گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» یوم الحسرة یوم القیامة سبق لقوم الشقاوة من غیر ان یرتکبوا معصیة، و لآخرین السعادة قبل ان یقترفوا حسنة. روز حسرت روز اول است در عهد ازل، که حکم کردند و قضا راندند و هر کس را آنچه سزای وی بود دادند، رانده بی‌جرم و جریمت، نواخته بی وسیلت طاعت. یکی را خلعت رفعت دوختند و میل نه.

یکی را بآتش قطیعت سوختند و جور نه. آن یکی بر بساط لطف پر از ناز و خطاب: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» شنیده. این یکی در وهده خذلان بنعت حرمان زهر «قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ»

چشانیده، آری سابقه‌ای رانده، چنان که خود دانسته. عاقبتی نهاده چنان که خود خواسته از بشریّت تیری ضعیف ترکیب در وجود آورده، و آن تیر در کمان علم ازل نهاده و در هدف حکم انداخته. اگر راست رود، ثنا و احسنت اندازنده را، اگر کژ رود طعن و لعن تیر را. شعر:

حیرت اندر حیرتست و تشنگی در تشنگی

گه گمان گردد یقین و گه یقین گردد گمان.

حضرت عزّ و جلال و بی نیازی فرش او منقطع گشته درین ره صد هزاران کاروان.

قوله: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» میگوید مائیم میراث بر جهان از جهانیان، و باقی پس جهانیان و جهان، و باز گشت کار خلق با ماست جاودان. اشارتست ببقاء احدیت و فناء خلقیت آن روز که اطلال و رسوم کون را آتش بی نیازی در زند و عالم را هباء منثور گرداند و تیغ قهر بر هیاکل افلاک بگذراند، و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند، و زمام اعدام بر سر مرکب وجود کند. پس ندا در دهد که: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ» کرا زهره آن بود که این خطاب را بجواب پیش آید، تا هم جلال احدیت جمال صمدیت را پاسخ کند. و عزّ قدوسی کمال سبوحی را جواب دهد که: «اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ».

قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» الصّدیق هو الواقف مع اللَّه فی عموم الاوقات علی الصّدق کسی را صدّیق گویند که با اللَّه تعالی بهمه حال و در همه وقت راست رود. بنفس در مجاهدت. بدل در مشاهدت. بروح در مکاشفت، بسرّ در ملاطفت، مراد خود فداء مراد حق کرده، ظاهر بخلق داده، باطن با حق آسوده، همه کس دست در دامن وی زده و دل وی بکس التفات ناکرده، خویشتن را باللّه تعالی سپرده و بهر چه پیش آید رضا داده، اینست حال خلیل (ع) بگاه بلا و محنت. جبرئیل او را پیش آمد که: هل لک من حاجة؟ روی از جبرئیل گردانید و گفت: امّا الیک فلا.

آن گه دست تسلیم از آستین رضا بیرون کرد و بر وی اسباب باز زد و بزبان تفرید گفت: «حسبی اللَّه و نعم الوکیل».

عزیزی میگوید: در عیادت درویشی شدم او را در بلای عظیم دیدم، گفتم: لیس بصادق فی حبّه من لم یصبر علی ضربه. در دوستی اللَّه تعالی صادق نیست آن کس که در زخم بلاء او صابر نیست، درویش سر برآورد گفت: ای جوانمرد غلط کردی، لیس بصادق فی حبّه من لم یتلذذ بضربه. در دوستی او صادق نیست کسی کش با زخم او خوش نیست.

معاذ در سکرات مرگ افتاده و آن شدت نزع و هول مطلع پدید آمده میگفت: اخنقنی خنقک فو عزّتک انّی لاحبّک، و خنق آن باشد، که حلق کسی بگیری و می‌فشاری، معاذ گفت بیفشار چندان که خواهی بی‌آزرم که ترا دوست دارم. ای جوانمرد دلی که قدر حق در آن دل نزول کرد قدر همه عالم رخت از دل وی برگرفت، دیده‌ای که مشاهدت حق در آن دیده جای گرفت همه مشاهدتها در آن مشاهدت متلاشی گشت. یکی در کار خلیل ابراهیم (ع) اندیشه کن که بر بساط صدق، در مجامع جمعیت، در محراب فردانیت معتکف گشت، بقصور و تقصیر خود معترف شد، از طلب نصیب خود غایب گشت، در میدان قرب حق قدم زد، آفت زمان و مکان، و آثار و اعیان، و اطلال و اشکال، و موجودات و معلومات بکلّی از پیش خویش برداشت، گهی از خلق تبرّا جست که: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ»، گهی بحق تولّا کرد که: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، لا جرم از حضرت عزّت او را خلعت و نعمت دادند و رقم خلّت کشیدند که: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا و ابراهیم الذی و فی انه کان صدیقا نبیا» قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی‌ إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» بفتح لام خوانده‌اند و بکسر لام، اگر بکسر خوانی بدایت کار موسی است آنکه که در روش خویش بود، و اگر بفتح خوانی اشارت بنهایت حال اوست آن گه که در کشش حق افتاد، یعنی کان موسی مخلصا فی سلوکه منهج النّبوة عند عنفوان دولته، ثمّ خلّصناه عن سلوکه فجذبناه و اخلصناه. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» موسی را هم روش بود و هم کشش. «جاءَ مُوسی‌ لِمِیقاتِنا» اشارت است بتفرقت وی در حال روش و کلمه «رب» هم چنان است که: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا».

باین کلمه حق او را در نقطه جمع میکشد، و مرد تا در روش خویش است قدم وی بر زمین خطر باشد چنان که گفته‌اند: «و المخلصون علی خطر عظیم»

باز که بنقطه جمع رسد و کشش حق در رسد. ارض خطر را با قدم او کار نباشد، و قدم خود چندان بود که در روش باشد، چون کشش آمد قدم را پی کنند، نه قدم ماند نه قدمگاه، اینجا سرّ «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» آشکارا گردد و قوّت دل وی همه ذکر حق بود، غذای جان وی سماع کلام حق بود، آرام وی همه با صفات و نام حق بود.

وحی آمد بموسی که ای موسی دانی که از بهر چه با تو سخن گفتم و بخلوتگاه مناجات بردم؟ ای موسی اطّلاع کردم بر دلهای جهانیان، ندیدم دلی مشتاقتر و متواضع تر و در محبّت صافی‌تر از دل تو، یا موسی اسمع کلامی و احفظ وصیّتی، و ارع عهدی، فانّی قد وقفتک الیوم منّی موقفا لا ینبغی لبشر بعدک ان یقوم مقامک منی، یا موسی اسمع نعتی، و لا نعت لنعتی الّا ما نعت لک من نعتی، انّ من نعتی انّه لا ینبغی ان ینعت نعتی الّا انا، فانا الّذی اعرف نعتی، فلا اله الّا انا، لیس لی شبیه و لا ندّ و لا نظیر و لا عدیل و لا وزیر یوازرنی. کنت قبل الاشیاء و اکون بعد الاشیاء، معروف بالدّوام و البقاء و العز و السناء فلا اله غیری، و لا ینبغی ان یکون کذلک غیری.

قوله: «أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ»، لختی پیغامبران را نام برد درین سورة، و مؤمنان و صالحان امّت در ایشان پیوست که: «وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا» گفت ایشان را بفضل خود نواختم، بلطف خود را هشام نمودم، بعنایت ازلی رقم دوستی کشیدم، بخواست خود نه بکردار ایشان برگزیدم، بکرم خود نه بجهد ایشان پسندیدم. آن گه در لطف و کرم بیفزود و ایشان را بستود که: «إِذا تُتْلی‌ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا». ظاهر عنوان باطن است، سجود ظاهرشان بر وجود سرائر دلیل واضح است. تن‌های ایشان بر خدمت داشته، دلها بحرمت آراسته، نور دلهای ایشان بآسمان پیوسته.

قوله: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» الایه.. آن دور در گذشت و آن قرن بسر رسید باز قومی دیگر رسیدند بعکس ایشان و سیرتشان، بر پی شهوتها رفتند و دل در آشیانه شیطان بستند، حریص چون خوکان، متکبر چون پلنگان، محتال چون روبهان شریر چون سگان، بظاهر آدمی و بباطن شیطان.

ای جوانمرد خاصیّت آدمی نه بتغذّی و تناسل است که نبات را همین هست نه بحسّ و حرکت است که حیوانات دیگر را همین هست، بلکه خاصیّت آدمی بعلم و معرفت است، امّا خطر گاهی داده‌اند او را که بیک لحظه بدرجه جبرئیل و میکائیل رسد، بلکه از ایشان در گذرد، و بیک خطرت بهیمه‌ای سبعی گردد بلاقیمت، اگر نظر فضل الهی بدو رسد، «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ» او را در پرده عصمت خویش گیرد، و اگر بعدل جبّاری بحکم سیاست بدو نگرد، «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» او را در وهده غیّ افکند که: «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا».

قوله: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً»، فاولئک الّذین تدارکتهم الرّحمة الازلیة و یسبقون فی النّعم السّرمدیة.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode