نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶
... من و محراب آن خم ابرو
موسی و طور ما و کوچه یار
هرکسی در رهی کند تک و پو ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵
شاهدی بر سر این کوچه پدیدار شده
هر که زین راه گذشتست گرفتار شده
گل که خندان و شکفتست به این می نازد
که به پای دلش از کوچه ما خار شده
گر بارزی که مقیم سر کویش گردی ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸
... باریده برگ گل به سر از سنگ طعنه ام
در کوچه ای که طبع جفاکش برآمده
بادا شکسته خاطر سلطان ز جرم من ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹
... در شکوه عنان دل شاکی نگرفتی
در کوچه وحدت که شهودی به دوام است
حظ نظر از وسوسه ناکی نگرفتی ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰
... لب خیرگیی می کند ار پیش ره آید
ابروی گشادی ز پس کوچه تنگی
زان لطف و عتابی نکشیدیم که هرگز ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - ایضا در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان بن بیرام خان واقعست
... گر مرا محتسب کوی خرابات کنند
باده در کوچه و بازار فراوان گردد
شورش و تفرقه در شهر اگر نایابست ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷
... در بزم اگر جای ندارم غم نیست
در کوچه او ره به گدایی دارم
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰
... خرمن آن ده دنیا به جوی گو بفروش
آن که داند که سر کوچه خمار کجاست
گام اول به سرت بر نهم اندر طلبش ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
... بهر دل تعظیم کرد از بهر ایمان بر نخاست
بی نیازی کن که گرد کوچه ی افتادگی
دام را دریوزه تا نگرفت انسان بر نخاست ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
... صنم تراش من از کفر غافل افتاده است
مرا معامله در کوچه ایست با مرهم
که صد مسیح به یک زخم بسمل افتاده است ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶
... گفته ای ای همنشین گویا که این بیمار کیست
از شهیدان کوچه های قدسیان عرفی تو راست
زهره ای داری بگو کز غمزه ی خونخوار کیست
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴
نخورم زخم در آن کوچه که مرهم باشد
نشوم کشته در آن شهر که ماتم باشد ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴
... ما معتکف کعبه نشینم که در وی
بیهوده به هر کوچه دویدن نگذارند
پیداست از آن حسن نظربازی عرفی ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹
... دلم ز کوی خرابات دور کرده هنوز
خبر ز کوچه ناموس وننگ می گیرد
به ملک هستی ما رو نهاد سلطانی ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷
... ز بهر طاعت ایزد رواج می طلبند
گذر به کوچه همت مبادشان عرفی
که کام دل ز در احتیاج می طلبند
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳
... سخنم از آن نباشد بر اهل عیش روشن
که چو باد کوچه غم نفسم غبار دارد
ز متاع شهر سنت بود آن گران تجمل ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰
... در بهشت ببندد و به روی خویش نپوشد
غبار کوچه راحت به دامنش ننشیند
لباس درد تو بر هر که روزگار بپوشد ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳
به داغ کفر و دین در کوچه و بازار می باید
به خلوت سبحه بر کف در میان زنار می باید ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳
... که بلبل دل من در قفس نمی گنجد
صباح و شام در آن کوچه می کشد عرفی
که ترس شحنه و بیم عسس نمی گنجد
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸
... اگر ز دیر برندت به طوف کعبه مباد
امید و یاس در این کوچه دوش بر دوش اند
هزار شیشه تهی گشت و تنگ حوصله گان ...