گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یعنی لابی جهل و لاخیه الحرث ابنی هشام بن المغیرة بن عبد اللَّه بن عمرو بن مخزوم حین اسلم الحرث و ثبت ابو جهل علی کفره. و قیل هما اخوان من اهل مکّة احدهما مؤمن و الآخر کافر و اسم المؤمن ابو سلمة عبد اللَّه بن عبد الاسد بن عبد باللیل زوج امّ سلمة قبل النّبی (ص)، و الآخر کافر و هو الاسود بن عبد الاسد میگوید مثل زن این دو برادران را بآن دو مرد که در روزگار پیش بودند.

زجّاج گفت جهودان گفتند مشرکان مکه را که محمد را پرسید بر سبیل امتحان از قصّه آن دو مرد که در زمان پیش بودند، این آیت بجواب امتحان ایشان آمد: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ» ای للّذین سألوک عن ذلک امتحانا ای حدّثهم بما فی‌ مثله العبرة ایشان را بگوی قصّه آن دو مرد که در مثل آن قصّه عبرتست اگر عبرت می‌گیرند: دو برادر بودند در بنی اسرائیل یکی مؤمن نام او یهودا، دیگری کافر نام او قطروس، همان دو برادرند که در سوره الصّافات وصف ایشان گفته: «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ، یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ».

دو برادر بودند هشت هزار دینار از پدر میراث برده هر یکی چهار هزار دینار، قطروس رفت و بهزار دینار بستانی خرید و آن را عمارت کرد و نیکو بپرداخت، یهودا در مقابل آن هزار دینار بدرویشان داد و گفت: اللّهم ان کان فلان قد اشتری ارضا بالف دینار فانّی اشتری منک ارضا فی الجنّة بالف دینار بار خدایا اگر او بستانی خرید بهزار دینار من از تو بستانی می‌خرم اندر بهشت بهزار دینار که بصدقه دادم. قطروس بهزار دینار دیگر خانه‌ای بنا نهاد و در آن غرفه‌ها و منظره‌ها بساخت، یهودا هزار دینار دیگر بصدقه داد بدرویشان و گفت بار خدایا مرا خانه‌ای در بهشت می‌باید از بهر من خانه‌ای در بهشت بساز. قطروس زنی بخواست و هزار دینار مهر وی کرد، یهودا هزار دینار دیگر بخرج درویشان و یتیمان و پیر زنان کرد و گفت بار خدایا این مهر زنان بهشتی است که تو مرا نام زد کنی. قطروس هزار دینار دیگر که مانده بود بچاکران و خدمتکاران و لباس و تجمّل خویش خرج کرد، یهودا نیز هزار دینار دیگر که باقی مانده بود بر ارباب حاجات تفرقه کرد و از خدای تعالی لباس و تجمّل بهشتی و غلمان و ولدان جاودانی بخواست.

پس بروزگار یهودا درویش گشت و اختلال حال و اضطرار او را بر آن داشت که نیاز خویش به قطروس برداشت و از وی چیزی خواست، قطروس گفت: ما فعل مالک فقد اقتسمنا مالا واحدا فاخذت شطره و انا شطره آن مال را چه کردی نه هر دو برادر بودیم و مال بهم قسمت کردیم؟ یهودا گفت آن همه بصدقه بدرویشان دادم، قطروس گفت: ائنّک لمن المصدقین آری تو مال بصدقه دادی اکنون آمده‌ای و از من میخواهی، اذهب فو اللَّه لا اعطیک شیئا فطرده. اینست که ربّ العالمین در بیان قصّه ایشان گفته: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ» ای بستانین، «مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» ای جعلنا النّخل محیطة بهما. و قیل «حففناهما» جعلنا حفافیهما ای جانبیهما نخلا، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً» یعنی جعلنا حول الاعناب النّخل و وسط الاعناب الزّرع.

«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» ای اعطت ثمرها و ادّت ریعها تاما ای کلّ واحدة منهما، فلذلک لم یقل آتتا، «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ» ای من اکلها، «شَیْئاً» ای لم ینقص ممّا عهد، «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً» ای شققنا فی المکان المتخلل بینهما جنب الزّرع اخبر اللَّه سبحانه و تعالی عن اتّصال عمارتهما و کمال تأدیة حملهما من نخلهما و اعنابهما و اخبر انّ شربهما کان من نهر جار و هو من اغزر الشرب.

«وَ کانَ لَهُ» ای لصاحب الجنّتین، «ثَمَرٌ» بفتحتین قراءة عاصم و یعقوب بروایة روح و بن حسّان و کذلک: «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» علی انّه جمع ثمرة کبقرة و بقر و المعنی کان له من النّخیل و الاعناب ثمر کثیر، و قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر و حمزة و الکسائی: و کان له ثمر و احیط بثمره بضم الثّاء و المیم فیهما، وافقهم رویس فی «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» و الثّمر صنوف الاموال من الذّهب و الفضّة و غیرهما، یعنی و کان له مال سوی الجنتین، و یجوز ان یکون جمع ثمار ککتاب و کتب و یجوز ان یکون جمعا لثمرة کبدنة و بدن و خشبة و خشب و یجوز ان یکون واحدا کعنق و طنب، و قرأ ابو عمرو وحده ثمر و بثمره بضم الثّاء و تسکین المیم فیهما جمیعا و الوجه انّه مخفف من ثمر بالضّم علی ایّ وجه یحمل علیه، و الثّامر الرّجل الغنیّ و الثّامر الشّی‌ء الکثیر، قال الشّاعر:

ایّاک ادعو فتقبّل ملقی

و اغفر خطایای و ثمّر ورقی‌

ای کثر ابلی و غنمی، «فَقالَ لِصاحِبِهِ» المؤمن، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» ای یراجعه فی الکلام مشتق من حار اذا رجع، مراجعت در سخن میان ایشان آن بود که قطروس بجفا و زشتی با وی می‌گفت که مال را چه کردی؟ و کجا بردی؟ و چرا از دست بدادی؟ تا چنین درویش و درمانده گشتی، وی می‌گفت مال در وجوه خیرات و صدقات خرج کردم، از پیش خویش فرستادم تا فردا بثواب آن برسم، قطروس گفت: مال خویش ضایع کردی بظنّی محال و بعثی و ثوابی که نخواهد بود، اکنون من از تو افزون ترم بمال و انبوه‌ترم بخدمتکار و یار، اینست که اللَّه تعالی گفت: «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً» یعنی انا ذو مال کثیر و نفر عزیز، العزّة ها هنا هی الکثرة و النّفر الخدم و النّفیر الاعوان، منه قوله تعالی: «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» ای خدما و خولا، آن گه دست برادر مسلمان گرفت و او را در آن بستان خویش برد از روی مفاخرت تا بوی نماید آن عمارت و زراعت و درختان و ثمار، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» وحد الجنّة لاتصال کلّ واحدة منهما بالآخری، «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» ای کافر بربه، قال النّابغة: الحمد للَّه لا شریک له من اباها فنفسه ظلما، «قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ» ای تهلک، «هذِهِ» الجنّة، «أَبَداً» انکر ان اللَّه یفنی الدّنیا و انّ القیامة تکون.

«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» کائنة، «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلی‌ رَبِّی» نشرت بعد موتی الی ربّی، یعنی ان یک بعث و دار اخری کما زعمت، «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها» ای من جنّته، قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر: «خیرا منهما» بزیادة میم للتّثنیة، و الوجه انّه علی تثنیة الجنّتین المذکورتین فیما تقدّم من قوله تعالی: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ، کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ». و قرأ الباقون: «خَیْراً مِنْها» بغیر میم و الوجه انّه علی الانفراد لتقدّم ذکر جنّة مفردة فی قوله تعالی: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» فافراد الضّمیر یرجع الیها، «مُنْقَلَباً» ای انقلابا. و قیل موضع انقلاب یقول کما اعطانی و اکرمنی فی الدّنیا یعطینی فی الآخرة و یکرمنی هناک، این همانست که عاص وائل گفت خباب أرت را: «لَأُوتَیَنَّ مالًا وَ وَلَداً».

«قالَ لَهُ صاحِبُهُ» المسلم، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» هذه المحاورة کنایة عن الصّلابة فی الدّین و شدّة الصریمة و ترک المبالاة فی اللَّه، آن برادر مسلمان گفت از قوّت ایمان و یقین و صلابت در دین: «أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ» یعنی اباک آدم، «مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» ای خلقک من نطفة ابیک فی رحم امّک، «ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا» جعلک معتدل الخلق و القامة ذا عقل و تمییز، ثمّ جهلت امر الاعادة و لم تستدل بالمبدإ علی المعاد.

«لکِنَّا» بالالف فی الوصل قرأها ابن عامر و رویس و ابن حسّان و قرأ الباقون و روح بغیر الف فی الوصل و اتّفقوا علی الوقف بالالف و اصل الکلمة: لکن انا فحذفت الهمزة طلبا للخفّة لکثرة استعمالها و ادغمت احدی النّونین فی الأخری و اثبتت الف لکنّا کما اثبتت فی الوقف علی لغة من یقول انا بالالف فی الوقف و الوصل، «هُوَ اللَّهُ رَبِّی» القول ها هنا مضمر معناه: لکن انا اقول هو اللَّه ربّی، «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً».

«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ» لولا ها هنا للتّحضیض و یختصّ بالفعل ای هلا اذ دخلت جنّتک، «قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ» ای ما شاء اللَّه کان فهو رفع بالابتداء و الخبر مضمر. و قیل معناه الامر ما شاء اللَّه فیکون المبتدا مضمرا و المعنی الامر بمشیّة اللَّه، «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» لا یقوی احد علی ما فی یدیه من ملک و نعمة الّا باللّه. و قیل هی معاذ من لقع العین، و فی ذلک ما

روی انس انّ النّبی (ص) قال من رأی شیئا فاعجبه فقال ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللّه لم یضرّه.

و قال (ص): من اعطی خیرا من اهل و مال فیقول عند ذلک ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللّه لم یرفیه ما یکره، فهذه الآیة توبیخ من المسلم للکافر علی مقالته و تعلیم له ما یحبّ ان یقول، ثمّ رجع الی نفسه فقال: «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً» انا فی الآیة عماد فلذلک نصب اقلّ.

«فَعَسی‌ رَبِّی» فلعلّ ربّی، «أَنْ یُؤْتِیَنِ» فی الآخرة او فی الدّنیا، «خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْها» ای علی جنّتک، «حُسْباناً» عذابا، «مِنَ السَّماءِ» یرمیها به من برد او صاعقة. قال ابن عباس: «حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» ای نارا، و قیل قضاء من اللَّه یقضیه. قال الزجاج: الحسبان فی اللّغة الحساب لقوله: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» فالمعنی و یرسل علیها عذاب حسبان و ذلک الحسبان حساب ما کسبت یداک، «فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً» الصّعید التّراب، و قیل وجه الارض و الزّلق المکان الذی لا یثبت علیه قدم بل تزل عنه. و قال الزجاج الصّعید و الزّلق الطریق الّذی لانبات فیه. و قیل الزّلق الخراب، و المعنی یصبح جنّتک هذه ارضا ملساء لا شی‌ء فیها قد ذهب ما فیها من غرس و نبت.

«أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً» ای غابرا ذاهبا فی الارض لا تناله الایدی و الرّشاء، الغور مصدر وضع موضع الاسم کما یقال رجل نوم، «فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً» لا یتأتی منک طلبه، و قیل لن تستطیع ردّ الماء الغائر، و قیل لن تستطیع طلب غیره بدلا منه.

«وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» اختلاف قراء درین کلمت و شرح قرءات و وجوه آن از پیش رفت، «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» ای افسدوا هلک، کقول یعقوب لبنیه: «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» ای الّا ان تهلکوا، «فَأَصْبَحَ» ای الکافر، «یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» یصفق بیده علی الأخری و «یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» ظهرا لبطن، «عَلی‌ ما أَنْفَقَ فِیها» ای علیها، «وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی‌ عُرُوشِها» ای وقعت الحیطان علی الأبنیة و الشّجر، و قیل «خاوِیَةٌ عَلی‌ عُرُوشِها» کنایة عن الخراب، «وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً» تمنی انّه کان غیر مشرک حین لم ینفعه التّمنّی.

«و لم یکن له فئة» بالیای قرأها حمزة و الکسائی لتقدّم الفعل علیه، و قرأ الباقون بالتّاء لانّ الفئة مؤنثة لفظا ای جماعة و المعنی لم ینصره النّفر الّذی قال فیهم مفتخرا و اعزّ نفرا، و الفئة الجماعة تکون ردّا للعسکر یفی‌ء الیها اللّاجی، و قیل هی جماعة فی تفرقة، «وَ ما کانَ مُنْتَصِراً» ای بنفسه لم یقدر علی دفعه و لا له اعوان نصروه.

«هُنالِکَ» ای فی تلک الحال یعنی یوم القیامة، «الْوَلایَةُ لِلَّهِ» بکسر واو قراءت حمزه و کسایی است مشتق از والی، ای اللَّه منفرد بالملک و السّلطان یومئذ، پادشاهی و فرمان روایی آن روز اللَّه تعالی را راستست و درست، باقی «الْوَلایَةُ» بفتح واو خوانند مشتق از ولیّ و مولی، و معنی آنست که یاری دادن و بکار آمدن و بمهربانی باز آمدن خدای را جلّ جلاله راستست و درست، و گفته‌اند که از موالاتست یعنی: یتولّون اللَّه یومئذ و یؤمنون به و یتبرّءون ممّا کانوا یعبدون، «الْحَقِّ» برفع قراءت ابو عمرو است و کسایی علی انّه صفة للولایة یعنی که ولایت اللَّه تعالی را راستست و درست، باقی بخفض خوانند بر نعت اللَّه تعالی یعنی که ولایت خدای حق راست اللَّه آن خدای براستی و «لِلَّهِ الْحَقِّ» ای للَّه ذی الحق کما قالوا رجل عدل و رضی ای ذو عدل و ذو رضی، «هُوَ خَیْرٌ ثَواباً» ای هو افضل ثوابا ممّن یرجی ثوابه، «وَ خَیْرٌ عُقْباً» ای طاعة اللَّه خیر عقبا من طاعة غیره، سکن عاصم و حمزة القاف علی ان یکون مخفّفا من المثقّل لانّ ما کان علی فعل جاز تخفیفه نحو العنق و الطّنب و العنق و الطّنب و الباقون بالضّم علی الاصل و العقب العاقبة، یقال هذا عاقبة کذا و عقباه و عقبه و عقبه‌ای آخره.

«وَ اضْرِبْ» یا محمد، «لَهُمْ» ای لقومک، و قیل لهؤلاء المنکرین المترفین الّذین سألوک طرد فقراء المؤمنین، «مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» یعنی المطر، شبّه اللَّه تعالی الدّنیا بالماء لانّ الماء لا یستقرّ فی موضع کذلک الدّنیا لا تبقی علی احد و لانّ الماء لا یبقی فکذلک الدّنیا تفنی و لا تبقی و لانّ الماء لا یقدر احد ان یدخله و لا یبتل فکذلک الدّنیا لا یسلم من آفتها و فتنتها احد و لانّ الماء اذا کان بقدر کان نافعا مبقیا و اذا جاوز المقدار کان ضارّا مهلکا فکذلک الدّنیا الکفاف منها ینفع و فضولها تضرّ، «فَاخْتَلَطَ بِهِ» یعنی فنبت بالماء، «نَباتُ الْأَرْضِ» مختلطا، «فَأَصْبَحَ» ای النّبات، «هَشِیماً» جافا مهشوما مکسورا متفتّتا بعد تمام النّبات و تزیّن الارض به او قبل تمامه بانقطاع المطر عنه، «تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» قرأ حمزة، و الکسائی: «تذروه الریح» بغیر الف ای تنسفه فتفرقه، یقال ذرته الرّیح و اذرته اذا نسفته و طارت به، «وَ کانَ اللَّهُ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ» من الانشاء و الافناء، «مُقْتَدِراً» قادرا انشاء النّبات و لم یکن ثمّ افناه.

«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» یتزین بهما الانسان فی دنیاه شقیّا کان او سعیدا. و قیل «الْمالُ وَ الْبَنُونَ» التی یفخر بها عیینة و اصحابه من الاشراف و الاغنیاء، «زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» ممّا یتزین به فی الحیاة الدّنیا لا ممّا ینفع فی الآخرة، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» ما یأتی به سلمان و صهیب و فقراء المسلمین من الصّلوات و الاذکار و الاعمال الصّالحة و کل عمل یبقی ثوابه، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» افضل ثوابا، «وَ خَیْرٌ أَمَلًا» ای خیر ما یأمله الانسان، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» فی قول ابن عباس و عکرمة و مجاهد و الضحاک قول العبد: سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر.

روی انّ النّبی (ص) أخذ غصنا فحرّکه حتّی سقط ورقه و قال انّ المسلم اذا قال سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر تحاتت خطایاه کما تحات هذا خذهنّ الیک ابا الدّرداء قبل ان یحال بینک و بینهنّ فهنّ من کنز الجنّة و صفایا الکلام و هنّ الباقیات الصّالحات.

و روی انّ النّبی (ص) خرج علی قومه فقال خذوا جنّتکم، قالوا یا رسول اللَّه من عدوّ حضر؟ قال بل من النار، قالوا و ما جنّتنا من النار؟ قال الحمد للَّه و سبحان اللَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه فانّهنّ یأتین یوم القیامة مقدمات و مجنبات و معقّبات و هنّ الباقیات الصّالحات.

و عن ابی سعید الخدری انّ رسول اللَّه (ص) قال استکثروا من الباقیات الصّالحات. فقیل و ما هنّ یا رسول اللَّه؟ قال التّکبیر و التّهلیل و التّسبیح و لا حول و لا قوّة الّا باللّه و قال سعید بن جبیر هی الصّلوات الخمس و هنّ الحسنات یذهبن السّیئات.

و عن ابن عباس قال هی الکلام الطیّب و الاعمال الصّالحة. و قیل کلمة الشّهادة للَّه و البراءة من الشرک، لقوله: «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ».

و سئل الحسن عن الباقیات الصّالحات، فقال النّیّات و الهمّات لانّ بها تقبل الاعمال و ترفع. و قال ابن جریر الصّلاة الی الصّلاة و الجمعة الی الجمعة و شهر رمضان الی شهر رمضان و الحجّ الی الحجّ.