فعلت بکسر العین بمعنی تلقفته و شدد التاء ابن کثیر و خففها الباقون و جزم الفاء من اجل انه جواب الامر و هو قوله تعالی و ألق و ما کان جوابا للامر کان مجزوما لانه علی تقدیر جواب الشرط کانه قال و الق ما فی یمینک فانک ان تلقه تلقف

قوله إنما صنعوا یکتب انما موصولا اتباعا لخط المصحف و الاصل فیه الفصل و ما فی موضع النصب لانه اسم ان و خبرها کید ساحر ای حیلة الساحر قرأ حمزة و الکسایی کید سحر بکسر السین بلا الف و قرأ الباقون کید ساحر و هذا هو الظاهر لان اضافة الکید الی الفاعل اولی من اضافته الی الفعل و ان کان ذلک لا یمتنع فی العربیة و لا یفلح الساحر حیث أتی ای حیث کان و این کان یقتل حیث یوجد ...

... گفته اند سحر سه قسم است یک قسم از آن سبکدستی است چنان که مشعبدان کنند آن نه کفر است دیگر قسم دانستن خاصیت چیزهاست تا کارهای عجب کند چنان که سنگ مغناطیس بدست دارند تا آهن بخود کشد و طلق در خویشتن مالند تا ایشان را زیان ندارد چون در آتش شوند این نیز نه کفر است سدیگر دیو پرستیدن است چنان که ثنایی که خدای را سزد دیو را کنند تا دیو بمراد ایشان کارها کند این یک قسم کفر است و قیل لا یفلح الساحر حیث أتی ای لا ینال الظفر لانه باطل چون وحی آمد که عصا بیفکن موسی عصا بیفکند اندک اندک بزرگ میشد تا همه وادی از آن پر شد و شکم وی چنان شد که همه در آن گنجد آن گه دهن باز کرد یک لب بر زمین نهاده و آن دیگر برداشته و آن چوبها و رسنها همه بیکبار فروبرد آن گه قصد قبه فرعون کرد فرعون بفریاد آمد موسی دست فراز کرد و بر گرفت عصا شد چنان که بود سحره چون آن بدیدند گفتند ای قوم این نه فعل بشری است که این صنع الهی است ساخته آسمانی است که اگر سحر بودی با غلبه وی آلات سحر ما بماندی که جادوان غلبه کنند بر یکدیگر و آلات سحر ایشان بر جای بماند اینجا نماند از آنکه صنع الهی است و دلیل صدق نبوت موسی ع و هارون

آن گه همه بسجود در افتادند و آواز بر آوردند آمنا برب هارون و موسی قدم هارون لرؤس الآی و لأن الواو لا یوجب الترتیب و قیل قدم هارون علی موسی کی لا بتوهم متوهم انهم آمنوا بفرعون فانه هو الذی ربی موسی فی حال صغره و عن ابن عباس انه قال سبحان الله اصبح السحرة کفرة و امسوا شهداء بررة قال آمنتم له ای لموسی یقال آمنت له و آمنت به و قیل اللام یتضمن معنی الاتباع و التصدیق و الباء یتضمن التصدیق دون الاتباع قبل أن آذن لکم قبل ان آمرکم به إنه لکبیرکم ای ان موسی امامکم و انتم اشیاعه و اتباعه ما عجزتم عن معارضته و لکنکم ترکتم معارضته احتشاما له و احتراما و قیل تواطأتم علی ما فعلتم لتصرفوا وجوه الناس الیکم و لتصیر الریاسة لکم فلأقطعن أیدیکم و أرجلکم من خلاف الید الیمنی و الرجل الیسری و قیل من خلاف یعنی من اجل خلاف ظهر منکم و لأصلبنکم فی جذوع النخل ای لاجعلنکم علی الخشب حتی تموتوا علیها جوعا و عطشا و قیل التصلیب ان هو یترک المصلوب علی الخشب الی ان یسیل منه الصلیب و هو الودک و فرعون اول من صلب و فی هاهنا بمعنی علی لان المصلوب اذا علی الخشب صار الخشب ظرفا له و مستقرا و لان حروف الجر ینوب بعضها عن بعض و لتعلمن أینا أشد عذابا و أبقی انا ام رب موسی الذی آمنتم به خوفا من عذابه ابقی ای ادوم

قالوا یعنی السحرة لن نؤثرک ای لن نختار دینک علی ما جاءنا من البینات الیقین و العلم و الذی فطرنا ای و لا نختارک علی الذی خلقنا فیکون معطوفا علی ما و قیل هو قسم ای اقسموا بالله انهم لا یؤثرونه

گفته اند بینات آنست که چون ایشان را بسجود افکندند حجابها از پیش دیده ایشان برداشتند تا بهشت و دوزخ بدیدند و آنچه رب العزة مؤمنانرا ساخته در بهشت بایشان نمودند و منازل و درجات خویش بدیدند آن گه گفتند لن نؤثرک علی ما جاءنا من البینات ترا و دین ترا بر نگزینیم برین منازل و درجات که بما نمودند و سوگند برین یاد کردند که بآن خدای که ما را آفرید که بر نگزینم فاقض ما أنت قاض تو هر چه خواهی کن فاصنع ما انت صانع گفته اند که زن فرعون پرسید که دست کرا بود و غلبه که کرد گفتند موسی وی گفت آمنت برب موسی و هارون فرعون بفرمود که او را بخوابانید و سنگی عظیم بسر وی فرو گذارید اگر از دین موسی باز نگردد رب العزة فرمود تا حجابها از پیش دیده وی برداشتند و جای خویش در بهشت بدید و هم چنان بر ایمان خویش برفت و از دین حق باز نگشت چون خواستند که سنگ بسر وی فرو گذارند رب العزة روح از کالبد وی بستد تا سنگ بر جسد بی روح آمد و در وی اثر نکرد قوله إنما تقضی هذه الحیاة الدنیا ای امرک و سلطانک فی الدنیا و سیزول عن قریب

إنا آمنا بربنا لیغفر لنا خطایانا ای ذنوبنا و شرکنا ما أکرهتنا علیه من السحر الاکراه تحمیل ما لا یطاق و الاستکراه التحامل فی الامر و تعسف التأویل یسمی استکراها و یجوز ان یکونوا فیما مضی کارهین للسحر لما ذخر لهم من الهدی مقاتل گفت سحره هفتاد و دو مرد بودند دو از قبط هفتاد از بنی اسراییل فرعون آن هفتاد مرد را باکراه بر تعلم سحر داشته بود و گفته اند سحره فرعون را گفتند که موسی را خفته بما نمای تا در کار وی تأمل کنیم موسی را خفته دیدند و عصای وی او را پاسبانی می کرد ایشان گفتند این نه سحر است که ساحر چون بخسبد سحر وی باطل شود و ما طاقت وی نداریم و معارضت وی نکنیم فرعون باکراه ایشان را بر عمل سحر داشت اینست که گفت و ما أکرهتنا علیه من السحر و الله خیر و أبقی ای خیرا لهیة و ابقی عذابا جوابا لقوله أینا أشد عذابا و أبقی

میبدی
 
۲۸۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... یا رب چه کسم من که نه هستم نه نیم

باز گروهیند که تجلی نظر جمال لطف حق بدلهای ایشان پیوسته نواختهای ایشان یکی امروز یکی فردا امروز بر بساط انبساط در روضه انس و ناز آرام گرفته و از شراب خانه محبت هر ساعتی و لحظه ای جامهای مالامال از بهر ایشان روان کرده و فردا در جنات مأوی و درجات علی صدره بقای ابد و خله ملک سرمد پوشیده بر متکای اقبال در مشاهده ملک ذو الجلال نشانده کاسات وصال متواتر و خلعت افضال متوالی هر دمی نواختی و قبولی هر لحظه فتوحی و وصلی اینست که رب العالمین جل جلاله گفت خالدین فیها و ذلک جزاء من تزکی اما نشان استقبال این دولت و آثار یافت این رتبت و منزلت آنست که بنده حجاب غفلت از راه خود بردارد و دامن خویش از ساق جد کشف کند و نفس خود را بآداب شریعت ریاضت دهد و داد دین از روزگار خرد بستاند و جهد کند که اعمال و اقوال خود را بمعیار شریعت و مقتضی حقیقت راست کند و حکم این آیت بر خود لازم گرداند و بداند که رب العزة می گوید و إنی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی غفار بناء مبالغتست اقتضای کثرت کند یعنی که الله فراخ بخشایش است و لمن تاب فعل بنده است و فعل اقتضاء کثرت نکند اشارت آیت آنست که اگر بنده از روی ندامت یک بار بحق باز گردد رب العزة از روی لطف و رحمت بارها بوی باز گردد از بنده یک قدم در راه مجاهدت و از الله تعالی هزار کرم بحکم عنایت عبدی منک قلیل طاعة و منی جلیل رحمة منک یسیر خدمته و منی کبیر نعمة همانست که مصطفی ص گفته است حکایت از کردگار قدیم جل جلاله من تقرب الی شبرا تقربت الیه ذراعا و من تقرب الی ذراعا تقربت الیه باعا

و إنی لغفار لمن تاب و آمن معلومست که توبه بی ایمان درست نیست پس آمن اینجا چه فایده می دهد یعنی و آمن بانه لیس نجاته بتوبته و طاعته انما نجاته برحمته داند که نجات وی نه بطاعت و جهد و بندگیست بلکه بفضل و لطف الهی است غفار از غفر است و معنی غفر پوشیدنست و ستر بر وی نگاه داشتن و پرده عفو و رحمت بر اعمال و اقوال وی داشتن هم طاعت و هم معصیت که نه خود معاصی بنده را بستر حاجتست که طاعت وی را هم بستر حاجتست اگر آفات طاعت بنده پیش وی آرند از طاعت خود بیش از آن ترسد که از معصیت عایشة روایت کند که از مصطفی ص پرسیدم معنی این آیت و الذین یؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة

هو الرجل یزنی و یسرق و یشرب الخمر قال لا هو الرجل یصلی و یصوم و یتصدق و یخاف ان لا یقبل منه رابعه عدویه بسیار گفتی استغفر الله من قلة صدقی فی قولی استغفر الله بدان ای جوانمرد که پرده دواست یکی برداشته و هرگز مبادا که فرو گذارند یکی فرو گذاشته و هرگز مبادا که بر گیرند آن پرده برداشته حجاب فکرت است از پیش دلهای موحدان و سینه های مؤمنان برداشته و آن پرده فرو گذاشته ستر کرم است پیش اقوال و اعمال عاصیان و مطیعان و صدیقان و متقیان پرده کرم بحکم قهر قدم از پیش طاعت ابلیس برداشتند همه معصیت آمده ...

... فکل اعضایه قلوب

قوله و ما أعجلک عن قومک یا موسی عتاب موسی است که قوم را واپس گذاشت و از پیش ایشان برفت بمیعاد حق تعالی شتافت گفت ای موسی ندانستی که من ضعیفان را دوست دارم شکستگان را بیش نوازم پیوسته در دلهاشان می نگرم هر کرا بینم در دل ایشان او را بدوست گیرم تا موسی عذری داد که هم أولاء علی أثری ما خلفتهم لتضییعی و لکنی عجلت إلیک رب لترضی خداوندا تو خود دانایی و از سر این بنده آگاهی که باین عجله نه تضییع ایشان خواستم و نه ترک رعایت حق صحبت ایشان قصد داشتم لکن رضای تو خواستم و زیادت خشنودی تو جستم گفت ای موسی رضاء من در مراعات دل ایشانست انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلی انا جلیس من ذکرنی

ای موسی چون مرا جویی در دل ایشان جو که من در خلوت و هو معکم با ذاکران نشینم مونس دل درویشانم یادگار جان عارفانم حاضر راز محبانم نور دیده آشنایانم مایه رمیدگان و زاد مضطران و پناه ضعیفانم ای موسی هر کجا درویشی بینی افکنده جور روزگار خسته دهر او را غلامی کن تا بتوانی مفارقت وی مجو صحبت او را خریداری کن که آن نهاد وی خزینه اسرار ازلست و تعبیه بازار ابد با مصطفی ص همین وصیت رفت و لا تعد عیناک عنهم ای محمد نگر تا دو چشم خویش از ایشان بنگردانی و ایشان را بدیگران نفروشی که ایشان بر کشیدگان ذکر مااند نام نهادگان فضل مااند آراستگان لطف مااند برداشتگان مشیت مااند از علم آمده بر تقدیر عرض کرده از ارادت نشان یافته از حکم توقیع بر کشیده در ازل پدید آورده علم من امروز موجود امر من فردا نگاه داشته حکم من علم ولایت ازل دارد امر ولایت وقت دارد حکم ولایت ابد دارد سلطان که خاصگیان دارد هر یکی را ولایتی دهد ولایت سه است ولایت ازل ولایت وقت ولایت ابد ای علم تو جانب ازل گیر ای امر تو راه وقت گیر ای حکم تو دامن ابد گیر ای آدمی ترا سه صفت دادم و آخر بخودت رسانیدم اول بسلطان علم سپردم پس بپادشاه امر دادم پس بشاهنشاه حکم تسلیم کردم پس این ندا در عالم دادم که و أن إلی ربک المنتهی ای علم تو بامر ده ای امر تو بحکم ده ای حکم تو بمن ده علم همه صفاست امر همه بلاست حکم همه بقاست که داند که درین اسرار چه تعبیه هاست

میبدی
 
۲۸۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... و عن ابی سعید قال ذکر النبی صاحب الصور فقال عن یمینه جبرییل و عن یساره میکاییل

و عن ابن مسعود قال یقوم ملک بین السماء و الارض فینفخ فیه

و نحشر المجرمین ای المشرکین یومیذ زرقا الزرقة هی الخضرة فی سواد العین و هی اقبح نعوت العین و العرب یتشأم بها و من علامة اهل النار زرقة العیون و سواد الوجوه و قیل تصیر أعینهم من العطش زرقا و کذلک تصیر العین فی شدة العطش

و قیل زرقا ای عمیا یخرجون من قبورهم بصراء کما خلقوا اول مرة و یعمون فی المحشر و انما قال زرقا لان السواد یزرق اذا ذهبت نواظرهم

و عن ابن عمر قال قال رسول الله ما من غادر الا له لواء یوم القیمة یعرف به وصایح یصیح معه هذا لواء غادر بنی فلان مسود وجهه و زرقة عیناه مصفودة یداه معقولة رجلاه علی رقبته مثل الطود العظم من ذنوبه

قوله یتخافتون بینهم ای یتناجون و یتکلمون خفیة إن لبثتم إلا عشرا ای ما مکثتم فی الدنیا الا عشر لیال و قیل فی القبور و قیل ما بین النفختین و هو اربعون سنة لان العذاب یرفع عنهم بین النفختین استقصروا مدة لبثهم لهول ما عاینوا معنی آنست که مجرمان در قیامت از هول رستاخیز و صعوبت عذاب مدت درنگ خویش در دنیا اندک شمرند و نعیم دنیا در جنب آن عذاب ناچیز دانند و فراموش کنند با یکدیگر بآوازی نرم در خفیه مذاکره همی کنند قومی گویند در دنیا چند بودید دیگران جواب دهند که ده روز جایی دیگر گفت لبثنا یوما أو بعض یوم روزی یا پاره ای از روزی

رب العزة گفت نحن أعلم بما یقولون ما دانیم آنچه می گویند إذ یقول أمثلهم طریقة ای اصوبهم جوابا و اعدلهم قولا إن لبثتم إلا یوما و انما قال ذلک لان الیوم الواحد اقرب الی الصدق من العشرة لان العشرة و الیوم الواحد اذا قوبلا بمدة القیامة و بایامهم کان الیوم الواحد اقرب الی الصدق من العشرة و روا باشد که این مدت اندک بین النفختین خواهد که عذاب گور از ایشان بردارند و این آنست که کافران و بیگانگان را روزگاری در گور عذاب کنند پس ایشان را بین النفختین از عذاب فرو گذارند و بخسبند باز بنفخه بعث ایشان را بر انگیزانند و گویند یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا پس از هول و صعوبت رستاخیز آن مدت که عذاب گور از ایشان برداشته اند بدانش ایشان یک روز نماید گویند إن لبثتم إلا یوما

قوله و یسیلونک عن الجبال فقل ینسفها ان قیل ما العلة للفاء التی فی قوله فقل خلافا لاخواتها فی القرآن فالجواب ان تلک اسؤلة تقدمت سألوا عنها رسول الله ص فجاء الجواب عقیب السؤال و هذا سؤال لم یسألوه بعد و قد علم الله سبحانه انهم سایلوه عنه فاجاب قبل السؤال و مجازه و ان سألوک عن الجبال فقل ینسفها

ابن عباس گفت قومی بودند از قبیله ثقیف منکران بعث تعجب همی کردند که حدیث فنادینا همی شنیدند گفتند کیف تکون هذه الجبال الراسیات یومیذ در آن روز رستاخیز که تو می گویی این کوه ها بدین عظیمی و بزرگی چون شود و حاصل آن بچه باز آید رب العالمین گفت فقل ینسفها ربی نسفا جایی دیگر گفت تسیر الجبال سیرا جایی دیگر گفت و کانت الجبال کثیبا مهیلا جایی دیگر گفت و تکون الجبال کالعهن المنفوش جایی دیگر گفت و بست الجبال بسا فکانت هباء منبثا اول گفت ینسفها ربی نسفا ای یقلعها عن اماکنها قلعا و یسیرها خداوند آن را از بیخ بر کند و روان گرداند چنان که گفت و یوم نسیر الجبال پس آن را ریگ گرداند چنان که گفت کثیبا مهیلا پس باد را فرماید تا آن را در هوا پراکنده کند همچون پشم زده چنان که گفت کالعهن المنفوش پس آن را در هوا هبا گرداند همچون آثار آفتاب در روزن چنان که گفت و بست الجبال بسا فکانت هباء منبثا

فیذرها ای یدع مکان الجبال من الارض قاعا صفصفا ارضا ملساء مستویة لانبات فیها و القاع ما انبسط من الارض و الصفصف الا ملس لا تری فیها عوجا و لا أمتا ای انخفاضا و ارتفاعا قال الحسن العوج ما انخفض من الارض و الامت ما نشز من الروابی ای لا تری فیها وادیا و لا رابیة

یومیذ یتبعون الداعی ای داعی الله الذی یدعوهم الی الموقف و هو اسرافیل فیسرع المؤمنون و یتثافل المجرمون فیرسل الله نارا او دخانا علیهم فیسوقهم الی ارض المحشر

روی حذیفة بن اسید الغفاری قال اطلع النبی ص علینا و نحن نتذاکر فقال ما تذکرون قلنا نذکر الساعة قال انها لن تقوم حتی تروا قبلها عشر آیات فذکر الدخان و الدجال و الدابة و طلوع الشمس من مغربها و نزول عیسی بن مریم و یأجوج و مأجوج و ثلاثة خسوف خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزیرة العرب و آخر ذلک نار تخرج من الیمن تطرد الناس الی محشرهم و یروی نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس الی المحشر و قیل یدعوهم اسرافیل من صخرة بیت المقدس و هو قوله و استمع یوم یناد المناد یقول ایتها العظام النخرة و الاوصال المتفرقة و اللحوم المتمزقة و الشعور الساقطة

قومی الی ربک لیجزیک باعمالک قوله لا عوج له ای لا غلط فیه می گوید آن نه آوازی است که کسی گوید که ازین سو می آید و کسی گوید از آن سو می آید و قیل لا عوج له ای لا معدل عنه لا یقدر احد ان یعدل عنه قوله و خشعت الأصوات للرحمن ای سکنت اصوات الخلایق لمهابة الله فلا تسمع إلا همسا یعنی صوت وطیی الاقدام الی المحشر قال ابن عباس الهمس تحریک الشفاه من غیر منطق

یومیذ لا تنفع الشفاعة احدا إلا من أذن له الرحمن فی آن یشفع له و هم المسلمون الذین رضی الله سبحانه قولهم لانهم قالوا لا اله الا الله و هو معنی قوله و رضی له قولا و هذا یدل علی انه لا یشفع لغیر المؤمنین ...

... ملیک علی عرش السماء مهیمن

و قال امیة بن ابی الصلت

لعزته تعنو الوجوه و تسجد

المراد بالوجوه الانفس کقوله عز و جل و ما آتیتم من زکاة تریدون وجه الله ای تریدون الله و قال کل شی ء هالک إلا وجهه ای الا هو و قال و یبقی وجه ربک ای و یبقی ربک و انت تقسم و تقول بوجه الله ترید بالله و من هذا الباب

قول رسول الله لقتلة کعب بن الاشرف افلحت الوجوه و قوله للکفار یوم بدر شاهت الوجوه

و عن طلق بن حبیب فی قوله و عنت الوجوه للحی القیوم قال هو وضعک جبهتک و کفیک و رکبتیک و اطراف قدمیک فی السجود و قد خاب من حمل ظلما ای خسر من اشرک بالله و الظلم الشرک و منه قول الشاعر

الحمد لله لا شریک له

من اباها فنفسه ظلما

و من یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا یخاف ظلما قرأ ابن کثیر وحده فلا یخف مجزوما علی النهی جوابا للشرط و هو قوله و من یعمل و المراد به الخبر کانه قال و من یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا خوف علیه و قرأ الآخرون فلا یخاف بالالف و رفع الفاء علی تقدیر مبتداء محذوف یراد بعد الفاء کانه قال فهو لا یخاف ظلما

قال ابن عباس فلا یخاف ان یزاد علی سیآته و لا ان ینقص من حسناته و اصل الهضم الکسر و المعنی لا یظلم بحرمان الثواب و لا یهضم بنقصان الجزاء

و کذلک أنزلناه ای کما انزلنا التوراة علی موسی بلغة قومه انزلنا علیک هذا القران بلغة قومک لیفهموه و قال النبی ص احبوا العرب لثلاث لانی عربی و القرآن عربی و کلام اهل الجنة عربی ...

... قوله فتعالی الله الملک الحق جل الله عن الحاد الملحدین و عما یقوله المشرکون و تعالی فوق کل شی ء و هو الملک حقا لا یزول ملکه و هو المالک للاشیاء علی الحقیقة

و لا تعجل بالقرآن قال الشافعی هو القرآن بغیر همز و هو اسم لکتابنا کالتوریة و الانجیل و الزبور لکتب بنی اسراییل و لو کان من القراءة لکان یسمی کل مقروء قرآنا و لا یسمی باسم کتاب الله شی ء غیره من قبل أن یقضی إلیک وحیه کان رسول الله یتعجل بقراءة القرآن ساعة الوحی قبل ان یفرغ جبرییل من إلقاء الوحی خشیة النسیان فامر بالانصات و حسن الاستماع الی ان یفرغ جبرییل من البلاغ هر بار که جبرییل آمدی و وحی گزاردی مصطفی بشتاب خواندن گرفتی با جبرییل و صبر نکردید تا جبرییل از تلاوت و ابلاغ آن فارغ شدی از بیم آنکه بر وی فراموش شود رب العزة او را از آن نهی کرد و فرمود که تا آن ساعت که جبرییل وحی پاک همی گزارد و قرآن همی خواند وی خاموش میباشد و می شنود همانست که جایی دیگر گفت لا تحرک به لسانک لتعجل به قوله من قبل أن یقضی إلیک وحیه یعنی من قبل ان یفرغ جبرییل من تلاوته علیک قرأ یعقوب نقضی بالنون و فتحها و کسر الضاد و نصب الیاء وحیه منصوبا و الوجه ان الفعل لله تعالی ذکره بلفظ التعظیم و هذا موافق لما قبله الذی جاء بلفظ التعظیم و هو قوله أنزلناه و صرفنا و لما بعده و هو قوله و لقد عهدنا فی ان کلیهما علی لفظ التعظیم و قرأ الباقون یقضی بضم الیاء و فتح الضاد وحیه بالرفع و الوجه انه علی اسناد الفعل الی المفعول به و هو الوحی و معلوم ان الله تعالی هو الموحی فلذلک وقع الاستغناء عن ذکر الفاعل و قال مجاهد و قتادة لا تقرءه اصحابک و لا تمله علیهم حتی تبین لک معانیه و قال السدی لا تسأل انزاله قبل ان یأتیک و قیل معناه لا تلتمس انزال القران جملة فانا ننزل علیک لوقت الحاجة

و قل رب زدنی علما ای زدنی حفظا حتی لا انسی ما اوحی الی و قیل معناه رب زدنی علما بالقران و معانیه قیل علما الی ما علمت و کان ابن مسعود اذا قرأ هذه الایة قال اللهم زدنی ایمانا و یقینا

قوله و لقد عهدنا إلی آدم ای امرناه و اوصینا الیه من قبل ای من قبل هؤلاء الذین ترکوا امری و نقضوا عهدی فی تکذیبک فنسی ای ترک ما امر به معنی آنست که اگر کفره قریش نقض عهد کردند و فرمان ما بگذاشتند بس عجب نیست که پدر ایشان آدم ازین پیش همین کرد با وی عهد بستیم و او را فرمودیم که هر چه در بهشت ترا مباحست مگر درخت گندم و گرد آن مگرد و از آن مخور آن عهد و آن فرمان بگذاشت و از آن بخورد فنسی ای ترک امر ربه کقوله نسوا الله فنسیهم ای ترکوا امر الله فترکهم فی النار گفته اند نهی بر دو وجه است نهی تنزیه و نهی تحریم و فرق میان تحریم و تنزیه آنست که با تحریم وعید باشد و با تنزیه نه و نهی آدم از خوردن آن درخت نهی تحریم بود که وعید قرینه آن بود آدم وعید بگذاشت و نهی تنزیه پنداشت رب العزة گفت فنسی ای نسی الوعید المقرون بالنهی لا العهد فحمله علی التنزیه لا علی التحریم و قیل نسی العهد و سهی و لم یکن النسیان فی ذلک الوقت مرفوعا عن الانسان بل کان مؤاخذا به و انما رفع عنا و لم نجد له عزما قیل لم نجد له عزما علی الذنب لانه اخطأ و لم یتعمد العصیان انما استزله الشیطان و قیل لم نجد له قوة استقامة علی العهد قال الحسن لم نجد له صبرا عما نهی عنه و قال عطیة العوفی لم نجد له حفظا لما امر به

قال ابن کیسان لم نجد له اصرارا علی العود الی الذنب ثانیا و اصل العزم فی اللغة توطین النفس علی الفعل و اعتقاد القلب الشی ء و قیل محافظة علی امر الله و روی عن ابی امامة قال لو وزنت احلام بنی آدم بحلم آدم لرجح حلمه و قد قال الله عز و جل و لم نجد له عزما قوله و إذ قلنا للملایکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس سبق شرحه أبی ان یسجد فقلنا یا آدم إن هذا عدو لک و لزوجک فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی ای تتعب و تنصب و یکون عیشک من کد یمینک بعرق جبینک قال السدی یعنی الحرث و الزرع و الحصد و الطحن و عن سعید بن جبیر قال اهبط الی آدم ثورا احمر فکان یحرث علیه و یمسح العرق عن جبینه فذلک شقاؤه و عن الحسن قال عنی به شقاء الدنیا فلا تلقی ابن آدم الا شقیا ناصبا و قیل لما اخرج الله آدم من الجنة اوحی الیه یا آدم اعمل و ازرع و کل من عمل یدیک فعمل فلما اکل الخبز احتاج الی قضاء الحاجة فلما خرج منه الطعام و شم منه رایحة حزن حزنا کان اشد من حزنه حین اخرج من الجنة و کان فی الجنة لا یعرف هذا و ذلک قوله فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی و لم یقل فتشقیا رجوعا به الی آدم لان تعبه اکثر فان الرجل هو الساعی علی زوجته و علیه نفقتها فهو یحتاج الی الاکتساب دونها و قیل اراد فتشقیا لکنه و حد لمشاکلة رؤس الای

در قصص آورده اند که آدم ع چون از آسمان بزمین آمد برهنه آمد سرما و گرما در وی اثر کرد بنالید تا رب العزة جبرییل را بفرستاد و او را فرمود تا نر میشی را قربان کند آدم نر میشی را قربان کرد و پشم آن بحوا داد تا برشت و آدم پشمینه ای از آن ببافت و آدم و حوا هر دو خویشتن را بآن پشمینه بپوشانیدند

جابر بن عبد الله روایت کرد که مردی آمد بمصطفی ص و گفت یا رسول الله چگویی در حرفت من یعنی جامه بافتن رسول خدا گفت حرفتک حرفة ابینا آدم و کان اول من نسج آدم و کان جبرییل معلمه و آدم تلمیذه ثلاثة ایام و ان الله عز و جل یحب حرفتک و ان حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات فمن انف منکم فقد انف من آدم و من لعنکم فقد لعن آدم و من آذاکم فقد اذی آدم فان آدم خصمه یوم القیامة فلا تخافوا و ابشروا فان حرفتکم حرفة مبارکة و یکون آدم قایدکم الی الجنة

آدم پس از آن که عورت پوشیده بود در باطن خویش اضطرابی و آشفتگی می دید که عبارت وی بوصف آن راه نمی برد که هرگز مثل آن اضطراب در خود ندیده بود تا جبرییل بجای آورد گفت ای آدم آن رنج گرسنگی است که ترا مضطرب می دارد آدم گفت اکنون تدبیر چیست جبرییل گفت آری من کار تو را بسازم رفت و بفرمان حق دو گاو سرخ آورد و آلات حراثت و زراعت و دانه های گندم و ارشاد کرد او را بتخم کشتن گفت با آدم خذ فانها سبب سد جوعک و بها تحیی فی الدنیا و بها تلقی الفتنة انت و اولادک الی قیام الساعة چون آدم تخم در زمین افکند همان ساعت برست و خوشه بیاورد گفت ای جبرییل بخورم گفت نه صبر کن تا بدروی و پاک کنی چون بدرود و پاک کرد گفت اکنون خورم گفت نه تا آرد کنی جبرییل او را فرمود تا دو سنگ آورد و آن دانها همه آرد کرد آدم گفت اکنون خورم گفت نه تا خمیر کنی و بآتش او را پخته گردانی گفته اند آدم آن را بیخت و نخاله آن باز بر آن زمین افکند که گندم از آن دروده بود جو بررست پس چون آدم آن را بپخت بگریست گفت یا جبرییل ما هذا التعب و النصب فقال جبرییل هذا وعد الله الذی وعدک و ذلک فی قوله فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی ...

... و أنک لا تظمؤا فیها و لا تضحی ای لا یلحقک فیها عطش و لا حر و قیل لا یلحقک اذی الشمس اذ لیس فی الجنة شمس کما اخبر الله به فی قوله لا یرون فیها شمسا و لا زمهریرا بل اهلها فی ظل ممدود و ماء مسکوب قرأ نافع و ابو بکر و انک بکسر الالف علی الاستیناف و قرأ الآخرون بالفتح نسقا علی قوله ألا تجوع یقال ظمی یظمأ ظمأ فهو ظمآن ای عطشان و ضحی الرجل یضحی ضحی و ضحا یضحو ضحوا و ضحوا و ضحی یضحی و ضحاء و ضحیا اذا برز للشمس فاصابه حرها

قوله فوسوس إلیه الشیطان قال یا آدم هل أدلک علی شجرة الخلد یعنی علی شجرة ان اکلت منها بقیت مخلدا و ملک لا یبلی لا یبید و لا یفنی فأکلا منها ای من الشجرة فبدت لهما سوآتهما انکشفت لهما عوراتهما و کانت مستورة عن اعینهما و قیل عوقبا بازالة الستر عنهما و کشف ما کانا یستران به من اللباس فی الجنة و طفقا یخصفان علیهما ای اقبلا و جعلا یلصقان علیهما من ورقة تین الجنة یستران به عوراتهما و عصی آدم ربه باکل الشجرة فغوی ای فعل ما لم یکن فعله و قیل اخطأ طریق الحق و ضل حیث طلب الخلد باکل ما نهی عن اکله فخاب و لم ینل مراده و قال ابن الاعرابی فسد علیه عیشه و صار من العز إلی الذل و من الراحة الی التعب قال ابن قتیبة لم یکن ذنب آدم من اعتقاد متقدم و نیة صحیحة فنحن نقول و عصی و غوی کما قال الله و لا نقول آدم عاص و غاو کما تقول لرجل قطع ثوبه و خاطه قد قطعه و خاطه و لا تقول هو خیاط حتی یکون معاودا لذلک الفعل معروفا به و فی الخبر الصحیح عن ابی هریره قال قال رسول الله ص احتج آدم و موسی فقال موسی یا آدم انت ابونا خیبتنا و اخرجتنا من الجنة فقال آدم انت موسی اصطفاک الله بکلامه و خط لک التوراة بیده أ تلومنی علی امر قدره الله علی قبل ان خلقنی باربعین سنة فحجج آدم موسی و فی روایة اخری قال آدم بکم وجدت الله کتب التوریة قبل ان اخلق قال موسی باربعین سنة قال آدم فهل وجدت فیها فعصی آدم ربه فغوی قال نعم قال ا فتلومنی علی ان عملت عملا کتبه الله علی ان اعمله قبل ان یخلقنی باربعین سنة قال رسول الله ص فحجج آدم موسی

قوله ثم اجتباه ربه ای اختاره و اصطفاه فتاب علیه بالعفو و هدی ای یهدیه الی التوبة حتی قال ربنا ظلمنا أنفسنا

قال اهبطا منها جمیعا بعضکم لبعض عدو انتما عدو ابلیس و هو عدو کما و عدو ذریتکما فإما یأتینکم یعنی یأتکم منی هدی ای کتاب و رسول

فمن اتبع هدای کتابی و رسولی فلا یضل لا یزول عن الحق و لا یشقی فی الآخرة بالعذاب روی سعید بن جبیر عن ابن عباس قال من قرأ القران و اتبع ما فیه هداه الله من الضلالة و وقاه یوم القیامة سوء الحساب و ذلک بان الله یقول فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی و قال الشعبی عن ابن عباس اجار الله تابع القرآن من ان یضل فی الدنیا و یشقی فی الآخرة و قرأ هذه الایة

میبدی
 
۲۸۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یوم ینفخ فی الصور الایة نفخ اسرافیل در صور نشان قیامتست و اظهار سیاست و هیبت الهیت یک بار بدمد همه زندگان مرده شوند بار دیگر بدمد همه مردگان زنده شوند صور یکی و دمنده یکی و آواز یکی گاه زنده مرده شود گاه مرده زنده شود تا بدانی که احیا و افناء خلق بقدرت ملکست نه بنفخه ملک

آن صیحه اسرافیل بمشرق هم چنان رسد که بمغرب و بمغرب هم چنان رسد که بمشرق شرقیان هم چنان شوند که غربیان غربیان هم چنان شوند که مشرقیان خلق را در سماع آن صیحه تفاوت نه یکی را دورتر و دیگری را نزدیکتر نه این چنانست که قدیسان ملأ اعلی حافین و صافین کروبیان و روحانیان خدای را میخوانند و آن ذره که زیر اطباق زمینست در تحت الثری او را میخواند نه خواندن آن ذره از سمع الله دورتر نه خواندن عرشیان بسمع او نزدیکتر از این عجبتر مردی بود در صدر این امت نام او ساریه بصحرای نهاوند جنگ میکرد عمر خطاب در مسجد مدینه بر منبر خطبه می کرد و این قصه معروفست تا آنجا که گفت یا ساریة الجبل الجبل رب العزة از مدینه تا نهاوند حجابها برداشت تا ساریه آواز عمر بشیند دور چون نزدیک و نزدیک چون دور همچنین اسرافیل و صور از آدمیان دور لکن نفخه وی بایشان نزدیک تا بدانی که کار در رسانیدنست نه در دمیدن و گفته اند که آواز صور نفخه هیبتست و اظهار سیاست و بنفخه هیبت کسی را زنده کنند که ببعث و نشور ایمان ندارد و از قیامت و هول رستاخیز نترسد اما بنده مسلمان که ببعث و نشور ایمان دارد و از احوال و اهوال رستاخیز پیوسته ترسان و لرزان بود او را که بیدار کنند بآواز فریشته رحمت بنعت لطف و کرامت بیدار کنند هر مؤمنی را فریشته ای آید بسر خاک وی با هزاران لطف و رحمت و انواع کرامت که یا ولی الله خیز که الله تعالی ترا میخواند

قوله و یسیلونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفا الایة از روی ظاهر هیبت و سطوت عزت خود بخلق مینماید و از روی باطن بندگان و دوستان خود را تشریف میدهد که ما این زمین را فراش شما گردانیدیم و بساط شما ساختیم چون شما نباشید بساط بچه کار آید آسمان سقف شما ساختم ستاره دلیل شما آفتاب طباخ شما ماه شمع رخشان شما چون شما رفتید شمع بچه کار آید و دلیل چه کند بساطی که برای دوست کردند چون برفت ناچار برچینند چون شما رفتید ما این بساط بر گیریم که نه کسی دیگر را خواهیم آفرید هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا آسمان و زمین و ماه و آفتاب و جبال راسیات و بحار زاخرات دلاله راه شما بودند هر یکی را مشعله ای در دست نهاده و فراراه شما داشته فردا که وقت نظر بود همه را از پیش تو برگیریم گوییم خبر رفت و نظر آمد برهان وقتی باید که عیان نبود چون عیان آمد برهان چه کند دلاله چندان بکار آید که دوست بدوست نرسیده است اما چون دوست بدوست رسید دلاله را چکند چون روزگار روزگار خبر بود هدهد در میان باید تا خبر دهد اما چون عهد نظر آمد هدهد بکار نیاید مصطفی ص تا بمکه بود جبرییل آمد شدی می داشت چون بسدره منتهی رسید جبرییل بایستاد گفت ما اکنون حجاب گشتیم دوست بدوست رسید واسطه بکار نیست و دلاله اکنون جز حجاب نیست یومیذ لا تنفع الشفاعة إلا من أذن له الرحمن الایة مصطفی ص گفت ان الرجل من امتی لیشفع للفیام من الناس فیدخلون الجنة بشفاعته و ان الرجل لیشفع للقبیلة و ان الرجل لیشفع للعصبة و ان الرجل لیشفع لثلاثة نفر و للرجلین و للرجل

و روی ان من هذه الامة لمن یشفع یوم القیامة لاکثر من ربیعة و مضر فیشفع کل رجل علی قدر عمله

و عن جابر قال کنا حول رسول الله فقال الا انه مثلت لی امتی فی الطین و علمت أسماءهم کما علم آدم الاسماء کلها و عرضت علی الرایات و ان الفقیر من الفقراء لیشفع لعدد مثل ربیعة و مضر فلا تزهدوا فی فقراء المؤمنین

می گوید در امت من کس باشد که فردای قیامت بعد در بیعة و مضر بشفاعت وی در بهشت روند چون عظمت چاکران اینست و شرف ایشان بدرگاه عزت چنین است حشمت و حرمت و شرف سید اولین و آخرین در مقام شفاعت خود چونست گویی در آن می نگرم که فردا در ان عرصه عظمی و انجمن کبری سید صلوات الله علیه طیلسان شفاعت بر سفت شفقت افکنده و آن بیچارگان و عاصیان امت دست در دامن شفاعت وی زده و سید ص همی گوید تا یکی مانده من نروم شفاعتی لاهل الکبایر من امتی و از حضرت عزت ذی الجلال این نداء لطف روان و لسوف یعطیک ربک فترضی ای محمد چندان که میخواهی می بخشم و آنچه می گویی می پذیرم ای محمد سوختگان درگاه ما را گوی تا دست تهی آرید بر ما که ما دست تهی دوست داریم فروشندگان دست پر خواهند بخشندگان دست تهی ای محمد در ازل همه احسان من در حال همه انعام من در ابد همه افضال من اشارت بدرگاه بی نهایت بحکم رأفت و رحمت این است که اگر صد سال جفا کنی چون عذرخواهی گویم کس را در میان شفیع مکن تا نداند که تو چه کرده ای آن روز که مرا شفیع باید من خود شفیع انگیزم من ذا الذی یشفع عنده إلا بإذنه آن روز که شفیع انگیزم عدد جفاهای تو با وی بنگویم و گرنه شفاعت نکند زان که حلم من کشد بار جفای تو شفیع نکشد کرم من پوشد عیبهای تو شفیع نپوشد در خبرست که روز قیامت بنده ای را بدوزخ می برند مصطفی ص او را ببیند گوید یا رب امتی امتی

خطاب آید که ای محمد ندانی که وی چه کرده است عدد جفاهای بنده با وی بگوید مصطفی ص گوید سحقا سحقا او که شفیع تو است چون بداند جفاهای تو چنین گوید پس بدان که آلوده ملوث را نپذیرد کسی مگر من معیوب را ننوازد کسی جز از من فتعالی الله الملک الحق علوه کبریاؤه و کبریاؤه سناؤه و علاؤه مجده و عزته عظمته کسی که علو و کبریاء جل جلاله بدانست و اعتقاد کرد نشانش آنست که همه قدرها در جنب قدر او غدر بیند همه جلالها در عالم جلال او زوال بیند همه کمالها نقصان و همه دعویها تاوان داند که با کمال او کس را کمال مسلم نیست و با جمال او کس را جمال مسلم نیست

الا کل شی ء ما خلا الله باطل

اگر عزت می طلبی ترا در آن نصیب نیست که عزت صفت خاص ماست و ذبول و خمول و قلت سزای شما ابلیس دعوی عزت کرد دست در دامن تکبر زد بنگر که با وی چه کردیم فرعون خود را در صفت علو جلوه کرد بنگر که او را بآب چون کشتیم قارون بکنوز خود تفاخر کرد بنگر که او را بزمین چون فرو بردیم بو جهل دعوی عزت کرد گفت در میان قوم خود مطاع و عزیزم فردا در دوزخ با وی گویند ذق إنک أنت العزیز الکریم آری من تواضع لله رفعه الله و من تکبر وضعه الله

و لا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضی إلیک وحیه و قل رب زدنی علما مصطفی عربی رسول قرشی که آسمان و زمین که آراستند باقبال و افضال و عصمت و حرمت وی آراستند خطبه سلطنت در کونین بنام وی کردند اسم او را شطر سطر توحید ساختند

علم اولین و آخرین در وی آموختند و منت بر وی ننهادند که و علمک ما لم تکن تعلم ...

... و قال ص لا یشبع عالم من علم حتی یکون منتهاه الجنة

و گفته اند که بر زبان سید صلوات الله علیه این کلمه برفت که انا اعلمکم بالله و اخشاکم و این کلمه اگر چه سید ع از روی تواضع گفت شکر نعمت معرفت رنگ دعوی داشت رب العزة آن نکته از وی در نگذاشت و بحکم غیرت او را از سر آن دعوی فرا داشت گفت قل رب زدنی علما ای محمد بر مقام افتقار بنعت انکسار دعا کن و از ما زیادتی علم خواه چه جای دعوی است و دعوی کردن خویشتن دیدنست و بنده باید که در همه احوال نظاره الطاف ربانی کند نه نه نظاره خود که هلاک در خویشتن دیدنست و نجات در الله تعالی دیدن و فرقست میان مصطفی ص و موسی کلیم موسی چون دعوی علم کرد رب العزة حوالت او بر خضر کرد و بدبیرستان خضر فرستاد تا میگفت هل أتبعک علی أن تعلمن مما علمت رشدا و مصطفی ص را حوالت بر خود کرد گفت قل رب زدنی علما

قوله و لقد عهدنا إلی آدم من قبل تا آخر ورد قصه آدم است و عهد نامه خلافت وی اول با وی خطاب هیبت رفت تازیانه عتاب دید قدم در کوی خوف نهاد و زاری کرد باز او را بزبر لطف نشاند عنایت ازلی در رسید تاج اصطفا دید بر بساط رجا شادی کرد آری کاریست رفته و حکمی در ازل پرداخته هنوز آدم زلت نیاورده که خیاط لطف صدره توبة او دوخته هنوز ابلیس قدم در معصیت ننهاده بود که پیلور قهر معجون زهر لعنت وی آمیخته ابتداء آثار عنایت ازلی در حق آدم صفی آن بود که جلال عزت احدیت بکمال صمدیت خویش قبضه ای خاک بخودی خود از روی زمین برگرفت ان الله تعالی خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع ادیم الارض

آن گه آن را نخست در قالب تقویم نهاد چنان که گفت لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم پس آن را در تخمیر تکوین آورد کهخمر طینة آدم بیده اربعین صباحا پس شاه روح را در چهار بالش نهاد او بنشاند که و نفخت فیه من روحی پس منشور خلافت و سلطنت او در دار الملک ازل برخواند که إنی جاعل فی الأرض خلیفة اسامی جمله موجودات بقلم لطف قدم بر لوح دل او ثبت کرد که و علم آدم الأسماء کلها مسبحان و مقدسان حظایر قدس و ریاض انس را در پیش تخت دولت او سجده فرمود که و إذ قلنا للملایکة اسجدوا لآدم این همه مرتبت و منقبت و منزلت می دان که نه در شأن گل را بود که آن سلطان دل را بود لطیفه ای از لطایف الهی سری از اسرار پادشاهی معنیی از معنیهای غیبی که در ستر سر قل الروح من أمر ربی بود در سویدای دل آدم ودیعت نهاد و بر زبان مطهر مصطفی ص از آن سر سر بسته این نشان باز داد که خلق الله آدم علی صورته ملاء اعلی چون آن بزرگی و علاء وی دیدند ارواح خود را نثار آستانه مقدس خاک کردند ای جوانمرد آدم خاک بود چندان که قالب قدرت ندیده بود و در پرده صنع لطیف نیامده بود و نور سر علم بر وی نتافته بود و سر مواصلت و حقیقت معیت محبت روی ننموده بود اکنون که این معانی ظاهر گشت و این در حقایق در درج دل وی نهادند او را خاک مگو که او را پاک گو او را حماء مسنون مگو که او را لؤلؤ مکنون گو اگر کیمیاء که مصنوع خلقست می شاید که مس را زر کند محبتی که صفت حقست چرا نشاید که خاک را از کدورت پاک کند و تاج تارک افلاک کند اگر از گلی که سرشته تو است گل آید چه عجب گر از گلی که سرشته اوست دل آید پیری را پرسیدند از پیران طریقت که آدم صفی ع با آن همه دولت و رتبت و منزلت و قربت که او را بود نزدیک حق جل جلاله نداء و عصی آدم بر وی زدن چه حکمت داشت پیر بزبان حکمت بر ذوق معرفت جواب داد که تخم محبت در زمین دل آدم افکندند و از کاریز دیدگان آب حسرت برو گشادند آفتاب و أشرقت الأرض بنور ربها بر آن تافت طینتی خوش بود قابل تخم درد آمد شجره محبت بر رست هوای فنسی آن را در صحرای بهشت بپرورد آفتاب و لم نجد له عزما آن را خشک کرد پس بداس ثم اجتباه ربه بدرود آن گه بباد فتاب علیه و هدی پاک کرد آن گه خواست که آن را بآتش پخته گرداند تنوری از سیاست و عصی آدم بتافت و آن قوت عشق در آن تنور پخته کرد هنوز طعم آن طعام بمذاق آدم نرسیده بود که زبان نیاز بر گشاد گفت ربنا ظلمنا أنفسنا و گفته اند که آدم را دو وجود بود وجود اول دنیا را بود نه بهشت وجود دوم بهشت را فرمان آمد که ای آدم از بهشت بیرون شو بدنیا رو و تاج و کلاه و کمر در راه عشق در باز و با درد و محنت بساز آن گه ترا بدین وطن عزیز و مستقر بقا باز رسانیم با صد هزار خلعت لطف و انواع کرامت علی رؤس الاشهاد بمشهد صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت و ذات طهارت و منبع صفوت فردا آدم را بینی با ذریت خود که در بهشت میرود و ملایکه ملکوت بتعجب می نگرند و می گویند این مرد فردست که بی نوا و بی برگ از فردوس رخت برداشت ای آدم بیرون آوردن تو از بهشت پرده کارها و سر رازها است زیرا که صلب تو بحر صد هزار و بیست و اند هزار نقطه در نبوت است

رنجی بر گیر و تا روزی چند گنجی بر گیر همچنین مصطفی عربی ص را گفتند ای محمد ما مکیان را بر گماشتیم تا ترا از مکه بیرون کردند و فرمودیم که بمدینه هجرت کن لباس غربت در پوش و بزاویه حسرت بو ایوب انصاری رو این همه تعبیه آنست که روز فتح مکه ترا با ده هزار مرد مبارز تیغ زن بمکه باز آریم تا صنادید قریش و رؤساء مکة تعجب همی کنند که این مرد است که تنها بگریخت اکنون بنگرید که کارش بکجا رسید همچنین روح پاک مقدس را گفتیم تو معدن لطافتی و منبع روح و راحتی ترا که بوطن غربت فرستادیم و در صحبت نفس شور انگیز بداشتیم و درین خاکدان محبوس کردیم مقصود آن بود که بآخر کار با صد هزار خلع الطاف و تحف مبار و هدایای اسرار بحضرت خود باز خوانیم که یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک ای آدم اگر ترا از بهشت در صحبت مار و ابلیس بدنیا فرستادیم در صحبت رحمت و مغفرت و بدرقه اقبال و دولت باز آوردیم ای محمد اگر ترا از مکه بصفت ذل بیرون آوردیم با فتح و ظفر و نصرت بصفت عز باز آوردیم ای روح عزیز اگر ترا درین خاکدان و منزل اندوهان و بیت الاحزان فراق روزی چند مبتلا کردیم و مدتی در صحبت نفس اماره بداشتیم بآخر در صحبت رضا و بدرقه خطاب ارجعی إلی ربک بجوار کرامت باز آوردیم

میبدی
 
۲۸۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۶ - النوبة الاولى

 

... قال کذلک أتتک الله گوید او را هم چنان که بتو آمد آیاتنا فنسیتها پیغامها و بگذاشتی آن را و کذلک الیوم تنسی ۱۲۶ امروز هم چنان ترا بگذاریم

و کذلک نجزی من أسرف و هم چنان پاداش دهیم آن کس را که بگزاف رود و لم یؤمن بآیات ربه و بنگرود بسخنان خداوند خویش و لعذاب الآخرة أشد و أبقی ۱۲۷ و عذاب آن جهان سخت تر پاینده تر از عذاب این جهان

أ فلم یهد لهم باز ننمود بایشان کم أهلکنا قبلهم من القرون که چند هلاک کردیم پیش از ایشان از گروه گروه یمشون فی مساکنهم می روند در جایگاه های گذاشته پس ایشان إن فی ذلک لآیات لأولی النهی ۱۲۸ درین که نمودیم نشانهاست زیرکان را و خردمندان را و لو لا کلمة سبقت من ربک گرنه سخنی بودی پیش رفته از خداوند تو لکان لزاما در پیچیدندی در ایشان و در رسیدندی و فرو گرفتندی عذاب خداوند تو و أجل مسمی ۱۲۹ و اگر نه روزهای پسین نام زد کرده بودی

فاصبر علی ما یقولون شکیبایی کن بر آنچه ترا میگویند و سبح بحمد ربک بپاکی بستای و بسزاواری یاد کن و پاک دان خداوند خویش را قبل طلوع الشمس و قبل غروبها پیش از بر آمدن آفتاب و پیش از فرو شدن آن و من آناء اللیل فسبح و از ساعتهای شب هم بستای او را و نماز کن و أطراف النهار و بر گوشه های روز لعلک ترضی ۱۳۰ تا مگر ترا خشنود کند تا خشنود شوی

و لا تمدن عینیک و مکش نگرستن دو چشم خویش را إلی ما متعنا به بآنچه بر خود دار کردیم و فرا داشتیم بآن أزواجا منهم مردی چند وزنی چند از ایشان زهرة الحیاة الدنیا شکوفه این جهانی که بیفروزد و به نپاید لنفتنهم فیه تا ایشان را بآن فنته می کنیم و می آزماییم و رزق ربک خیر و أبقی ۱۳۱ و روزی خداوند تو روز بروز به و برکت آن پاینده تر

و أمر أهلک بالصلاة و کسان خویش را بنماز فرمای و اصطبر علیها و خود بر نماز کردن شکیبایی کن لا نسیلک رزقا از تو نمی خواهیم که داشت خودساز و خود را روزی ده نحن نرزقک ما خود ترا داریم و روزی رسانیم و العاقبة للتقوی ۱۳۲ و سرانجام پیروزی بپرهیزگاری است

و قالوا لو لا یأتینا بآیة من ربه میگویند چرا بما نشانی و معجزه ای نیارد از خداوند خویش أ و لم تأتهم نرسید بایشان بینة ما فی الصحف الأولی ۱۳۳ خبر درست من از کتابهای پیشین

و لو أنا أهلکناهم بعذاب من قبله و اگر ما ایشان را هلاک کردیمی بعذابی پیش از پیغام لقالوا ربنا ایشان گفتندی خداوند ما لو لا أرسلت إلینا رسولا چرا رسولی نفرستادی بما فنتبع آیاتک تا ما پذیرفتیمی و متابعت کردیمی سخنان تو من قبل أن نذل و نخزی ۱۳۴ پیش از آنکه ما خوار گشتیمی و رسوا

قل کل متربص فتربصوا بگوی ما چشم داریم و شما می دارید فستعلمون آری بدانید من أصحاب الصراط السوی که خداوندان راه راست که اند و من اهتدی ۱۳۵ و بدانید که راهبران بصواب که اند

میبدی
 
۲۹۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و له من فی السماوات و الأرض و او راست هر که در آسمان و زمین کس است و من عنده و ایشان که نزدیک وی اند لا یستکبرون عن عبادته خویشتن را بزرگ نمی دارند و از بنده بودن او را ننگ نمی دارند و از پرستش او سر نمی کشند و لا یستحسرون ۱۹ و از پرستش هیچ فرو نمی مانند

یسبحون اللیل و النهار می ستایند و می پرستند و نماز میکنند شب و روز لا یفترون ۲۰ سست نمیشوند ...

... و ما أرسلنا من قبلک من رسول نفرستادیم پیش از تو هیچ فرستاده ای إلا نوحی إلیه مگر پیغام دادیم باو أنه لا إله إلا أنا فاعبدون ۲۵ که نیست خدای مگر من مرا پرستید

و قالوا اتخذ الرحمن ولدا گفتند که رحمن فرزندی گرفت سبحانه پاکی و بی عیبی او را بل عباد مکرمون ۲۶ بلکه بندگانند نواختگان

لا یسبقونه بالقول بی دستوری او سخن نگویند و هم بأمره یعملون ۲۷ و بفرمان او کار کنند ...

... و من یقل منهم و هر که از فریشتگان گوید إنی إله من دونه من خدایم فرود از الله فذلک نجزیه جهنم او آنست که او را پاداش کنیم دوزخ کذلک نجزی الظالمین ۲۹ چنان کنیم پاداش ستمکاران

أ و لم یر الذین کفروا نمی بینند ناگرویدگان أن السماوات و الأرض کانتا رتقا که آسمانها و زمین بسته بودند ففتقناهما بگشادیم آن را هر دو و جعلنا من الماء کل شی ء حی و بیافریدیم از آب هر چیزی زنده أ فلا یؤمنون ۳۰ بنگروند که ما تواناییم و جعلنا فی الأرض رواسی و در زمین کوه ها بلند کردیم أن تمید بهم تا زمین ایشان را بنگرداند جعلنا فیها فجاجا سبلا و در زمین راهها فراخ ساختیم لعلهم یهتدون ۳۱ تا ایشان راه دانند که روند

و جعلنا السماء سقفا و آسمان کازی کردیم محفوظا بی ستون نگاه داشته و هم عن آیاتها معرضون ۳۲ و ایشان از چندان نشانهای توانایی روی گردانندگان ...

میبدی
 
 
۱
۱۴۳
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۱۴۷
۵۵۱