گنجور

 
۲۶۰۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۴ - ۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا بنی إسراییل اشارتست بلطف و کرم حق وابندگان و مهربانی وی بریشان منت می نهد بریشان که منم خداوند کریم و سپاس دارنده و بر رهی بخشاینده و بهر جفایی ببر پیش آینده و رهی را با همه جرم وامدح خود خواننده و شکر نعمت خود از وی در خواهنده اینست که بنی اسراییل را گفت اذکروا نعمتی ای فرزندان اسراییل شکر نعمت من بگزارید و حق نعمت من بر خود بشناسید تا مستحق زیاده گردید و نیکنام و بهروز شوید بسا فرقا که میان بنی اسراییل است و میان این امت ایشان را گفت اذکروا نعمتی و این امت را گفت فاذکرونی ایشان را گفت نعمت من فراموش مکنید و این امت را گفت مرا فراموش مکنید ایشان را نعمت داد و این امت را صحبت داد ایشان را بشهود نعمت از خود باز داشت و اینان را بشرط محبت با خود بداشت و لسان الحال یقول

فسرت الیک فی طلب المعالی ...

... گر ناله کند سیاه کاری باشد

و أوفوا بعهدی أوف بعهدکم نظیر این در قرآن فراوانست ادعونی أستجب لکم فاذکرونی أذکرکم بنده من دری بر گشای تا دری برگشایم در انابت بر گشای تا در بشارت بر گشایم و أنابوا إلی الله لهم البشری در انفاق برگشای تا در خلف برگشایم و ما أنفقتم من شی ء فهو یخلفه در مجاهدت بر گشای تا در هدایت برگشایم و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا در استغفار برگشای تا در مغفرت برگشایم ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما

در شکر بر گشای تا در زیادت نعمت برگشایم و لین شکرتم لأزیدنکم بنده من بعهد من و از آی تا بعهد تو و از آیم

و أوفوا بعهدی أوف بعهدکم گفته اند که خدای را وابنده عهدهای فراوانست و در هر عهدی که بنده را در آن وفاء است از رب العالمین در مقابله آن وفاء است اول آنست که بنده اظهار کلمه شهادت کند از رب العزة در مقابله آن حق دما و اموال است و ذلک فی

قوله صلی الله علیه و آله و سلم من قال لا اله الا الله فقد عصم منی ماله و دمه

و آخر آنست که بنده نظر خویش پاک دارد و خاطر خویش را پاس دارد از رب العزة در مقابله آن این کرامت است که اعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر

و میان آن بدایت و این نهایت وسایط فراوانست از آن عهدها که الله را با بندگانست از بنده کردار و گفتار و از الله ثواب بیشمار و منها ما قال بعضهم اوفوا بعهدی بحضور الباب اوف بعهدکم بجزیل الثواب اوفوا بعهدی بحفظ اسراری اوف بعهدکم بجمیل مباری اوفوا بعهدی بحسن المجاهدة اوف بعهدکم بدوام المشاهدة اوفوا بعهدی بصدق المحبة اوف بعهدکم بکمال القربة اوفوا بعهدی فی دار محنتی علی بساط خدمتی بحفظ حرمتی اوف بعهدکم فی دار نعمتی علی بساط قربتی بسرور وصلتی اوفوا بعهدی الذی قبلتم یوم المیثاق اوف بعهدکم الذی ضمنت لکم یوم التلاق اوفوا بعهدی بان تقولوا ابدأ ربی اوف بعهدکم بان اقول لکم عبدی

و إیای فارهبون همانست که گفت و إیای فاتقون رهبت و تقوی دو مقام است از مقامات ترسندگان و در جمله ترسندگان راه دین بر شش قسم اند تایبان اند و عابدان و زاهدان و عالمان و عارفان و صدیقان تایبان را خوف است چنان که گفت یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الأبصار و عابدان را و جل الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم و زاهدان را رهبت یدعوننا رغبا و رهبا و عالمان را خشیت إنما یخشی الله من عباده العلماء و عارفان را اشفاق إن الذین هم من خشیة ربهم مشفقون و صدیقان را هیبت و یحذرکم الله نفسه اما خوف ترس تایبان و مبتدیان است حصار ایمان و تریاق و سلاح مؤمن هر کرا این ترس نیست او را ایمان نیست که ایمنی را روی نیست و هر کرا هست بقدر آن ترس ایمانست و وجل ترس زنده دلان است که ایشان را از غفلت رهایی دهد و راه اخلاص بریشان گشاده گرداند و امل کوتاه کند و چنانک و جل از خوف مه است رهبت از وجل مه این رهبت عیش مرد ببرد و او را از خلق ببرد و در جهان از جهان جدا کند این چنین ترسنده همه نفس خود غرامت بیند همه سخن خود شکایت بیند همه کرد خود جنایت بیند گهی چون غرق شدگان فریاد خواهد گهی چون نوحه گران دست بر سر زند گهی چون بیماران آه کند و ازین رهبت اشفاق پدید آید که ترس عارفان است ترسی که نه پیش دعا حجاب گذارد نه پیش فراست بند نه پیش امید دیوا ترسی گدازنده کشنده که تا نداء ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا نشنود نیارامد این ترسنده را گهی سوزند و گاه نوازند گهی خوانند و گاه کشند نه از سوختن آه کند نه از کشتن بنالد

کم تقتلونا و کم نحبکم ...

... و لا تلبسوا الحق بالباطل نگر تا حق و باطل در هم نیامیزی راست و دروغ پسندیده و ناپسندیده در هم نکنی نگویم باطل را مشناس بباید شناخت تا از آن بپرهیزی و حق بباید شناخت تا بر پی آن باشی مصطفی گفت اللهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اجتبایه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه

ارباب حقایق گفته اند در معنی و لا تلبسوا الحق بالباطل حظ نفس و غذاء دل در هم میامیزید که با یکدیگر در نسازند خداوند دل بحق حق مبسوط است و بنده نفس بحظ نفس مربوط است پس بیکدیگر کی رسند دنیا خسیس است و عقبی نفیس با یکدیگر چون بسازند

دوستی خالق سعادت ازلی و ابدی است و دوستی مخلوق وبال نقدی در یک دل چون بهم آیند ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه خویشتن پرستی و خداپرستی یکدیگر را ضداند در یک نهاد چگونه مجتمع شوند ...

... برگ بیبرگی نداری لاف بیخویشی مزن

آن مهتر عالم زان پس که قدم در این میدان نهاد یک ساعت او را بی غم و بی اندوه نداشتند اگر یک ساعت مربع نشست خطاب آمد که بنده وار نشین یک بار انگشتری در انگشت بگردانید تازیانه عتاب فرو گذاشتند که أ فحسبتم أنما خلقناکم عبثا یک بار قدم به بستاخی بر زمین نهاد گفتند او را و لا تمش فی الأرض مرحا چون کار بغایت رسید و از هر گوشه بلا بوی روی نهاد نفسی بر آورد و گفت ما اوذی نبی قط بمثل ما اوذیت

خطاب آمد از حضرت عزت که ای مهتر کسی که شاهد دل و جان وی ما باشیم از بار بلا بنالد هر چه در خزاین غیب زهر اندوه بود همه را یک قدح گردانیدند و بر دست وی نهادند وز آنجا که سر است پرده برداشتند که ای مهتر این زهرها بر مشاهده جمال ما نوش کن و اصبر لحکم ربک فإنک بأعیننا و لسان الحال یقول

و لو بید الحبیب سقیت سما ...

... هرچ از تو آید خوش بود خواهی شفا خواهی الم

و إنها لکبیرة إلا علی الخاشعین خشوع از شرط نماز است و بنده را نشان نیاز است و خاشعان اندر نماز ستودگان حق اند و گزیدگان از خلق قال الله عز و جل قد أفلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون و خشوع اندر نماز هم از روی ظاهر است و هم از روی باطن ظاهر آنست که جوارح خویش بشرط ادب داری و براست و چپ ننگری اندر حال قیام چشم بموضع سجود داری و در حال رکوع بر پشت پای و در حال سجود بر سر بینی و در حال تشهد در کنار خود رسول خدا گفت باز نگریستن اندر نماز ابلیس را نصیب دادن است و قال صلی الله علیه و آله و سلم ان العبد اذا قام فی الصلاة فانما هو بین عینی الرحمن عز و جل فاذا التفت یقول الله عز و جل ابن آدم الی من تلتفت الی خیر لک منی تلتفت ابن آدم اقبل علی فانا خیر لک ممن تلتفت الیه

و خشوع باطن ترسکاری دلست از ذکری و فکری یا از سکری و شکری رسول خدا چون نماز کردی خشوع باطن وی چنان بودی که جوش دل وی همی شنیدند چنانک در خبرست و لجوفه ازیز کازیز المرجل من البکاء روزی بمردی برگذشت که اندر نماز بود و بدست با موی بازی میکرد رسول گفت ع

لو تواضعت قلبه لخشعت جوارحه اگر این مرد را دل ترسکارستی دست وی بنعت خشوع استوارستی

و در آثار بیارند که علی ع در بعضی از آن حربهای وی تیری بوی رسید چنانک پیکان اندر استخوان وی بماند جهد بسیار کردند جدا نشد گفتند تا گوشت و پوست بر ندارند و استخوان نشکنند این پیکان جدا نشود بزرگان و فرزندان وی گفتند اگر چنین است صبر باید کرد تا در نماز شود که ما وی را اندر ورد نماز چنان همی بینیم که گویی وی را از این جهان خبر نیست صبر کردند تا از فرایض و سنن فارغ شد و بنوافل و فضایل نماز ابتدا کرد مرد معالج آمد و گوشت بر گرفت و استخوان وی بشکست و پیکان بیرون گرفت و علی اندر نماز بر حال خود بود چون سلام نماز باز داد گفت درد من آسان تر است گفتند چنین حالی بر تو رفت و ترا خبر نبود گفت اندر آن ساعت که من بمناجات الله باشم اگر جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در من میزنند مرا از لذت مناجات الله از درد تن خبر نبود و این بس عجیب نیست که تنزیل مجید خبر میدهد از زنان مصر که چون زلیخا را بدوستی یوسف ملامت کردند زلیخا خواست که ملامت را بر ایشان غرامت کند ایشان را بخواند و جایگاهی ساخت و ایشان را بترتیب بنشاند و هر یکی را کاردی بدست راست و ترنجی بدست چپ داد چنانک گفت جل و علا و آتت کل واحدة منهن سکینا چون آرام گرفتند یوسف را آراسته آورد و او را گفت بریشان برگذر اخرج علیهن برون شو بریشان چون زنان مصر یوسف را با آن جمال و کمال بدیدند در چشم ایشان بزرگ آمد فلما رأینه أکبرنه همه دستها ببریدند و از مشاهده جمال و مراقبت کمال یوسف از دست بریدن خود خبر نداشتند

پس بحقیقت دانیم که مشاهده دل و سر جان علی مر جلال و جمال و عزت و هیبت الله را بیش از مشاهده زنان بیگانه بود مر یوسف مخلوق را پس ایشان چنین بیخود شدند و از درد خود خبر نداشتند اگر علی چنان گردد که گوشت و پوست وی ببرند و از درد آن خبر ندارد عجب نباشد و غریب نبود

میبدی
 
۲۶۰۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۶ - ۷ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذ نجیناکم اذ ابتداء سخن را و در گرفتن قصه را گفت و در قرآن فراوانست ازین اذ و بقول بعضی علما آن را حکمی نیست میگوید شما را رهانیدیم و پدران ایشان را رهانیده بود و سپاس بر فرزندان نهاد که حصول فرزندان ببقاء پدران بود من آل فرعون آل فرعون گفت و فرعون در آن داخل یعنی شما را از فرعون و کسان وی برهانیدیم و کسان وی قبطیان بودند که فرعون را کار میساختند و بنی اسراییل را سخره می گرفتند فرعون بقوت ایشان بنی اسراییل را می رنجانید و فرعون نامی است ملوک عمالقه را چنان که ملک روم را قیصر گویند و ملک پارس را کسری گویند همچنین ملک مصر را از عمالقه فرعون میگفتند

و نام فرعون موسی ولید بن مصعب بن ریان بن ثروان بود کنیت وی ابو العباس قبطی و اقداح عباسی که مقامران دارند بوی باز خوانند اما فرعون ابراهیم که بروزگار خلیل بود او را نمرود بن کنعان میگفتند نام وی سنان بود و کنیت وی ابو مالک

یسومونکم سوء العذاب میگوید شما را می رنجانیدند و عذاب بد می رسانیدند دربار بر نهادن و کار فرمودن و مزد بندادن ابن اسحاق گفت هر فرقتی را ازیشان کاری پدید کرد قومی را بنا و عمارت قومی را حراثت و زراعت قومی چون بردگان در خدمت خود بداشت و کسی که صنعتی ندانست و بشغلی مشغول نکرد جزیت بروی نهاد گفته اند تفسیر سوء العذاب آنست که گفت یذبحون أبناءکم نود هزار کودکان ایشان بکشت پسران خرد و سبب آن بود که فرعون را بخواب نمودند که آتشی از جهت بیت المقدس در مصر افتادی و جمله قبطیان و خانه های ایشان را بسوختی و بنی اسراییل را نسوختی فرعون جاودان و کاهنان را بر خواند و قصه بگفت ایشان گفتند در بنی اسراییل غلامی پدید آید که زوال ملک تو در دست وی بود پس فرعون بفرمود تا پسران ایشان را میکشتند یکی از جمله علماء گفت فرعون سخت نادان و احمق بود بآنچه فرمود از کشتن کودکان از بهر آنک آنچه جاودان گفتند خواب یا راست بود یا دروغ اگر دروغ بود چرا قتل میکرد و خود میدانست که گفت ایشان دروغ است و اگر راست بود در کشتن ایشان چه فایده بود که ملک وی ناچار در زوال بود

یذبحون أبناءکم کودکان را میکشت و پیران میرفتند چند سال بر آمد بنی اسراییل کم ماندند قبطیان با خود گفتند اگر ایشان را همچنین می کشیم ایشان برسند و هیچ نمانند و خدمتکاری فرعون جمله بما باز افتد اتفاق کردند که از این پس یک سال بکشیم و یک سال نه و در آن سال که نمیکشتند هارون را زادند برادر موسی صلع و دیگر سال که میکشتند موسی را زادند و رب العزة او را از دشمن نگه داشت و این قصه بجای خویش گفته شود ان شاء الله

یذبحون أبناءکم و یستحیون نساءکم پسران را میکشتند و زنان را زنده میگذاشتند و کارهای صعب بایشان میفرمودند و نیز حاجت مردان را میداشتند

صد سال در دنیا درین بلیت و محنت بودند رب العالمین میگوید و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم این است عظیم بلایی و فتنه که بشما بود ازیشان و اگر بلای نعمت نهی و این در لغت رواست معنی آنست که این است نعمتی عظیم که از من بر شما است که شما را ازین فتنه ها و بلیتها برهانیدم

و إذ فرقنا بکم البحر این منتی دیگرست و نعمتی دیگر که الله تعالی در یاد ایشان میدهد و إذ فرقنا ابن عباس گفت اوحی الله الی موسی ان اسر بعبادی لیلا انکم متبعون الله تعالی بموسی وحی فرستاد که یا موسی این بندگان مرا بشب از مصر بیرون بر که دشمن بر پی شماست موسی فرمود تا در خانه ها چراغ برافروختند همه شب تا قبطیان را گمان افتاد که ایشان بخانه ها ساکن نشسته اند

موسی بفرمان خداوند عز و علا از مصر بیرون شد و با وی ششصد هزار مرد جنگی و بیست هزار بود که سن ایشان کم از شصت و بیش از بیست بود چون بیرون آمدند راه نبردند متحیر فرو ماندند تا ایشان را بقبر یوسف نشان دادند در جوف نیل و صندوق مرمر که یوسف در آن نهاده بود بیرون بیاوردند تا با خود بشام برند چنانک یوسف از برادران در خواسته بود و آن نشان پیر زنی داد چنانک در خبر است تا این نکردند راه بریشان گشاده نشد پس فرعون بدانست که ایشان از مصر بیرون شدند ندا فرمود تا چون خروه بانک کند جمله قبطیان ساخته باشند تا از پی ایشان بروند

و رب العزة تقدیر چنان کرد که آن شب هیچ خروه ببانک نیامد تا بوقت اسفار پس فرعون و قبطیان بیرون آمدند لشکری انبوه و جمعی عظیم گفته اند که هزار هزار و هفتصد هزار بودند و از جمله هفتاد هزار اسب هام گون هام رنگ هم بالا بودند و هامان در مقدمه ایشان تا به موسی و بنی اسراییل نزدیک شدند پس لشکر موسی چون بکناره دریا رسیدند در پیش دریا دیدند و از پس دشمنان فریاد برآوردند که یا موسی أوذینا من قبل ان تأتینا و من بعد ما جیتنا هذا البحر اما منا و العدو خلفنا فما الحیلة یا موسی پیش از آمدن تو ما بدست ایشان رنجه و شکسته و کوفته بودیم و پس از آمدن تو هم چنان خود این رنج و عذاب ما روزی بسر نیاید و از ما باز نشود اینک دریا در پیش و دشمن از پس موسی گفت عسی ربکم أن یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الأرض چه دانید باشد که خداوند شما آن دارنده و پروراننده شما دشمن شما را هلاک گرداند و شما را بجای ایشان بنشاند چون دشمن نزدیکتر در رسید و ایشان هم چنان متحیر مانده گفتند یا موسی إنا لمدرکون اینک ما را دریافتند موسی گفت کلا إن معی ربی سیهدین چون درماندگی بنی اسراییل بغایت رسید الله تعالی وحی فرستاد بموسی که أن اضرب بعصاک البحر عصا در دریا زن موسی عصا در دریا زد یک بار و فرمان نبرد دیگر باره وحی آمد که یا موسی دریا را بکنیت بر خوان و عصا درو زن موسی دیگر باره عصا بر دریا زد و گفت انفلق یا ابا خالد باذن الله فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم ابن اسحاق گفت پیشتر وحی رسید بدریا که فرمان موسی را منتظر باش و چون عصا بر تو زند شکافته شو گفت دریا از هیبت خداوند بلرزید و تلاطم امواج در وی افتاد و پاره پاره خود را بر یکدیگر میزد تا آن گه که موسی عصا بر وی زد دوازده راه در آن بریده شد آشکارا هر سبطی از اسباط بنی اسراییل یک راه پس الله تعالی باد را فرمود و آفتاب را تا بر قعر دریا تافت و خشک کرد سعید جبیر گفت معویه از ابن عباس رض که در زمین چه جای است که آفتاب یک بار بر آن تافت و نتافت جواب داد که آن راهها که در قعر بحر نهادند بنی اسراییل را پس چون موسی با لشکر خویش در دریا شد قومی گفتند موسی را که این اصحابنا لا نراهم قال سیروا فانهم علی طریق مثل طریقکم قالوا لا نرضی حتی نراهم فقال موسی اللهم اعنی علی اخلاقهم السییة فاوحی الله الیه ان قل بعصاک هکذا فاذا ضرب موسی عصاه علی البحر فصار فیه کوی ینظر بعضهم الی بعض فساروا حتی خرجوا من البحر

اینست که رب العالمین گفت و إذ فرقنا بکم البحر فأنجیناکم پس فرعون را و کسان وی را با آب بکشت

چنانک گفت و أغرقنا آل فرعون گفته اند که چون فرعون بکناره دریا رسید و آن راهها بریده دید در قعر بحر کسان خود را گفت دریا از هیبت من شکافته شد فرو روید بر پی ایشان گویند اسب فرعون از دریا باز رمید و در نمیشد تا جبرییل فرود آمد بر مادیانی نشسته و آن مادیان از پیش فرعون بدریا در کشید اسب فرعون از پی آن در رفت و جمله لشکر از پی وی در شدند و میکاییل بآخر قوم بود ایشان را میراند تا جمله در دریا شدند پس بفرمان خداوند عز و جل دریا بهم باز افتاد و جمله هلاک شدند فرعون چون سلطان قهر خداوند دید و مذلت و خذلان خود گفت آمنت أنه لا إله إلا الذی آمنت به بنوا إسراییل و أنا من المسلمین او را گفتند آلآن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین اکنون می گویی و سرکشی کرده پیش ازین و از تباهکاران بودی این سخن او را بدان گفتند که ایمان پس از آن آورد که بأس و بطش حق بدید و رب العزة جایی دیگر میگوید فلم یک ینفعهم إیمانهم لما رأوا بأسنا و قال تعالی یوم یأتی بعض آیات ربک لا ینفع نفسا إیمانها لم تکن آمنت من قبل و میگویند آن روز روز عاشوراء بود دهم ماه محرم و موسی و بنی اسراییل آن روز روزه داشتند شکر نعمت را و دفع بلیت را

و أنتم تنظرون قیل اخرجوا لهم بعد ذلک فنظروا الیهم فغرقوهم پس از آنک غرق شدند الله تعالی دریا را فرمود تا موج زد ایشان را بیرون او کند و بنی اسراییل در ایشان مینگریستند و پس از آن دریا هیچ غریق را نپذیرفت هر که را غرق کرد بر سر افکند

و إذ واعدنا موسی قراءة ابو جعفر و بصریان وعدنا بی الف است و واعدنا بالف قراءة باقی و معنی هر دو یکسانست میگوید وعده نهادیم و هنگام ساختیم موسی را بر کوه طور چهل روز تا شما را توریة بستاند چهل روز مرادست اما چهل شب گفت از بهر آنک ابتداء ماه از شب در گیرند آن گه که ماه نو بینند و گفته اند که اربعین لیلة بآن گفت که وی را درین چهل روز روزه وصال فرمودند چنانک در شب افطار نکند و اگر اربعین یوما گفتی روزه معروف از آن مفهوم شدی امساک روز و افطار شب و الله تعالی وی را درین چهل صوم درین وصال فرمود و این لفظ بآن نزدیکتر است و بمعنی موجزتر فان معناه وعدناک اربعین یوما لتصومها و لا تفطر فیها لیلا و نهارا و هذا من جوامع الکلم الذی اختصر له صلی الله علیه و آله و سلم اختصارا ابو بکر نقاش آورده است در شفاء الصدور که موسی ع بنی اسراییل را گفته بود آن گه که در مصر بودند که اگر از اینجا بیرون شویم شما را کتابی آرم از نزدیک خداوند عز و جل کتابی که دین شما بر شما روشن کند و کردنی و ناکردنی در آن پیدا گرداند پس چون از مصر بیرون آمدند دریا را بازگذاشته و دشمن ایشان بآب کشته موسی را گفتند ما آتینا بکتاب کما وعدتنا کتاب خداوند را که وعده دادی ما را نیاوردی موسی گفت ازین پس تا چهل روز شما را کتاب آرم که خداوند عز و جل مرا این وعده نهاد گویند ماه ذی القعده بود و ده روز از ذی الحجة همانست که در سوره اعراف گفت و واعدنا موسی ثلاثین لیلة و أتممناها بعشر موسی هارون را بجای خود نشاند و بر بنی اسراییل گماشت و ذلک فی قوله اخلفنی فی قومی و أصلح موسی هارون را گفت خلیفه باش مرا و از پس من کارران در قوم من و نیکی کن و مهربان باش و دلها را مراعات کن و قوم فراهم دار و راه تباه کان را پی مبر موسی این بگفت و ایشان را چهل روز وعده داد و بمیعاد حق شتافت بنی اسراییل وعده خلاف کردند شبانروزی بدو روز می شمردند و پس از غیبت موسی به بیست شبانروز عاصی شدند و گوساله سامری را بخدایی گرفتند

اینست که رب العالمین گفت ثم اتخذتم العجل من بعده و أنتم ظالمون و ذلک تنبیه علی ان کفرهم بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم لیس با عجب من کفرهم و عبادتهم العجل فی زمن موسی ع و عن عکرمة عن ابن عباس رض قال لما هجم فرعون علی البحر و هاب ان یقتحم فیه تمثل له جبرییل علی فرس انثی فعرف السامری جبرییل و کان السامری من قوم موسی من اهل باجر و انشأ من قوم کانوا یعبدون البقر و هو ابن عم موسی و اسمه موسی بن ظفر و انما عرف جبریل لان امه حیث خافت ان یذبح جعلته فی غار و اطبقت علیه و کان جبرییل یاتیه فیغذوه باصابعه یجد فی احدی اصابعه لبنا و فی الأخری عسلا و فی الأخری سمنا فلم یزل یغذوه حتی نشأ فلما عاینه عرفه فقبض قبضة من اثر فرسه و القی فی روع السامری انک لا تلقیها علی شی ء فتقول کن کذا و کذا الا کان فلم تزل القبضة معه حتی مضی موسی لوعد ربه و کان مع بنی اسراییل حلی آل فرعون قد تعوروه بعلة العرس و کانهم تأثموا منه فاخرجوه و قذفوه فی حفرة لتنزل النار فتاکله فلما جمعوه قال السامری لهارون و کانت القبضة فی یده یا نبی الله القی ما فی یدی قال هارون نعم و ظن انه لبعض ما جاء به غیره من ذلک الحلی فقذفه فیها و قال کن عجلا جسدا له خوار فصار عجلا جسدا له خوار ای صوت قیل کان یخور و یمشی فقال هذا الهکم و اله موسی فعکفوا علی عبادته

فذلک قوله ثم اتخذتم العجل من بعده و أنتم ظالمون اصل الاتخاذ ابتداء عمل الشی ء قال الله تعالی و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون و قد یکون مدحا و یکون ذما فاذا کان مدحا کان بمعنی الاصطفاء کقوله تعالی و اتخذ الله إبراهیم خلیلا و اذا کان ذما کان بمعنی التصییر کقوله أتخذناهم سخریا ...

... قطرب گفت فرقان اینجا قرآن است و در آیت ضمیری است محذوف یعنی آتینا موسی الکتاب و محمدا الفرقان و گفته اند فرقان در همه قرآن بر سه وجه آید و معانی آن سه قسم است یکی بمعنی نصرت چنانک درین آیت است بقول بعضی مفسران

نظیر این و لقد آتینا موسی و هارون الفرقان یعنی یوم النصر فنصر الله موسی و اهلک فرعون جایی دیگر گفت یوم الفرقان یوم التقی الجمعان یعنی یوم النصر فنصر الله فیه المسلمین و هزم الکافرین وجه دوم فرقان آنست که بنده را از شبهة بیرون آرد تا در یقین وی بیفزاید و ذلک قوله فی الانفال إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا همانست که در سورة البقرة گفت و بینات من الهدی و الفرقان یعنی المخرج فی الدین من الشبهة و الضلالة وجه سوم فرقان است بمعنی قرآن و ذلک فی قوله تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده در آل عمران گفت و أنزل الفرقان لعلکم تهتدون هر چند که این خطاب با ایشان است که در عهد مصطفی ع بوده مراد باین اسلاف ایشانند آنان که در عهد موسی ع بودند و اهتداء ایشان و راهبردن ایشان بحق در توریة بود و روا باشد که گویی لعلکم تهتدون ایشان را خواهد که در عهد رسول ما بودند و اهتداء ایشان به توریة از راه توحید و اصول دین بودند از راه فروع و در اصول توحید کتابهای حق یکسانند و خلق با آن مخاطب

و إذ قال موسی لقومه ابن جریر گفت موسی بزبان عبری موشی گویند و مو آب باشد وشا درخت یعنی او را بنزدیک آب و درخت یافتند آن گه که یافتند در سرای فرعون و موسی از فرزندان لاوی بن یعقوب بود موسی بن عمران بن یصیر بن ناهث بن لاوی بن یعقوب

مفسران گفتند که پرستندگان گوساله پس از آن پشیمان شدند و بدانستند که از راه حق دور افتاده اند و الیه الاشارة بقوله و لما سقط فی أیدیهم و رأوا أنهم قد ضلوا آن گه که پشیمان شدند و بدانستند که حق گم کردند قالوا لین لم یرحمنا ربنا گفتند اگر خداوند ما بر شما نبخشاید و ما را نیامرزد ناچاره از زیان کارانیم

و موسی ایشان را میگفت إنکم ظلمتم أنفسکم شما بر خویشتن ستم کردید که عبادت گوساله کردید گفتند یا موسی اکنون حیلت چیست موسی گفت فتوبوا إلی باریکم الباری الخالق و البریة المخلوقون یقال برأ الله الخلق و یبرأ منهم برأ میگوید که راه شما آنست که توبه کنید از معصیت بطاعت بازگردید و از کرده پشیمان شوید و از آفریدگار عذری بازخواهید

گفتند یا موسی بمجرد عذر کار ما راست شود یا نه موسی گفت نه که شما مرتد گشتید بدانک گوساله را معبود گرفتید و حکم مرتد قتل است فاقتلوا أنفسکم معنی نه آنست که خود را بدست خویش بکشید بل که میگوید یکدیگر بکشید هذا کقوله تعالی و لا تقتلوا أنفسکم ای لا یقتل بعضکم بعضا و کقوله ثم أنتم هؤلاء تقتلون أنفسکم ای نظراءکم فی الدین گفته اند ظلمتی و تاریکی دریشان پیچید چنانک یکدیگر را نمی دیدند و نمی شناختند و هر یکی را تیغی در دست نهادند و فرمان آمد که یکدیگر را بکشید ابن عباس گفت موسی ایشان را گفت توبه شما آن گه بپذیرد که ایشان که عبادت گوساله نکرده اند شما را میکشند و شما صبر میکنید در پس زانو نشسته که هیچ باز نکوشید و ننگرید گفتند همه صبر کنیم چنانک فرمانست پس هارون بیامد و با وی دوازده هزار مرد بود که گوساله پرستی نکرده بودند و منادی ندا کرد

الا ان هؤلاء اخوانکم قد اتوکم شاهری السیوف فاتقوا الله و اصبروا فلعن الله رجلا حل حیاته او قام من مجلسه او مد طرفه الیهم او اتقاهم بید او رجل فیقولون آمین فیقتلون الی المساء موسی که آن قتل فراوان دید بگریست و زاری در گرفت یا رب هلکت بنو اسراییل فرزندان یعقوب بسیار هلاک شدند بقیتی بگذار رب العالمین دعاء موسی اجابت کرد و فرمان داد تا از قتل باز ایستادند و هفتاد هزار کشته بودند موسی دلتنگ شد بآن حال که برفت رب العالمین وحی فرستاد به موسی که اما یرضیک انی ادخل القاتل و المقتول الجنة فکان من قتل منهم شهیدا و من بقی منهم مکفرا عنه ذنوبه الله تعالی موسی را خشنود کرد به آنک کشتگان را شهید کرد و باقی که زنده مانده بودند عفو کرد

اینست که رب العزة گفت فتاب علیکم ای فعلتم ما امرتم به فتاب علیکم و تجاوز عنکم إنه هو التواب الرحیم یعود الی العبد بالطافه و بتیسیره التوبة له و برحمته المنجیة من عقوبته

و إذ قلتم یا موسی لن نؤمن لک مفسران گفته اند آن گه که موسی از طور باز آمد خشمناک شد بر قوم خویش به پرستیدن گوساله و از خشم لوحها که در آن تورات نبشته بود بیوکند و با برادر و با سامری سخن درشت گفت آن گه گوساله را بسوخت و بر روی آب به پراکند و قصه چنانک رفت تا بآخر پس موسی بیارمید و خشم وی باز نشست چنانک رب العالمین گفت و لما سکت عن موسی الغضب أخذ الألواح موسی آن لوحها برداشت و راهنمونی و بخشایش حق که در آن بود ایشان را بیان کرد و گفت من با الله سخن گفتم و از وی سخن شنیدم ایشان گفتند لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة فیکلمنا جهارا و یشهد لک بتکلیمه ایاک استوار نداریم ترا که الله سخن گفت با تو تا آن گه که الله را به بینیم تا گواهی دهد ترا بدانک می گویی موسی ازیشان بحق نالید گفت خداوندا تو خود داناتری که چه میگویند رب العالمین گفت ادعهم الی الطور ایشان را بطور خواند فاختار موسی منهم سبعین رجلا موسی هفتاد مرد را برگزید ازیشان و ایشان را روزه و طهارت و غسل فرمود و پاکی جامه پس ایشان را بطور برد گفتند یا موسی نرید ان نسمع کلام ربنا خواهیم تا سخن خداوند خویش بشنویم موسی گفت بر جای خود می باشید تا میغ در کوه گیرد و نداء حق شنوید آن گه نزدیک شوید و بسجود در افتید پس موسی بکوه برآمد و حجابی پیدا شد میان ایشان و میان موسی تا موسی را نه بینند که موسی هر آن گه که با حق سخن گفتی نوری بر وی تافتی که هیچکس از آدمیان طاقت نداشتی که در وی نگرستی چون خداوند عز و جل با موسی سخن در گرفت ایشان بسجود افتادند و کلام حق بشنودند و امر و نهی بدانستند و از حق شنیدند که گفت انا الله ربکم لا اله الا انا الحی القیوم لا اله الا انا ذو بکة اخرجتکم من ارض مصر فاعبدونی و لا تعبدوا غیری و یروی عن مقاتل انه قال فسمعوا من السحابة صوتا مثل صوت السنور پس چون موسی از مناجات فارغ شد و با نزدیک ایشان آمد ایشان گفتند یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة تا خدای را عز و جل معاینه نه بینیم بتو ایمان نیاریم در آن حال بگرفت ایشان را صاعقه چنانک الله گفت فأخذتکم الصاعقة گفته اند صاعقة درین آیت بانگ جبرییل بود که بریشان زد بفرمان حق زلزله در زمین افتاد و ایشان از آن فزع جان بدادند گفته اند اصل صاعقه بانگ صعب است و آواز سخت و باشد که با آن مرگ بود و باشد که آتش افتد از آن و باشد که عذاب رسد از آن و هر سه وجه در قرآن بیاید فصعق من فی السماوات و من فی الأرض فأخذتکم الصاعقة این هر دو مرگ است أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود این عذاب است و یرسل الصواعق این آتش است و صاعقه و صاقعه متقارب اند و فرق آنست که صاعقه از هوا و سوی آسمان درآید و صاقعه از اجسام زمین بدر آید

و أنتم تنظرون میگوید شما در آن عذاب می نگرستید یعنی وقت نزوله قبیل الموت هذا کقوله و لقد کنتم تمنون الموت من قبل أن تلقوه فقد رأیتموه و أنتم تنظرون یعنی تنظرون الی اوایل الموت و ما یظهر منه این آیت دلیل است که آفریدگار جل جلاله دیدنی است و رد است بر معتزله که رؤیت را منکرند و وجه دلیل آنست که از موسی نکیری پیدا نشد بریشان بآن سؤال و اگر مستحیل بودی بر موسی انکار آن واجب بودی که بر پیغامبران واجب باشد که چون منکری به بینند آن را منکر شوند و از آن نهی کنند اگر معتزلی گوید که صاعقه که رسید ایشان را بآن رسید که دیار خواستند و اگر حق بودی ایشان را صاعقه نرسیدی جواب وی آنست که صاعقه نه بآن رسید ایشان را که دیدار خواستند و مستحیل بود که موسی هم خواست و وی را صاعقه نرسید بلکه اقتراح الآیات بعد الآیات کردند و هر آن گه که آیتی از آیات نبوت بر پیغامبر پیدا شود و بنگروند و دیگر آیتی خواهند عذاب واجب شود و گفته اند ایشان را صاعقه بآن رسید که رؤیت حق جل جلاله از مقدورات بشر بشمردند بآنچه گفتند أرنا الله جهرة و اگر بجای آن سل الله ان یرینا گفتندی بودی که ایشان را صاعقه نرسیدی و الله اعلم و گفته اند درین آیت اثبات نبوت مصطفی است که بیان قصه پیشینیان و ذکر احوال گذشتگان از علوم اهل کتاب بود نه از علوم عرب و ایشان میدانستند که مصطفی از عرب است کتاب ایشان ناخوانده و ناآموخته و آن گه از آنچه در کتاب ایشان بود خبر میداد و بیان میکرد تا بدانند که آن جز از وحی حق نیست و نبوت وی جز صدق نیست

ثم بعثناکم من بعد موتکم موسی چون آن قوم را دید فزع زده و جان داده گریستن در گرفت و زاری میکرد و میگفت ما ذا اقول لبنی اسراییل

اذا اتیتهم و قد اهلکت خیارهم لو شیت أهلکتهم من قبل و إیای خداوند بنی اسراییل را چه گویم و چون بر ایشان باز شوم که بهینه ایشان را هلاک کردی آن گه از سر ضجرت گفت لو شیت أهلکتهم من قبل و إیای اگر خواستی تو ایشان را هلاک کردی هم در خانه هاشان بمیرانیدی و مرا نیز با ایشان بهم تا کفن یافتندی و جای دفن أ تهلکنا بما فعل السفهاء منا می هلاک کنی ما را بآنچه نادانی چند کردند از ما یعنی عبادت گوساله پس رب العزة ایشان را یک یک زنده کرد و در یکدیگر می نگریستند آن گه که زنده می شدند مفسران گفتند مرگ عبرت بود نه مرگ فنا پس از مرگ دیگر باره مکلف بودند

الله تعالی منت نهاد بریشان و گفت ثم بعثناکم پس شما را برانگیختم و زنده کردم و با موسی سپردم تا زندگی و روزی که شما را مقدر است بتمامی بشما رسد لعلکم تشکرون این را از بهر آن کردم تا از من آزادی کنید و سپاس دارید این آیت حجت است اهل حق را بر منکران بعث و حجت است بر قومی فلاسفه که گفتند بعث و نشور ارواح راست نه اجساد و اعیان را و معلوم است که رب العالمین اینان را که بعث کرد اجساد و اعیان ایشان کرد و امثال این فراوانست در قرآن که حجت است بریشان عزیز را گفت فأماته الله مایة عام ثم بعثه قوم حزقیل را گفت موتوا ثم أحیاهم اصحاب کهف را گفت بعثناهم لیتسایلوا بینهم وجه الاستدلال بهذه الآیات ظاهر لمن تدبره و تأمل فیه

میبدی
 
۲۶۰۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۹ - ۸ - النوبة الثانیة

 

قوله و ظللنا علیکم الغمام سدی و جماعت مفسران گفتند پس از آنک رب العالمین آن قوم را بپایان طور زنده گردانید و توبه ایشان که گوساله پرستیدند قبول کرد ایشان را فرمود که بزمین مقدسه روید و ذلک فی قوله تعالی ادخلوا الأرض المقدسة التی کتب الله لکم و زمین قدس و فلسطین و اریحاست

گویند اریحا ولایتی است که در آن هزار پاره دیه است و در هر دهی هزار پستان ایشان بفرمان حق آمدند تا بنهر الاردن نزدیک اریحا موسی دوازده مرد ازیشان برگزید از هر سبطی مردی و ایشان را باریحا فرستاد تا از آنجا میوه آرند و استعلام احوال جباران کنند و جباران بقایاء قوم عاد بودند ساکنان زمین قدس آن دوازده مرد آمدند و عوج از جباران عمالقه بود بایشان فراز رسید و همه را زیر کش برگرفت با هر چه داشتند و بنزدیک پادشاه ایشان برد گفت ای ملک عجب نیست این که چنین قومی ضعیفان بجنگ ما آمدند فرمای تا ایشان را همه را در زیر پای آرم و خرد کنم ملک بفرمود که همچنین کن اما زن وی گفت کشتن ایشان را روا نیست باز فرست ایشان را به قوم خویش تا ایشان را از ما خبر دهند و باز گویند آنچه می بینند که ایشان خود از ما بهراسند و با ما نکاوند پس ایشان را رها کردند تا با قوم خویش آمدند و آنچه دیدند باز گفتند پس قوم موسی گفتند یا موسی إنا لن ندخلها أبدا ما داموا فیها فاذهب أنت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون یا موسی مادر آن زمین نرویم هرگز تا آن جباران در آن زمین اند تو رو با خداوند خویشتن و کشتن کنید که ما اینجا نشستگانیم

در خبر است که قومی از یاران رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفتند یا رسول الله لا نقول کما قالت بنو اسراییل فاذهب أنت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون فشتان ما هما پس موسی بر ایشان خشم گرفت و ضجر شد از سر ضجرت بریشان دعاء بد کرد رب العالمین ان زمین بریشان حرام ساخت و گفت حرام کردم بر آن زمین که ایشان را بیرون گذارد تا چهل سال و ذلک فی قوله تعالی فإنها محرمة علیهم أربعین سنة یتیهون فی الأرض مفسران گفتند آن زمین میان فلسطین و ایله است دوازده فرسنگ طول آن و شش فرسنگ عرض آن رب العالمین ایشان را در آن تیه من و سلوی فرستاد وز ابر سایه ساخت اینست که میگوید عز جلاله و ظللنا علیکم الغمام و چون آفتاب بر آمدی بروز تابستان الله تعالی میغ فرستادی بر سر ایشان بسایه و انی میغی نم دار خنک تا آن گه که آفتاب فرو شدی

میگویند همان میغ بود که روز بدر فرشتگان از آن بزیر آمدند نصرت مصطفی را و تقویت لشکر اسلام را پس چون ایشان را در آن آفتاب گرم سایه حاصل شد گفتند یا موسی هذا الظل قد حصل فاین الطعام سایه نیکوست و جای خنک اما طعام از کجا آریم درین بیابان فانزل الله علیهم المن خدای عز و جل بریشان من فرو فرستاد از میغ مجاهد گفت این من مانند صمغ بود که بر درختان افتادی رنگ رنگ صمغ بود و طعم طعم شهد سدی گفت عسل بود که بوقت سحر بر درختان افتادی شعبی گفت این عسل که می بینی جزویست از هفتاد جزو از آن من و ضحاک گفت ترنجبین است قتاده گفت از وقت صبح تا بر آمدن آفتاب آن من ایشان را بیفتادی مانند برف وهب گفت نان حواری است زجاج گفت علی الجملة طعامی بود ایشان را بی رنج و بی کد من بدان خواند که الله بریشان منت نهاد بدان و عن ابی هریرة اوله العجوة من الجنة و فیها شفاء من السم و الکمأة و قال النبی الکمأة من المن و ماءها شفاء للعین یعنی سبیلها سبیل المن الذی کان یسقط علی بنی اسراییل لانه لم یکن علی احد مؤنة فی سقی و لا بدر

گویند هر شخصی را هر شب یک صاع می بود پس گفتند یا موسی قتلنا هذا بحلاوته فاطعمنا اللحم فانزل الله علیهم السلوی گوشت خواستند الله تعالی ایشان را کرجفو فرستاد مقاتل گفت ابری بر آمدی و از آن ابر مرغهای سرخ باریدن گرفتی چندانک ایشان را کفایت بودی قتاده گفت باد جنوب آوردی آن مرغ سلوی و روز آدینه دو روزه را می برگرفتند که روز شنبه نیامدی که ایشان را روز شنبه عبادت بود

کلوا من طیبات ما رزقناکم ای قلنا لهم کلوا ما ایشان را گفتیم می خورید از پاکها و خوشها که شما را روزی کردیم بی رنج و بی جستن در دنیا و بی تبعات در عقبی و از آن هیچ ادخار مکنید و فردا را هیچ چیز بر میگیرید ایشان فرمان نبردند و فردا را بر گرفتند تا آن بر گرفته ایشان تباه شد و خورنده در آن افتاد مصطفی ع گفت لو لا بنو اسراییل لم یخنز الطعام و لم یخبث اللحم و لو لا حواء لم تخن انثی زوجها

و ما ظلمونا ای نحن اعز من ان نظلم و اعدل من ان نظلم ما از آن عزیزتریم که بر ما ستم کنند و از آن عادلتریم که خود ستم کنیم و لکن کانوا أنفسهم یظلمون نه بر ما ستم کردند بآنک فرمان نبردند و ادخار کردند بل که بر خود ستم کردند که از آن روزی بی رنج وهنی بازماندند

و إذ قلنا ادخلوا هذه القریة و گفتیم ایشان را در روید درین شهر یعنی بیت المقدس بقول مجاهد و قتاده و ربیع و سدی اما جماعتی دیگر گفتند از مفسران که اریحا بود فکلوا منها حیث شیتم رغدا و فراخ میخورید و بآسانی هر جا که خواهید عیش خوش میکنید که شما را در آن حساب و تبعات نیست و این آن گه بود که از تیه بیرون آمدند فرمود ایشان را تا در شهر روند پشت خم داده چنانک گفت ادخلوا الباب سجدا یعنی رکعا و که در روید پشت خم داده در روید و گویید حطة ابن عباس گفت هو احد ابواب بیت المقدس یدعی باب الحطة و کان له سبعة ابواب ایشان را گفتند از باب حطه در روید و قولوا حطة یعنی حط عنا ذنوبنا فرو نه از ما گناهان ما رب العالمین ایشان را استغفار فرمود و توبه از گناهان تلقین کرد گفت از گناهان توبه کنید و از ما آمرزش خواهید نغفر لکم

نافع یغفر لکم بیاء مضمومه خواند و ابن عامر تغفر بتاء مضمومه خواند باقی بنون خوانند میگوید شما آمرزش خواهید تا ما گناهان شما بیامرزیم و نافرمانیها در گذاریم و قال بعضهم فی قوله تعالی و قولوا حطة ای نحن نزول تحت امرک و قضایک منحطین لامرک خاضعین غیر متکبرین

و سنزید المحسنین و هر که در نیکوکاری بیفزاید وی را در نیکویی بیفزاییم و هر که در صدق نیت و تعظیم فرمان بیفزاید ویرا در نیکویی پاداش و در بزرگی نواخت بیفزاییم ...

... ادخلوا الباب الذی امروا ان یدخلوا فیه سجدا علی استاههم و قالوا حنطة فی شعیرة

قال الله عز و جل فأنزلنا علی الذین ظلموا رجزا من السماء چون این کلمه بگردانیدند و نافرمانی کردند عذابی از آسمان بیامد و دریشان افتاد و هفتاد هزار ازیشان هلاک شدند و گفته اند که طاعون بگرفت ایشان را یعنی مرگ ساعتی تا در یک ساعت هفتاد هزار بمردند رجزا من السماء از بهر آن گفت که عذاب بر دو قسم است یکی آنک بر دست آدمی رود یا از جهت مخلوقی بود چون هدم و غرق و حرق و امثال آن دفع این عذاب بوجهی از وجوه صورت می بندد و ممکن میشود

و قسمی دیگر عذابی بود آسمانی چون طاعون و صاعقه و مرگ مفاجات و امثال آن و این یک قسم آنست که دفع آن ممکن نشود بقوت آدمی رب العزة گفت عذاب ایشان از آسمان فرستادیم که آدمی را بدفع آن هیچ دسترس نیست آن گه گفت بما کانوا یفسقون این عذاب بریشان بآن فرستادیم که از فرمان ما بیرون شدند

و إذ استسقی موسی لقومه ابن عباس گفت و قتاده که امت موسی آن گه که در زندان تیه بماندند و تشنه شدند گفتند یا موسی من این الشراب هاهنا و قد عطشنا یا موسی بیابان بی آب است و ما تشنه تدبیر چیست فاوحی الله الی موسی اضرب بعصاک الحجر بموسی وحی فرستاد که عصا بر سنگ زن گفتند عصای موسی شاخی بود از مورد بهشت که آدم با خود آورده بود و پس از آدم پیغامبران بمیراث می بردند تا به شعیب پیغامبر رسید و شعیب بموسی داد و بالای آن ده گز بود و سر آن دو شاخ بود بشب تاریک هر دو شاخ می افروختی چنانک دو قندیل و کارهای موسی بسی در آن بسته بود و معجزها بر آن ظاهر شد ابن عباس گفت موسی را بجای چهار پای بود آن عصا که زاد و مطهره و قماشی که داشتی بر آن نهادی چون شب در آمدی موسی را پاسبانی کردی و حشرات زمین چون مار و کژدم و غیر آن از وی باز داشتی اگر گرگ در گله افتادی چون سگی گشتی پیش گرگ باز شدی اگر موسی را دشمن پدید آمدی چون مرد جنگی با آن دشمن جنگ کردی چون موسی بسر آب چاه رسیدی با وی دلو و رسن نبودی آن عصا وی را چون دلو و رسن شدی تا آب بدان بیرون کردی اگر موسی را آرزوی میوه خاستی عصا بزمین فرو بردی آن میوه که آرزوی وی بودی از آن پدید آمدی ازین عجب تر که موسی را چون رفیق مونس بودی اندوه و شادی خود با وی بگفتی سبحان المقدر کیف یشاء سبحانه

فقلنا اضرب بعصاک الحجر موسی را گفتیم عصاء خویش بر سنگ زن تا چشمه های آب از آن روان شود وهب بن منبه گفت سنگی مخصوص نبود که عصا بر هر سنگ که زدی آب از آن روان شدی بنی اسراییل گفتند اگر موسی عصا گم کند ما از تشنگی بمیریم فرمان آمد که لا تقر عن الحجارة و لکن کلمها تطعک لعلهم یعتبرون نیز عصا بر سنگ مزن یا موسی سنگ را فرمان ده تا آب بیرون دهد

موسی چنین میکرد ایشان گفتند کیف بنا لو افضینا الی الرمل و الارض التی لیست فیها حجارة اگر بر یک استانی فرود آییم که سنگ نبود ما آب از کجا آریم فرمان آمد که یا موسی اکنون که چنین میگویند سنگی با خود میدار تا آنجا که فرود آیید شما را آب دهد ابن عباس گفت سنگی بود مخصوص و معین که موسی از طور برگرفته بود و با خود آورده چندان که سر آدمیی یا سر گوسپندی از رخام در آن گوشه جوالی افکنده هر گه که ایشان آب خواستندی بیرون آوردی و آن سنگ چهار سوی بود چون عصا بر آن زدی از هر سویی سه جوی روان گشتی هر سبطی را جداگانه جویی تا با یکدیگر از بهر آب درنه شورند و بر هم نیاویزند اینست که رب العالمین گفت فانفجرت منه اثنتا عشرة عینا قد علم کل أناس مشربهم هر سبطی میدانست که جوی ایشان کدامست هر روزی ششصد هزار نفر از آن سنگ آب خوردندی پس از آنک آب خورده بودندی موسی دیگر باره عصا بر سنگ زدی تا خشک شدی و آب در وی پنهان گشتی

کلوا و اشربوا ایشان را گفتند من و سلوی میخورید و آب خوش می آشامید و شکر این نعمت هنی و روزی بی رنج را می کنید و اندر زمین تباهکاری مکنید و گزاف کار مباشید زنادقه گفتند بر سبیل طعن که چه صورت بندد و کدام عقل دریابد که سنگی بدان کوچکی و وزنش بدان مختصری باضعاف و زن آن آب بیرون دهد و چند جویها از آن روان شود جواب ایشان آنست که سبیل این سبیل معجزات است و معجزات خرق عاداتست و از قدرت آفریدگار چه عجب است که اصل سنگ می بیافریند اگر در آن سنگ اضعاف وزن آن آب بیافریند که نه در قدرت او عجز است نه در علم او نقصان و هم ازین باب است که مصطفی بغزایی بود و ایشان را آب نرسید و از سر انگشتان رسول خدا جویهای آب روان گشت چندانک هزار و چهار صد کس از آن سیراب گشتند و در خبرست بروایت جابر بن عبد الله لو کنا خمسین الفا لکفانا

و إذ قلتم یا موسی لن نصبر علی طعام واحد حسن بصری گفت قومی برزیگران بودند از اهل گندنا و پیاز و حبوب ایشان را بمن و سلوی فرو گرفتند نان حواری و مرغ بریانی و ترنجبین بسی برنیامد که آن طباع ایشان ایشان را بر آن داشت تا آرزوی آن غذاهای ردی کردند بو بکر نقاش در تفسیر آورده است که ایشان را در آن روزی که به ایشان می رسید همه یکسان بودند نبات زمین طلب کردند تا ایشان را زراعت و عمارت باید کرد لیتخذ بعضهم بعضا سخریا تا همه یکسان نباشند و زیردستان را کار سازند و قومی را بچاکری و بندگی گیرند

لن نصبر علی طعام واحد گفتند یا موسی بر یک طعام شکیبایی نتوانیم کرد اگر کسی گوید من و سلوی دو چیز است چرا علی طعام واحد گفت جوابش آنست که نان و نانخورش بود و بر عرف نان و نانخورش بیک طعام شمرند ...

... پس موسی ع برایشان خشم گرفت و گفت أ تستبدلون الذی هو أدنی بالذی هو خیر أدنی هم از دنایت است و هم از دنو یقول أ تأخذون الذی هو اخس بدلا من الذی هو اجل و اشرف او تأخذون الذی هو اقرب تناولا لقلة قیمته بدلا من الذی هو ارفع قیمته اهبطوا مصرا یعنی بلدة من البلدان فان الذی سألتم لا یکون الا فی البلدان و الامصار در شهری فرود آیید که آنچه میخواهید در شهر یابید گفتند کدام شهر یا موسی گفت الارض المقدسة التی کتب الله لکم

جماعتی مفسران گفتند ایشان را به مصر فرعون فرستادند و ذلک فی قوله تعالی کذلک و اورثناها بنی اسراییل قالوا فلم یکونوا لیرثوها ثم لا ینتفعوا بها

و ضربت علیهم الذلة و المسکنة خواری و فرومایگی بریشان زدند گفته اند این خواری آنست که چون ازیشان جزیت ستانند ایشان را بر پای بدارند و گریبان فراز گیرند و سیلی زنند ...

... ذلک بأنهم کانوا یکفرون بآیات الله التی انزلت علی محمد و موسی و عیسی لانهم کفروا بالجمیع خشم و لعنت خداوند بریشان بآنست که پیغامبران را استوار نمیگرفتند و حجت توحید و علامات نبوت که بر زبان موسی و عیسی و محمد فرستادند قبول نمیکردند

و یقتلون النبیین بغیر الحق و پیغامبران خود را بنا حق میکشتند چنانک شعیا و زکریا و یحیی را کشتند یروی ان الیهود قتلوا سبعین نبیا فی اول النهار و قامت سوق بقلهم من آخر النهار و روایت کرده اند که جهودان هفتاد پیغمبر در اول روز بکشتند و چندین زاهدان برخاستند تا امر معروف کنند و ایشان را از آن قتل باز دارند و در آخر روز ایشان را نیز بکشتند

ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون ای ذلک الکفر و القتل بشؤم معاصیهم آن کفر که می آوردند و آن قتل که میکردند از شومی نافرمانی و تباهکاری ایشان بود و از اندازه در گذشتن ایشان

میبدی
 
۲۶۰۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳۳ - ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الذین آمنوا و الذین هادوا الآیة هر چند که کوشیدند و رنجها در دینداری کشیدند آن احبار جهودان و رهبان ترسایان و چندانک توانستند در راه مجاهدت و ریاضت رفتند و نفس خود را از شهوات و مألوفات باز داشتند و از دنیا و دنیا داران یکبارگی عزلت گرفتند و صومعه ها بر خود زندان کردند با اینهمه که کردند ضایع است سعی های ایشان بل که حقیقت خود آنست که تا به محمد ایمان نیارند و او را برسالت و نبوت استوار نگیرند آن عبادتها ناکرده کرده گیر و آن طاعتها ناپذیرفته روش دینداران و مقامات و احوال دوستان هم بر این نسق نهادند تا بقیتی از علایق بریشانست دعوی ایشان دریافت نسیم دوستی هذیانست المکاتب عبد ما بقی علیه درهم

تا هست ترا بنزد تو تکیه گهت

مغرور دو عالمی و کار تبهت ...

... چنگ در زنجیر گوهر وار عنبر بار زن

و إذ أخذنا میثاقکم با همه عهد بست و از همه پیمان گرفت و همه اجابت کردند اما قومی بطوع اجابت کردند و قومی بکره او که بطوع اجابت کرد عیان او را بار داد و مهر ازل وی را دست گرفت و او که بکره اجابت کرد حق بر وی بپوشید تا در تاریکی و بیگانگی بماند این میثاق بر عموم روز اول و در عهد ازل برفت که احدیت بر دلها متجلی شد یکی را تجلی سیاست و عزت بود یکی را تجلی لطف و کرامت آنها که اهل سیاست بودند در دریای هیبت بموج دهشت غرق شدند خردهاشان حیران و دلهاشان تاریک گرد بیگانگی بر رخسار ایشان نشسته داغ جدایی بر پیشانی ایشان نهاده که أولیک الذین لعنهم الله فأصمهم و أعمی أبصارهم و آنها که اهل لطف و کرامت بودند ایشان را بزیور انس بیار است و بنور توحید بیفروخت و این رقم تخصیص بر ناصیه دولت ایشان کشید که أولیک الذین هدی الله فبهداهم اقتده آب آشنایی را در دل ایشان جویی بریده و زرع دوستی را تخم سعادت پر کنده و میوه بستاخی را درخت دولت نشانده و دیدار منت را چراغ معرفت افروخته و آن گه حوالت همه با فضل و رحمت خود کرده و گفته که فلو لا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین

آری چون دریای فضل بموج آید جوی معصیت را در تلاطم آن امواج صولت نماند داود پیغامبر گفت الهی اتیت اطباء عبادک لیداوونی فکلهم علیک دلونی فبؤسا للقانطین من رحمتک گفت خداوندا گرد همه طبیبان عالم بر آمدم تا درد مرا مرهمی سازند همگان مرا بتو راه نمودند زیانکار و بینوا آن کس که از رحمت تو نومیدست فضیل عیاض در روز عرفه در موسم عرفات بآن خلق نگریست و آن سوز و نیاز و آن ناز و راز ایشان دید هر کسی در موسم عرفات بآن خلق نگریست و آن سوز و نیاز و آن ناز و راز ایشان دید هر کسی دیگر دعایی و دیگر ثنایی میگفت دستها همه سوی آسمان و چشمها گریان و دلها سوزان فضیل گفت چه بینید و چه حکم کنید اگر این همه خلق دست نیاز سوی مخلوقی دراز کنند و دانگی سیم خواهند ازیشان دریغ دارد یا نه گفتند نه گفت بخدایی خدای که بندگان را بمغفرت خود نواختن بنزدیک حق آسانتر است از آن دانگی سیم آن مخلوق باین جمع فراوان

میبدی
 
۲۶۰۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳۵ - ۱۰ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و لقد علمتم الآیه ابن عباس گفت خدای عز و جل جهودان را تعظیم روز آدینه فرمود چنانک مسلمان را فرمود پس ایشان مخالفت کردند و روز شنبه اختیار کردند و آن را معظم داشتند و فرمان حق بجای بگذاشتند الله تعالی درین روز شنبه کار بریشان سخت فرا گرفت تا هر چه ایشان را بدیگر روزها حلال است از کسب کردن و ساز معیشت ساختن درین روز بریشان حرام کرد اکنون ایشان تعظیم این روز بجای میآرند و مزد بدان نستانند از جهت عدم تعظیم روز جمعه و اگر نافرمانی کنند بعقوبت رسند

در بعضی روایات آورده اند که داود ع مردی را دید روز شنبه که هیزم بر پشت داشت بفرمود تا او را بردار کردند و رب العزة جل جلاله از عهد گرفتن بریشان در تعظیم روز شنبه خبر میدهد و میگوید و قلنا لهم لا تعدوا فی السبت ایشان را گفتیم در روز شنبه از اندازه در مگذرید و کسب مکنید که آن بر شما حرام است و کسب ایشان ماهی گرفتن بود روز شنبه ماهیان دریا جمله بر روی آب می آمدند و خرطومهای خویش بیرون میکردند و روزهای دیگر بقعر دریا پنهان می شدند و ذلک فی قوله تعالی إذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا و یوم لا یسبتون لا تأتیهم پس ایشان حیلت ساختند و گرد دریا حوضها فرو بردند و از دریا جویها بدان گشادند تا روز شنبه دریا موج زدی و ماهیان را در آن حوض کردی پس نتوانستندی فابیرون شدن که آب اندر حوضها اندک بودی و راه آن بسته پس روز یکشنبه آن ماهیان بیرون میکردند

و گفته اند ضصها نیز در دریا میگذاشتند تا ماهی در آن افتادی آنکه هم چنان فرو گذاشته استوار میکردند تا روز یکشنبه روزگاری در آن بودند و رب العزة ایشان را فرا میگذاشت تا دلهای ایشان سخت شد و بر نافرمانی دلیر شدند پس رب العالمین ایشان را فرا گرفت و عقوبت فرستاد و همانست که مصطفی ع گفت ان الله یمهل الظالم حتی اذا اخذه لم یفلته ثم قرأ و کذلک أخذ ربک إذا أخذ القری و هی ظالمة ابن عباس گفت جمله اهل آن شهر هفتاد هزار بودند و بسه گروه شدند گروهی نافرمانی کردند و از تعظیم روز شنبه دست باز داشتند و فسق و فجور و خرم و زمر درین روز پیش گرفتند وعید خود ساختند و قومی ایشان را نهی میکردند و بعقوبت می ترسانیدند و بدان رضا نمیدادند و سه دیگر خاموش بودند نه خود میکردند و نه ایشان را می باز زدند ابن عباس گفت نجی الناهون و هلک المصطادون و لا ادری ما فعل بالساکتین

اما مسیله حیلت در شرعیات علما در آن مختلف اند اصحاب رأی علی الاطلاق روا دارند ساختن حیلت تا حرامی حلال گردانند ازینجا گفت ابو یوسف قاضی از اصحاب ایشان که ما نقموا علینا الا انا جینا الی اشیاء حرام فاحتلنا حتی صارت حلالا و مالک و اصحاب وی البته به هیچ وجه حیلت روا ندارند تا محظوری حلال گردانند و مذهب امام احمد همین است و گفت اگر کسی سوگند یاد کند که با فلان کس سخن نگویم پس با وی نویسد سوگند دروغ کرد و کفارت لازم آمد که این نبشتن حیلت آن سخن گفتن است و حیلت ممنوع است از عایشه پرسیدند که چه گویی در محرم که گوشت صید در دیگ نهد و از آن طبیخ سازد پس گوید انا لا آکل اللحم و آکل المرقة فقالت عایشه اما صاحب المرقة فعلیه لعنة الله اما مذهب شافعی و اتباع وی آنست که بکاری مباح بمباح رسیدن جایز است و حیلت در آن روا اما بچیزی محرم بمباح رسیدن روا نیست و حیلت در آن باطل است که عین حرام بحیلت حلال نشود نه بینی که بر بنی اسراییل ماهی گرفتن باصل حرام بود نه چنان که بر صفتی حرام بود و بر صفتی حلال تا بر آن صفت که حلال بودی حیلت کردندی و بدست آوردندی بلکه عین آن محرم بود لا جرم هر حیلت که ساختند آن تحریم بر برنخاست و عقوبت بایشان فرو آمد که ایشان بچیزی محرم مباح طلب میکردند و این چنین حیلت روا نیست

و به قال الشافعی

قوله تعالی و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت گفته اند این خطاب با آن جهودان است که در عهد رسول خدا بودند میگوید نیک دانید شما احوال پدران و اسلاف شما که نافرمانی کردند و از اندازه در گذشتند پس از آنک ایشان را گفته بودند لا تعدوا فی السبت و این قصه در عهد داود پیغامبر رفت و آن قوم اهل ایله بودند پیشین شهری از شهرهای شام که از مدینه مصطفی بشام روند داود دعاء بد کرد بریشان و گفت اللهم ان عبادک قد خالفوا امرک و ترکوا قولک فاجعلهم آیة و مثلا لخلقک بار خدایا این بندگان تو فرمان تو بر کار نگرفتند و پیمان تو بشکستند ایشان را نشانی کن میان خلق خود بر صفتی که دیگران بدان عبرت گیرند

رب العالمین گفت فقلنا لهم کونوا قردة خاسیین ایشان را گفتیم کپیان گردید خوار و بی سخن و نومید و دور از رحمت خداوند عز و جل چنین گویند که قومی صالحان که در میان ایشان بودند و آن را بدل منکر بودند و بزبان نهی میکردند اما تغییر آن حال نمی توانستند کرد که قوتی و شوکتی نداشتند این قوم جدایی گرفتند ازیشان و دیواری بر آوردند میان هر دو گروه ترسیدند که اگر عذابی در رسد در همه گیرد خبر درست است از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم

ما من قوم یعمل بین ظهرانیهم بمعاصی الله عز و جل فلم یغیروا الا عمهم الله بعذاب

و الیه الاشارة بقوله تعالی کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه و قال تعالی لو لا ینهاهم الربانیون و الأحبار عن قولهم الإثم و قال رجل لابی هریرة ان الظالم لا یضر الا نفسه فقال ابو هریرة و الذی نفس ابی هریرة بیده ان الحباری لیموت فی وکرها و ان الضب یموت فی جحره من ظلم بنی آدم و عن زینب ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم استیقظ یوما من نومه محمرا وجهه و هو یقول لا اله الا الله ویل للعرب من شر قد اقترب فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذه و عقد تسعین قالت زینب یا رسول الله انهلک و فینا الصالحون قال نعم اذا کثر الخبث

رجعنا الی القصة روزی از روزها آن قوم که اهل صلاح بودند از خانه های خویش بیرون آمدند و ایشان که اهل فساد بودند از جانب خویش دروازه باز ننهاده بودند و نیز حس و حرکت و آواز قوم که هر روز می شنیدند آن روز نشنیدند مردی بر سر دیوار کردند نگرست دریشان همه کپیان را دید که در یکدیگر می افتادند گفته اند در تفسیر که هر چه جوانان بودند کپیان گشتند و هر چه پیران بودند خنازیر شدند سه روز بر آن صفت بودند و پس از آن هیچ نماندند عبد الله مسعود گفت از مصطفی پرسیدم که این کپیان و خوگان از نسل جهودان اند

فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله عز و جل لم یلعن قوما قط فمسخهم فکان لهم نسل حتی یهلکم و لکن هذا خلق کان فلما غضب الله علی الیهود مسخهم و جعلهم مثلا

فجعلناها نکالا میگوید آن عقوبت و مسخ در آن شهر آن قوم را عبرتی کردیم و فضیحتی تا هر که آن را شنود یا بیند بسته ماند از چنین کاری که عقوبتش اینست نکل بند پای است و نکول باز ایستادن است از رفتن در کاری یا سخنی و باز نشستن از اقرار إن لدینا أنکالا و الله أشد بأسا و أشد تنکیلا از آن است

لما بین یدیها میگوید عبرتی کردیم ایشان را که فرا پیش اند یعنی اهل شام و ما خلفها و ایشان که پسانند یعنی اهل یمن لما بین یدیها ای للامم التی تری تلک الفرقة الممسوخة یعنی امتی را که حاضر بودند و ایشان را می دیدند و ما خلفها و امتها که پس ازیشان آیند و قصه ایشان بشنوند و قیل عقوبة لما مضی من ذنوبهم و عبرة لمن بعدهم میگوید آن را کردیم تا گناهان ایشان را عقوبت باشد و پسینان را عبرت باشد

و موعظة للمتقین ای للمؤمنین من هذه الامة فلا یفعلون مثل فعلهم و قیل من سایر الامم

قوله تعالی و إذ قال موسی لقومه إن الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة مفسران گفتند مردی در بنی اسراییل درویش بود و عمه زاده توانگر داشت بمیراث عمه زاده خود شتافت بشب رفت و وی را بکشت و بسبطی دیگر بود و در خانه ایشان بیوکند بامداد آن سبط کشته بیگانه دیدند بر در خویش و سبط این کشته مرد خویش را نیافتند جستند و بر در بیگانگان یافتند کشته خصومت در گرفتند اینان گفتند که مرد خویش بر در شما کشته می یابیم و ایشان گفتند که کشته خویش بدر سرای ما آوردید و بر ما آلودید دست بسلاح زدند و روی بجنگ آوردند آخر گفتند که وحی پیوسته است و پیغامبر بجای بروی رویم بر موسی آمدند و قصه بر وی عرضه کردند

موسی گفت إن الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة الله میفرماید شما را که گاوی ماده بکشید جواب دادند ایشان أ تتخذنا هزوا از جواب این خصومت در گاو چیست ما را می افسوس گیری از جفا کاری که بودند و غلیظ طبعی چون حکمت در آن فرمان ندانستند اضافت سخریت با پیغامبر کردند تا پیغامبر گفت

أعوذ بالله أن أکون من الجاهلین این سخریت کار جاهلانست و من فریاد خواهم بخدای که کار جاهلان کنم مفسران گفتند این آن گه بود که هنوز در مصر بودند دریا ناگذاشته و غرق فرعون و کسان او نادیده پس ازین قصه ها رفت که شرح آن بجای خویش کردیم

قالوا ادع لنا ربک وهب منبه گفت در بنی اسراییل جوانی بود مادر داشت و آن مادر را نوازنده بود بر دل و گوش و بر وی بار و مهربان و کسب وی آن بود که هر روز پشته هیزم بیاوردی و ببازار بفروختی ثلثی از بهای آن هیزم بصدقه میدادی و ثلثی خود بکار می بردی و ثلثی بمادر میدادی چون شب در آمدی آن جوان شب را بسه قسم نهادی یک قسم نماز را و یک قسم خواب را و یک قسم بر بالین مادر بنشستی و تسبیح و تکبیر و تهلیل وی را تلقین میکردی که مادر از قیام شب عاجز بود

روزگاری برین صفت می بودند رب العالمین خواست که آن جوان را بی نیاز کند و برکت آن بر و نیکی فراوی رساند ابو هارون مدینی گفت البر مع الوالدین منساة فی العمر و مثراة فی المال و محبة فی الاهل پس آن جوان بنی اسراییل که با مادر برین صفت بود در همه جهان گاوی داشت رب العزة تقدیر چنان کرد که در بنی اسراییل عامیل را بکشتند و کشنده وی پنهان شد خدای عز و جل ایشان را فرمود تا اظهار آن سر را گاوی زرد رنگ روشن نیکو نه پیر و نه نوزاد نه فرسوده نه کار شکسته بکشند و چنین گاو هیچکس را نبود در آن وقت مگر این جوان را فرشته بوی آمد در صورت آدمی در دشت و وی را گفت این گاو از تو بخواهند خواست کشتن را بفرمان آسمانی و پیغام خدای آن را به مفروش بکم از پری پوست وی دینار گفت چنین کنم پس ایشان بدل آن گاو نیافتند و از وی بخریدند و بپری پوست آن دینار فراوی دادند درین قصه دو حکمت نیکوست یکی برکت بر بر مادر در حق آن جوان که پیدا شد دیگر عقوبت تعنت جستن بر پیغامبر در حق بنی اسراییل که بسیار می پرسیدند و می پیچیدند

و عن ابی قلابة قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ایاکم و التشدید فانما هلک من کان قبلکم بالتشدید علی انفسهم فشدد علیهم فتلک بقایاهم فی الصوامع و الدیار

از اول ایشان را بکشتن گاوی فرمودند هر کدام که باشد و ایشان بطریق تعنت سؤال بسیار میکردند و رب العالمین بعقوبت آن تعنت کار بریشان سخت کرد

گفتند یا موسی ادع لنا ربک یبین لنا ما هی قال إنه یقول إنها بقرة لا فارض و لا بکر عوان بین ذلک بپرس از خداوند خویش که صفت آن گاو چیست یعنی در زاد چونست ایشان را جواب آمد که میانه گاوی است در زاد جوانست و تمام نه نوزادی نا و نه پیری شکسته فافعلوا ما تؤمرون آنچه میفرماید شما را بکنید و بیش ازین مپرسید و مپیچید اگر ایشان برین اقتصار کردندی و بیش ازین نپرسیدندی کار برایشان آسانتر آمدی لکن شددوا فشدد الله علیهم دیگر باره از رنگ آن گاو پرسیدند جواب آمد که رنگ آن زردست زردی روشن نیکو در تندرستی و جوانی و نیکو رنگی کسی که در آن نگرد شاد شود و خواهد که باز بیند روایت کردند از ابن عباس که گفت من لیس نعلا صفراء لم یزل فی سرور ما دام لابسها و ذلک قوله صفراء فاقع لونها تسر الناظرین و قال ابن الزبیر ایاکم و لبس هذه النعال السود فانها تورث الهم و النسیان

قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هی إن البقر تشابه علینا دیگر باره پرسیدند که چه گاوی است أ سایمة ام عاملة چرنده است یا کار کننده که این گاوان بر ما مشتبه شدند و إنا إن شاء الله لمهتدون قال النبی لو لم یستثنوا ما بینت لهم الی الابد ...

... قالوا الآن جیت بالحق ایشان گفتند موسی را اکنون جواب بسزا آوردی و صفت آن بدانستیم و شناختیم طلب کردند و پیش آن جوان پارسا یافتند و به پری پوست آن دینار بخریدند و از آن که گران بها بود کامستندید و نزدیک بود که نخریدندی و نه کشتندی عکرمه گفت بهای آن دیناری بود لکن خدای عز و جل حکمتی را که میدانستند چنان تقدیر کرد

فذبحوها و ما کادوا یفعلون محمد بن کعب القرظی گفت آن روز که ایشان را بکشتن گاو فرمودند آن گاو نه در شکم مادر بود و نه در صلب پدر ابن عباس گفت چهل سال می پیچیدند و می پرسیدند و طلب میکردند پس بیافتند

میبدی
 
۲۶۰۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳۸ - ۱۱ - النوبة الثانیة

 

... و الله مخرج ما کنتم تکتمون دلیل است که هر که در سر عملی کند خیر یا شر طاعت یا معصیت رب العالمین آن عمل آشکارا کند و پنهان فرو نگذارد از اینجا گفت مصطفی ع لو ان احدکم یعمل فی صخرة صماء لیس لها باب و لا کوة لخرج عمله للناس کاینا ما کان

و قال عثمان بن عفان من عمل عملا کساه الله ردایه ان خیرا فخیر و ان شرا فشر

فقلنا اضربوه ببعضها گفتیم این کشته را بزنید بلختی از آن گاو عکرمه و کلبی گفتند از ران گاو لختی بروی زدند ضحاک گفت زبان گاو بروی زدند ابن جبیر گفت ضرب بعجب ذنبها لانه اصل البدن و اساسه علیه رکب الخلق و منه مدة المضغه طولا و عرضا لقول النبی صلی الله علیه و آله و سلم کل ابن آدم یبلی الا عجب الذنب فانه منه خلق و فیه یرکب

ابن عباس گفت استخوان اصل گوش بروی زدند که محل حیاة است و محل روح و مقتل آدمی و قول مختار اینست و تقدیر الآیة فقلنا اضربوه ببعضها فضرب فحیی آن بروی زدند و بفرمان خدای عز و جل زنده شد و فراهم آمد و عمه زاده خود را گفت انت قتلتنی این بگفت آن گه بیفتاد و بحال مردگی باز شد

رب العالمین گفت کذلک یحی الله الموتی و یریکم آیاته لعلکم تعقلون این آیت حجت است بر مشرکان عرب که اصل بعث را منکر شدند و حجت است بر قومی فلاسفه که بعث اجساد و اعیان را منکراند فان هذا القتیل احیی بعینه یشخب دما و روی ان ابا رزین العقیلی سیل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کیف یحیی الله الموتی قال یا ابا رزین أما مررت بارض مجدبة قال بلی یا رسول الله قال ثم مررت بها مخصبة قال بلی یا رسول الله قال کذلک النشور ...

... مصطفی ع گفت لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله عز و جل فان کثرة الکلام بغیر ذکر الله قسوة للقلب و ان ابعد الناس من الله القلب القاسی

و عن حذیفه قال تعرض الفتن علی القلوب عرض الحصیر فای قلب اشربها نکتت فیه نکتة سوداء و ای قلب انکرها نکتت فیه نکتة بیضاء حتی تکون القلوب علی قلبین قلب ابیض مثل الصفا لا تضره فتنة و قلب اسود مربد کالکوز مجخیا و امال کفه لا یعرف معروفا و لا ینکر منکرا پارسی خبر حذیفه آنست که فتنه ها بر دلها باز گسترانند چنانک حصیر گسترانند هر دل که بفتنه ها مایل باشد و آن را گیرا بود نکته سیاه بر آن زنند و هر دل که بآن فتنه ها در نسازد و آن را منکر شود نکته سپید بر آن زنند پس می داند که دلها بر دو قسم است یکی همچون سنگ سپید سخت که هیچ فتنه در خود نپذیرد دیگری سیاه خاک آلود همچون کوزه سرنگون چنانک درین کوزه سرنگون آب نماند در چنین دل خیر و طاعت نماند رب العالمین دلهای جهودان را این صفت کرد و گفت ایمان بنوبت مصطفی و صدق وی که سر همه خیرات است در دل ایشان نمی شود پس از آنک صدق وی شناختند و دانستند اینست معنی قسوت در دلهای جهودان

پس دلهای ایشان با سنگ برابر کرد در سختی و درشتی و گفت فهی کالحجارة أو أشد قسوة آن دلها همچون سنگ است بلکه سخت تر که از سنگ آب آید وگرچه آب در آن نشود و از دل سخت نه اجابت آید و نه پند در آن شود آن گه سنگ را معذور کرد و دلهای ایشان نامعذور و سنگ خاره را فضل داد بر دل سخت و بتفضیل گفت و إن من الحجارة لما یتفجر منه الأنهار و از سنگ ها هست که از آن جویها میرود و از کوه ها هست که از آن دجله و فرات و سیحون و جیحون میرود و إن منها لما یشقق فیخرج منه الماء و از آن هست که می شکافد و آب از آن بیرون می آید یعنی آن سنگها که در جهان پراکنده است و از آن چشمه ها میرود و إن منها لما یهبط من خشیة الله و از آن هست که از بالا نشیب میگیرد و بهامون می افتد همچون آن کوه که برابر طور بود و رب العزة آن وقت که با موسی سخن گفت آن کوه منجلی شد یعنی پیدا شد بقدر یک بند سر انگشت کهین تا بعضی از آن کوه به شام افتاد و یمن و بعضی خرد گشت چون ریگ و در عالم بپراکند من خشیة الله میگوید آن رفتن جویها از آن سنگ و چکیدن آب از آن و آمدن آن از بالا بهامون همه از ترس خداوند است جل جلاله یعنی که سنگها که با ترس است و دل این جهودان بی ترس قومی از اهل تأویل آیت از ظاهر بگردانیدند و بر مجاز حمل کردند و گفتند نسبت خشیت با سنگ بر سبیل تسب است نه بر سبیل تحقق یعنی که ناظر در آن نگرد قدرت الله بیند خشیت بوی در آید و تسبیح موات و جمادات که قرآن از آن خبر میدهد هم برین تأویل براندند و از ظاهر بگردانیدند و این تأویل بمذهب اهل سنت باطل است که در ضمن آن ابطال صیغت کلام حق است و ابطال معجزه رسول ع و تسبیح سنگ ریزه در حضرت مصطفی ع و تسبیح جفنه که از آن طعام میخوردند و حنین ستون که در مسجد رسول خدا شنودند هم ازین باب است و همه در اخبار صحیح است و از معجزات مصطفی است و نشان صحت نبوت وی صلی الله علیه و آله و سلم اگر از ظاهر بگردانیم بر آن تأویل که ایشان گفتند هم در آن ابطال صیغت باشد و هم ابطال معجزه رسول و این در دین روا نیست و مقتضی ایمان نیست و هم ازین باب است آنچه در قرآن آید که آسمان الله را پاسخ داد که فرمانبرداریم و ذلک فی قوله أتینا طایعین و فردا اندامهای کافر گواهی میدهد بر کافر بسخنی گشاده روشن چنانک الله گفت و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا و دوزخ را خشم اثبات کرد آنجا که گفت تکاد تمیز من الغیظ و آتش را سخن گفتن اثبات کرد و گفت و تقول هل من مزید این همه در خرد محال است و همه از دین خداوند ذو الجلال است دل از آن میشورد و خرد آن را رد میکند و قرآن بدرستی آن گواهی میدهد و بیشترین معجزه های پیغامبران و برهانهای ایشان آنست که در خرد محال است و الله بر آن چیزها قادر بر کمال است و پذیرفتن آن دین راست است و اعتقاد درست و طریق اهل سنت آنست که این همه که بر شمردیم اگر چه نادر یافته است پذیرفته داری و از ظاهر بنگردانی و از تأویل و تصرف در آن بپرهیزی و از جمله ایشان نباشی که چون در نیافتند نپذیرفتند تا الله ایشان را ذم کرد و گفت و إذ لم یهتدوا به فسیقولون هذا إفک قدیم و این مسیله بسطی دارد و شرحی خواهد اما درین موضع بیش ازین احتمال نکند

و ما الله بغافل عما تعملون اگر بتا خوانی خطاب با جهودان است یعنی که خدای عز و جل از کردار شما ناآگاه نیست آنچه پنهان دارید و آنچه آشکارا کنید همه میداند و شما را بآن جزا دهد و فرو نگذارد و اگر بیا خوانی بر قراءة مکی خطاب با مؤمنان است و قدح در جهودان با مؤمنان میگوید خدای عز و جل از آنچه این جهودان میکنند ناآگاه نیست آن گه خطاب با مؤمنان گردانید

و گفت أ فتطمعون طمع میدارید که ایمان آرند و شما را استوار گیرند

و مفسران گفتند این آن گه بود که مصطفی در مدینه شد و جهودان مدینه را بر دین اسلام خواند و طمع در اسلام ایشان بست و همچنین جماعتی از انصار بودند در مدینه که ایشان را با جهودان نزدیکی بود بحکم رضا ع و طمع در اسلام جهودان بسته بودند رب العزة بایشان این آیت فرستاد که طمع مدارید باسلام ایشان که ایشان از نسل قومی اند که در عهد موسی کلام ما بشنیدند در کوه طور یعنی آن هفتاد مرد که موسوی ایشان را با خود برده بود تا کلام حق و فرمان وی بشنیدند پس چون با قوم خویش شدند قومی ازیشان تبدیل و تحریف در کلام حق آوردند و آنچه حق نگفته بود در آن افزودند و ذلک قولهم سمعنا الله و فی آخر کلامه یقول ان استطعتم ان تفعلوا هذه الاشیاء فافعلوا و الا فلا تفعلوا و لا بأس رب العالمین گفت که با سخن و پیغام من چنین کنند شما را استوار کی دارند بعضی مفسران گفته اند که معنی آیت آنست که خدای عز و جل مصطفی را و مومنان را گفت چرا در ایمان ایشان طمع بسته اید و حال ایشان آنست که توریة که کلام ماست بشنیدند و آنچه در آن بود بدانستند و دریافتند پس حکم توریة بگردانیدند و آیت رجم و صفت نعت تو که رسول مایی از آن برگرفتند و آن را بدل نهادند و این ازیشان نه فراموش کاری بود و نه خطا بلکه عمد محض بود قصدا میدانستند و میکردند چنانک گفت ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون این آیت دلیل است که نه مخلوق است و نه حکایت از کلام حق بلکه خود عین کلام حق است و لفظ ما در آن نه مخلوق بخلاف قول جهمیان که گفتند لفظ ما در آن مخلوقست و وجه دلالت آیت آنست که اگر آنچه ایشان قرآن از رسول می شنیدند حکایت از کلام بودی یا لفظ و قراءة وی به قرآن مخلوق گفتن روا بودی گفتی یسمعون مثل کلام الله او حکایة کلام الله او قراءة کلام الله

چون گفت یسمعون کلام الله و جای دیگر گفت فأجره حتی یسمع کلام الله پس بدانستیم که آنچه ایشان گفتند باطلست و مقالت جهمیان و این خلاف از آن افتاد که جهمیان گویند کلام حق علم اوست قایم بذات او نه عبارتی که بحرف و صوت قایم است و بنزدیک اهل سنت این اصل باطل است و خبرهای درست ایشان را گواهی بدروغ میدهد منها قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم یحشر الله الناس عراة عزلا بهما

یعنی لیس معهم شی ء ثم ینادیهم بصوت یسمعه من بعد کما یسمعه من قرب انا الملک انا الدیان لا ینبغی لاحد من اهل الجنة ان یدخل الجنة و لاحد من اهل النار عنده مظلمة حتی اقتصه منه حتی اللطمة قیل یعنی لرسول الله و الله اعلم کیف و انما ناتی الله عراة عزلا بهما قال بالحسنات و السییات قال البخاری و فی هذا دلیل علی ان صوت الله لا یشبه صوت الخلق بان الله یسمع من بعد کما یسمع من قرب و ان الملایکة یصعقون من صوته و اذا تنادت الملایکة لم یصعقوا و عن عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اذا تکلم الله بالوحی سمع اهل السماوات صلصلة کجر السلسلة علی الصفا فیصعقون فلا یزالون کذلک حتی یاتیهم الله جبرییل فاذا جاء هم جبرییل ع فزع من قلوبهم فیقولون یا جبرییل ما ذا قال ربکم فیقول الحق و هو العلی الکبیر

و قال صلی الله علیه و آله و سلم یطلع الله عز و جل الی اهل الجنة فیقول یا اهل الجنة فیقولون صوت ربنا لبیک و سعدیک قال کم لبثتم فی الارض عدد سنین

قالوا ربنا لبثنا یوما او بعض یوم قال لنعم ما انجزتم فی یوم او بعض یوم رحمتی و رضوانی و جنتی امکثوا فیها خالدین مخلدین ثم یقبل الی اهل النار فیقول یا اهل النار فیقولون صوت ربنا لبیک و سعدیک قال کم لبثتم فی الارض عدد سنین قالوا لبثنا یوما او بعض یوم قال بیس ما انجزتم فی یوم او بعض یوم غضبی و سخطی و ناری امکثوا فیها خالدین مخلدین

و إذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا چون مؤمنانرا بینند گویند ایمان آوردیم و إذا خلا بعضهم إلی بعض و چون با یکدیگر رسند گویند که ایشان را از توریة می سخن گویند و این آن بود که کس کس از جهودان که توریة میدانستند و نه چنان سخت معاند بودند با رسول خدا و نه باز نهاده بشوخی با مسلمانان قالوا أ تحدثونهم بما فتح الله میگفتند در نهان که در توریة هست که محمد پیغامبرست و نعت و صفت او در توریة مذکور است آن مهینان جهودان که معاندتر بودند این دیگران را گفتند که چرا ایشان را از توریة می خبر کنید که محمد رسول است از آن خبرها که الله شما را گشاد در توریة علیکم لیحاجوکم به عند ربکم تا فردا نزدیک خداوند شما حجت آرند بدان ور شما ...

میبدی
 
۲۶۰۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۴۱ - ۱۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی أ و لا یعلمون أن الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون این خطاب اگر خواهی منافقان را نه و اگر خواهی جهودان را اگر منافقان را نهی معنی آنست که این منافقان که با مصطفی ع و با مؤمنان سخن دیگر میگویند و در دل دیگر دارند نمیدانند که الله سر و آشکارای ایشان میداند آن اندیشه که در دل دارند و بزبان جز زان میگویند یا آن سخن که با یکدیگر میگویند در خلوت پنهان از مسلمانان الله میداند اگر خواهد پیغامبر خود را و مؤمنان را از سر ایشان خبر کند حدیث وهب بن عمیر ازین باب است با صفوان بن امیه در حجره نشسته بود وهب گفت لو لا عیالی و دین علی لا حببت أن اکون انا الذی اقتل محمدا لنفسی اگر نه عیال بودی و دینی که بر منست من قصد قتل محمد کردمی و شغل وی شما را کفایت کردمی صفوان گفت این کار را چه حیلت سازی و چون بر دست گیری

گفت من مردی ام دلاور او را بفریبم ضربتی زنم آن گه بر گردم و بکوه بر شوم کس بمن در نرسد صفوان گفت عیالت با عیال من و دین تو بر من هان تا چه داری فخرج فشحذ سیفه و سمه ثم خرج الی المدینة شمشیر تیز کرد و زهر آلود کرد و بقصد مدینه از مکه بیرون شد چون در مدینه شد عمر خطاب وی را بدید اندیشه ناک شد

پیش مؤمنان و یاران باز رفت گفت انی رأیت وهبا قد قدم فرابنی قدومه و هو رجل غادر فاطیفوا بنبیکم گفت وهب آمد و از آمدن وی در دلم شک افتاد که وی مردی غدار است نگر تا مصطفی را خالی نگذارید و یاران همه پیرامون مصطفی ع در نشستند

وهب آمد و گفت أنعم صباحا یا محمد قال قد ابدلنا الله خیرا منها السلام ما اقدمک ...

... و یقال هو منسوب الی الامة التی هی الخلقة یقال فلان طویل الامة ای الخلقة و القامة در معنی این آیت دو قول گفته اند یکی آنست که از جهودان قومی اند که توریة ندانند نوشتن و خواندن آن مگر چیزی شنوند از مهتران خویش از دروغها که بر می سازند و میگویند هذا من عند الله و ایشان را آن معرفت نیست که بدانند که آن دروغ است

و إن هم إلا یظنون و انگه ظنی می برند و یقین نمیدانند که آن حق است و بمجرد آن ظن بر خدا منکر میشوند باین قول امانی بمعنی اکاذیب است و بقول دیگر امانی بمعنی تلاوت و قراءة است یعنی از جهودان قومی اند که از توریة جز تلاوت و قراءة ندانند احکام شرعی و امور دینی که در آنست و دانستن آن بریشان لازم است می ندانند و می نشناسند و حق تلاوت آن از تحلیل حلال و تحریم حرام می بنگزارند و إن هم إلا یظنون آن گه ظن می برند که بتصدیق موسی و قبول توریة با تکذیب محمد و رد قرآن رستگاری یابند یعنی که این قوم با ایشان که حق تلاوت آن بگزارند و احکام آن بشناسند و بدان کار کنند کی برابر باشند اگر کسی گوید امیت نعت رسول خداست و آنچه نعت وی باشد دیگران را در آن چه ذم باشد و رب العالمین بر سبیل ذم جهودان را باین صفت یاد کرد جواب آنست که نه هر چه صفت پیغامبر باشد دیگران را هم بران معنی بود از برای آنکه اتفاق اسم اتفاق معنی اقتضا نمیکند و نه هر صفتی که در غیر پیغمبر باشد در پیغامبر روا نبود

نه بینی که اکل و شرب و نوم و نکاح و امثال این خصال که بر عموم مردم رود بر پیغامبر نیز رود و وی را در آن هیچ عیب نه و رب العالمین کافران را ذم کرد که بعثت پیغامبر را با وجود این صفات انکار کردند و آن را ضلالت شمرد ازیشان فقال تعالی و قالوا ما لهذا الرسول یأکل الطعام الی قوله فضلوا فلا یستطیعون سبیلا پس میباید دانست که امیت در صفات پیغامبر از امارات نبوت است و دلایل رسالت که با صفت امیت وحی حق میگزارد و بیان علم اولین و آخرین میکرد و ز غیب آسمان و زمین خبر میداد و خلق را براه حق دعوت میکرد و بر طریق راست میداشت و تعلیم فرایض و شرایع و مکارم الاخلاق میکرد پس امیت در حق وی صفت کمال بود و در حق دیگران نشان نقصان

فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم مصطفی ع گفت الویل واد فی جهنم یهوی فیه الکافر اربعین خریفا قبل ان یبلغ قعره قیل معناه ان الذین جعل لهم الویل هم المتبوؤن لذلک الوادی و قال ابن المسیب لو سیرت فیه جبال الدنیا لماعت من شدة حرها و گفته اند که ویل آواز دادن کافرانست و زاری کردن ایشان در آن عذاب صعب و عقوبت سخت که بایشان میرسد

محمد بن حسان گفت آن چهار کلمه است که دوزخیان بپارسی گویند وای از نام وای از ننگ وای از نیاز وای از آز وای از نام یعنی وای بر من که در دنیا نام طلب کردم وای از ننگ که میگفتم نار و لا عار وای از نیاز یعنی درویشی که سر همه بلاست وای از آز یعنی حرص که قاعده همه شهوات است

مفسران گفتند که علماء جهودان از مهتران خویش که اعداء رسول خدا بودند رشوت می ستدند و عامه خویش را از رسول می برگردانیدند بآن دروغ که می برساختند و بآنک صفت و نعمت مصطفی ع می بگردانیدند که در توریة صفت مصطفی ع چنان بود که حسن الوجه جعد الشعر اکحل العین ربعة ایشان بگردانیدند گفتند طویل ازرق سبط الشعر و عامه ایشان که توریة ندانستند چون این بشنیدند گفتند پیغامبر نیست که در وی این صفتها نیست گفته اند که قومی از قریش به مدینه آمدند و از علماء جهودان صفت پیغامبر آخر الزمان پرسیدند جواب همچنین دادند بر خلاف آنک خوانده بودند رب العالمین گفت فویل لهم مما کتبت أیدیهم ویل ایشان را بآنچه بدست خویش می نویسند از تغییر و تبدیل در صفت وی در انکار نبوت و رسالت وی و ویل لهم مما یکسبون دیگر باره ویل مر ایشان را از آنچه می ستانند از رشوت

گفته اند که یکسبون بلفظ مستقبل اشارت است که تا بقیامت هر کس که بر نهاد و سنت ایشان رود بآنچه نبشتند و گفتند گناه آن بایشان باز گردد و الیه اشار النبی صلی الله علیه و آله و سلم من سن سنة سییة فله وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیمة

سعید جبیر گفت این آیت دلیل است که علما را در نشر علم بهایی طلب کردن روا نیست و یشهد لذلک ما روی ابن عباس قال قال رسول الله علماء هذه الامة رجلان رجل اتاه الله علما فطلب به وجه الله و الدار الآخرة و بذله للناس و لم یأخذ علیه طمعا و لم یشتر به ثمنا قلیلا فذلک یستغفر له ما فی البحور و دواب البر و البحر و الطیر فی جو السماء و یقدم علی الله سیدا شریفا و رجل اتاه الله علما فیبخل به علی عباد الله و اخذ علیه طمعا و اشتری به ثمنا قلیلا فلذلک یلجم بلجام من نار و سیل بعضهم ما الذی یذهب بنور العلم من قلوب العلماء قال الطمع قومی بحکم این آیت مصحف نبشتن بمزد و فروختن آن کراهیت داشتند قال عبد الله بن شقیق کان اصحاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم یکرهون بیع المصاحف قال سعید بن المسیب ابتعها و لا تبعها و قومی بر عکس این گفتند و بیع مصاحف بحکم این آیت روا داشتند یعنی که این وعید آن کس را گفت که از بر خویش چیزی نهد و بر کتاب حق بندد و دعوی کند که این از نزدیک حق است جل جلاله تا چنانک نبشتن کتاب حق و اکتساب در آن رواست و مباح این فراهم نهاده و از بر خویش بگفته نیز روا دارد و مباح کند پس رب العالمین و عید فرستاد بآن اختلاف که می کردند نه بعین اکتساب و اگر چنان بودی که اکتساب به بیع توریة و کتب حق محرم بودی اختلاف اباطیل ایشان در وجوه مکاسب بنزدیک ایشان هم محرم بودی و در آن شروع نکردندی و نیز دلیل است این آیت که هر کتابی که در آن سحر دروغ است و ترهات پیشینیان و اباطیل دروغزنان و هر چه خلاف حق و راستی است مبایعت در چنین کتب روا نباشد و بهای آن جز حرام نبود

و قالوا لن تمسنا النار إلا أیاما معدودة چونک جهودان را بیم دادند از آتش دوزخ ایشان گفتند آتش بما نرسد مگر چند روز شمرده یعنی آن چهل روز که گوساله پرستیدند که خدای عز و جل سوگند یاد کرده است که ایشان را عذاب کند چون آن چهل روز عذاب کرد سوگند وی راست شد از آن پس از دوزخ بیرون آییم و قومی دیگر بجای ما و اشارت بمصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و یاران کردند یعنی شما بجای ما نشینید مصطفی گفت بل انتم خالدون فیها مخلدون لا نخلفکم فیها ان شاء الله ابدا

پس رب العالمین ایشان را دروغزن کرد گفت قل أتخذتم عند الله عهدا یا محمد گوی ایشان را که بآنچه می گویید پیمانی دارید از حق جل جلاله اگر دارید الله پیمان خود نشکند پس ایشان را دیگر باره دروغ زن کرد گفت أم تقولون علی الله ما لا تعلمون این ام در موضع بل است یعنی شما بر خدای عز و جل چیزی می گویید که ندانید ابن عباس گفت روز قیامت که ایشان را در دوزخ چهل سال عذاب کرده باشند هر روزی را از آن چهل روز سالی خازنان دوزخ گویند یا معشر الیهود أما انقضت الایام التی قلتم فی دار الدنیا قالوا ما ندری قالت الخزان فقد عذبناکم مقدار اربعین سنة یا معشر الاشقیاء فبم تخرجون منها قالوا کیف نخرج و انت خازن جهنم فیقول لهم أ کنتم اتخذتم عند الله عهدا بل کذبتم و انتم فیها خالدون آن گه ایشان را جواب داد بلی من کسب سییة این بلی بمعنی آری است میگوید آری آنچه ایشان میگویند که نیست هست من کسب سییة هر که یدی کند یعنی شرک آرد و أحاطت به خطییته ای أحاط عمله به فمات علی کفره و در آن شرک و کفر خویش بمیرد نافع تنها خطییاته خواند بر لفظ جمع فأولیک أصحاب النار هم فیها خالدون ایشان در دوزخ شوند و جاوید در آن بمانند این همانست که جایی دیگر گفت و من جاء بالسییة فکبت وجوههم فی النار و مصطفی ع آتش دوزخ را صفت کرده و گفته

لنار بنی آدم التی توقدون جزء عن سبعین جزء من نار جهنم فقال رجل یا رسول الله ان کانت لکافیة قال فانها فضلت علیها بتسعة و ستین جزء حرا فحرا اوقدت الف عام فابیضت ثم اوقدت الف عام فاحمرت ثم اوقدت الف عام فاسودت فهی سوداء کاللیل المظلم

و عن ابی سعید الخدری قال یخرج عنق من النار یوم القیمة

یتکلم یقول انی وکلت بثلثة بکل جبار و بمن ادعی مع الله الها آخر و بمن قتل نفسا بغیر نفس فتنطوی علیهم فتطرحهم فی غمرات جهنم

قومی معتزله بظاهر این آیت تمسک کردند و بر عموم براندند و گفتند اهل کبایر و فسق جاوید در دوزخ بمانند بحکم این آیت و جواب اهل حق آنست که ظاهر آیت عام است اما بمعنی خاص است که جای دیگر میگوید و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء اینان که در تحت مشیت اند اصحاب کبایر و فسق و معاصی اند لا محاله اگر ایشان گویند اینان که در تحت مشیت اند تایبان اند این تأویل درست نیست که تایبان را چنین وعید نیاید از بهر آنک ایشان بی گمان رستگارانند و اگر گویند که اصحاب صغایرند هم درست نیست از بهر آنک صغیره بمذهب ایشان بشرط اجتناب کبایر مغفور است پس حمل آیت بر آن بعید است و اگر گویند که منافقان اند منافق خود در درک اسفل است چنانک قرآن از آن خبر میدهد و صحابه رسول بکفر ایشان گواهی میدهند و اگر گویند که کافران و مشرکان اند این کافران علی القطع جاوید و در آتش اند و آن کس که جاوید در آتش است نگویند او را که در تحت مشیت اند بماند اینجا در تحت آیت اصحاب کبایر و اهل فسق و معاصی که هم ایمان دارند و هم فسق ایشانند که در تحت عدل و فضل حق اند اگر بایشان بفضل نگرد ایشان را بفسق و معصیت خویش بآتش فرستد اما جاوید در آتش بنمانند که بشفاعت رسول ایشان را آخر بیرون آرد و دلیل بر آنک بنده بفسق و معاصی از ایمان بیرون نشود آنست که رب العالمین گفت فتحریر رقبة مؤمنة کفاره قتل را واجب کرد که گردنی مؤمنه آزاد کند پس اگر آن گردن فاسقه باشد هم رواست و کفارت را بجاست و اگر بفسق ایمان نماندی روا نبودی و گفته اند که اگر بافسق و معصیت ایمان بنماندی با خدمت و طاعت کفرهم نماندی پس اتفاق است که بخدمت و طاعت از بنده حکم کفر بر نخیزد همچنین بفسق و معصیت باید که از بنده حکم ایمان بر نخیزد پس معلوم شد که آیت مخصوص است و سییة و خطییة درین آیت بمعنی کفر و شرک است چنانک جایی دیگر گفت و لیست التوبة للذین یعملون السییات یعنی انواع الکفر فکذلک هاهنا

و الذین آمنوا و عملوا الصالحات پس از ذکر کافران و رسیدن ایشان در سرانجام به عقوبت جاویدان ذکر مؤمنان در گرفت و ناز و نعیم ایشان در آن بهشت جاودان تابنده مؤمن را میان هر دو آیت در خوف و رجا بگرداند چون صفت بیگانگان شنود و خشم و عذاب خدا در حق ایشان در خوف افتد گهی زارد گهی نالد گهی از آتش فریاد میکند چنانک مصطفی از پس هر نماز بگفتی

اللهم انی اعوذ بک من نار جهنم

پس چون صفت مؤمنان شنود و مآل و مرجع ایشان و فضل و کرم خداوند در حق ایشان حال در وی بگردد صفت خوف بصفت رجا بدل شود آرام در دلش آید دست کرم و فضل او را از وهده خوف بیرون آرد و حال بنده همیشه همچنین باید که بود گهی با ترس و گداز گهی با انس و ناز گهی از بیم دوزخ فریادکنان گهی بامید بهشت شادان و نازان در اخبار بیارند که صهیب درم خریده زنی بود و همه شب بیخواب و بی آرام بودی و از بسیاری سهر نزار و ضعیف شده بود آن سیده وی او را گفت افسدت علی نفسک ای صهیب تو تن خویش بزیان بردی و از خدمت من باز ماندی این چیست که تو بدست داری صهیب جواب داد که ان الله تعالی جعل اللیل سکنا لصهیب ان صهیبا اذا ذکر الجنة طال شوقه و اذا ذکر النار طار نومه

و الذین آمنوا یعنی صدقوا بتوحید الله و رسوله و عملوا الصالحات یعنی الطاعات فیما بینهم و بین ربهم

أولیک أصحاب الجنة هم فیها خالدون مقیمون فی الجنة لا یموتون و لا یخرجون منها ابدا

و إذ أخذنا میثاق بنی إسراییل یعنی فی التوریة ای امرناهم بذلک فقبلوه این همانست که در سورة المایده گفت و لقد أخذ الله میثاق بنی إسراییل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا میگوید الله میثاق بست و پیمان ستد از فرزندان یعقوب و دوازده نقیب فرستادیم از هر سبطی نقیبی اسباط بسیار بودند فراوان هزاران پس از هر سبطی نقیب برگزید موسی با وی بیعت کردی و با وی آن عهد بستی تا آن نقیب از دیگران بیعت ستدی و با ایشان عهد بستی اینست که الله میگوید و إذ أخذنا میثاق بنی إسراییل

پیمان ستدیم از بنی اسراییل در توریة و با ما عهد کردند لا تعبدون إلا الله مکی و حمزه و کسایی بیاء خوانند یعنی تا نه پرستند جزز الله باقی بتا خوانند و معنی آنست که ایشان را گفتیم در پیمان که لا تعبدون الا الله تا نه پرستید مگر الله معاذ جبل مصطفی را گفت یا رسول الله اوصنی فقال اعبد الله و لا تشرک به شییا قال یا رسول الله زدنی قال اذا اسأت فاحسن قال یا رسول الله زدنی قال استقم و لیحسن خلقک

و قال صلی الله علیه و آله و سلم یقول الله تعالی یا ابن آدم انا بدک اللازم فاعمل لبدک کل الناس کل منهم بد و لیس لک منی بد

و بالوالدین إحسانا و در پیمان وصیت کردیم ایشان را بنواختن پدر و مادر نواخت مادر و پدر در توحید پیوست ایدر و جایهای دیگر در قرآن قال الله تعالی و لا تشرکوا به شییا و بالوالدین إحسانا و قضی ربک ألا تعبدوا إلا إیاه و بالوالدین إحسانا و رضاء خود در رضاء ایشان بست در سنت چنانک در خبر است رضاء الله فی رضا الوالدین

و عقوق ایشان از کبایر کرد چنانک مصطفی را از کبایر پرسیدند ...

... و مردی در پیش مصطفی ع شد گفت یا رسول الله من گناهی عظیم کرده ام مرا توبه هست یا نه مصطفی گفت مادر داری گفت نه گفت خواهر مادر داری گفت دارم گفت شو با وی نیکی کن

و ذی القربی و ایشان را وصیت کردیم بنواختن خویشان و نیکویی کردن با نزدیکان در خبرست که هر که عمر دراز خواهد و روزی فراخ با خویشاوندان نیکویی کند و قال صلی الله علیه و آله و سلم لما خلق الله تعالی الرحم قامت فاخذت بحق الرحمن فقال لها مه قالت هذا مقام العاید بک من القطیعة قال الا ترضین ان اصل من وصلک و اقطع من قطعک

و قال صلی الله علیه و آله و سلم حکایة عن الله تعالی انا الرحمن و هی الرحم شققت لها اسما من اسمی فمن

وصلها وصلته و من قطعها بتته

و الیتامی و المساکین و ایشان را وصیت کردیم در آن پیمان بنواختن یتیمان و درویشان یتیم پدر مرده است از آدمیان یا نابالغ است مصطفی ع گفت لا یتم بعد حلم

و از جانوران یتیم آنست که مادر ندارد و ذلک لان کفالة الولد فی الناس علی غالب الامر و فی الحکم الی الأب و فی البهایم الی الام و معنی یتیم انفراد است و منه الدرة الیتیمة یعنی المنفردة التی لا شبیه لها و یتامی جمع جمع است یقال یتیم و ایتام و یتامی کأسیر و اسری و اساری و المساکین و مسکین اوست که چیزی دارد کم از کفایت قوام عیش او را چیزی می درباید

روی ابو ذر رض قال اوصانی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بحب المساکین و الدنو منهم و اوصانی ان انظر الی من هو دونی و لا انظر الی من هو فوقی و اوصانی ان اقول الحق و ان کان مرا و اوصانی ان اصل رحمی و ان ادبرت و اوصانی ان استکثر من قول لا اله الا الله و لا حول و لا قوة الا بالله فانه من کنوز الجنة

و سلیمان پیغامبر با آن پادشاهی و مملکت چون در مسجد درویشی را دیدی پیش وی بنشستی گفتی مسکین جالس مسکینا

و قولوا للناس حسنا و ایشان را وصیت کردیم که مردمان را سخن نیکو گویید حسنا و حسنا بفتحتین و بتخفیف هر دو خوانده اند بفتحتین قراءة حمزه و کسایی و یعقوب و خلف است و بضم و تخفیف قراءة باقی و تقدیره قولوا للناس قولا حسنا و قولا ذا حسن ابن عباس گفت و مقاتل معناه قولوا للناس حقا و صدقا فی شأن محمد فمن سالکم عنه فبینوا له صفته و لا تکتموا امره و لا تغیروا نعته در کار محمد با مردمان راستی گویید و درستی و صفت وی بمگردانید و کار وی از پرسنده پنهان مکنید سفیان ثوری گفت معناه مروهم بالمعروف و انهوهم عن المنکر

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم مروا بالمعروف و ان لم تعملوا کله و انهوا عن المنکر و ان لم تنتهوا عنه کله ...

... پس این همه بآیت سیف منسوخ گشت

و أقیموا الصلاة و آتوا الزکاة و نماز بهنگام بپای دارید و شرایط و حقوق آن بجای آرید و زکاة از مال بیرون کنید زکاة را دو معنی گفته اند یکی پاکی و پاکیزگی که بنده مؤمن مال خود را بزکاة دادن پاکیزه گرداند و تن خود را از وبال مال پاک گرداند و دیگر معنی زکاة زیاد نیست یعنی که مال چون زکاة وی بدهی زیادت گردد هر چند ظاهر وی نقصان نماید اما در باطن زیاد نیست پس بمعنی پاکیزگی هم چنان است که چاهی را نجاست اندر افتد چند دلو از آن بر کشی چاه و آب آن پاک شود همچنین مال را شبهت اندر آید چون زکاة بدهی باقی مال پاک شود و پاک بماند چنانک آنجا آب چاه روان شود حکم پاکی گیرد و این مرد که زکاة بدهد دست وی چشمه جود شود مال وی حکم پاکی گیرد بجمع کردن مرد باشد بدادن زکاة جوانمرد گردد و بمعنی دیگر زیادتی و برکت اندر مال پیدا آید مانند آن که درختی را به پیرایند از وی شاخه های نیم خشک ببرند بظاهر نقصان نماید لکن درخت بآن سبب تازه گردد و زیادتی پیدا آید هم اندرین جهان ببرکت و هم در آن جهان برحمت

عبد الله مسعود گفت من اقام الصلاة و لم یؤت الزکاة فلا صلاة له سلمان فارسی گفت ان الصلاة مکیال فمن وفی وفی له و من طفف فقد علمتم ما قیل فی المطففین و قال عبد العزیز بن عمیر الصلاة تبلغک باب الملک و الصدقة تدخلک علیه و کان عمر بن الخطاب یقول اللهم اجعل الفضل عند خیارنا لعلهم یعود و اعلی اولی الحاجة منا

ثم تولیتم إلا قلیلا منکم و أنتم معرضون این پیمان از بنی اسراییل گرفتند و در پیمان این وصیتها برفت و ایشان در پذیرفتند که وصیت بجای آرند و پیمان نشکنند رب العالمین گفت بوفاء آن عهد باز نیامدند یعنی پدران بوفا باز نیامدند که پیمان بشکستند و برگشتند و از وفا روی بگردانیدند پس گفت و أنتم معرضون و امروز شما بر پی پدران رفتید و فرمان توریة بگذاشتید چنانک ایشان گذاشتند مگر اندکی از شما که فرمان بجای آوردید و به نبوت مصطفی اقرار دادید و هم من کان ثابتا علی دینه ثم آمن بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم

میبدی
 
۲۶۰۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۴۲ - ۱۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی أ و لا یعلمون أن الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون کلام خداوندیست معبود موحدان پاسخ کننده خوانندگان عالم بحال بندگان داننده آشکار و نهان باز خواننده بر گشتگان یکی را بعبارت صریح باز خواند و پروردگاری خود بروی عرضه کند گوید و أنیبوا إلی ربکم یکی را باشارت عزیز خود بخواند و روی دل وی از اغیار بخود گرداند و خداوندی و پادشاهی خود بروی عرضه کند و گوید أ و لا یعلمون أن الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون عارفان را اشارتی کفایت باشد چون رب العالمین گفت من سرها دانم و بر نهانیها مطلعم ایشان سر خویش از غبار اغیار بیفشاندند هیچ پراکندگی در دل خود راه ندادند و چون گفت من آشکارا دانم ایشان در معاملت ظاهر با خلق خدای صدق بجای آوردند از اینجاست که اهل اشارت گفته اند یعلم ما یسرون امر بالمراقبة بین العبد و بین الحق و ما یعلنون امر بالصدق فی المعاملة و المحاسبة مع الخلق و در بعضی کتب خدا است ان لم تعلموا این اراکم فالخلل فی ایمانکم و ان علمتم انی أراکم فلم جعلتمونی اهون الناظرین الیکم و نظیر این آیت آنست که رب العزة گفت یعلم خاینة الأعین و ما تخفی الصدور الله نگریستن چشمها بخیانت میداند و آنچه در دلها پنهان دارند میداند و خیانت چشم نگرندگان بتفاوت است از آنک روندگان بتفاوت اند خیانت چشم متعبدان آنست که در شب تاریک چون وقت مناجات حق باشد در خواب شوند تا انس خلوت بریشان فوت شود

به داود پیغامبر وحی آمد که یا داود کذب من ادعی محبتی اذا جنه اللیل نام عنی أ لیس کل حبیب یحب خلوة حبیبه و خلیل را باین خصلت بستود گفت فلما جن علیه اللیل چون شب درآمدی خواب از چشم وی برمیدی و همه نظر وی بآثار صنع ما بودی و تسلی بدان یافتی و بر مؤمنان ثنا کرد و بشب خاستن ایشان بپسندید و گفت تتجافی جنوبهم عن المضاجع بیدارانند و شبخیزان جهانیان در خواب شوند و ایشان با ما راز کنند و اندوه و شادی خویش بگویند بدهیم ایشان را هر چه خواهند و ایمن گردانیم ایشان را از هر چه ترسند و خیانت چشم عارفان آنست که در غم نایافت وصل دوست اشک خونین نریزند مردی دعوی دوستی مخلوقی کرد و ایشان را مفارقتی بیفتاد و آن ساعة که از یکدیگر می برگشتند یک چشم این عاشق آب ریخت و آن چشم دیگر نریخت هشتاد و چهار سال بر هم نهاد آن یک چشم و برنگرفت گفت چشمی که بر فراق دوست نگرید عقوبت آن کم ازین نشاید و فی معناه انشدوا

بکت عینی غداة البین دمعا ...

... بمنظر حسن مذ غبت عن عینی

و منهم أمیون صفت امیت درین آیت بیگانه را ذم است و نشان نقصان وی و در آن آیت که گفت الذین یتبعون الرسول النبی الأمی مصطفی راع مدح است و نشان کمال وی اشارت است که با هام نامی هام سانی نبود و اتفاق اسامی اقتضاء اتفاق معانی نکند و مذهب اهل سنة در اثبات صفات حق جل جلاله برین قاعده بنا نهادند که از موافقت نام با نام موافقت معانی نیاید الله را صفت و نعت بسزای خدایی است و خلق از آن دور و مخلوق را بصفت مخلوقی است و الله از آن پاک نبینی که الله را عزیز نام است و یوسف را عزیز خواند عزت الله بر سزای خویش و عزت مخلوق بر سزای خویش و باتفاق مسلمانان و با قرار بیشتر کافران الله موجود است و خلق موجود اما خلق موجود است بایجاد الله و الله موجود است بقیام خویش و بهستی و بقاء خویش و باتفاق مسلمانان الله زنده است و زنده در آفریده فراوانست اما آفریده بنفس و غذا باندازه و هنگام زنده است و الله بحیاة و بقاء خویش باولیت و آخریت خویش بی کی و بی چند و بی چون و همه خصمان اهل سنت میگویند الله صانع است و مخلوق صانع است اما مخلوق صانع است بحلیت و آلت و کوشش و اندازه و الله صانع است بقدرت و حکمت هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد و نظایر این در قرآن فراوانست و بر جمله الله داند که خود چون است چنانک خود گفت چنانست و بنده دانستن چونی وی را ناتوانست آنچه الله خود را گفت قبول آن از بن دندانست و تصدیق آن از میان جانست و ز هام نامی هام سانی پنداشتن راه بی راهان است و عین طغیانست و امید داشتن که الله را بتوهم و جست و جوی دریابم محال است و آنچه ازین حاصل آید و بال است سلامت دین در پیغام پذیرفتن است و رساننده بپسندیدن و گردن نهادن و جست و جوی بگذاشتن

هر که این اعتقاد گرفت و بر طریق راست رفت سرانجام کار وی آنست که رب العزة گفت و الذین آمنوا و عملوا الصالحات أولیک أصحاب الجنة هم فیها خالدون و گفته اند که و الذین آمنوا اشارتست بدرخت ایمان و نشاندن آن در دل مؤمنان و عملوا الصالحات اشارتست بشاخه های آن درخت و پروردن و بالیدن آن أولیک أصحاب الجنة اشارتست ببار آن درخت و رسیدن میوه آن

این آن درخت است که رب العالمین گفت و جای دیگر از آن خبر داد که أصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی أکلها کل حین بإذن ربها ثمره این درخت نه چون ثمره دیگر درختان است که از سال تا بسال یک بار میوه آرد بلکه این درخت هر ساعتی بلکه هر لحظه نو میوه آرد هر یکی برنگی دیگر و بطعمی دیگر و بویی دیگر حلاوت عابدان از بار این درخت است سور دل مریدان از بار این درخت است صفاء وقت عارفان از بار این درخت است امروز در سرای خدمت بر بساط طاعت ایشانراست بهشت عرفان لا مصروفة عنهم و لا محجوبة و فردا در سرای وصلت بر بساط ولایت ایشانراست بهشت رضوان لا مقطوعة و لا ممنوعة و فرش مرفوعة

و إذ أخذنا میثاق بنی إسراییل آن عهد و پیمان که با بنی اسراییل رفت و در تحصیل این خصال پسندیده و تعظیم شرایط درین معظم آن در آیت مذکور است

در شرع ما همان عهد است و با مؤمنان این امت همان پیمان و حاصل آن دو کلمه است التعظیم لامر الله و الشفقة علی خلق الله فرمان خدای را تعظیم نهادن و بر خلق خدای شفقت بردن وانگه در آن تعظیم صدق بجای آوردن و درین شفقت رفق کردن و حقیقت عبودیت همین است چنانک گفته اند حقیقة العبودیة الصدق مع الحق و الرفق مع الخلق مصطفی ع دانست که این صدق و آن رفق کاری عظیم است و باری گران و آدمی در تحصیل آن نکوشد و رغبت ننماید مگر که در آن ثواب بیند و بفلاح و نجات رسد لا جرم بتفصیل ثواب آن یک یک باز گفت و مؤمنان را بآن ترغیب داد و ذلک فیما

روی سعید بن المسیب عن عبد الرحمن بن سمرة قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لقد رأیت اللیلة عجبا رأیت رجلا من امتی اتاه ملک الموت لیقبض روحه فجاءه بره بوالدیه فدرأه عنه و رأیت رجلا من امتی قد استوحشه الشیاطین فجاءه ذکر الله عز و جل فخلصه من بینهم و رأیت رجلا من امتی قد بسط علیه عذاب القبر فجاءه وضویه فاستنقذه منه و رایت رجلا من امتی قد أخذته الملایکة العذاب فجاءه صلوته فاستنقذته من ایدیهم و رأیت رجلا من امتی یلهث عطشا کلما أتی حوضا منع فجاءه صیام شهر رمضان فاخذ بیده فسقاه و ارواه و رأیت رجلا من امتی و النبیون قعود حلقا حلقا کلما اتی حلقة طرد منها فجاءه اغتساله من الجنابة فاخذ بیده فاقعده الی جانبی و رأیت رجلا من امتی من بین یدیه ظلمة و عن یمینه ظلمة و عن شماله ظلمة و من فوقه ظلمة و من تحته ظلمة فهو متحیر فی الظلمات فجاءته حجته و عمرته فاستخرجتاه من الظلمة و ادخلتاه فی النور و رأیت رجلا من امتی یکلم المؤمنین و لا یکلمه المؤمنون فجاءته صلة الرحم فقال یا معشر المؤمنین ان هذا وصول لرحمی فکلمه المؤمنون و صافحوه و کان معهم و رأیت رجلا من امتی یتقی وهج النار و شررها بیده و وجهه فجاءته صدقته فصارت ظلا علی رأسه و سترا علی وجهه و رأیت رجلا من امتی قد اخذته الزبانیة فجاءه امره بالمعروف و نهیه عن المنکر فاستخرجاه و سلماه الی ملایکة الرحمن فکان معهم و رأیت رجلا من امتی جاثیا علی رکبتیه بینه و بین الله حجاب فجاء حسن خلقه فاخذه بیده فادخله علی الله عز و جل و رأیت رجلا من امتی قد هوت صحیفته تلقاء شماله فجاءه خوفه من الله فأخذه صحیفته فجعلها فی یمینه و رأیت رجلا قایما علی شفیر جهنم فجاء وجله من الله فاستنقذه من ذلک و رأیت رجلا من امتی قد یهوی فی النار فجاءه بکاءه و دموعه فاستخرجاه من النار و مضی علی الصراط و رأیت رجلا من امتی قد خفت میزانه فجاءه افراخه یعنی اولاد الصغار فثقلوا میزانه و رأیت رجلا من امتی قایما علی الصراط یرتعد کما ترتعد السعفة فی یوم ریح عاصف فجاءه حسن ظنه بالله فسکنت روعته و جاوز علی الصراط و رأیت رجلا من امتی علی الصراط یرجف احیانا و یجثوا احیانا فجاءته صلوته علی فاقامته علی قدمیه و مضی علی الصراط و رأیت رجلا من امتی انتهی الی ابواب الجنة و قد غلقت کلها دونه فجاءته شهادته ان لا اله الا الله ففتحت له ابواب الجنة فدخل

رواه ابو عبد البر و ابو موسی فی کتاب الترغیب و ابن الجوزی فی الوفاء

میبدی
 
۲۶۰۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۴۷ - ۱۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و لما جاءهم کتاب من عند الله کتاب اینجا قرآن است میگوید چون کتاب ما قرآن با محمد بایشان آمد کتابی که موافق توریة و انجیل است از آن روی که در بیان اصول دین خداوند همه یکسان اند و موافق یکدیگر و الیه الاشارة بقوله عز و جل شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا الآیة و گفته اند مصدق لما معهم معنی آنست که قرآن راست دارنده و استوار گیرنده توریة است که در توریة بیان نعت محمد و تحقیق نبوت و رسالت وی بود و قرآن بر وفق آن آمد پس آن را مصدق باشد و گواه راست

و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا حقیقة الفتح النصرة و هو علی ضربین من دینی و دنیوی فتح بر دو قسم است یکی آنست که الله تعالی بنده را نصرت میدهد در کار دینی تا در علم و هدایت و راه آسایش بروی گشاده شود و الیه الاشارة بقوله تعالی إنا فتحنا لک فتحا مبینا و بقوله تعالی فعسی الله أن یأتی بالفتح أو أمر من عنده قسمی دیگر فتح دنیوی است که الله بنده را نصرت میدهد در کار دنیوی تا در لذت و راه آسایش بروی گشاده شود و الیه الاشارة بقوله تعالی فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم أبواب کل شی ء اما سبب نزول این آیت آن بود که سعید جبیر گفت در جاهلیت جهودان ساکنان مدینه بودند و کفار عرب بجنگ ایشان بیرون آمدند و ایشان را در مدینه قلعتها بود استوار کرده و محکم چون با عرب جنگ در پیوستندید اگر هزیمت بریشان آمدی به قلعتها پناه گرفتندی و عرب بپایان قلعه نشسته و ایشان را حصار میدادندی چون کار بریشان تنگ شدی و ضعف ایشان پیدا گشتی دستها برداشتندی سوی آسمان و به محمد که رسول آخر الزمان است نصرت خواستندی و گفتندی اللهم انا نستنصرک بالنبی محمد عبدک و رسولک نزلنا هذا البلد ننتظر زمان الخروج فننصره بار خدایا دانی که نشسته ایم در این شهر منتظر پیغمبر آخر الزمان محمد عربی نشسته ایم تا بیرون آید و او را یار باشیم و نصرت دهیم و پیغامش استوار گیریم خداوندا بحق وی که ما را بر دشمنان نصرت دهی رب العالمین گفت فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به چون بایشان آمد آنچه شناخته بودند و دانسته و از کتاب خوانده که حق است و راست اول کسی که کافر شد ایشان بودند هم پیغام را و هم رساننده فرمانرا بدروغ داشتند

سلمة بن سلام از بدریان بود گفت جهودی بنزدیک ما بود گفت اظلکم زمان نبی الحرم الذی یرکب البعیر و یلبس الشملة یأکل الکسرة و یقبل الهدیة و لا یأکل الصدقة اینک روزگار پیغامبر آخر الزمان در آمد وقت بیرون آمدن وی در رسید آن پیغامبر که ننگ ندارد و بر شتر نشیند و شمله در پوشد و نان ریزه پیش نهد و بخورد و هدیه قبول کند و از صدقه هیچ نخورد و آن گه گفت و ان یکن منکم احد یدرکه فهذا و اشار الیه اگر کسی از شما او را دریابد این مرد باشد یعنی سلمة قال سلمة فلم یلبث ان قدم رسول الله ص قلنا له و الله انه لهو قال نعم و لکنی لا ادع الیهودیة سلمة گفت بسی بر نیامد که رسول خدا بما آمد و پیغام حق آورد و ما گفتیم آن جهود را که و الله این پیغامبر آنست که تو گفتی و جزوی نیست جهود گفت آری هموست که من گفتم و لکن من دین جهودی بنگذارم

صفیه بنت حیی بن اخطب گفت که چون مصطفی ع در مدینه آمد پدرم حیی بن اخطب و عم من ابو یاسر اخطب هر دو بامداد بغلس بیرون شدند بقصد آن تا بدانند که محمد پیغامبر هست یا نه گفت بوقت آنکه آفتاب فرو شد بخانه باز آمدند شکسته و کوفته غمناک و حزین و ایشان مرا می نواختندی نیک هر بار آن ساعت که پیش ایشان رفتم بر عادت خویش و بمن التفات می نکردند و هیچ مرا نمی نواختند و از اندوه و دلتنگی پروای من خود نداشتند آن گه بو یاسر به پدرم حیی میگفت أ هو هو گویی او اوست پدرم گفت نعم و الله قال و تعرفه و تغشه

قال نعم قال فما فی نفسک منه قال عداوته و الله ما بقیت

رب العالمین ایشان را گفت فلعنة الله علی الکافرین لعنت خدای بر کافران و لعنت راندن باشد و ناپذیرفتن چون ایشان را در ازل رانده بود آن شناخت و دانش که ایشان را بود هیچ سود نداشت من قعد به جده لم ینهض به جده کار جد ازلی دارد نه جد حالی آنجا که عنایتست پیروزی را چه نهایت است جهودان که معرفت و دانش داشتند چون عنایت با ایشان نبود آن معرفت ایشان را و بال بود و سبب عقوبت و نکال بود لعنت خداوند بریشان و خشم بر سر خشم جزاء ایشان و صعالیک المهاجرین نادان فرا سر کتاب و سنت شدند چون عنایت ازلی با ایشان بود کار ایشان بجایی رسید که مصطفی ع با ایشان نصرت میخواست بر دشمن در خبرست که کان یستفتح بصعالیک المهاجرین و صعالیک المهاجرین ایشانند که رسول خدا ایشان را صفت کرده در آن خبر که ثوبان روایت کرد

قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حوض ما بین عدن الی عمان شرابه اشد بیاضا من اللبن و احلی من العسل من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا و اول من یرده صعالیک المهاجرین قلنا و منهم یا رسول الله قال الدنس الثیاب الشعث الرؤوس الذین لا تفتح لهم ابواب السدد و لا یزوجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم

بیسما اشتروا الآیة بیس یستعمل فی مجموع المذام کما ان نعم یستعمل فی مجموع المحامد و معناه بیسما باعوا به حظ انفسهم من الثواب بالکفر بالقرآن به بد چیزی خویشتن را بفروختند و ثواب آن از دست بدادند که به قرآن کافر شدند ...

... هم اکنون مردی از اهل بهشت درآید مردی انصاری درآمد و نعلین در دست چپ داشت و آب از محاسن وی قطره قطره می افتاد از تجدید وضوء آن روز گذشت دیگر روز مصطفی ع هم چنان گفت و همان مرد در آمد هم بر آن صفت سدیگر روز همین حال برین نسق برفت عبد الله عمرو عاص گفت من بهانه گرفتم و بخانه آن مرد انصاری رفتم و سه شب با وی بماندم و در اعمال وی اندیشه میکردم ندیدم از وی عمل بسیار اما اندر میانه شب هر گه که بیدار شدی ذکری و تسبیحی بر زبان وی برفتی و بوقت نماز بامداد برخاستی و وضویی تمام کردی پس عبد الله گفت چون عبادت فراوان از وی ندیدم آنچه شنیده بودم از مصطفی ع با وی راندم و گفتم چه عمل داری بیرون ازین که موجب این ثواب است قال لا اجد فی نفسی غلا لاحد من المسلمین و لا احسده علی خیر اعطاه الله ایاه قال له عبد الله هذا الذی بلغک و هی التی لا نطیق

فباؤ بغضب علی غضب دو خشم خداوند بریشان یکی بدانک به عیسی کافر شدند و دیگر آنکه به محمد کافر شدند سدی گفت یک خشم بدانک عبادت گوساله کردند دیگر آنک با محمد کافر شدند و قرآن قبول نکردند و گفته اند یک خشم بدانست که به محمد کافر شدند و دیگر بآنک گفتند ید الله مغلولة ید خداوند بسته است که روزی بر ما تنگ کرده است و نبوت از ما باز گرفته رب العالمین گفت غلت أیدیهم دست ایشان به بستند تا هرگز ازیشان کسی نبینی که نفقه فراخ کند بر خویشتن یا بر کسی مگر اندکی و لعنوا بما قالوا و لعنت کردند بریشان بآنچه گفتند آنکه گفت بل یداه مبسوطتان بلکه دو دست خداوند گشاده است نفقه میکند چنانک خواهد ید اثبات کرد و غل نفی کرد و روایت درست است از مصطفی ع که گفت ید الله ملأی لا تغیضها نفقة سخاء اللیل و النهار أ رأیتم ما انفق منذ خلق السماوات و الارض فانه لم ینقص ما فی یمینه و عرشه علی الماء و بیده الأخری المیزان یخفض و یرفع آن گه گفت و للکافرین عذاب مهین تا بدانی که عذاب موحدان تأدیب و تطهیر است نه اخزاء و اهانت

عذاب مهین کافرانراست ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و مؤمنانرا اگر عذابی رسد بر سبیل تمحیص و تکفیر بود یک چندی وانگه از پس آن رحمت ابدی و عزت سرمدی و نعمت جاودانی ...

... قل فلم تقتلون أنبیاء الله من قبل إن کنتم مؤمنین أی ان کنتم معتقدین للایمان فلم رضیتم بقتل الانبیاء اگر به توریة ایمان دارید در توریة کجاست که پیغامبران را کشید و چرا کشید ایشان را مفسران گفتند هر چند که ایشان قتل پیغامبران نکرده بودند لکن پدران ایشان کرده بودند و ایشان بدان رضا میدادند و می پسندیدند و پدران را بدان معنی دشمن می نگرفتند و لو کانوا مؤمنون بالله و النبی و ما انزل الیه ما اتخذوهم اولیاء و به قال النبی ع من حضر معصیة فکرهها کان کمن غاب عنها و من غاب عنها فرضیها کان کمن شهدها

و لقد جاءکم موسی بالبینات این همچنانست که جای دیگر گفت قد جیتکم ببینة من ربکم موسی گفت آمدم بشما و پیغام راست و نشانهای درست آوردم و آن نشانها نه بودند چنانک در سورة النمل بیان کرد فی تسع آیات إلی فرعون و قومه و تفصیل آن در سورة الاعراف است و هی العصا و الید و الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم و البحر و السنون و نقص الثمرات اما آنچه در سوره بنی اسراییل گفت و لقد آتینا موسی تسع آیات بینات آن نه آیت دیگر بود جز از این که از پیغام حق به بنی اسراییل آورد و هی ان لا تشرکوا بی و لا تسرقوا و لا تزنوا و لا تقتلوا النفس التی حرم الله الا بالحق و لا تسحروا و لا تقربوا مال الیتیم و لا تسعوا ببری الی السلطان و لا تعدوا فی السبت و لا تأکلوا الربا

و لقد جاءکم موسی بالبینات ثم اتخذتم العجل من بعده و أنتم ظالمون

موسی پیغام حق بگزارد و نشانهای روشن باز نمود و وعده ای را که الله تعالی او را داده بود از میان ایشان بیرون شد پس چون باز آمد ایشان گوساله پرست بودند رب العالمین گفت اگر آن گفت شما راست که نؤمن بما أنزل علینا پس چرا گوساله پرست شدید و در کتاب توریة شما را از شرک نهی کرده ام و بتوحید فرموده اینست ستم عظیم و بیدادگری که شما بر خود میکنید

و إذ أخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور این عهد و پیمان آخرست نه پیمان اول و با هر قومی از فرزندان آدم دو پیمان رفته است و دو عهد بریشان گرفته اند یکی روز میثاق خداوند عز و جل ایشان را از کتف آدم بیرون آورد و عهد گرفت بریشان که أ لست بربکم قالوا بلی آن عهد اول است و عهد آخر که هر پیغمبری با قوم خویش پیمان بست و عهد گرفت بریشان که اعبدوا الله و لا تشرکوا به شییا و عهد موسی با قوم خود آن بود که من شما را کتاب آوردم بپذیرید و بآن کار کنید پس چون کتاب آورد نپذیرفتند رب العالمین کوهی را فرمود تا از بیخ برآورد و بر زبر ایشان معلق بیستاد

و گفتند ایشان را که اسمعوا ای افهموا و قیل اعقلوا و اعملوا به معنی آنست که پیغام ما بنیوشید و دریابید و بآن کار کنید ارباب معانی گفتند سخن که شنیدنی بود اول بسمع بنده فرو آید آن گه بمنزل فهم رسد تا بداند آن گه بمرکز عقل رسد تا دریابد پس اگر اقتضاء عمل کند بنده بدان عمل آرد پس رتبت اول سماع است و رتبت آخر عمل آن کس که تفسیر اسمعوا اعملوا بکرد بآخر مراتب نگرست و آن کس که افهموا معنی نهاد یا اعقلوا ببعضی وسایط نظر کرد

قالوا سمعنا و عصینا چون ایشان را گفتند دریابید و بآن کار کنید ایشان جواب دادند که سمعنا و عصینا یعنی که بزبان گفتند سمعنا اما بدل گفتند عصینا وهب منبه گفت در توریة خوانده ام که رب العالمین گفت یا عبادی المذنبین الخاطیین الغافلین کم الی کم کم و کم اقیل عثراتکم عثرة بعد عثرة و کم اعفو عن فضایحکم و سوآتکم فضیحة بعد فضیحة و سوأة بعد سوأة و کم و کم امهلتکم و امهلکم و ادعوکم الی ما هو خیر لکم و لا اسلبکم نعمایی و لا اهتک عنکم استاری ثم قال سبحانی ما ارأفنی بخلقی و أشربوا فی قلوبهم العجل ای اشربوا حب العجل فی قلوبهم سعید جبیر گفت دوستی گوساله چنان در دل ایشان نهاده بودند که آن گوساله را بسوهان بسودند آن گه در دریا بپراکندند ایشان در آن آب افتادند و نهمار از آن میخوردند تا آن رویهاشان زرد گشت بکفرهم ای فعل الله ذلک بهم عقوبة لکفرهم کقوله بل طبع الله علیها بکفرهم یکی از بزرگان دین گفت عجل بنی اسراییل معلوم است و عبادت آن شرک مهین و عجل این امت دنیاء شوم است و دوستی آن شرک کهین

قل بیسما یأمرکم به إیمانکم إن کنتم مؤمنین این تکذیب جهودان است بآنچه گفتند نؤمن بما أنزل علینا میگوید پیغامبر من ایشان را گوی بیسما یأمرکم به إیمانکم شما می گویید به توریة و به موسی ایمان آوردیم آن ایمان شما به توریة و به موسی ببد چیزی میفرماید که کافر شدید به قرآن و به محمد إن کنتم مؤمنین یعنی لو کنتم مؤمنین ما عبد تم العجل و انما یعنی بذلک آباءهم فانهم عبدوا العجل یقول الله تعالی کذلک معاشر الیهود و المخاطبین لو کنتم مؤمنین بما انزل علیکم ما کذبتم محمدا صلی الله علیه و آله و سلم

میبدی
 
۲۶۱۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۴۸ - ۱۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و لما جاءهم کتاب من عند الله آمد بایشان نامه و چه نامه که یادگار خداوندست بنزدیک دوستان نامه که مهر قدیم است بروی عنوان نامه که قصه دوستی و دوستان است مضمون آن نامه که از قطیعت امان استو بی قرار را درمان است شفاء دل بیماران است و آسایش جان اندوهگنان رحمتی بود از خدای جهانیان بر مصطفی مهتر عالمیان این نامه بوی داد تا او را یادگار بود و غمگسار اندوه دل خویش بآن بسر آوردی و از رنج بیگانگان بآن آسایش یافتی

و کتبت حولی لا تفارق مضجعی

و فیها شفاء للذی انا کاتم

اگر جهودان بودند تغییر و تبدیل در نام و صفت وی آوردند و خصمی وی را میان در بسته ناسزا میگفتند پس از آنکه وی را شناخته بودند و دانسته و بوی نصرت خواسته و اگر کافران قریش و مشرکان مکه بودند از آن پیش که علم نبوت بدست وی دادند در میان ایشان مکرم و عزیز و محترم بود امانتها بنزدیک وی می نهادند و در محافل او را در صدر می نشاندند پس چون قصه نبوت خواندن گرفت و حدیث دل و دل آرام پیش آورد آن کار دیگر گون گشت دوست برنگ دشمن شد تیر ملامت در وی انداختند ساحر و شاعرش نام نهادند دیوانه و سرگشته اش خواندند

اشاعوا لنا فی الحی اشنع قصة ...

... لم یزل کان مذکورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان جوهره صفوی کلامه نبوی حکمه علوی عبارته عربی و لا مشرقی و لا مغربی حسبه ابوی رفیقه ربوی صاحبه اموی ما خرج من میم محمد و ما دخل فی حایه احد

آفرینش همه در میم محمد متلاشی هر کجا در عالم دردی است و سوزی در مقابل سوز عشق وی ناچیز انبیاء و اولیاء و شهداء و صدیقان چندانک توانستند از اول عمر تا آخر برفتند و بعاقبت باول قدم وی رسیدند آن مقام که زبر خلایق آمد زیر قدم خود نپسندید بسدره منتهی و جنات مأوی و طوبی و زلفی که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید که ما زاغ البصر و ما طغی زهی کرامت و رتبت زهی شرف و فضیلت زهی علو و رفعت کرا بود جز از وی فضل تمام و کار بنظام عز سماوی و فر خدایی پس از پانصد سال بنگر رکن دولت شرع او عامر و شاخ شجره دولت او ناضر شرف او مستعلی و حکم او مستولی درین گیتی نوای وی در هفت آسمان آوای وی در هر دلی از وی چراغی بر هر زبانی از وی داغی در هر سری از وی نوایی در هر سینه از وی لوایی در هر دلی وی را جایی راهش پر نور و گفت و کردش با نور و خلق و خویش از نور و خود نور علی نور

کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا ...

... کافری بی برک ماندستی و ایمان بینوا

و لقد جاءکم موسی بالبینات الآیة چون موسی ع بر بساط انبساط پرورده شد و خلعت کرامت یافت و به نبوت و رسالت مخصوص گشت وحی آمد بوی که یا موسی تو آن باز سپیدی که خلقی را بتو صید خواهیم کرد پیغام ما به بنی اسراییل رسان و نعمت و منت ما در یاد ایشان ده رب العالمین آن فرستادن و رفتن وی بر جهانیان جلوه کرد و گفت و لقد جاءکم موسی بالبینات موسی گفت خداوندا ایشان را چه گویم وهب منبه گفت در بعضی کتب خوانده ام که پیغام حق آن بود که یا بن عمران قل لبنی آدم من کان شفیعکم الی اذ خلقتکم فاحسنت صورکم و من کان شفیعکم الی اذ مننت علیکم بالاسلام أمن اخرجکم من اصلاب آبایکم بالرفق الی بطون امهاتکم أمن اخرجکم بالرفق من ارحام امهاتکم امن فتق القلب فجعل فیه نورا تهتدون به امن وهب لکم السمع تسمعون به هذه منتی علیکم قدیمة تعصوننی بالنهار و متمردون علی و انا بعلمی احفظکم فی ظلم اللیالی و ان الملایکة لتنادی یا حلیم ما احلمک عن الظالمین یا موسی ینقلبون فی نعمایی و یعصوننی ثم یقولون انی غفور رحیم یا موسی کم یشکو کرام الحفظة الی عبدی فآمرهم بالصبر و اقول لهم لعله یرجع و یتوب یا بن عمران یمرون بالجیفة فیسدون مناخرهم و ذنوبهم عندی انتن من الجیفة یا بن عمران عند الشداید یدعوننی و ینسوننی عند الرخاء یا بنی آدم خذوا من الدنیا بقدر ما تطیقون و اکتسبوا من الذنوب بقدر ما تحتملون العقوبة و اطلبوا من النعم بقدر ما تؤدون شکره ستعلمون اذا رجعتم الی انی انما امهلت الظالمون لهوانهم علی

میبدی
 
۲۶۱۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۱ - ۱۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی قل إن کانت لکم الدار الآخرة الآیة از روی طریقت و راه حقیقت رموز این آیت اثری دیگر دارد ارباب القلوب گفتند من علامات الاشتیاق تمنی الموت علی بساط العوافی عجب نیست کسی را که در مغاک مذلت باشد و در زندان وحشت اگر از سر بینوایی و ناکامی وی را آرزوی مرگ باشد عجب کار آن جوانمردی است که بر بساط عافیت آرام دارد و کارهاش بر نظام و دولتش تمام و روزش فرخنده در ایام و با اینهمه نعمت و راحت چون کسی است بر آتش سوزان گرداگرد وی خارستان و دشمن جان ستان دل در آن بسته که تا خود کی از این محنت برهد و خرمن جدایی آتش در زند نوبت اندوه بسر آید و اشخاص پیروزی بدر آید بزبان شوق گوید

کی باشد کین قفس بپردازم

در باغ الهی آشیان سازم

آری من احب لقاء الله احب الله لقاءه به داود وحی آمد که یا داود قل لشبان بنی اسراییل لم تشغلون انفسکم بغیری و انا مشتاق الیکم ما هذا الجفاء احمد الاسود پیش عبد الله مبارک آمد گفت رأیت فی المنام انک تموت الی سنة فان استعددت للخروج گفت مرا در خواب چنان نمودند که تا یک سال تو می فرو شوی نگر تا رفتن را ساخته باشی عبد الله جواب داد احلتنی علی امد بعید روزگاری دراز در پیش ما نهادی یک سال دیگر ما را اندوه هجران می باید کشید و تلخی فراق می باید چشید آن گه گفت غذاء جان ما تا امروز درین بیت بود

یا من شکی شوقه من طول فرقته ...

... من کان عدوا لله و ملایکته الآیة چه زیان دارد جبرییل و میکاییل را عداوت کفار و رب الارباب بعز عز خود ایشان را نیابت میدارد و می نوازد و رقم تخصیص میکشد و میگوید هر که ایشان را دشمن است ما او را دشمن ایم در در حق اولیا همین گفت من اذی ولیا من اولیایی فقد بار زنی بالمحاربة

و لما جاءهم رسول من عند الله مصدق لما معهم الآیة چند که رب العالمین شکایت می کند از آن بیگانگان جهودان و چند که عالمیان را خبر میدهد از شوخی و ستیز ایشان در کار محمد صلی الله علیه و آله و سلم از اول کافران مکه را میگفتند قد اظلکم زمان نبی الحرم الذی یخرج بمکة و یصدق بما فی کتابنا میگفتند وقت آنست که بیرون آید پیغامبر مکی رسول امی گزیده عالم سید ولد آدم استوارگیر کتاب ما و یاری دهنده ما بر شما و در تضاعیف روزگار همین دعا می گفتند خداوندا بینگیز ما را این پیغامبر که در توریة نام وی میخوانیم و صفت وی میدانیم و دشمن خود را بوی می ترسانیم بیرون آر خداوندا وی را تا میان ما و میان مردمان کار برگزارد و حکم کند و کافران عرب را از ما باز دارد چنین میشناختند او را و این میگفتند پس چون دیدند او را بوی کافر شدند و توریة که در آن صفت و نعت وی بود و موافق قرآن بود بگذاشتند و پس پشت انداختند و شعبده و جادویی خواندند و نیر نجات دیوان و فرا ساخته ایشان بر دست گرفتند رب العالمین آسمان و زمین را خبر میدهد از کرد بد ایشان و شکایت میکند از ناهمواری و بی رسمی ایشان و ذلک فی اثر عکرمه رض قال ان الله عز و جل یرید ان یذکر شأن ناس من بنی اسراییل فقال یا سماء انصتی و یا ارض اسمعی انی عهدت الی عباد من عبادی ربیتهم فی نعمتی و اصطفیتهم لنفسی فردوا علی کرامتی و رغبوا عن طاعتی و اخلفوا وعدی یعرف البقر اوطانها و الحمر ربها فتنزع الیها فویل لهؤلاء القوم الذین عظمت خطایاهم و قست قلوبهم فترکوا الأمر الذی علیهم نالوا کرامتی و سموا احبایی و نبذوا احکامی و عملوا بمعصیتی و هم یتلون کتابی و یتفقهون فی دینی لغیر مرضاتی یقربون بی القربان و قد ابغضتهم ممن کل نفسی و یذبحون لی الذبایح التی غصبوا علیها خلقی یصلون فلا تصعد الی صلواتهم و یدعون فلا یعرج الی دعاؤهم و هم یخرجون الی المسجد و فی ثیابهم الغول و لو انهم انصفوا المظلوم و عدلوا للیتیم و یتطهروا من الخطایا و ترکوا المعاصی ثم سألونی لاعطینهم ما سألوا و جعلت جنتی لهم منزلا و لکن کذبوا علی و ظلموا عبادی فاکل ولی الامانة امانته و اکل ولی الیتیم ماله و جحدوا الحق ویل لهؤلاء القوم لو قد جاء وعدی لو کانوا فی الحجارة لتشققت عنهم بکلمتی و لو قبروا فی التراب للقطهم بطاعتی انما اکرمت ابراهیم و موسی و داود بطاعتی و لو عصونی لانزلتهم منزلة اهل المعاصی

میبدی
 
۲۶۱۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۳ - ۱۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا الآیة مفسران گفتند هر چه در قرآن یا أیها الذین آمنوا آید خطاب اهل مدینه است چنانک یا أیها الناس خطاب اهل مکه است و این نداء کرامت بمؤمنان مدینه آن گه پیوست که اسلام بالا گرفته بود و کار دین مستحکم شده و هیچ امت را در هیچ کتاب باین نام کرامت باز نخواندند مگر این امت را و بنی اسراییل را در توریة بجای این ندا یا ایها المساکین گفته اند

یا أیها الذین آمنوا میگوید ای شما که مؤمنان اید لا تقولوا راعنا رسول مرا مگویید راعنا و آن آن بود که مسلمانان عادت داشتند آن گه که در پیش مصطفی ع می شدند که میگفتند راعنا یا رسول الله و باین آن میخواستند که نگاه کن در ما و بما نیوش و جهودان می آمدند و همان میگفتند و در زبان ایشان این کلمه قدحی عظیم بود و سقطی بزرگ و قیل هو من الرعونة فی لسانهم و قیل معناه اسمع لا سمعت جهودان چون این از مسلمانان شنیدند شاد شدند و با خود میگفتند اکنون وی را سب می گوییم بزبان خویش و ایشان نمیدانند سعد معاذ رض زبان عبری دانست بر قصد و نیت ایشان افتاد گفت علیکم لعنة الله و الذی نفسی بیده لین سمعتها من رجل منکم لاضربن عنقه فقالوا أ و لستم تقولونها فنهی الله المؤمنین عن ذلک فقال تعالی لا تقولوا راعنا گفت شما که مؤمنانید این کلمه خویش مگویید تا ایشان آن کلمه خویش به پشتی شما نگویند و بجای آن گویید انظرنا یعنی که درمانگر جای دیگر ازین گشاده تر گفت و راعنا لیا بألسنتهم و طعنا فی الدین و لو أنهم قالوا سمعنا و أطعنا و اسمع و انظرنا لکان خیرا لهم و أقوم آن گاه در آن تأکید کرد بر مؤمنان و گفت و اسمعوا بنیوشید و بپذیرید و چنین گویید و آن گه تهدید داد جهودان را و منافقان را که پشتی ایشان میدادند گفت و للکافرین عذاب ألیم ایشانراست عذابی خوار کننده او کننده عذابی دردناک و سهمناک عذابی که هرگز بآخر نرسد و هر روز بیفزاید ابن السماک گفت لو کان عذاب الآخرة مثل عذاب الدنیا کان ایسره و لکن یضرب الملک بالمقمعه راس المعذب فلا یسکن وجعها ابدا و یضربه الثانیة فلا یسکن و جمع الاولی و لا الثانیة و یضربها الثالثة فلا وجع الاولیین یسکن و لا الثالثة فاول العذاب لا ینقطع و آخره لا ینفد و در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردی همه شب همی گفت وا غوثاه من النار رسول ع بامداد او را گفت لقد ابکیت البارحة اعین ملاء من الملایکة

و قال صلی الله علیه و آله و سلم لجبرییل مالی اری میکاییل ضاحکا قال ما ضحک منذ خلق الله النار

و عن محمد بن المنکدر قال لما خلقت النار فزعت الملایکة فزعا شدیدا طارت له افیدتهم فلم یزالوا کذلک حتی خلق آدم فرجعت الیهم افیدتهم و سکن عنهم الذی کانوا یجدون

ما یود الذین کفروا من أهل الکتاب قومی از مسلمانان انصار با جهودان صحبت داشتند و نشست و خاست و تحالف میان ایشان رفته بود و حلیف یکدیگر شده از عهد جاهلیت باز و این مسلمانان انصار حلفاء خود را گفتند از آن جهودان که ایمان آرید به قرآن و مصطفی ع را استوار گیرید که بهروزی و فلاح شما در این است ...

... ما ننسخ من آیة الآیة سبب نزول این آیت آن بود که جهودان و مشرکان اعتراض کردند و عیب گفتند و طعن زدند در نسخ قرآن گفتند اگر فرمان پیشین حق بود و پسندیده پس نسخ چرا بود و اگر باطل بود و ناپسندیده آن روز خلق را بر آن داشتن چه معنی داشت این سخن نیست مگر فرا ساخته محمد و کاری که از بر خویشتن نهاده بر مراد و برگ خویش روزاروز چون کافران این سخن گفتند رب العالمین آیت فرستاد که ما ننسخ من آیة جای دیگر ازین گشاده تر گفت و إذا بدلنا آیة مکان آیة و الله أعلم بما ینزل هر گه که بدل فرستیم آیتی از قرآن بجایگه آیتی که منسوخ کنیم دشمنان گویند إنما أنت مفتر این تغییر و تبدیل در سخن از آنست که خود می نهی و دروغی است که خود میسازی روز بفرمایی و زان پس از گفته خویش بازآیی این بر مراد و هواء خویش می نهی

رب العالمین گفت بل أکثرهم لا یعلمون نه چنانست که میگویند بیشتر ایشان نادانند این نسخ ما می فرماییم و هر چه منسوخ کنیم از آن کنیم تا دیگری به از آن آریم یا باری هم چنان بسزای هنگام یا بسزای جای یا بسزای مرد مذهب اهل حق آنست که نسخ در قرآن و در سنت هر دو روان است و روا که قرآن به قرآن منسوخ گردد و همچنین قرآن بسنت و سنت بسنت منسوخ گردد و سنت به قرآن این همه حق است و شرع بدان آمده و جهودان با مسلمانان خلاف کردند گفتند نسخ نه رواست که نسخ آنست که پوشیده بداند و نادانسته دریابد و آنچه دانست و از پیش فاحکم کرد بر دارد تا آنچه بهتر است و اکنون دریافته و دانسته بجای آن نهد و این بر آفریدگار روا نیست جواب اهل حق آنست که بر آفریدگار هیچیز پوشیده نیست و هرگز نبود و چون پوشیده شود و همه آفریده اوست و چون نداند و همه صنع اوست أ لا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر پس معنی نسخ آنست که رب العالمین فرمان میدهد بنده را و خود داند که آن فرمان و آن حکم پس از روزگاری از بنده بردارد هر چند که بنده نداند و آن را بدلی نهد که مصلحت بنده در آن بود و استقامت کار وی در آن بسته پس آن کند که خود دانست که چنان کند و باشد که از تخفیف بتشدید برد و باشد که از تشدید بتخفیف چنانک لایق حال بنده بود و سزای وقت

و در عهد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم مسلمانان را حاجت بنسخ قرآن از آن وجه بود که ایام ایشان مختلف بود از حال بحال میگشت یکی حکم بسزای وقت بود و بار دیگر بسزای وقتی دیگر آن را میگردانید بسزای وقتها و لایق حالها و بدانک نسخ در قرآن از سه گونه است یکی آنک هم خط منسوخ است و هم حکم دوم آنک خط منسوخ است و حکم نه سوم آنک حکم منسوخ است و خط نه اما آنک خط و حکم هر دو منسوخ است آنست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت دوش سورتی از قرآن میخواندم چند آیت از آن بر من فراموش کردند بدانستم که آن را برگرفتند از زمین و کذلک

روی عن انس بن مالک قال کنا نقرأ علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سورة فعدلها بسورة التوبة ما احفظ منها غیر آیة واحدة و هی لو ان لابن آدم وادیین من ذهب لابتغی الیهما ثالثا و لو ان له ثالثا لابتغی الیه رابعا و لا یملأ جوف ابن آدم الا التراب و یتوب الله علی من تاب

و کذلک

روی عن ابن مسعود قال اقر انی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آیة فحفظتها و و اثبتها فی مصحفی فلما کان اللیل رجعت الی حفظی فلم اجد منها شییا و عدوت علی مصحفی فاذا الورقة بیضاء فاخبرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بذلک فقال لی یا ابن مسعود تلک رفعت البارحة

اما آنچه از قرآن خط آن برگرفتند و حکم آن برنگرفتند آنست که اول میخواندند در رجم زانی محصن که الشیخ و الشیخة اذا زنیا فارجموهما البته نکالا من الله و الله عزیز حکیم معنی آنست که مرد زن دار و زن شودار چون زنا کنند ایشان را بسنگ بکشید ناچار بازداشت دیگران را از زنا کردن این از نزدیک خداوندست و الله داناست و توانا این آیت از مصاحف و از زبان خوانندگان برگرفت حکم آن از امت بر نگرفت ...

... أ لم تعلم أن الله له ملک السماوات و الأرض نمیدانی که پادشاهی آسمان و زمین او راست پس هر چه خواهد تواند و حکمی که خواهد راند و تغییر و تبدیل و نسخ آیات و احکام چنانک خواهد کند و کس را بروی اعتراض نه

و ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر و فرمود از خداوند عز و جل شما را هیچ خداوندی نه و یاری نه و انما جمع بینهما لانه قد یکون ولیا و لا نصرة معه لضعفه و قد یکون نصیرا و لا ولایة له من نسب جایی دیگر گفت و کفی بالله ولیا و کفی بالله نصیرا الله بنده را بخداوندی و یاری بس است و بکار سازی و کار را نی بسنده هر که ضعیف تر نظر حق بوی تمامتر و نواخت حق او را بیشتر یحکی ان الله تعالی اوحی الی یعقوب ع و قال له تدری لم فرقت بینک و بین یوسف کذا سنة لانک اشتریت جاریة لها ولد ففرقت بینهما بالبیع فما لم یصل ولدها الیها لم اوصل الیک یوسف بین بهذا ان تلک المملوکة مع عجزها و ضعفها نظر لها الحق سبحانه و ان کان الحکم علی نبی من الانبیاء و لهذا قیل احذروا من لا ناصر له غیر الله أم تریدون أن تسیلوا رسولکم الآیة یا میخواهید که سؤال تعنت کنید از رسول من چنانک جهودان از موسی سؤال میکردند به تعنت و ذلک فی قوله تعالی یسیلک أهل الکتاب أن تنزل علیهم کتابا من السماء و آن آن بود که جهودان از مصطفی ع خواستند که ما را کتابی آر بزبان عبرانی چنانک عرب را کتابی آوردی بزبان عربی رب العالمین جواب داد فقد سألوا موسی أکبر من ذلک یا محمد از موسی هم خواستند و مه ازین خواستند که گفتند أرنا الله جهرة و قیل انها نزلت فی عبد الله بن امیة المخزومی و رهط من قریش قالوا یا محمد اجعل لنا الصفا ذهبا و وسع لنا ارض مکة و فجر الانهار خلالها تفجیرا نؤمن بک

فانزل الله تعالی

أم تریدون أن تسیلوا رسولکم الآیة آن گه گفت و من یتبدل الکفر بالإیمان جهودان را میگوید هر که کفر بدل ایمان گیرد و خود پسندد وی گمراه است یعنی هر که اقتراح کند بر پیغامبر و سؤال تعنت کند پس از آنک دلایل نبوت وی آشکارا شد کافر است هر رشته خویش گم کرده و از راه راستی بیفتاده

ود کثیر الآیة این آیت در شأن قومی جهودان آمد فنحاص بن عازورا و زید بن قیس که حذیفة یمان و عمار یاسر را گفتند پس از وقعه احد الم تریا الی ما اصابکم لو کنتم علی الحق ما هزمتم فارجعوا الی دیننا فهو خیر لکم و افضل و نحن اهدی منکم سبیلا گفتند میبینید که چه رسید شما را درین وقعه احد و چگونه شما را بهزیمت کردیم و شکستیم اگر دین شما حق بودی بر شما این احوال نرفتی پس باری بدین ما باز گردید که شما را این بهتر است و سزاتر عمار ایشان را جواب داد که شکستن پیمان چون بینید شما را در دین خویش گفتند عذری سخت و کاری مشکل عمار گفت پس من با محمد عهد بسته ام که از دین وی بر نگردم تا زنده ام ایشان گفتند اما هذا فقد صبأ این عمار صابی گشت که دین پدران و کیش اسلاف خود بگذاشت و دیگری اختیار کرد از وی چیزی نگشاید تو که حذیفه ای چه می گویی

حذیفه گفت اما انا قد رضیت بالله ربا و بمحمد نبیا و بالاسلام دینا و بالقرآن اماما و بالکعبة قبله و بالمؤمنین اخوانا جهودان چون از ایشان این شنیدند نومید شدند گفتند و اله موسی لقد اشرب قلبهما حب محمد بخدای موسی که دوستی محمد نهمار در دل ایشانست پس حذیفه و عمار پیش مصطفی باز آمدند و آنچه رفت باز گفتند مصطفی گفت اصبتما الخیر و افلحتما پیروز آمدید و بنیکی رسیدید آن گه رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد ود کثیر من أهل الکتاب الآیة آرزوی جهودان و خواست ایشان آنست که شما را از ایمان باز گردانندی و بکفر باز برندی این از آنست که بشما حسد می برند حسدی که ایشان را بدان نفرمودند بل که از دل خویش و نهاد و طبع خویش بر آوردند گفته اند که تا در دل بود حسد است چون آشکارا شد بغی است و مصطفی ع گفت اذ حسدتم فلا تبغوا

و قال الحسد من الشیطان و انه لیس بضار عبدا ما لم یعده بلسانه و لا بیده فمن وجد شییا من ذلک فلیغمه

و روی انه قال ع ثلث لا ینجو منهن احد الظن و الحسد و الطیرة قیل یا رسول الله و هل ینجی منهن شی ء قال نعم اذا حسدت فلا تبغ و اذا ظننت فلا تحقق و اذا تطیرت فامض و لا ترجع

و قال عطیة بن قیس لما ولد عیسی ع أتی ابلیس رییس شیاطینه من المشرق فقال اتیتک و لم یبق فی ناجیتی اللیلة صنم الامال ثم اتیه رییس شیاطینه من المغرب فقال له مثل ذلک فامرهم ان یخرجوا و یلتمسوا فی الهواء و الاودیة فانصرفوا الیه فقالوا ما حسدنا شییا فخرج فاذا الملایکة قد حفت بالمحراب الی السماء فانصرف الی شیاطینه فقال ان الأمر قد وقع فی الارض و ان عیسی قد ولد و قد بدا ای عیسی الله فی عباده ان یعبد و لکن انطلقوا فافشوا بین الناس البغی و الحسد فانهما عدل الشرک

فاعفوا و اصفحوا این از منسوخات قرآن است اخوات و نظایر این در قرآن فراوانند در عفو و صبر و صفح و ارتقاب و تربض آیت سیف آن همه را منسوخ کرد حتی یأتی الله بأمره می فرو گذارید تا الله فرمان خویش آرد و فرمان آن بود که گفت عز و جل قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر الآیة و گفته اند که امر اینجا حکم است بعضی را حکم کرد باسلام و بعضی را بسبی و جزیة و قیل اراد به القیمة فیجازیهم باعمالهم إن الله علی کل شی ء قدیر و أقیموا الصلاة رب العالمین جل جلاله در قرآن ذکر نماز گران مؤمنان فراوان کرد وانگه نماز ایشان بلفظ اقامت مخصوص کرد چنانک گفت أقم الصلاة و أقیموا الصلاة و یقیمون الصلاة و المقیمین الصلاة مگر آنجا که ذکر منافقان کرد گفت فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون لفظ اقامت از آن باز گرفت تا تنبیهی باشد مؤمنانرا که ثواب در معنی اقامت است نه در مجرد صورت نماز بزرگان دین از اینجا گفته اند که نمازکنان فراوانند اما مقیمان نماز اندک اند و هم ازین باب است که عمر خطاب گفت الحاج قلیل و الرکب کثیر و معنی اقامت در نماز روی دل خویش فرا حق کردن است و همگی خویش در نماز دادن و شرط راز داری بجای آوردن و از اندیشه ها و فکرتها بر آسودن و الیه الاشارة

بقوله صلی الله علیه و آله و سلم من صلی رکعتین مقبلا علی الله خرج من ذنوبه کیوم ولدته امة

این اقبال دل که درین خبر بیان کرد همان اقامت است که در قرآن جایها فراوان گفت و أقیموا الصلاة اما بزبان تفسیر معنی اقامت نماز بپای داشتن است بوقت اول چنانک اختیار شافعی مطلبی است و در خبرست که مصطفی ع در سفری بود و نماز بامداد را بطهارت بیرون شد دیرتر باز آمد یاران انتظار نکردند عبد الرحمن بن عوف را فرا پیش کردند پس از یک رکعت در رسید یاران همه متفکر شدند تا خود مصطفی ع چه گوید مصطفی ع چون آن رکعت فایت باز آورد گفت احسنتم هکذا فافعلوا

قوله و آتوا الزکاة میگوید زکاة از مال خویش بیرون کنید و مستحقان زکاة باز جویید و بایشان دهید و ایشان هفت صنف اند چنانک در آن آیت گفت إنما الصدقات للفقراء و المساکین الی آخر الآیة و شرح آن بجای خویش گفته شود ان شاء الله و کسی که زکاة ندهد مال وی بر شرف هلاک بود و کار وی بر خطر مصطفی ع گفت ما من عبد له مال لا یؤدی زکاته الا صفح له یوم القیمة صفایح یحمی علیه فی نار جهنم فیکوی بها جنبه و ظهره کلما ردت اعیدت له حتی یقضی الله عز و جل بین عباده فی یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدون ثم یری سبیله اما الی جنة و اما الی نار و ما من صاحب ابل لا یؤدی زکاتها الا یجاء بها یوم القیمة بابله کاحسن ما کانت علیه ثم یبطح له بقاع قرقر کلما مرت اخریها ردت علیه اولاها حتی یقضی الله بین عباده فی یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدون ثم یری سبیله اما الی الجنة اما الی النار و ما من صاحب غنم لا یؤدی زکاتها الا یجاء به یوم القیمة فغنمه کآثر ما کانت فتنطح له بقاع قرقر فتطؤه باخفافها و تنطحه بقرونها لیس فیها غضباء و لا جدعاء کلما مضت علیه اخریها ردت علیه اولیها حتی یقضی الله بین عباده فی یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدون ثم یری سبیله اما الی الجنة اما الی النار

و قال صلی الله علیه و آله و سلم ما تلف مال فی البر و البحر الا بمنع الزکاة فاحرزوا اموالکم بالزکاة و داووا مرضاکم بالصدقة و ادفعوا عنکم طوارق البلاء بالدعاء فان الدعاء یرد البلاء ما نزل و لم ینزل فما نزل یکشفه و ما لم ینزل یحبسه

و ما تقدموا لأنفسکم من خیر الآیة خیر اینجا نامی است مال را یعنی چیزی که نفقه کنید و بصدقه دهید از مال ثواب آن فردا بنزدیک الله بیابید قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ما تصدق احد بصدقة الا اخذها الرحمن بیده فیربیها کما یربی احدکم فلوه و فصیله فتربوا فی کف الرحمن حتی تکون اعظم من الجبل

و ما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عند الله همچنانست که جای دیگر گفت یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و در خبر است که چون بنده از دنیا بیرون شود مردمان گویند ما خلف چه واپس گذاشت فریشتگان گویند ما قدم چه فرا پیش داشت و امیر المؤمنین علی ع بگورستان بیرون شد گفت السلام علیکم یا اهل القبور اموالکم قسمت و دورکم سکنت و نساءکم نکحت فهذا خبر ما عندنا فکیف خبر ما عندکم فهتف هاتف و علیکم السلام ما اکلنا ربحناه و ما قدمنا وجدناه و ما خلفنا خسرناه

و قالوا لن یدخل الجنة إلا من کان هودا یعنی یهودا فحذفت الیاء الزایدة و قیل هو جمع هاید کحایل و حول جهودان گفتند در بهشت نرود مگر جهودان و چون دین جهودی دینی نیست و ترسایان گفتند چون ترسایی دینی نیست و در بهشت نرود مگر ترسایان رب العالمین گفت تلک أمانیهم ای اکاذیبهم آنست دروغهای ساخته ایشان و قراءة ابو جعفر تلک أمانیهم بتخفیف است یعنی آن آرزوهای ایشان آنست ...

میبدی
 
۲۶۱۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۴ - ۱۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا الآیة هم نداست و هم گواهی آنچه نداست نشان آشنایی و گواهی آنست که ایمان بنده عطایی میگوید جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و توالت آلاؤه و نعماؤه و عظم کبریاؤه و علا شأنه و عز سلطانه ای شما که مؤمنانید و گرویدگانید حق پذیرفتید و رسالت که شنیدید بشناختید بنشان که دیدید باسزا آمدید و از ناسزا ببریدید گردن نهادید و واسطه پسندیدید دنیا گذاشتید و بعقبی باز گردیدید و از عقبی در مولی گریختید

آری هر کس را میخواند تا خود کرا راه نماید و ایشان را که راه نماید تا خود کرا در روش آرد و بمقصد رساند و ایشان را که بمقصد رساند تا خود کرا قبول کند و بنوازد

عالمی در بادیه مهر تو سر گردان شدند

تا که یابد بر در کعبه قبولت پر و بال

آن گه فرمان داد که لا تقولوا راعنا الایة عین حکم است و بار تکلیف رب العزة چون خواست که مؤمنانرا تکلیف کند بحکمی از احکام شرع و رنج و کلفت آن بریشان نهد نخست ایشان را بنداء کرامت بنواخت و بایمان ایشان گواهی داد گفت یا أیها الذین آمنوا آن گه حکم و فرمان در آن پیوست تا بنده بشاهد آن نواخت این بار تکلیف بر وی آسان شود همین است سنت خداوند جل جلاله هر جا که بار تکلیف بر نهد راه تخفیف فرا پیش وی نهد که راه دشخوار و بار گران بهم نپسندد نه بینی آنجا که بتقوی فرمود استطاعت در آن پیوست گفت فاتقوا الله ما استطعتم و بمجاهده فرمود اجتبا در آن بست گفت و جاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتباکم و امثال این در قرآن فراوان است و بر لطف الله دلیل و برهانست

ثم قال تعالی و اسمعوا فرمان داد آن گه گفت بنیوشید و بجان و دل قبول کنید و بچشم تعظیم و صفای دل در آن نگرید تا حقیقت سماع و طعم وجود بجان شما برسد آن کافران و بیگانگان دیدهای شوخ وا کرده بودند و دلها تاریک لا جرم طنطنه حروف بسمع ایشان می رسید اما حقیقت سماع و لذت وجود هرگز بجان ایشان نرسید میگوید عز جلاله أم تحسب أن أکثرهم یسمعون أو یعقلون جای دیگر گفت و نطبع علی قلوبهم فهم لا یسمعون و لو علم الله فیهم خیرا لأسمعهم در ذوق حقیقت شنیدن دیگرست و سماع دیگر بو جهل میشنید اما سماع ابو بکر را افتاد بو جهل و امثال وی را گفت و کانوا لا یستطیعون سمعا بو بکر و اتباع وی را گفت و إذا سمعوا ما أنزل إلی الرسول الآیة

آن گه سر انجام هر دو فرقت درین هر دو آیت بیان کرد و کافران را گفت و للکافرین عذاب ألیم دوستان و مؤمنان را گفت و الله یختص برحمته من یشاء و الله ذو الفضل العظیم قوله ما ننسخ من آیة یقول بطریق الاشارة ما نرقیک عن محل العبودیة الا احللناک بساحات الحریة و ما رفعناک عنک شییا من صفات البشریة الا اقمناک بشاهد من شواهد الالوهیة از روی اشارت میگوید ای مهتر خافقین و ای رسول ثقلین ای خلاصه تقدیر و ای بدر منیر ای کل کمال و ای قبله اقبال ای مایه افضال و ای نمود نمودگار لطف و جلال ای شاخ وصل تو نازان و کوکب عز تو همیشه رخشان ای دولت تو از میغ هستی اطلاع بر گرفته و بشواهد ربوبیت و تأیید آلهیت مخصوص شده تا لحظه فلحظه کار دولت تو در ترقی است و آنچه دیگران را تاج است ترا نعلین ...

... و قیل فی قوله تعالی ما ننسخ من آیة الآیة ای ما نقل العبد من حال الا اتی ما هی فوقها و اعلی منها فلا ننسخ من آثار العبادة شییا الا ابدلنا منها اشیاء من انوار العبودیة شییا الا اقمنا مکانها اشیاء من اقمار الحرمة و هلم جرا تنقله من الادنی الی الاعلی حتی یقع فی جذبة من جذبات الحق و جذبة من الحق توازی عمل الثقلین

هر که مرفوع درگاه ربوبیت است و مقبول شواهد الهیت احدیت بنعت محبت او را در قباب عزت بپروراند او را از آن حال بحال میگرداند و این مقام بآن مقام می رساند تا در جذبه حق افتد و از آن پس که رونده باشد ربوده گردد آن گه هر چه در همه عمر خویش در حال روش رفته بود او را در حال کشتن باول قدم از آن در گذرانند که جذبة من الحق نوازی عمل الثقلین آری چنانک خود بکس نماند کشش او بروش خلق هم نماند ارباب روش را گویند امر و نهی نگه دارید و امر و نهی را گویند که ارباب کشش را نگه دارید که ایشان آنند که نسب آدم در عالم حقایق بایشان زنده است و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور در عالم حقایق ایشان را نزاع القبایل خوانند چنانک بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس و اویس از قرن نیکو گفت آن جوانمرد که گفت

ازین مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید ...

... حاتم گفت معذور دار که من حاتمم و او شقیق آن پیر چون نام ایشان شنید بپای ایشان در افتاد و توبه کرد و بشاگردی ایشان برخاست تا از جمله اولیاء گشت پس شقیق حاتم را گفت رأیت صبر الرجال و صدت صید الرجال

ود کثیر من أهل الکتاب الآیة من خسرت صفقته ود أن لم تربح لاحد تجارته خرمن سوخته خواهد هر کس را خرمن سوخته جهودان که در وهده مذلت و مهانت افتاده اند و غبار نومیدی بر چهره تاریک ایشان نشسته می دوست دارند مسلمانان را بساز خود دیدن و از عز اسلام بمذلت جهودی افتادن لکن تا بر منبر ازل خطبه سعادت و پیروزی خود بنام که کردند جهودان این میخواهند و رب العالمین میگوید خواست خواست ماست نه خواست جهودان و مراد مراد ماست نه مراد ایشان و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة فمن این للطینة الاختیار و الحق مستحقة بنعت العز و الجلال و ما للمختار و الاختیار و ما للمملوک و الملک و ما للعبید و التصدر فی دست الملوک قال الله تعالی ما کان لهم الخیرة حسین بن علی را علیهما السلام گفتند بو ذر میگوید من درویشی بر توانگری اختیار کرده ام بیماری بر تندرستی بر گزیده ام

حسین ع گفت رحمت خدا بر بو ذر باد او را چه جای اختیار است و بنده را خود با اختیار چه کار است پیروز آن کس است که اختیار و مراد خود فدای اختیار و مراد حق کند

موسی را گفتند یا موسی خواهی که همه آن بود که مراد تو بود مراد خود فدای مراد ازلی ما کن و ارادت خود در باقی کن تو بنده و بنده را اختیار و مراد نیست که بحکم مراد خود بودن بترک بندگی گفتند است برادران یوسف بحکم مراد خود بودند مراد ایشان ذل یوسف بود و عز خویش چون نیک نگه کردند ذل خود دیدند و عز یوسف نه پنداشتند که چون از پدر جدا گشتند او را خوار گردانیدند بسی برنیامد که خود را دیدند زیر تخت وی صف برکشیده و کمر خدمت بر میان بسته چاکروار و غریب وار میگفتند یا أیها العزیز مسنا و أهلنا الضر و روی فی بعض الاخبار عبدی ترید و ارید و لا یکون الا ما ارید فان رضیت بما ارید کفیتک ما ترید و ان لم ترض بما ارید اتعبتک فیما ترید ثم لا یکون الا ما ارید

میبدی
 
۲۶۱۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۷ - ۱۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بلی من أسلم وجهه لله الآیة کار کار مخلصانست و دولت دولت صادقان و سیرت سیرت پاکان و نقد آن نقد که در دستارچه ایشان امروز بر بساط خدمت با نور معرفت فردا بر بساط صحبت با سرور وصلت إنا أخلصناهم بخالصة میگوید پاکشان گردانیم و از کوره امتحان خالص بیرون آریم تا حضرت را بشایند که حضرت پاک جز پاکان را بخود راه ندهد ان الله تعالی طیب لا یقبل الا الطیب بحضرت پاک جز عمل پاک و گفت پاک بکار نیاید آن گه از آن عمل پاک چنان پاک باید شد که نه در دنیا بازجویی آن را و نه در عقبی تا بخداوند پاک رسی و إن له عندنا لزلفی و حسن مآب

سر این سخن آنست که بو بکر زقاق گفت نقصان کل مخلص فی اخلاصه رؤیة اخلاصه فاذا اراد الله ان یخلص اخلاصه اسقط عن اخلاصه رؤیة لاخلاصه فیکون مخلصا لا مخلصا میگوید اخلاص تو آن گه خالص باشد که از دیدن تو پاک باشد و بدانی که آن اخلاص نه در دست تست و نه بقوت و داشت تست بل که سریست ربانی و نهادی است سبحانی کس را بر آن اطلاع نه و غیری را بر آن راه نه احدیت میگوید سر من سری استودعته قلب من احببت من عبادی گفت بنده را بر گزینم و بدوستی خود بپسندم آن گه در سویداء دلش آن ودیعت خود بنهم نه شیطان بدان راه برد تا تباه کند نه هواء نفس آن را بیند تا بگرداند نه فریشته بدان رسد تا بنویسد

جنید ازینجا گفت الاخلاص سر بین الله و بین العبد لا یعلمه ملک فیکتبه و لا شیطان فیفسده و لا هوی فیمیله ذو النون مصری گفت کسی که این ودیعت بنزدیک وی نهادند نشان وی آنست که مدح کسان و ذم ایشان پیش وی بیک نرخ باشد آفرین و نفرین ایشان یک رنگ بیند نه از آن شاد شود نه ازین فراهم آید چنانک مصطفی ع شب قرب و کرامت همه آفرینش منشور سلطنت او میخواندند و او بگوشه چشم بهیچ نگرست و میگفت شما که مقربان حضرت اید می گویید السلام علی النبی الصالح الذی هو خیر من فی السماء و الارض و ما منتظریم تا ما را بآستانه جفاء بو جهل باز فرستند تا گوید ای ساحر ای کذاب تا چنانک در خیر من فی السماء و الارض خود را بر سنگ نقد زدیم در ساحر و کذاب نیز بر زنیم اگر هر دو ما را بیک نرخ نباشد پس این کلاه دعوی از سر فرو نهیم

رو که در بند صفاتی عاشق خویشی هنوز

گر بر تو عز منبر خوش تراست از ذل دار

این چنین کس را مخلص خوانند نه مخلص چنانک بو بکر زقاق گفت فیکون مخلصا لا مخلصا مخلص در دریای خطر در غرقابست نهنگان جان ربای در چپ و راست وی در آمده دریا می برد و می ترسد تا خود بساحل امن چون رسد و کی رسد از اینجاست که بزرگان سلف گفتند و المخلصون علی خطر عظیم و مخلص آنست که بساحل امن رسید رب العالمین موسی را بهر دو حالت نشان کرد گفت إنه کان مخلصا و کان رسولا نبیا هم مخلصا بکسر لام و هم مخلصا بفتح لام خوانده اند اگر بکسر خوانی بدایت کار اوست و اگر بفتح خوانی نهایت کار اوست مخلص آن گاه بود که کار نبوت وی در پیوست و نواخت احدیت بوی روی نهاد و مخلص آن گاه شد که کار نبوت بالا گرفت و بحضرت عزت بستاخ شد این خود حال کسی است که از اول او را روش بود و زان پس بکشش حق رسد و شتان بینه و بین نبینا محمد صلی الله علیه و آله و سلم چند که فرق است میان موسی و میان مصطفی علیهما السلام که پیش از دور گل آدم بکمند کشش حق معتصم گشت چنانک گفت کنت نبیا و آدم مجبول فی طینته

شبلی ازینجا گفت در قیامت هر کسی را خصمی خواهد بود و خصم آدم منم که بر راه من عقبه کرد تا در گلزار وی بماندم ...

... بی زوال ملک صورت ملک معنی در کنار

و من أظلم ممن منع مساجد الله الآیة از روی اشارت میگوید کیست ستمکارتر از آن کس که وطن عبادت بشهوت خراب کند کیست ستمکارتر از آنک وطن معرفت بعلاقت خراب کند کیست ستمکارتر از آنک وطن مشاهدت بملاحظت اغیار خراب کند وطن عبادت نفس زاهدان است وطن معرفت دل عارفانست وطن مشاهدت سر دوستانست او که نفس خویش از شهوات بازداشت وطن عبادت او آبادان است و نامش در جریده زاهدانست چنانک مالک دینار مکث بالبصرة اربعین سنة فلم یصح له ان یأکل من تمر البصرة و لا من رطبها حتی مات و لم یذقه فقیل له فی ذلک فقال صاحب الشهوة محجوب من ربه و آن کس که دل خویش از علاقه پاک داشت وطن معرفت او آبادان است و خود در زمره عارفان چنانک ابراهیم ادهم رحمه الله یحکی عن بعضهم قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فی السفر و قد اصابنا الجوع فاخرج جزییات کانت معه بعد ما نزلنا فی مسجد و قال لی مروا رهن هذه الجزییان و جینا بشی ء ناکله فقد مسنا الجوع قال فخرجت فاستقبلنی انسان بین یدیه بغلة موقرة و کان یقول الذین اطلبه اشقر یقال له ابراهیم بن ادهم قلت أیش ترید منه فقال انا غلام ابیه هذه الاشیاء له قال فدللته علیه قال فدخل المسجد و اکب علی رأسه و یدیه و یقبله فقال له ابراهیم من انت فقال غلام ابیک و قد مات ابوک و معی اربعون الف دینار میراثا لک من ابیک و انا عبدک فمر بما شیت فقال ابراهیم ان کنت صادقا فانت حر لوجه الله و الذین معک کله و هبته لک انصرف عنی فلما خرج قال یا رب کلمتک فی رغیف فصببت علی الدنیا صبا فو حقک لین امتنی من الجوع لم اتعرض بعده بطلب شی ء و آن کس که سر خویش از ملاحظت اغیار پاک داشت وطن مشاهدت او آبادان است و او خود از جمله دوستان است چنانک بو یزید بسطامی قدس الله روحه که چشم همت از اغیار بیکبار فرو گرفت و گوش کوشش بیا کند و زبان زیان در کام ناکامی کشید و زحمت نفس اماره از میان برداشت و خود را در منجنیق فکرت نهاد و بهمه وادیها در انداخت و بآتش غیرت تن را در همه بوتها بگداخت و اسب طلب در فضای هر صحرایی بتاخت و بزبان تفرید گفت

اذا ما تمنی الناس روحا و راحة ...

میبدی
 
۲۶۱۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۹ - ۱۸ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و قالوا اتخذ الله ولدا الآیة جهودان مدینه را میخواهد که گفتند عزیز ابن الله و ترسایان نجران که گفتند المسیح ابن الله و مشرکان عرب که گفتند الملایکة بنات الله جای دیگر گفت تکاد السماوات یتفطرن منه نزدیک بید آسمانها که بشکافید و پاره پاره درهم افتید که ایشان خدای را فرزند گفتند و فریشتگان را فرزند وی خواندند آن گه ایشان را جوابها داد و گفت فاستفتهم أ لربک البنات و لهم البنون پرس ازیشان که فریشتگان ما را دختران می گویید و خداوند را دختران می پسندید و خود را پسران أ لکم الذکر و له الأنثی شما خود را پسر نهید و او را دختر تلک إذا قسمة ضیزی اینست قسمتی کژ و ستمکارانه جای دیگر گفت فما لکم کیف تحکمون چه رسید شما را چیست این حکم که میکند أ فأصفاکم ربکم بالبنین و اتخذ من الملایکة إناثا و یجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما یشتهون و جعلوا الملایکة الذین هم عباد الرحمن إناثا و در حکایت از جهودان و ترسایان گفت و قالت الیهود عزیر ابن الله و قالت النصاری المسیح ابن الله رب العالمین ایشان را جواب داد ذلک قولهم بأفواههم آن چیزیست که بزبان میگویند یعنی که در آنچه میگویند هیچ علم نیست ایشان را و هیچ اصل ندارد که الله از آن پاکست و منزه و مصطفی ع گفت حکایت از خداوند جل جلاله تنزیه و تقدیس خویش را

کذبنی ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنی و لم یکن له ذلک فاما تکذیبه ایای فقوله لن یعیدنی کما بدأنی و لیس اول الخلق باهون علی من اعادته و اما شتمه ایای فقوله اتخذ الله ولدا و أنا الاحد الصمد لم ألد و لم اولد و لم یکن لی کفوا احد

چون کافران او را فرزند گفتند تنزیه خود بخلق باز نگذاشت و گفت سبحانه پاکی و بیعیبی او را بل نه چنانست که ایشان میگویند له ما فی السماوات و الأرض هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز همه ملک و ملک اوست همه بنده و رهی اوست

کل له قانتون مطیعون مقرون بالعبودیة داعون همه او را پرستگارند و فرمانبردار به بندگی وی مقرر و او را خواننده و خواهنده کل له قانتون هر چند که لفظ عامست اما بمعنی خاص است که مراد بآن عزیز است و مسیح و ملایکة و مؤمنان از اهل طاعت و اگر بر عموم خلق نهی رواست دوست و دشمن آشنا و بیگانه بآن معنی که سایه هر شخصی خدای را می سجود کند و ذلک فی قوله یتفیؤا ظلاله عن الیمین و الشمایل سجدا لله یابس بقیامت باشد چنانک رب العزة گفت و عنت الوجوه للحی القیوم فقها این آیت بدلیل کردند که ملک و ولادت هر دو بهم جمع نشوند کسی که پدر را بخرد چون بخرید بروی آزاد گشت از بهر آنک رب العالمین با ثبوت ملک نفی ولادت کرد از خود جل جلاله و هو ظاهر بین لمن تأمله

بدیع السماوات و الأرض میگوید نو کننده آسمانها و زمین الله است بی قالبی و بی مثالی و بی عیاری از پیش و بدعت ازینجا گرفته اند هر سخنی یا کردی که نوآرند در دین و از پیش فانگفته باشند و نه کرده آن را بدعت گویند و گوینده و نهنده آن مبتدع پس بدعت بر دو قسم است چنانک شافعی گفت بدعتی پسندیده و بدعتی نکوهیده اما آنچه پسندیده است آنست که عمر خطاب گفت قیام رمضان را و افروختن قندیلها را در مسجد انها لبدعة حسنة و مصنفات علما و ادبا و کلمات مذکران و ترتیب واعظان و ساختن میذنه های مؤذنان و رباط و خانقاه صوفیان بدان ملحق است که این همه از ابواب بر است و یقول الله تعالی و تعاونوا علی البر و التقوی اما بدعت نکوهیده آنست که در ذات و صفات خداوند عز و جل سخن گویی از فضول متکلمان و دقایق فلاسفه و منجمان و آن گویی که کس نگفت از صحابه و تابعین و سلف صالحین نه کتاب و سنت بدان ناطق نه سیرت سلف آن را موافق

عبد الله مسعود گفت ان احسن الحدیث کتاب الله و احسن الهدی هدی محمد و شرا الامور محدثاتها و کل محدثة بدعة و کل بدعة ضلالة و قال ابن عباس علیکم بالاستقامة اتبعوا و لا تبتدعوا و عن مکحول قال قال علی ع ما احداث یا رسول الله فقال کل شی ء یخالف القرآن و یخالف سنتی اذا عملوا بالرأی فی الدین و لیس الرأی فی الدین انما الدین امر الرب تبارک و تعالی و نهیه و هلک المحدثون فی دین الله

و قال النبی ع تعمل هذه الامة برهة بکتاب الله ثم تعمل بسنة رسول الله ثم تعمل برهة بعد ذلک بالرأی فاذا عملوا بالرأی فقد ضلوا ...

... روی فی بعض الاخبار ان الحق جل جلاله یقول انی جواد ماجد عطایی کلام و عذابی کلام و اذا اردت امرا فانما اقول له کن فیکون

و گفته اند که معنی قضا در قرآن بر ده وجهست بمعنی وصیت چنانک گفت و قضی ربک ألا تعبدوا إلا إیاه و بمعنی اخبار چنانک گفت و قضینا إلی بنی إسراییل و بمعنی فراغ چنانک گفت فإذا قضیتم مناسککم فإذا قضیت الصلاة و بمعنی فعل چنانک گفت فاقض ما أنت قاض و بمعنی وجوب چنانک گفت و قضی الأمر ای وجب العذاب جای دیگر گفت قضی الأمر الذی فیه تستفتیان و بمعنی کتابت چنانک گفت و کان أمرا مقضیا ای مکتوبا فی اللوح المحفوظ و بمعنی اتمام چنانک گفت فلما قضی موسی الأجل ای أتمه و بمعنی فصل چنانک گفت و قضی بینهم بالحق و بمعنی خلق چنانک گفت فقضاهن سبع سماوات فی یومین و بمعنی احکام و اتقان فعل چنانک گفت و إذا قضی أمرا فإنما یقول له کن فیکون

قوله تعالی و قال الذین لا یعلمون الایة مشرکان عرب گفتند ایشان که خدای را نمی دانند و از رسیدن بر وی می ترسند که ما ایمان نیاریم و محمد را استوار نگیریم تا آن گه که الله با ما سخن گوید بخودی خود و از وی بشنویم که محمد پیغامبرست آن گه بوی ایمان آریم جای دیگر گفت حکایة هم ازیشان و قال الذین لا یرجون لقاءنا لو لا أنزل علینا الملایکة أو نری ربنا و نیز آیات خواستند و اقتراح کردند گفتند أو تأتینا آیة یا پس نشانی روشن باید که بما رسد و بر صدق نبوت تو دلالت کند و شرح این که خواستند و اقتراح که کردند در سورة بنی اسراییل است آنجا که گفت قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الأرض ینبوعا الی آخر آیات الاربع

کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم کافران پیشین و جهودان همچنین سؤال تعنت کردند از پیغامبران و مسیله محال کردند تا بآن کافر شدند تشابهت قلوبهم دل بدل مانست بکفر و قسوت یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال

قد بینا الآیات لقوم یوقنون هر که بر پی حق است و جوینده روشنایی و بیگمانی قرآن وی را بس است بروشنایی و راهنمونی قال الواسطی فی هذه الآیة قد کلمتکم حیث انزلت علیکم خطابی و أیة آیة اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم

ذلک قوله إنا أرسلناک بالحق ای لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحق میگوید نه بازی گری بود این فرستادن ما ترا یا محمد بلکه کاری را بود که حق است و بودنی این همچنانست که جای دیگر گفت و ما خلقنا السماوات و الأرض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما إلا بالحق جای دیگر گفت أ یحسب الإنسان أن یترک سدی أ فحسبتم أنما خلقناکم عبثا أ حسب الناس أن یترکوا أن یقولوا آمنا و هم لا یفتنون این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنی و گفته اند إنا أرسلناک بالحق ای مع الحق و الحق هو القرآن کقوله بل کذبوا بالحق لما جاءهم و قیل هو دین الاسلام کقوله و قل جاء الحق و زهق الباطل و قیل معناه الصدق کقوله و یستنبیونک أحق هو معنی آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستی فرستادیم

بشیرا و نذیرا ای بشیرا بالجنة لمن اطاع الله و نذیرا بالنار لمن عصاه

آشنایان و دوستان را بشارت میدهد به بهشت جاوید و نعیم باقی و کافران و بیگانگان را بیم می نماید بآتش سوزان و عقوبت جاودان

و لا تسیل عن أصحاب الجحیم و لا تسیل قراءت نافع است و یعقوب میگوید مپرس از حال دوزخیان از سختی و زاری ایشان در خبرست که آن شب که سید را بمعراج بردند زنی را ازین زانیه شوریده دام دریده که در دنیا جز بمعصیت مشغول نبودی در فردوس اعلی بنام آن زن درجات دید گفت خداوندا بچه خدمت باین پایگه رسید گفت روزی سگی را دید تشنه بر کنار چاهی بیفتاده و چاه را نه دلو بود و نه رسن موزه خویش از پای بکند و چادر در آن بست و آب بر کشید و آن سگ را سیراب کرد ما آن حال بر وی بگردانیدیم و بنام وی در علیین درجات بر آراستیم رسول ع بازگشت و بر کناره دوزخ گذر کرد ناله زار شنید که همی گفت یا محمد ادرکنی ای محمد زینهار مرا دریاب

جبرییل ع گفت یا سید نه جای سخن است این درد بدل همی دار و هیچ مگوی و لا تسیل عن أصحاب الجحیم ...

... اگر خدای عز و جل جهودان را عذاب فرستادی ایشان ایمان آوردندی رب العزة گفت ایشان از بهر آتش آفریده ام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند و چرا گناه کردند و نظایر این در قرآن فراوانست لیس علیک هداهم و إن تولوا فإنما علیک ما علی الرسول إلا البلاغ و ما علیک ألا یزکی فإنما علیه ما حمل و علیکم ما حملتم

قوله تعالی و لن ترضی عنک الیهود الآیة این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد و همچنین ترسایان امید میداشتند پس چون قبله بگردانیدند یکبارگی نومید شدند و سخت آمد ایشان را تحویل قبله رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوی و نماز بقبله ایشان کنی اشتقاق ملت از املال است یقال امللت الکتاب و املیته و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن الله و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد چون فرستادن کتاب و رسالت و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن و خدای را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن

آن گه گفت قل إن هدی الله هو الهدی یعنی که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولی بگوی ان هدی الله هو الهدی راه راست آنست که الله نماید و راهنمونی راهنمونی ویست و لین اتبعت أهواءهم هوی نتیجه شهوت و داعی ضلالت ازینجاست که رب العزة هوی را به اله الکفار باز خواند فقال تعالی أ فرأیت من اتخذ الهه هواه ...

... و سمی بذلک لانه یهوی بصاحبه فی الدنیا الی کل داهیة و فی الآخرة الی الهاویة

و در قرآن فراوانست که رب العالمین بندگان را از اتباع هوی باز میدارد و تحذیر میکند فقال تعالی و لا تتبع أهواء الذین لا یعلمون قل لا أتبع أهواءکم قد ضللت إذا و لا تتبعوا أهواء قوم قد ضلوا من قبل و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله و مصطفی علیه السلام گفت جانبوا الاهواء کلها فان أولها و اخرها باطل اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرة الجرب

مردی گفت ابن عباس را که من بر هواء شما ام که اهل بیت اید ابن عباس جواب داد که هواها همه در آتش است آن مرد گفت من از شیعه شما ام ابن عباس گفت الله ما را مسلمان نام نهاد و هر نام که نه اسلام است نه از ماست و نه از دین ما آن گه گفت الله ربنا و الاسلام دیننا و القرآن امامنا و محمد صلی الله علیه و آله و سلم نبینا و الکعبة قبلتنا فمن کان علی غیر هذا فلیس منا

و لین اتبعت أهواءهم بعد الذی جاءک من العلم اگر تو بر پسند ایشان و خوش آمد ایشان پی بری پس از آنکه پیغام و دانش بتو آمد که دین اسلام حق است و ایشان بر ضلالت اند ما لک من الله من ولی و لا نصیر ترا بر الله یاری دهنده نیست و نه از وی رهاننده

قوله تعالی الذین آتیناهم الکتاب الآیة گفته اند که عبد الله سلام است و مؤمنان اهل کتاب بر خصوص و گفته اند که جمله مؤمنان خواهد بر عموم اصحاب رسول صلی الله علیه و آله و سلم و غیر ایشان و حق تلاوت آنست که در آن تغییر و تبدیل نیارند و حلال آن حلال دانند و حرام آن حرام دانند و محکم و متشابه آن بجای خویش بشناسند و بآن ایمان آرند عمر خطاب گفت حق تلاوته آنست که چون کتاب خدا خواند بصفت بهشت رسد از خدای عز و جل بهشت خواهد و چون صفت دوزخ خواند از خدای عز و جل زینهار خواهد أولیک یؤمنون به و من یکفر به مؤمنان بکتاب ایشانند که این شرطها بجای آرند و هر که بر جهودی بستیهد و حق تلاوت بنگزارد و شرط آن بجای نیارد فأولیک هم الخاسرون زیان کاران و نومیدان ایشانند

قوله تعالی یا بنی إسراییل الآیة شرح این دو آیت از پیش رفت و فایده تکرار آنست که تا در انذار و وعظ بیفزاید که چون فرمان بزرگ بود تعظیم آن را باز گفتن شرط بود

میبدی
 
۲۶۱۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶۲ - ۱۹ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات الآیة

اختلافست میان علما که آن سخنان و فرمان حق چه بود و چند بود که رب العالمین ابراهیم را بآن بیازمود ابن عباس گفت بروایت طاوس ازو که الله تعالی فرمان داد وی را بده چیز از تطهیر و تأدیب پنج در تن و پنج در سر اما آن پنج که در سرست آب در دهن کردن و در بینی کردن و مسواک کردن و شارب گرفتن و موی سر بدو شاخ کردن و آن پنج که در تن است ختنه کردن و ناخن بریدن و موی زیر دست کندن و زیر ازار ستردن و بآب استنجا کردن و گفته اند که پنجم آب دراز ارزدن است و خدای عز و جل امت مصطفی را باین آداب و سنن فرمود و گفت فاتبعوا ملة إبراهیم حنیفا پس کیش ابراهیم روید و سنت وی بجای آرید و مصطفی آن را تقریر کرد و گفت الفطرة عشرة المضمضة و الاستنشاق و السواک و قص الشارب و تقلیم الاظفار و غسل البراجم یعنی وسط الاصابع و نتف الإبط و الانتضاح بالماء و الختان و الاستحداد قال سعید بن المسیب اختتن ابراهیم بعد مایة و عشرین سنة بالقدوم و هی قریة بالشام ثم عاش بعد ذلک ثمانین سنة قال و کان ابراهیم اول من اضاف الضیف و اول من اختتن و اول من قص الشارب و اول من قلم الظفر و اول من استحد و اول من رأی الشیب فقال یا رب ما هذا قیل له هذا وقار قال یا رب زدنی وقارا

قولی دیگر از ابن عباس آورده اند بروایت عکرمه ازو که آن کلمات سی سهم است از شرایع الاسلام و اصول دین و مایه ایمان و ده سهم از آن در سورة التوبة گفت التایبون العابدون الی آخر الآیة و ده سهم در سورة الاحزاب إن المسلمین و المسلمات الی آخرها و ده سهم در ابتداء سورة قد أفلح المؤمنون و در اثناء المعارج و هیچ کس را از مسلمانان این جمله خصال نیازمودند در دین که چنان بجای آورد و بآن درست آمد که ابراهیم ع و الله تعالی او را بدان بستود گفت فأتمهن هیچ از آن فرو نگذاشت و بتمامی بگزارد و قیل ان الله تعالی ابتلاه فی ماله و نفسه و ولده و قلبه فسلم ماله الی الضیفان و ولده الی القربان و نفسه الی النیران و قلبه الی الرحمن فاتخذه خلیلا و اثنی علیه فقال و إبراهیم الذی وفی او را در مال بیازمود و در نفس و فرزند و دل مال بمهمان داد و فرزند بقربان و تن بآتش نمرود و دل با حق پرداخت و رب العالمین گفت و إبراهیم الذی وفی ابراهیم تقصیر نکرد بندگی بجای آورد و شرایط آن بتمامی بگزارد من او را بدوست خود گرفتم فذلک فی قوله و اتخذ الله إبراهیم خلیلا

ابراهیم نامی است سریانی و معناه اب رحیم فحولت الحاء هاء کما قیل فی مدحته و مدحته و قیل معناه بری ء من الاصنام و هام الی ربه لقوله تعالی إنی ذاهب إلی ربی قال إنی جاعلک للناس إماما الله گفت من ترا پیشروی گردانم که جمله نیک مردان و شایستگان بتو اقتدا کنند آن گه این خبر را تحقیق کرد و این وعده وفا گردانید و گفت ملة أبیکم إبراهیم ای اتبعوا ملته فی التوحید ای شما که خلایق اید تا بقیامت بر پی پدر خویش روید ابراهیم در توحید او را پس روی کنید ...

... این از آنست که کعبه مستروح دوستانست و آرام گاه مشتاقان و خدای را عز و جل در زمین چهار چیز است که سلوت و سکون دوستان وی بآن چهار چیز است الکعبة و علیها طلاوة الوقار و القران و علیه بهاؤه و السلطان و علیه ظله و المؤمن و فیه نوره

و أمنا و ایمن کردیم آن خانه عرب را تا ایشان بوی آزرم میدارند و از جهانیان بوی مخصوص باشند و کان یؤخذ الرجل منهم فیقول انا حرمی فیلی عنه این همانست که گفت و آمنهم من خوف جای دیگر گفت أ و لم یروا أنا جعلنا حرما آمنا و یتخطف الناس من حولهم و گفته اند و أمنا بمعنی آنست که جای امن است که در آن صید نگیرند و قتل نکنند خداوند عز و جل چون حرمت آن بقعه بفرمود و جای امن ساخت اندر طبایع عرب هیبت وی بنهاد تا جمله عرب آن را حرمت داشتند و اندر آن قتل و قتال نکردند اگر کسی کشنده پدر یا کشنده برادر اندر حرم بیافتی هیچ نگفتی و او را نیازردی و حرب کردن در آن به هیچ وجه روا نداشته اند اما امروز اگر تقدیرا اهل مکه باغی شوند خلافست میان علما که حکم ایشان چه باشد قومی گفتند نشاید با ایشان حرب کردن لکن جوانب ایشان بگیرند و ازیشان مواد طعام منع کنند تا بضرورت رجوع کنند باز بعضی گفتند روا باشد با اهل حرم چون باغی شوند حرب کردن و ایشان را بحق و عدل باز آوردن جبرا و قهرا اما حد زدن اندر حرم بمذهب شافعی روا بود و بر مذهب بو حنیفه اگر جنایت اندر حرم آرد روا بود حد زدن اندر حرم و اگر جنایت اندر حل بود لکن بگریزد و پناه فاحرم برد روا نباشد اندر حرم حد زدن لکن کار بر وی تنگ کنند تا بضرورت بیرون آید و چنانک اندر طبایع عرب هیبت حرم بنهاد رب العزة اندر طبایع حیوان نیز اثری بنهاد تا اگر گرگی از پی آهویی دود چون آهو اندر حرم رود گرگ قصد وی نکند و باز گردد چنانک قتل و قتال نشاید اندر حرم صید کردن هم نشاید و درخت و گیاه حرم بر کندن و درودن هم نشاید هر آنچه تازه و تر بود و خود رست بود مگر گیاهی که آن را اذخر گویند که آهنگران و زرگرانرا به کار آید اما آنچه خشک شده باشد از درخت و گیاه روا باشد بر کندن آن و منفعت گرفتن از آن یا خود رست نباشد که آدمی کشته بود و پرورده یا جنس آن باشد که آدمیان بکارند و پرورند این حرام نباشد اگر چه خود رسته بود و مثال این حیوان است حیوان اهلی چون گاو و گوسپند و شتر اندر حرم و احرام شاید گشت باز حیوان وحشی صید باشد و اندر حرم و احرام نشاید کشت و درخت هم برین مثال باشد و آنچه حرام باشد از درخت و گیاه چون بر کنند ضمان واجب آید و ضمان چنان باشد که قیمت کنند پس اگر خواهد بقیمت وی طعام خرد و بدرویشان دهد درویشی را نیم صاع و اگر خواهد قربانی خرد و اندر حرم قربان کند و اصل این تحریم آن خبرست که مصطفی ع گفت روز فتح مکه

یا ایها الناس ان الله سبحانه و تعالی حرم مکة یوم خلق السماوات و الارض فهی حرام الی یوم القیمة لا یحل لامری یؤمن بالله و الیوم الآخر ان یسفک فیها دما او یعضد بها شجرا و انها لا تحل لاحد بعدی و لا تحل لی الی هذه الساعة غضبا علی اهلها ألا و هی قد رجعت علی حالها بالامس ألا لیبلغ الشاهد الغایب فمن قال ان رسول الله قد قتل بها فقولوا ان الله تعالی قد احلها لرسول الله و لم یحلها لک

بحکم این خبر اندر اصل آفرینش این موضوع حرم محترم بودست و بعضی گفته اند بروزگار ابراهیم خلیل ع حرم پیدا شدست بدعاء وی و بعضی گفتند خانه کعبه اندر اول یاقوتی روشن بود از بهر آدم از بهشت آورده چنانک از جوانب روشنایی آن خانه بتافته است حرم گشتست و گفته اند چون آدم ع اندر فناء کعبه بنشستی فریشتگان بر جوانب وی بخدمت بامر خدای عز و جل بیستادندی و موضع ایستادن ایشان حد حرم بود اما در مقدار حرم و بیان حد وی اختلافست میان علما ایمه حدیث گفتند حد حرم از راه مدینه بر سه میل است و از راه عراق هفت میل و از راه جعرانه نه میل و از راه طایف هفت میل و از راه جده ده میل

و از امام جعفر ع روایت کردند که مقدار حرم از سوی مشرق شش میل است و از جانب دیگر دوازده و از جانب سدیگر هشتده میل و از جانب چهارم بیست و چهار میل هر چه اندر ضمن این مواضع است حرم است و بحکم شرع محترم است و جای امن خلق است چنانک رب العزة گفت مثابة للناس و أمنا آن گه نمازگزاران بسوی آن خانه بستود و گفت و اتخذوا من مقام إبراهیم مصلی از مقام ابراهیم جای نماز گرفتند یعنی که آن خانه که ابراهیم کرد قبله گرفتند و این بر قراءة نافع است و شامی و اتخذوا بر لفظ خبر اما قراءت باقی و اتخذوا بر لفظ امر معنی آنست که الله فرمود که مقام ابراهیم را قبله گیرید و نماز بسوی آن کنید یعنی آن خانه که وی بنا کرد

و روی ان رسول الله اخذ بید عمر فلما اتی علی المقام قال له عمر هذا مقام أبینا ابراهیم قال نعم قال أ فلا نتخذه مصلی فانزل الله تعالی

و اتخذوا من مقام إبراهیم مصلی و گفته اند مقام ابراهیم آن سنگ معروفست که ابراهیم قدم بر آن نهاد و آنچه گفت نماز گاه سازید یعنی دو رکعت نماز سنت خلف المقام بجای آرید آن گه که حج میکنید

و عهدنا اینجا بمعنی امر است میگوید ابراهیم و اسماعیل را فرمودیم که خانه من پاک دارید از بتان و افعال مشرکان قال بعضهم النجاسة علی قسمین نجاسة ذات و نجاسة فعل فما کان من نجاسة ذات لم یطهره الا الماء و ازالة عینه به و ما کان من نجاسة فعل المشرکین و احضار اصنامهم فیه و حوله فامر و الله اعلم بابعادها عنه و تطهیره بالصلاة و الزکاة و گفته اند تطهیر خانه آنست که بناء آن بر تقوی نهند یعنی که تقوی را و رضاء خدای را بنا نهند چنانک الله گفت تعالی و تقدس أ فمن أسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر للطایفین ایشانند که از اقطار عالم روی بدان دارند تا گرد آن طواف کنند و العاکفین اهل مکه اند و مجاوران حرم که آنجا مسکن دارند و الرکع السجود نماز کنندگانند که در نماز هم رکوع است و هم سجود نماز کننده هم راکع است و هم ساجد

روی عن ابن عباس قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله تعالی فی کل یوم عشرین و مایة رحمة ینزل علی هذا البیت ستون للطایفین و اربعون للمصلین و عشرون للناظرین

میبدی
 
۲۶۱۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶۳ - ۱۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات روی عن الحسن رض قال ابتلاه الله بالکواکب و القمر و الشمس فاحسن القول فی ذلک اذ علم ان ربه دایم لا یزول و ابتلاه بذبح الولد فصبر علیه و لم یقصر گفت بر آراستند کوکب تابان و آفتاب درخشان و خلیل را آزمونی کردند و ذلک لعلم المبتلی لا لجهل المبتلی یعنی که تا با وی نمایند که از و چه آید و در راه بندگی چون رود خلیل خود سخت هنری و روز به و سعادتمند برخاسته بود گفت هذا ربی قیل فیه اضمار یعنی یقولون هذا ربی میگویند این بیگانگان که این خدای منست نیست که این از زیرینان است و نشیب گرفتگان و من زیرینان و نشیب گرفتگان را دوست ندارم زهی خلیل که نکته سنیت گفت از زیر جست و دانست که خداوندی بر زبرست فوق عباده باز که نشیب گرفت از و برگشت و گفت زیرینان را دوست ندارم که ایشان خدایی را نشایند خداوندان تحقیق به اینجا رمزی دیگر گفته اند و لطیفه دیگر دیده اند گفتند ز اول خاک خلیل را بآب خلت بیامیختند و سرش بآتش عشق بسوختند و جانش بمهر سرمدیت بیفروختند و دریای عشق در باطن وی بر موج انگیختند آن گه سحرگاهان در آن وقت صبوح عاشقان و های و هوی مستان و عربده بیدلان چشم باز کرد از سر خمار شراب خلت و مستی عشق گفت هذا ربی این چنانست که گویند

از بس که درین دیده خیالت دارم ...

... ان الدیار فان صمت فان لها

عهدا باحبابنا اذ عندها نزلوا

درویش را دیدند بر سر بادیه میان در بسته و عصا و رکوه در دست چون والهان و بیدلان سرمست و بیخود سر ببادیه در نهاده می خرامید و با خود این ترنم میکرد

خون صدیقان بیالودند و زان ره ساختند ...

... آسان آسان حدیث ایشان نتوان

یحکی عن محمد بن حفیف عن ابی الحسین الدراج قال کنت احج فیصحبنی جماعة فکنت احتاج الی القیام معهم و الاشتغال بهم فذهبت سنة من السنین و خرجت الی القادسیة فدخلت المسجد فاذا رجل فی المحراب مجذوم علیه من البلاء شی ء عظیم فلما رآنی سلم علی و قال لی یا ابا الحسین عزمت الحج قلت نعم علی غیظ منی و کراهیة له قال فقال لی الصحبة فقلت فی نفسی انا هربت من الاصحاء اقع فی یدی مجذوم قلت لا قال لی افعل قلت لا و الله لا افعل فقال لی یا ابا الحسین یصنع الله للضعیف حتی یتعجب منه القوی فقلت نعم علی الانکار علیه قال فترکته فلما صلیت العصر مشیت الی ناحیة المغیثه فبلغت فی الغد ضحوة فلما دخلت اذا انا بالشیخ فسلم علی و قال لی یا ابا الحسین یصنع الله للضعیف حتی یتعجب منه القوی قال فاخذنی شبه الوسواس فی امره قال فلم احس حتی بلغت القرعا علی العدو فبلغت مع الصبح فدخلت المسجد فاذا انا بالشیخ قاعد و قال یا ابا الحسین یصنع الله للضعیف حتی یتعجب منه القوی قال فبادرت الیه فوقعت بین یدیه علی وجهی فقلت المعذرة الی الله و الیک قال لی مالک قلت اخطأت قال و ما هو قلت الصحبة قال أ لیس حلفت و انا نکره ان نحنثک قال قلت فاراک فی کل منزل قال لک ذلک قال فذهب عنی الجوع و التعب فی کل منزل لیس لی هم الا الدخول الی المنزل فاراه الی ان بلغت المدینة فغاب عنی فلم اره فلما قدمت مکة حضرت أبا بکر الکتانی و ابا الحسین المزین فذکرت لهم فقالوا لی یا احمق ذاک ابو جعفر المجذوم و نحن نسأل الله ان نراه و قالوا ان لقیته فتعلق به لعلنا نراه قلت نعم قال فلما خرجنا الی منی و عرفات لم القه فلما کان یوم الجمرة رمیت الجمار فجذبنی انسان و قال لی یا ابا الحسین السلام علیک فلما رأیته لحقنی ای حالة عظیمة من رؤیته فصحت و غشی علی و ذهب عنی و جیت الی مسجد الخیف فاخبرت اصحابنا فلما کان یوم الوداع صلیت خلف المقام رکعتین و رفعت یدی فاذا انسان جذبنی خلفی فقال یا ابا الحسین عزمت ان تصیح قلت لا اسألک ان تدعوا لی فقال سل ما شیت فسالت الله تعالی ثلث دعوات فامن علی دعایی فغاب عنی فلم اره فسألته عن الادعیة فقال اما احدها فقلت یا رب حبب الی الفقر فلیس فی الدنیا شی ء احب الی منه الثانی قلت اللهم لا تجعلنی ممن ابیت لیلة ولی شی ء ادخره لغد و انا منذ کذا و کذا سنة مالی شی ء ادخره و الثالث قلت اللهم اذا اذنت لاولیایک ان ینظروا الیک فاجعلنی منهم و انا ارجو ذلک قال السلمی ابو جعفر المجذوم بغدادی و کان شدید العزلة و الانفراد و هو من اقران ابی العباس بن عطاء و یحکی عنه کرامات

میبدی
 
۲۶۱۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶۵ - ۲۰ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذ قال إبراهیم الآیة این آن وقت بود که ابراهیم کودک خود را اسماعیل و مادر وی را هاجر برد و بفرمان حق ایشان را در آن وادی بی زرع بنشاند آنجا که اکنون خانه کعبه است پس ازیشان باز گشت تا آنجا که خواست که از دیدار چشم ایشان غایب گردد خدای را عز و جل خواند و گفت رب اجعل هذا بلدا آمنا همانست که در آن سورة دیگر گفت ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم خداوند ما بنشاندم فرزند خود را بهامونی بی بر نزدیک خانه تو خانه با آزرم با شکوه و بزرگ داشته خداوندا تا نماز بپای دارند و آن خانه نماز را قبله گیرند آن گه ایشان را روزی فراوان خواست و همسایگان خواست که وادی بی زرع و بی نبات بود و بیابانی بی اهل و بی کسان بود گفت فاجعل أفیدة من الناس تهوی إلیهم خداوندا دل قومی را از مردمان چنان کن که می شتابد باین خانه و بایشان و ارزقهم من الثمرات و ایشان را از میوه های آن جهان روزی کن خدای عز و جل دعاء وی اجابت کرد فما مسلم الا و یحب الحج هیچ مسلمان نبود که نه دوست دارد حج کردن و زیارت خانه و در هیچ دیار چنان میوه که آنجا برند به نیکویی و لطیفی و بسیاری نیست قال الله تعالی یجبی إلیه ثمرات کل شی ء رزقا من لدنا و ابراهیم در آنچه خواست از روزی مؤمنانرا از دیگران جدا کرد و مستثنی و گفت من آمن منهم بالله و الیوم الآخر از بهر آنک در باب هدایت فرزندان را بر عموم دعا کرده بود و گفته که و من ذریتی و او را از تعمیم با تخصیص آوردند و گفتند لا ینال عهدی الظالمین پس چون این دعا کرد تخصیص نگه داشت و مؤمنانرا از کافران جدا کرد رب العالمین آن تخصیص وی با تعمیم برد و کافران را نیز در آورد گفت و من کفر نعمت دنیا از کس دریغ نیست آشنا و بیگانه همه را از آن نصیب است عرض حاضر یاکله البر و الفاجر کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا پس در آخر آیت کافر از مؤمن باز برید بنواخت دنیا و عطاء آن جهانی گفت فأمتعه قلیلا ثم أضطره إلی عذاب النار او را بر خوردار کنم زمانی اندک که این گیتی اند کست برسیدنی و برسیدنی اندک بود و آمدنی نزدیک و بعاقبت او را ناچاره بعذاب رسانیم و بیس المصیر و بد جایگاهی که دوزخ است شدن گاه کافران شامی فأمتعه خواند بجزم میم و تخفیف تا باقی بفتح میم و تشدید تا و هر دو قراءت بمعنی یکسانند

آن گه قصه بنا نهادن کعبه در گرفت گفت و إذ یرفع إبراهیم الآیة

و قصه آنست که عبد الله بن عمرو بن العاص السهمی گوید کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود کفی خاک آمیز سرخ رنگ بر روی آب گردان دو هزار سال تا آن گه که رب العالمین زمین را از آن بیرون آورد و باز گسترانید ازینجاست که کعبه را ام القری خوانند و گویند ما در زمین که زمین را از آن آفریده اند پس چون الله تعالی زمین را راست کرد موضع کعبه در زمین پیدا بود بالا یکی ریک آمیز سرخ رنگ پس چون رب العالمین آدم را بزمین فرستاد آدم بالایی داشت بمقدار هواء دنیا فرق وی بآسمان رسیده بود و آدم بآواز فریشتگان مینیوشیدی و از وحشت دنیا می آسودی و انس میگرفتی اما جانوران جهان از وی می بترسیدند و می بگریختند

و در بعضی اخبار آمده است که فریشته بوی آمد کاری را و از وی بترسید پس الله سبحانه و تعالی او را فرو آورد بید صنعت خویش تا بالای وی بشصت گز باز آورد و آدم ع از شنیدن آواز فریشتگان باز ماند و مستوحش شد و بخداوند عز و جل نالید جبرییل آمد و گفت الله میگوید که مرا در زمین خانه ایست رو کرد آن طواف کن چنانک فریشتگان را در آسمان دیدی که گرد بیت المعمور طواف میکردند آدم برخاست از زمین هندوستان که منزل وی آنجا بود و بدریای عمان بر آمد بحج و این دلیل است که آن گز که بالای وی شصت گز بود نه این گز ما بود پس چون به مکه رسید فرشتگان باستقبال وی آمدند و گفتند یا آدم بر حجک طف فقد طفنا قبلک بالفی عام ای آدم نیک باد او پذیرفته بادا حج تو ای آدم طواف کن که ما پیش از تو طواف کردیم بدو هزار سال و گفته اند که آدم پنجاه و چند حج کرد و همه پیاده که در روی زمین بارگیری نبود که آدم را بر توانستی داشت و گفته اند میان دو گام وی سه روزه راه بود هر جا که پای بر زمین می نهاد آنجا شهری است آبادان و هر چه میان دو گام وی بود دشت است و بیابان چون به مکه آمد فریشتگان از بهر وی خیمه از نور آوردند از بهشت بدو در و آن را بر موضع کعبه زدند یک دراز سوی مشرق و یکی از سوی مغرب و قندیل در آویختند و کرسی آوردند از بهشت از یک دانه یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند تا آدم بر آن می نشست پس چون آدم ع از دنیا بیرون شد آن خیمه را بآسمان بردند که یاقوت هم چنان نهاده بود درخشان و روشن جهانیان بوی تبرک میکردند و بوی از آفتها و عاهتها و دردها شفا می جستند از بس که دست کافران و حایضان و ناشستگان بوی رسید سیاه شد پس چون آب گشاد طوفان نوح را خداوند عز و جل نوح را فرمود تا بر گرفت و بر کوه بو قبیس پنهان کرده همانجا می بود تا روزگار ابراهیم ع پس الله تعالی خواست که کعبه را بر دست وی آبادان کند و ابراهیم را بآن گرامی کند و آیین آن مؤمنانرا تازه کند فرمود وی را که مرا خانه ایست در زمین رو آن را بنا کن ابراهیم رفت بر براق و سکینه با وی و جبرییل با وی به مکه آمد اسماعیل را دست باز گرفت و جبرییل کار فرمای بود و سکینه در هوا باز ایستاده بود چون پاره میغ چهار سوی و آواز میداد که ابن علی بنا بر من نه ابراهیم بر سایه وی اساس نهاد و بنیاد ساخت اسماعیل سنگ می آورد

و بدست پدر میداد و جبرییل اشارت میکرد و ابراهیم بر جامی نهاد ...

... گفت جاء به من لم یکلنی الی حجرک این آن کس آورد که مرا با سنگ تو نگذاشت

پس چون فارغ شدند خدای را عز و جل خواندند ابراهیم و اسماعیل و گفتند ربنا تقبل منا إنک أنت السمیع العلیم ربنا و اجعلنا مسلمین لک خداوند ما ما را دو بنده گردن نهاده کن مسلمان مسلمان کار مسلمان خوی مسلمان نهان و من ذریتنا أمة مسلمة لک و از فرزندان ما امتی بیرون آر گردن نهاده ترا و فرمان بردار و ایشان مؤمنان عرب اند من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان یقال لم یکن نبی الا قصر بدعایه لنفسه و لامته و دونه الامم و ان ابراهیم دعا لنفسه و لامته و لمن بعده من هذه الامة اگر کسی گوید چه حکمت است که ابراهیم قومی را از فرزندان بدعا مخصوص کرد و گفت و من ذریتنا أمة مسلمة لک و بر عموم دعا نگفت جواب آنست که حکمت الهی اقتضاء آن کند که در هر روزگاری و در هر قرنی قومی باشند که اشتغال ایشان در کار دین و تحصیل علم و عمل باشد و قومی که اشتغال ایشان بعمارت دنیا و اگر نه چنین بودی عالم خراب گشتی ازینجا گفتند لو لا الحمقی لخربت الدنیا حمقی ایشانند که بعمارت دنیا مشغول باشند و خدای عز و جل ایشان را بر آن داشته و گفته و استعمرکم فیها و این عمارت دنیا به چیز است یکی زراعت و غرس دیگر حمایت و حرب سدیگر بار کشیدن و کاروان راندن از شهر بشهر و معلوم است که پیغامبران خدا و اولیاء این کار را نشایند که ایشان بکاری دیگر ازین شریفتر و عظیمتر مشغول اند پس خلیل که در دعاء تعمیم نکرد ازین جهت بود و الله اعلم

و أرنا مناسکنا بکسر راه و اختلاس آن و اسکان آن هر سه خوانده اند سکون قراءت مکی و یعقوب است و اختلاس قراءت ابو عمرو و کسر راء قراءت باقی و معنی آنست که با ما نمای و در ما آموز مناسک حج ما و معالم آن که چون کنیم و ترا بآن چون پرستیم مناسک جمع است و یکی از آن منسک گویند و منسک گویند بفتح سین و کسر سین چون بفتح گویی عین نسک است احرام گرفتن و وقوف کردن و سعی و طواف کردن و جمار انداختن و بدنه گشتن منسک بکسر سین جایگاه نسک است احرام را میقات و وقوف را عرفات و نحر را منا و سعی را صفا و مروه و طواف را خانه و رمی جمار را سه جای بسه عقبه چون ایشان دعا کردند الله تعالی اجابت کرد دعای ایشان و جبرییل را فرستاد تا مناسک حج ایشان را در آموخت آن گه رب العالمین جل جلاله ابراهیم را فرمود که جهانیان را بر زیارت خانه من خوان فذلک قوله تعالی و أذن فی الناس بالحج ابراهیم گفت خداوندا جهانیان آواز من چگونه شنوند و ایشان از من دورند و آواز من ضعیف الله گفت علیک النداء و علی الاسماع و الإبلاغ یا ابراهیم بر تو آنست که بر خوانی و بر من آنست که برسانم و بشنوانم فعلا ابراهیم جبل ابی قبیس و نادی ایها الناس الا ان ربکم قد بنی بیتا فحجوه فاسمع الله تعالی ذلک فی اصلاب الرجال و ارحام النساء و ما بین المشرق و المغرب و البر و البحر ممن سبق فی علم الله سبحانه انه یحج الی یوم القیمة فاجابه لبیک اللهم لبیک گفته اند کس بود که یک بار اجابت کرد حکم الله چنانست که یک بار حج کند در عمر خویش و کس بود که دو بار اجابت کرد دو بار حج کند و کس بود که سه بار و کس بود که بیشتر پس بقدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند تا بقیامت و کس بود که آن را بتلبیة اجابت نکرد حکم خدای عز و جل چنانست که وی در عمرخویش حج نکند

و گفته اند اول خانه که درین جهان بنا نهادند خانه کعبه است و در ماه ذی الحجه بنا نهادند و مناسک از جبرییل هم درین ماه آموختند و باز خواندن ابراهیم حاج را از اصلاب پدران هم درین ماه بود و در قصه بیارند که آن بنا و هیأت که ابراهیم ساخت فراختر از آن بود که امروزست که شادروان و حجر در خانه بود و دو در داشت یک در از سوی شرق و دیگر در از سوی غرب پس بروزگار باد آن را می زد و آفتاب آن را می سوخت و سنگ از آن می ریخت تا زمان جرهم جرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت کردند هم بر اساس و هیأت بناء ابراهیم و هم چنان میبود تا زمان عمالقه ملک ایشان باز آن را نو کرد و تبع آن را باز عمارت کرد و پرده پوشانید پس بروزگار دراز باد آن را میزد و آفتاب آن را میسوخت تا زمان قریش قریش چون دیدند شرف خویش ور سر همه عالم و عز خویش بسبب آن خانه و خانه از کهنگی می ریخت مشاورت کردند عمارت آن را و باز نو کردن آن را قومی صواب دیدند و قومی از آن می ترسیدند و احتراز میکردند بیست و پنج سال درین مدت مشاورت و قصد شد تا مصطفی ع بیست و پنج ساله گشت آخر اتفاق افتاد میان ایشان تا خانه باز کردند و بچوب حاجت افتاد کار آن را کشتی جهودی بازرگان بشکست در دریای جده چوب آن از آن جهود خواستند چوب کوتاه بود خانه را تنگ کردند حجر و شادروان بیرون او کندند و خانه با یکدر آوردند بناز داشتن را تا گذرگاه نباشد در آن و درو بند ساختند تا آن را در گذارند که خود خواهند چون بر کن رسید خلاف افتاد میان ایشان که حجر اسود که بر جای نهد هر قبیله میگفت ما بنهیم و بآن سبب جنگی بر ساختند و شمشیرها کشیدند آخر میان ایشان وفاق افتاد بر آن که اول کسی که از در مسجد در آید سنگ او بر آنجا نهد بنگرستند اول کسی که درآمد مصطفی بود گفتند محمد الامین آمد وی ردا فرو کرد و حجر بر میان ردا نهاد و از هر قبیله مردی را گفت که ازین ردا کرانه گیر برداشتند و می بردند تا آنجا که اکنون است پس مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم دست فرا کرد و حجر را برگرفت و بر جای نهاد بر کرامت خویش و رضاء قریش هم چنان می بود بر آن بنا تا بروزگار عبد الله بن الزبیر بن العوام عبد الله آن را باز کرد و نو بنا کرد بر رسم و بناء ابراهیم ع فراخ و بلند و بدو در تا روزگار عبد الملک مروان حجاج یوسف آن را باز کرد و با رسم و بناء قریش برد بیک در و شادروان حجر بیرون او کند و آنچه از خانه بسر آمد در زیر خانه کرد و آن را بالا داد

اکنون بر آن بناست و عباسیان قصد کردند که آن را باز کنند و نو کنند علما گفتند صواب نیست که پس هر که آید آن را می باز کند و می فراکند دست از آن بازداشتند

و پیش از قیامت حبشی سیاه بزرگ اشکم باریک ساق از گوشه برآید و بیستد ور کعبة تا آن را به تبر باز کند سنگ سنگ بتمامی که هرگز پس آن روز فراجای نکنند و بعد از آن بر روی زمین خیر نبود و نه در زندگانی شد و ذلک فیما

روی ابو هریره و ابن عباس عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال یخرب الکعبة ذو السویقین من الحبشة کانی به اسود افحج یقلعها حجرا حجرا

قوله تعالی ربنا و ابعث فیهم الآیة تمامی دعاء ابراهیم و اسماعیل است بعد از بناء کعبه گفتند خداوند ما در میان این امت مسلمة از فرزندان ما و خاصه از میان عرب سکان حرم تو پیغامبری فرست هم از نژاد ایشان از فرزندان اسماعیل یعنی محمد صلی الله علیه و آله و سلم الله تعالی دعاء ایشان اجابت کرد و مصطفی را بخلق فرستاد و بریشان منت نهاد و گفت هو الذی بعث فی الأمیین رسولا منهم او خداوندی است که پیغامبری امتی فرستاد نادبیر و ناخواننده بقویم عرب نادبیران و ناخوانندگان تا بریشان خواند سخنان خداوند خویش و در ایشان آموزد قرآن و بیم و سنت خویش

و مصطفی بیان کرد که ابراهیم بدعا او را خواست گفت انا دعوة ابی ابراهیم و بشارة اخی عیسی و رأت امی فی منامها نورا اضاء لها اعناق الإبل ببصری

یعنی بدعوة ابراهیم

قول ربنا و ابعث فیهم رسولا الآیة و کتاب درین آیت قرآن است و حکمت فهم قرآن و مواعظ آن و بیان احکام حلال و حرام در آن و هر سخن راست درست که شنونده را از زشتی باز دارد و بر نیکی دارد آن را حکمت گویند و گوینده آن حکیم و این حکمت بر دل و زبان کسی رود که خود را فا دنیا ندهد و آلوده علایق نشود چنانک مصطفی ع گفت من زهد فی الدنیا اسکن الله الحکمة قلبه و انطق بها لسانه

و قال علی بن ابی طالب ع روحوا هذه القلوب و اطلبوا لها طرایف الحکمة فانها تمل کما تمل الأبدان

و قال الحسین بن منصور الحکمة سهام و قلوب المؤمنین اهدافها و الرامی الله و الخطاء معدوم و قیل لحاتم الاصم بم اصبت الحکمة فقال بقلة الاکل و قلة النوم و قلة الکلام و کل ما رزقنی الله لم اکن احبسه و قیل الحکمة کالعروس تطلب البیت خالیا و هی النور المفرق بین الالهام و الوسواس فذلک قوله تعالی إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و هی الخیر الکثیر علی الجملة قال الله تعالی و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا و یزکیهم ای یطهرهم من الشرک و الذنوب و قیل یأخذ زکاة اموالهم

ایشان را پاک گرداند از نجاست کفر و معاصی و پاک کند از اوضار بخل بانه زکاة مال ازیشان فراستاند قال الله تعالی خذ من أموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها فراستان زکاة مال ایشان تا از اوصاف بخل و اخلاق نکوهیده پاک شوند که این زکاة طهور باطن است چنانک آب مطلق طهور ظاهر است ازینجاست که صرف زکاة باهل بیت نبوت روا نیست در شرع فانها اوساخ الناس و قد قال تعالی إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا قال ابن کیسان و یزکیهم ای و یشهد لهم یوم القیمة بالعدالة اذا شهدوا للانبیاء بالبلاغ این چنان است که در مجلس قضات و حکام عدالت گواهان بتزکیه عدول و معتمدان درست کنند فردا بقیامت امت محمد گواهی دهند پیغامبران را بابلاغ و مصطفی ع تزکیه ایشان کند و بعدالت ایشان گواهی دهد و ذلک فی قوله تعالی لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا

إنک أنت العزیز الحکیم هو العزیز فی نفسه و المعز لغیره فله العزة کلها اما ملکا و خلقا و اما وصفا و نعتا فعز خلقه ملکه و عز نفسه و صفه فذلک قوله من کان یرید العزة فلله العزة جمیعا فسبحانه من عزیز ضلت العقول فی بحار عظمته و حارت الالباب دون ادراک نعته و کلت الالسن عن استیفاء مدح جلاله و وصف جماله و کل من اغرق فی نعته اصبح منسوبا الی العی

قوله تعالی و من یرغب عن ملة إبراهیم الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عبد الله سلام دو برادر زاده داشت نام ایشان سلمه و مهاجر عبد الله ایشان را باسلام دعوت کرد گفت نیک دانسته اید شما و خوانده اید در توریة که خدای عز و جل گفت انی باعث من ولد اسماعیل نبیا اسمه احمد فمن آمن به فقد اهتدی و رشد و من لم یؤمن به فهو ملعون گفت من که خداوندم از نژاد اسماعیل پیغامبری فرستم بخلق نام وی احمد هر که پیغام وی بنیوشد و او را در آن استوار گیرد و بگرود در راست راه شد و هدایت یافت و هر که نگرود رانده است از درگاه ما نابایسته پس سلمه مسلمان شد و در دین حق آمد و مهاجر سر وازد و برگشت و بر کفر خود بپایید الله تعالی در شأن وی آیت فرستاد که و من یرغب عن ملة إبراهیم ای لا یرغب عنها و لا یترکها إلا من سفه از کیش ابراهیم و دین و سنت وی روی نگرداند مگر سفیهی جاهل نادانی خویشتن ناشناس که نه اندیشد و تفکر نکند در خود که او را از بهر چه آفریده اند و چه کار را در وجود آورده اند و قد قال تعالی و فی أنفسکم أ فلا تبصرون

و لقد اصطفیناه فی الدنیا اخترناه للنبوة و الرسالة و الذریة الطیبة او را برگزیدیم و پاک کردیم و هنری درین جهان نبوت و رسالت را و تا فرزندان پاک از پشت او بیرون آریم و در پیوندیم ذریة بعضها من بعض و إنه فی الآخرة لمن الصالحین ای مع آباده المرسلین فی الجنة و در آن جهان با پدران خویش از پیغامبران و فرستادگان ما در بهشت شود این همچنانست که یوسف صدیق بدعا خواست توفنی مسلما و ألحقنی بالصالحین گفت خداوندا مرا مسلمان میران و به پدران خویش از پیغامبران و نواختگان تو در رسان و قیل فیه تقدیم و تأخیر تقدیره و لقد اصطفیناه فی الدنیا و الآخرة و انه لمن الصالحین او را برگزیدیم و نواخت خود برو نهادیم هم در دنیا و هم در آخرت و پیغامبران ما همه خود برگزیدگانند و نواختگان قال الله تعالی و إنهم عندنا لمن المصطفین الأخیار اینجا در عموم ابراهیم را بستود و در آیت ورد بر خصوص هم چنان چون بصفت صلاح ستود در این آیت گفت و إنه فی الآخرة لمن الصالحین جای دیگر گفت بر عموم کلا جعلنا صالحین

میبدی
 
۲۶۱۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۷۲ - ۲۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی قولوا آمنا بالله الآیة فرمان خداوند عالم است خداوندی سازنده نوازنده داننده دارنده بخشنده پوشنده دلگشای رهنمای سر آرای مهر افزای غالب فضل ظاهر بذل سابق مهر دایم ستر خداوند جهان دانای آشکارا و نهان دایم بثنای خود قایم بسزای خود نه افزود و نه کاست همه آن بود که وی خواست فرمان داد بمؤمنان فرمانی لازم و حکمی واجب وصیتی بسزا و به حق پیدا بزبان کرم با خیر الامم که قولوا گویید رهیکان من بندگان من و چون گویید از من گویید و چون خوانید مرا خوانید همه حدیث من کنید عهد من در جان گیرید ایمان بمن آرید مهر من در دل دارید سخن من گویید که من نیز در ازل حدیث شما کردم سخن شما گفتم عطر دوستی شما سرشتم رحمت خود را از بهر شما نبشتم

تو همه از مهر من آری حدیث ...

... و امت وی را بر گذشتگان پیشی داد و گفت السابقون السابقون أولیک المقربون و رسول گفت نحن الآخرون السابقون یوم القیمة

فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا الآیة ای سید خافقین و رسول ثقلین این کارها همه در پی تو بستیم و جهانیان را اتباع تو فرمودیم خادمان ترا عهدنامه محبت نوشتیم و در محل نظر خود آوردیم و مخالفان ترا در وهده مذلت و مهانت اوکندیم من خالفک فهو فی شق الاعداء و من خدمک فهو فی شق الاولیاء هر که ترا خواست او را خواستیم و بخود راه دادیم و هر که برگشت او را سوختیم و بینداختیم من یطلع الرسول فقد اطاع الله ای مهتر از برگشتن این بیگانگان و ناسزا گفتن ایشان دل تنگ مدار که ما شغل ایشان ترا کفایت کنیم و رنج ایشان از تو باز داریم فسیکفیکهم الله آن گه قومی آریم برنگ توحید برآورده و بصفت دوستی آراسته و صبغة الله بستر ایشان پیوسته این صبغة الله رنگ بی رنگی است هر که از رنگ رنگ آمیزان پاک است بصبغة الله رنگین است

آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت ...

... پس چون که بصبغة الله رسید هر که بوی باز افتد او را برنگ خود کند چنانک کیمیاء مس را و آهن را برنگ خویش کند و عزیز گرداند اگر بیگانه بوی باز افتد آشنا گردد و گر عاصی باز افتد مطیع شود و درین باب حکایات مشایخ بسیار است

منها ما حکی عن ابراهیم الخواص قال دخلت البادیة مرة فرأیت نصرانیا علی وسطه زنار فسألنی الصحبة فمشینا سبعة ایام فقال یا راهب الحنیفیة هات ما عندک من الانبساط فقد جعنا فقلت الهی لا تفضحنی فی هذا الکافر فرأیت طبقا علیه خبز و شواء و رطب و کوز ماء فاکلنا و شربنا و مشینا سبعة ایام ثم بادرت و قلت یا راهب النصاری هات ما عندک فقد انتهت النوبة الیک فاتکأ علی عصاه و دعا فاذا بطبقین علیهما اضعاف ما کان علی طبقی قال فتحیرت و تغیرت و ابیت ان آکل فالح علی فلم اجبه فقال کل فانی مبشرک ببشارتین احدیهما اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و حل الزنار و الأخری انی قلت اللهم ان کان لهذا خطر عندک فافتح علی بهذا ففتح قال فاکلنا و مشینا و حج و اقمنا بمکة سنة ثم انه مات فدفن بالبطحاء رحمه الله

قوله قل أ تحاجوننا فی الله میگوید ای پیغامبر ما ای رسول و فرستاده ما ای سفیر درگاه ما ای باز مملکت ما ای دلال شریعت ما ای شفیع مجرمان و ای خاتم پیغامبران آن بیگانگان را گوی أ تحاجوننا فی الله چه خصومت سازید با ما

و چه پیکار کنید با مادر الله و او خداوند ما و شماست خداوندی او همه را لازم و اقرار دادن بیگانگی و پادشاهی او بر همه واجب آن گه شما را این چه سود دارد که گویید و چه بکار آید چون نشان بندگی بر خود نه بینید و رقم اخلاص بر خود نیابید دانید که عود چون در مجمر نهند تا آتش در آن نزنید بوی ندهد چون بزبان گفتید ربنا و ربکم آتش اخلاص باید که در آن زنید تا بوی توحید بیرون دهد

ای مهتر کاینات منت ما بر خود فراموش مکن و از نواخت و ا کرام ما بر خود ایشان را خبر کن و گوی و نحن له مخلصون ما پاک راهانیم و پاک دلان او را پرستگاران و گردن نهادگان و بیزار از انباز و انباز گیران گفته اند که جمله شرایع سه چیز است یکی اقرار بوجود معبود دیگر عمل کردن از بهر وی سدیگر اخلاص رب العالمین گفت ای محمد ایشان را گوی اگر در اقرار و عمل ما را مشارکید در اخلاص مشارک نه اید و کار اخلاص دارد و بناء دین بر اخلاص است و رستگاری در اخلاص است روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر چنانک گوهر بی کسوت رنگ سنگی بی قیمت باشد عمل بی اخلاص جان کندن بی ثواب باشد خداوند عز و جل از بندگان خویش در دین اخلاص درخواسته است گفت و ما أمروا إلا لیعبدوا الله مخلصین له الدین و گوهر اخلاص جز در صدف دل ننهاده اند و در دریای سینه پس زنده دلی باید نخست تا آنکه اخلاص از وی درست آید یقول تعالی إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب و قال بعضهم دخلت علی سهل بن عبد الله یوم جمعة قبل الصلاة فرأیت فی البیت حیة فجعلت اقدم رجلا و اؤخر اخری فقال ادخل لا یبلغ احد حقیقة الایمان و علی وجه الارض شی ء یخافه ثم قال هل لک فی صلاة الجمعة

فقلت بیننا و بین المسجد مسیرة یوم و لیلة فاخذ بیدی فما کان الا قلیلا حتی رأیت المسجد فدخلنا و صلینا الجمعة ثم خرجنا فوقف ینظر الی الناس و هم یخرجون ...

میبدی
 
۲۶۲۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۷۸ - ۲۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی قد نری تقلب وجهک فی السماء الآیة اعلمه انه بمرأی من الحق لیکون متأدبا بادب الحق فلما استعمل الادب و لم یسأل ما تمناه قبله و لم یزد علی النظر الی السماء اعطاه افضل ما یعطی السایلین چون خداوند کریم باشد و بنده عزیز بنده را بر شرط ادب دارد و راه عمل بوی نماید و توفیق دهد آن گه وی را بآن عمل پاداش دهد و در آن حرمت داشت بستاید گوید فنعم أجر العاملین نعم العبد إنه أواب همچنین مصطفی را خبر داد که تو بر دیدار مایی و در مشاهده عزت مایی نگر تا حرمت حضرت بشناسی و بادب سؤال کنی لا جرم چون در دل وی حدیث قبله بود بحکم ادب اظهار آن نکرد و آن آرزو در دل میداشت تا از حضرت عزت خطاب آمد فلنولینک قبلة ترضاها آن آرزوی دل تو بدانستیم و حسن ادب در ترک سؤال از تو بپسندیدیم و آنچه رضاء تو در آنست از کار قبله ترا کرامت کردیم ای محمد هر چه در عالم بندگانند همه در طلب رضاء مااند و ما در طلب رضاء تو همه در جست و جوی مااند و ما خواننده تو همه در آرزوی نواخت مااند و ما نوازنده تو و لسوف یعطیک ربک فترضی کعبه اکنون قبله نفس خوددان و ما را قبله جان چون از حضرت احدیت آن نواختها روان گشت و آن کرامتها در پیوست زبان حال بحکم اشتیاق گفت

یک ره که دلت بمهر ما یا زانست

هجرانت کشیدن ای نگار آسانست

بو بکر شبلی گفت قدس الله روحه قبله سه اند قبله عام و قبله خاص و قبله خاص الخاص اما قبله عام کعبه است در میان جهان و قبله خاص عرش است بر آسمان مستوی بر آن خدای جهان و قبله خاص الخاص دل مریدان و جان عارفان فهم ینظرون بنور قلوبهم الی ربهم بنور دل خویش می نگرند بخداوند خویش

گفتم کجات جویم ای ماه دلستان ...

... گفته اند مصطفی در بدایت وحی و آغاز رسالت چون دعا کردی بزبان گفتی

بعبارت صریح و در حال آن دعاء وی باجابت مقرون بودی چنانک رب العالمین حکایت کرد از روز بدر که مصطفی علیه السلام لشکر اسلام را مدد میخواست فقال تعالی إذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم پس حال وی بجایی رسید که از حضرت عزت باشارت ملیح وی و بی عبارت صریح وی باجابت پیوستی چنانک درین آیت گفت قد نری تقلب وجهک فی السماء پس چنان شد که بی اشارت و بی عبارت باندیشه مجرد اجابت آمدی چنانک بخاطر وی فراز آمد که چه بودی اگر این گناهکاران امتم را بیامرزیدندی این آیت آمد بر وفق این اندیشه که ربنا لا تؤاخذنا إن نسینا أو أخطأنا پس کار بدان رسید که نه اشارت بایست نه اندیشه دل چنانک وقتی بر دل وی گران آمد نشستن یاران در حجره وی رب العالمین آیت فرستاد و گفت فإذا طعمتم فانتشروا

میبدی
 
 
۱
۱۲۹
۱۳۰
۱۳۱
۱۳۲
۱۳۳
۵۵۱