گنجور

 
۲۱۲۱

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

... ایشان خر ستیزه کش و من ستیزه بر

دربار هجوشان کشم از گوش تا بدم

خواهم بچوب رانم و خواهم بهیر و هر

خر کره و خری را کردم ز بار هجو

آزاد بار یعنی محمودک و عمر

بجای آندو بدین سر نهم بجبر ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۲۲

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱ - ای بلبل خیل تو طربناک

 

... آکی نرسیده از تو بر من

صد بار ترا ز تو رسد آک

در کار و برون کار هستی ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۲۳

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۳۹

 

ممدوح نمایند بسی بار خدایان

زین تنگ دلان اینک درایان ...

... او را در دستور خداوند جهان بس

بی حشمت و بی منت این بار خدایان

فرزانه امیر اجل صاجب عالم ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۲۴

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۴۳ - سالار بک

 

... آنگاه برون آیم سرمست و بن و آیز

چون سبلت اعدای تو بار و مه پر گه

صله بده و شعر مخوان از قبل آنک ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۲۵

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - شمس دین

 

... جامه ات کفن نکوتر و جانت به قبر به

از صوت و صورت تو هزاران هزار بار

غرنده ابر بهتر و درنده ببر به

هرچند مؤمنی چو نداری سخاوتی

از تو هزار بار جوانمرد گبر به

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۲۶

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۵۰ - همه آلت درودگری

 

... همچو بالا زبر گرفته دو تن

رنج اری بباران دگری

با دو دستت چو نیم خار شوی ...

... جز به آب سیه فرو نبری

همچو بقران بزیر بار شوی

چون تراسه ز پیش و پس نبری ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۲۷

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۵۱ - سوزنی گفت مدح تو ز خری

 

... لوک آنجای را بسر نبری

پسر عمت از تو بار آرد

گر تو آن چوب خانه را نخری ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۲۸

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۵۶ - کل و سامان

 

نظامیا کل و سامان به بلخ هست دودیه

تو آن کلی و ترا بلخ بار سامانی

به مردمی که اگر از کلی خجسته کلی ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۲۹

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » بخش دوم قطعات » شمارهٔ ۱۴ - گیتی چو باغ کرد

 

... مالیخ کاس پخته به اندر دماغ خورد

زان کاج بار خود را گنده دماغ کرد

اندر پلاس گوشه صیاد ساده گیر ...

... چون ساره ای نیافت میجنبید آتشین

آمد پنیره بار و همه ساره کاغ کرد

صدر بزرگوار چو آن ظلم او بدید ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۳۰

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » بخش دوم قطعات » شمارهٔ ۲۱ - یاد داری

 

یاد داری آنچه با ون تو کردستم

خانه دهقان سید عبد سید بار

وآنچه بر دکان دادیم از او ستاند ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۳۱

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

ای صدر جوانبخت ز بس غم خوردن

بی برگ شدم بار گران بر گردن

نه توشه زیستن نه برگ مردن ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۳۲

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

چون فاختگان طوق برآوردی زود

طوقی که هزار بار ز اول بربود

رویت علم حسن بعالم بنمود ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۳۳

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

... چون نجم کله دوز ز من شد دلخواه

آن نجم ازین ماه به آمد صد بار

چونانکه سر از پای و چو از کفش کلاه

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۳۴

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

ای هجو مهی بار بداد برد خسوک

بر چو ماری و چو ماهی همه سوک ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۱۳۵

عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۱۱ - فصل سوم: در آداب طهارت

 

... هر فعلی را کلیدی است و کلید نماز طهارت است و کلید طهارت نیت قال علیه الصلوة والسلام مفتاح الصلوة الطهور نیت حضور و جمعیت دل است در وقت اداء عبادت بر شناخت قدر معبود

و چون نیت معلوم شد طهارت بر دو نوع است ظاهر و باطن اما طهارت باطن به شناخت حق تعالی راست آید اما طهارت ظاهر به آب حاصل شود در وقت وجود آب و به خاک حاصل شد در وقت او ذکر گفتن و اعضاء وضو را شستن و از سه بار ناگذشتن رسول گفته است هر که بیش از سه بار آب خرج کند در هر موضوع که بوده است ظلم کرده است شرایط و ارکان او معهود و معلوم است از شرح آن مستغنی ایم و بر اثر آن طهارت دل از حب دنیا به جای آوردن واجب است

چون این دو طهارت حاصل آمد در محلی پاک رو به قبله باید آورد و حضور معبود وشهود مسجود با دل بباید گفت و از سر جمعیت تکبیر باید کرد و قرآن به حرمت باید خواند و در رکوع تواضع باید نمود و در سجود خشوع و خضوع وبا دل باید گفت که المصلی یناجی ربه و این جمله لابد نماز و طهارت است هر چه کم بود حلاوتی ندهد ...

... متوصفه هرگز بی وضو خود را رواندازد از آنکه ایشان به سر طهارت دل رسیده اند خواهندکه پیوسته ظاهر را نیز پاک دارند

ابراهیم خواصهر وقت که به بادیهفرو شدی از معلومات با خود کوزه آب بیش نبردی گفتی ساز طهارت با خود دارم تا وقت فوت نشود و در آخر عهد علت اسهال برو مستولی گشت و هم در آن علت فرمان یافت چنینگویند که آن شب وی را چهل بار به استفراغ حاجت آمدهر بار که فارغ شدی در آب نشستی و غسل کردی تا به آخر هم در میان آب کالبد خالی کرد و این کمال صفای باطن باشد که یک ذره لوث در طهارت ظاهر نتواند دید

سهل بن عبدالله‑رحمة الله علیه‑را پرسیدند که طهارت چیست و چند است گفت هفت طهارت علم است از جهل و طهارت ذکر از نسیان و طهارت طاعت از معصیت و طهارتیقین از شک و طهارت عقل از حماقت و طهارت گمان از تهمت و طهارت ایمان از شرک هرکه را این هفت طهارت حاصل آمد هر عبادت که کند ذوق آن بیابد ...

عبادی مروزی
 
۲۱۳۶

عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۱۷ - فصل سوم: در خرده‌های ایشان

 

... دیگر چون جایی در روند گویند ما حضر بیارید که تکلف شرط نیست یکی از صحابه روایت کند که نزدیک سلمان در رفتم نان و ماهی پیش آورد و گفت ما حضر این بودکه رسول نهی فرموده است از تکلف که انا و اتقیاء امتی البر امن التکلف

و دیگر خرده ها باشد ایشان را که اصل آن رست باز آید لیکن ذکر آن کتاب را از فایده بار دارد

عبادی مروزی
 
۲۱۳۷

عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۱۸ - فصل چهارم: در اخلاق ایشان

 

... دیگر آنکه چون حقی در میان افتد با یکدیگر مداهنت نکنند و مصلحت وحق باز نگیرند که مداهنت در طریقت خطایی بزرگ است

در اخبار آمده است کهایوب‑‑به خداوند خویش نالید از رنج خود گفت خداوندا چه گناه کردم که چندین بار بلا برمن نهادیبدو وحی آمد که روزی پیشفرعونبودی ویدو سخن گفتتو می دانستی که آن آن باطل است مداهنت کردی و جواب او باز ندادی

دیگر آنکهپیوسته به خدمت مشغول باشند و هیچ اصل در طریقت نیکوتر از خدمت کردن نیستهر کس که بدان رغبت نماید مقبول طریقت باشد تاکسی نصیب و نهاد و رسم و هوای خود را از پیش برنگیرد و به ترک اسم و رعونت نگوید کمر خدمت بر میان نتواند بست که خدمت را عشق و صدق و حرمت و امانت و تسلیم و یقین و ورع و دیانت و صبر بر مکاره و ایثار مراد و ترک جزع و قطع حرص و قمع هوا و سکون غضب و کوتاهی امل و رفع تمیز و دفع تکلف و اعتقاد کامل باید و یک طرف از قاعده خدمت مختل شود ...

عبادی مروزی
 
۲۱۳۸

عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۱۹ - فصل پنجم: در صحبت ایشان

 

بدان که صحبت کاری عزیز استو آن را شرایط است تا مرد در آن درست آید

و معظم ترین آن ترک خصومت و قطع اعتراض استدر همه کارها از آنکه صحبت یاری دادن استبه همه روی و بار کشیدن است به همه وجه و این کسی را مسلم شود که در معرفت حق تعالی راسخ قدم باشد تا اگر کاری بیند که معتاد نبودداند که نتیجه تقدیر است بدان اعتراض نکند

حق تعالی رسول را صحبت با کسی فرمود که ایشان به حق نزدیک باشند که واصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة والعشی یریدون وجهه با کسانی نشین که بامداد و شبانگاه طالب و ذاکر ما باشند و از ما مشاهده خواهند ...

عبادی مروزی
 
۲۱۳۹

عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۲۲ - فصل دوم: در صدق

 

... و اما صدق در حال موافقت حق است به ظاهر وباطن در سر و علانیه

و نشان صدق این بود که در حالی که بود بار نگردد و اگر در معرفت بود به وی باز نگرد یمن صدق دور داشتن است وی را از گفت دروغ

و صدق در عمل دور داشتن است وی را از ریا و صدق حال دور داشتن نظر از صدق در وقت صدق واین عزیزتر و خاص تر است حق تعالی نظر متصل دارد به کس که وی را صدق موافقت کند که گفت ان الله مع الصادقین ...

... کسی که در کاری صادق گشت نشان او آن بود که هرچه ضد آن کار است آن خود روا ندارد و بند علایق همه از خود بردارد و پیوسته منتظر اجل باشد و انتظار بدان قوت باشد که صدق بر سر او غالب باشد داندکه چون پرده از احوال او برگیرند رسوا نخواهد شد کسی که این صفت یافت مرگ بر دل او آسان گردد

عبدالله بن المبارک بوعلی ثقفیرا‑رحمة الله علیه‑گفت یا باعلی مرگ را ساخته باش وعبداللهپای فراز کشید و گفت یاباعلیاینک من ساختم و مردمبوعلیاز آن باز ماند کهعبداللهمجرد و صادق بود وبوعلیرا علایق بود به ترک آن نمی توانست گفت خجل گشت

و نیز گویند کهابوالعباس دینوری‑رحمة الله علیه‑مجلس می داشت پیرزنی نعره ای بزد گفت بمیر پیرزنبرخاست و گامی دو سه بنهاد و گفت ای جوانمرد اینک مردم و بیفتاد و بمرد و این نشان صدق باشد در توحید حق تعالی ...

عبادی مروزی
 
۲۱۴۰

عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۲۷ - فصل دوم: در فراست

 

بدان که هیچ حالت دل را بعد از معرفت نیکوتر از فراست نیست آینه ای است که حق تعالی در دل بندگان خود نهد تا در آن آیینه جمال حق تعالی بیند و اسرار معرفت و حقایق ربوبیت کسی دریابد که آینیه فراست در دل دارد که ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب و جایی دیگر می گوید ان فی ذلک لآیات للمؤمنین

هرچه آن در عبارت نتوان آورد و به حواس بدان نتوان رسید نور عزت است و هر چه به مددها در نشاید یافت دب به مدد فراست در یک نفس معلوم کند وبرای این بود که رسول فرمود که اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله تعالی

ابوسعید خرازگفته است بر صاحب فراست سهو و غفلت نرود از آنکه به نور حق نگرد و همه جمال حق بیند آنکس که چنین باشد بر نظر وی سهو و غفلت نرود و درفطرت نباشد و در کنف نظر کسی باشد که از قرب خاطرخود گوید یا به مدد بصر خود نگرد ...

... امیرالمؤمنین عمر‑رضی الله عنه‑گفت رسول به ابتدا در آن متوقف بود پسجبرییل‑‑بیامد و گفت هر چه عمرمی گوید بشنو که ما می گوییم له الحق ینطق علی لسان عمر

واسطیگفته است فراست نوری است از حق تعالی که بر دل تابد و به مدد معرفت بار اسرار حق برگیرد از غیب به غیب برد

نساج‑رحمة الله علیه‑گوید در خانه بودم به دلم افتاد که جنید بر در سرای است آنخاطر از دل بیرون کردم دیگر بار همان باز آمد سوم بار هم هم چنین پسبیرون شدم جنید را دیدم ایستاده گفت چرا به نخست خاطر بیرون نیامدی

درویشی گوید دربغدادبودم در دلم افتاد کهمرتعشپانزده درم می آورد مرا تا بدان رکوه ای خرم و رسنی و نعلینی و اندر بادیه شوم در حال یکی در بزد فراز شدممرتعشرا دیدم خرقه ایبه دست گفت بگیر گفتمنخواهم گفت مرا رنجه مدار چندخواسته بودی گفتم پانزده درم گفت بگیر که پانزده درم است ...

... ابوالقاسم قشیری حکایت کرد که در اول عهد کهابوعلی دقاقمرا درمسجد مطرزمجلس نهاده بود بعد ازان به چند روز مرا عزمنساافتاد دستوریخواستم دستور داد چون بیرون شدم او به تشییع من بیرون آمد در راه می رفتم به خاطرم درآمد که کاشکی استاد به نوبت مجلس من داشتی استادروی به من کرد

گفت یا اباالقسم نوبتهای مجلس تو می دارم تا که بازرسیساعتی دیگر بود اندیشیدم که او ضعیف است در هفته آی دو بار مجلس بدارد رنجش رسد کاشکی در هفته ای یک بار قناعت کردی استاد روی به من کرد گفت یا اباالقسم اگر دو نوبت رنجم رسد در هفته ای یک نوبت بدارم

و مثل این کرامات بسیار است مشایخ را ...

عبادی مروزی
 
 
۱
۱۰۵
۱۰۶
۱۰۷
۱۰۸
۱۰۹
۶۵۵