گنجور

 
سوزنی سمرقندی

صمصامک از هجایم در شهر کاغ کرد

گوئی که ارسکوره . . . هی خورده راغ کرد

مالیخ کاس پخته به اندر دماغ خورد

زان کاج بار خود را گنده دماغ کرد

اندر پلاس گوشه صیاد ساده گیر

روئی چو مرغ مرده و گردن چو زاغ کرد

از کاخ خوردن آنیگ بیحمیت جهود

بی دوک پنبه کردن خود را بداغ کرد

از چشم ساده گوشه پالیزبان شبی

صمصام را به . . . ار و دگر روز لاغ کرد

چون ساره ای نیافت میجنبید آتشین

آمد پنیره بار و همه ساره کاغ کرد

صدر بزرگوار چو آن ظلم او بدید

زن را بگوشه . . . اد و دلش با فراغ کرد

صدر جهانیان که جهان را زشعر غم

ران عدوش را چو سر کره داغ کرد

با او چراغ دولت خصمش نداد نور

کان خام پوستین بلب اندر چراغ کرد

بادا با کله خر کله عدوش

اندر میان باغ که گیتی چو باغ کرد