ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۸
... نهد زرچوبه در منقار و مالد زعفران برپر
سپهسالار دریا را بر اسب باد پران بین
خدنگش نرگس مسکین سنانش برگ نیلوفر ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۱
... هفت چیزست کجا رتبت مردست ازو
کله و اسب و قبا گرز و کمر تیغ و سپر
ملک شرق بیاراست بدین هفت ترا ...
... ز آنکه در رزم فرازندۀ تیغی و کمر
خواست تا اسب ترا بنده بود باد صبا
خواست تا ساز ترا بوسه دهد شمس و قمر ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۳
... نشانی باشد این واضح نه مضمر
دو پیکر بود اسب و مرد جنگی
بسوزانی و تیزی برق و صرصر ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۴
... عرض عیال بود لا محاله بر جوهر
قمر ز اسب تو آموخت سیر وزین معنی
سریع تر بود از هر ستاره سیر قمر ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۸
... بر خاک سطرهای مدیحت کند نگار
شیری که گرد اسب تو بر سوی او نشست
هر چند گاه گیرد نافش بمشک بار ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۹
... بجلوه صف زده طاوس بر یمین و یسار
ز قبه های ملون بپای اسب تو در
بجای سیم و زر ای شاه جان کنیم نثار ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
... دست ابطال فرو کوفته با حربه بحرب
چو بجنگ اندر اسب تو بر انگیخت غبار
آن چه گر ز دست کزو گرد و هبا گردد کوه ...
... گشته از خدمت زوار تو پیش در تو
همچو انگشت که بر دست محاسب بشمار
شاعر از فکرت آسوده نبوده یک دم ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۵
... بر عرصۀ کمال نتازذ چنو سوار
ای تاج تیغ داران اسب ترا نعال
وی جان پادشاهان تیغ ترا شکار ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۰
... شاه دین از پی تماشا را
اسب را کرد تنگ برزین تنگ
تا بصحرا درون ز بهر شکار ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۵
... بیشه ای گردد خفتان و در او شیر غزال
اسب کشتی شود و حمله او قوت موج
دشت دریا شود و تیغ در او ماهی وال ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۱
... آنکه از زخم گشاد دیگران بی جان شدی
زنده گشتی از غبار اسب او اندر زمان
از نسیم خلق او بر سنگ سخت و خار خشک ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۲
... شکارگاه تو باشد بضرب در عمان
صهیل اسب تو گیرد نوای نارایین
فروغ چتر تو یابد هوای ترکستان ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۴
... کاسمان کردست جاهت را بپیروزی ضمان
طبع مغناطیس دارد نوک تو کز اسب خصم
بر دو منزل بگسلاند غیبه برگستوان ...
... شادباشای چرخ همت خسرو دریا بنان
کلکت از قدرت قدر شد اسبت از تیزی قضا
ای قدر در زیردست وای قضا در زیر ران ...
... آن به آید شهریارا کاندرین جشن بزرگ
اسب شادی را بمیدان طرب پیچی عنان
تا ز ابر قیر گون روی زمین گردد حریر ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۵
... مستعاری دانم از رای تو پاکی در روان
کلکت از قدرت قدر اسب تو از تیزی قضا
ای قدر در زیر دست و ای قضا در زیر ران ...
... پیکر پروین بود در زیر نعلت خاکبوس
چهرۀ خورشید باشد در سرایت پاسبان
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۹
... بشب نگار نگین خم آهن اندر چاه
بدان گیاه کجا گرد اسب او برسد
لباس خضر شود برگ آن حقیر گیاه ...
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۴
... چون درو الفاظ رانی یا معانی گستری
ای شهنشاهی که از بهر جناغ اسب تو
همچو افعی پوست اندازد پلنگ بربری ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲ - در نعت نبی علیه السلام
... سرافیل همرازش و هم نشست
براق اسب و جبریل فرمان پرست
همیدونش بر ساق عرشست نام ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل
... بدو داد و کردش سپهدار نو
بخواهید گفت اسب سالار نو
غو کوس بر چرخ و مه برکشید ...
... کلاه و سپر زرد و خفتانش زرد
همان اسب و برگستوان نبرد
تو گویی که کوهیست از شنبلید ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۸ - نامه گرشاسب به شاه قیروان
... دلاور ز بد دل فزونتر گریخت
چنین تا در قیروان ز اسب و مرد
همه کشته بد راه پر خون و گرد ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۰۸ - سپری شدن روزگار اثرط
... کشیدن کمان و کمین ساختن
زدن خنجر و اسب کین تاختن
ره بزم و چوگان و گوی و شکار ...