انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰
... دیده شوخ کش خونخوار او تدبیر چیست
باز بار دیگرم در زیر بار غم کشید
آرزوی لعل شکربار او تدبیر چیست
پیش از این عمری به باد عشق او بر داده ام ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
مکن ای دل که عشق کار تو نیست
بار خود را ببر که بار تو نیست
مردی از عشق و در غم دگری ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
... گفت دارم صبر پنداری نداشت
بار وصلش در جهان نگشاد کس
کاندرو در هجر سرباری نداشت
درد چشم من فزون شد بهر آنک ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲
... بی رونقی کار من اندر غم عشقت
کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد
دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
... عشق تو هم این و هم آنم ببرد
غمزهات از بیخ وز بارم بکند
عشوهات از خان و از مانم ببرد ...
... کین همه پیدا و پنهانم ببرد
گفت اگر این بار دست از من بداشت
باز باز آمد به دستانم ببرد ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
عشقم این بار جان بخواهد برد
برد نامم نشان بخواهد برد ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
... عشق بزرگان نبود کار خرد
بار تو هرکس نتواند کشید
خار تو هر پای نیارد سپرد ...
... چون ز می توست چه صافی چه درد
باری از آن پای شوم پایمال
باری از آن دست برم دستبرد
با تو کله بنهم و سر بر سری ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵
... گر بر این مایه اختصار کند
بارکش انوری که یارگر اوست
زین بتر صد هزار بار کند
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
یارم این بار بار می ندهد
بخت کارم قرار می ندهد ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
... بو که روزی دست بر یاری نهد
عشق گفت این هجر باری کیست و چیست
خود کسی بر دل ازو باری نهد
بار پای اندر میان خواهد نهاد
تا به وصلت روز بازاری نهد ...
... یار پای اندر میان ننهد ولیک
انوری سر در میان باری نهد
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵
... برداد به باد عهد و سوگندم
پیوست به عشق تا دگرباره
ببرید ز خاص و عام پیوندم ...
... پندم بدهد همی شود در سر
این بار که نیک نیک دربندم
چون بسته بند عاشقی باشم ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰
... به جفا هیچ ازو نیازارم
بار اندوه و رنج محنت او
بکشم زانکه دوستش دارم ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵
نو به نو هر روز باری می کشم
بار نبود چون ز یاری می کشم
ناشکفته زو گلی هرگز مرا ...
... اینکه از خصمانش عاری می کشم
بار او نتوان کشید از هجر و وصل
پس مرا این بس که باری می کشم
تو مرا گویی کشیدی درد و غم ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱
... باز به یک وسوسه دیو عشق
بار دگر با سر دیوان شوم
بس که ز عشق تو اگر من منم ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
... از همه بندها جدا بودن
زیر بار بلای او همه عمر
چون سر زلف او دوتا بودن ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷
... هر شبی دامن پر از پروین مکن
چند گویی بار دیگر می کنم
هرچه خواهی کن ولیکن این مکن ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸
... تو با من دل دگر کردی به شهر و ده سمر کردی
شدی بار دگر کردی دریغا روزگار من
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹
... هجر بر هجر می شمارم و هیچ
بار یک وصل در شمارستی
بیش از این روی انتظارم نیست ...
... ای دریغا که روزگارستی
بارکش انوری حدیث مکن
که اگر بر خریت بارستی
در همه نامهات نامستی ...
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳
چه ناز است آنکه اندر سرگرفتی
به یک باره دل از ما برگرفتی
ز چه بیرون به نازی درگرفتم ...
... رها کرده رهی دیگر گرفتی
دریغ آن دوستی با من به یک بار
شدی در جنگ و خشم از سر گرفتی ...