گنجور

 
۲۰۱۲۱

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

خرم دل آنکس که ز خود آگاه است

نفیش سوی اثبات دلیل راه است

بر هرچه نظر کند خدا بیند و بس ...

صغیر اصفهانی
 
۲۰۱۲۲

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

... از خرد و کلان پیر و جوان محترمند

گر راه به توحید بیابی دانی

کافراد بشر یکان یکان محترمند

صغیر اصفهانی
 
۲۰۱۲۳

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

صد شکر که از لطف خداوند مجید

با سبزه و گل ز راه باز آمده  عید

ای یار تو را بکام دل این نوروز ...

صغیر اصفهانی
 
۲۰۱۲۴

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

... ای روی تو در سپهر دین شمس شموس

خواهم که ز راه لطف دستم گیری

یعنی ز کرم بخوانیم بر پا بوس

صغیر اصفهانی
 
۲۰۱۲۵

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

در راه خدا چو نیست شد هست حسین

شد عالم هستی همه پا بست حسین ...

صغیر اصفهانی
 
۲۰۱۲۶

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

... گر کعبه طلب کنی علی رهبر تست

راه در خانه جو ز صاحب خانه

صغیر اصفهانی
 
۲۰۱۲۷

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

ای حجه حق بملک حق شاه تویی

امروز به خلق هادی راه تویی

درد دل ما ز لطف خود درمان کن ...

صغیر اصفهانی
 
۲۰۱۲۸

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » بحر طویل غدیریه

 

حمد بیرون ز حد آن قادر فرد احدی را که بیک لفظ کن افراخت ز هستی علم انگیخت وجود از عدم آمیخت عناصر بهم آورد پدید ارض و سما نور و ضیاء شمس و قمر ابر و مطر رمل و حجر بحر و بر و چشمه و کوه و دره اشجار و نباتات و جمادات و تر و خشک و شب و روز و مه سال چه پیدا و چه پنهان نعم نامتناهی که در این باب دهد خویش گواهی بود این قول الهی که شمردن نتوانید شما نعمت ما را وان تعدو نعمت الله لاتحصوها زهی رفعت و اقبال خهی شوکت و اجلال که کرد آن همه یکبار نثار قدم حضرت انسان و پس او را سوی خود خواند و همی کرد بوی صنع خود اظهار که از دیدن آثار برد ره بمؤثر کند اقرار پس از دیدن قدرت بمقدر نگرد صورت و در دل فتدش عشق مصور شودش معرفتی حاصل و از شوق ستایش کند آن پاک خدایی که پی بندگی خویش بپوشاند چنین خلعت هستی ببر مرد و زن و پیر و جوان شاه و گدا باز در این باب شنو قول خداوند جهان عز علا را وما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون باری ای آدم خاکی تو گل سرسبد عالم ایجادی و عالم همه آن تو بود بیشتر از جن و ملک رفعت و شان تو بود جنت فردوس بتحقیق مکان تو بود نیک نظر کن سوی اشیاء که ز علوی و ز سفلی ره عشق تو سپارند و همه رو بتو دارند بر آنند که خود بر تو رسانند تو رو سوی خدا کن برهش خویش فنا کن بدر خالق یکتا ز ادب پشت دوتا کن بنگر از تو چه حق خواسته آن دین ادا کن تو مپندار عبث خلق شده بیهده از نیست بهست آمدی آیا نشنیدی ز خداوند که فرمود عبث خلق نکردیم شما را افحسبتم انما خلقناکم عبثا عالم از بهر تو شد خلق و تو از بهر عبادت که بری ره بسعادت رهی از قید شقاوت چه بمعنی چه بصورت بزنی دامن همت بکمر از پی طاعت بهوای دل خود ره نسپاری شنوی حکم حق و در عمل آری ز صلوه و ز صیامش ز حلال و ز حرامش نکنی غفلت و کامل کنی اسلام خود آنگه بتولای امیری که بود فرض ولایش بستوده است خدایش همه عالم بفدایش که نشد بعث رسل جز که شود عالم انسانیت آباد که آن معنی انسان شود از پرده نمایان بشناسند خلایق حق از آن مظهر یزدان تیر اربعث رسل بهر وی آمد ز چه در خم غدیر امر مؤکد ز خداوند بختم رسل احمد ص که بگو آنچه که دانی و گر آنرا نرسانی نرسانیده یی ای شاه بمخلوق تو پیغام خدا را یا ایه الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس شد چو مأمور بدین امر شه کشور دین حامل فرقان مبین ماه سما شاه زمین ختم رسل عقل کل آیینه وجه احد احمد ص گهر افشاند ز لعل لب جانبخش که بایست مرا منبری آنگه ز جهاز شتر آن قوم نمودند بپا منبر و بنشست بر آن سید عالم نبی امی اکرم برخی همچو گل افروخته نی نی که رخش لطف و ملاحت به گل آموخته مردم همگی دیده بر او دوخته خلقی شده سرگرم تماشای جمالش بفلک نور روان از رخ خورشید مثالش نه همین خلق زمین گشته بر اومات که حیران شده بر وی همه سکان سماوات پس آن مظهر آیات و کرامات پس از بسمله بنهاد بدین خطبه بنا حمد و ثنا را الحمدالله الذی علا فی توحده و دنی فی تفرده و جل فی سلطانه و عظم فی ارکانه و احاط بکل شییی و هو فی مکانه و قهر جمیع الخلق بقدرته و برهانه مجیدا لم یزل محمودا لایزال از پس حمد حق آن شمع شبستان هدایت شه اقلیم رسالت قمر برج نبوت بملا گفت بامت که رساندم بشما آنچه که بر من برسید از حق و تقصیر نکردم بخلایق در رحمت بگشودم همه را راه سلامت بنمودم بشما آنچه که گفتم همه از قول خدا بود و مبرا ز هوی بود کنون هست مرا در نظر امری که در آن امر سه نوبت شده جبریل بمن نازل و تاکید بتبلیغ همی کرده در این منزل و آن نیست مگر اینکه بگویم به سفید و به سیه تا همه دانند علی هست وصی من و از بعد من او راست خلافت بود او در خور تشریف امامت بر من رتبه او رتبه هرون بر موسی است نبی نیست دگر بعد من و او بشما سید و مولی است برد تا که شما را بره راست مسازید رها دامن این راهنما را فاعلم کل ابیض و اسودان علی بن ابیطالب اخی و وصی و خلیفتی من بعدی الذی محله منی محل هرون من موسی الا انه لانبی بعدی و هو ولیکم ایها الناس ز کف دین خدا را مگذارید ره کفر و ضلالت مسپارید کتابی که خداوند فرستاده محقر مشمارید بیابید رموزش ببر حیدر کرار که او هست بآیات خدا کاشف اسرار بجویید تمسک بوی و جان خود آزاد کنید از غم محشر دل خود شاد کنید این سخن ای قوم بدانید که بی مهر علی علیه السلام راه بمقصود نیابید بکوشید به حبش که نعیم است و بترسید ز بغضش که جحیم است پس آنشاه بر آورد علی را بمکان و رفعناه و بگفتا بهر آنکس که منم سید و مولی علی او راست یقین سید و مولی و رسانید بگوش همه تا شام ابد این سخن روح فزا را من کنت مولاه فهذا علی مولاه و هو علی بن ابیطالب اخی و وصی باز فرمود که ای قوم بدانید پس از من علم دین بکف حیدر صفدر بود و بعد وی اندر کف اولاد کرامش بهمه فرض بود طاعتشان هست همه خصلت من خصلتشان بر همه خلقند چو من هادی و رهبر همه پاکند و مطهر همه پویند ره دین من افزاید از آنها بجهان رونق آیین من از جمله آنهاست یکی مهدی قایم که بود دوره او باقی و دایم کند او حکم بحق یعنی از او نیست که بر صورت ظاهر نگرد دست تصرف سوی باطن نبرد بلکه بباطن کند او حکم و فرازد علم عدل و نگونسار کند رأیت بیداد غرض داد نشان بعد علی سلسله پاک امامان عظام نقباء نجبا را ایمه قایمه فیهم المهدی الی یوم القیامه الذی یقضی باالحق کرد پس امر به بیعت همه را با شه مردان پی بیعت همه گشتند سوی شاه شتابان ولی از مکر گروهی و گروه دگری از ره ایقان خنک آنانگه از آنشاه گرفتند در آن مرحله دامان نبد ار قسمت من اینکه در آنروز زنم چنک بدامان علی شکر که از لطف خدای ازلی آمدم امروز بکف دامن صابر علی آن زاده آزاده حیدر گل گلزار پیمبر بدلم نور علی تافته از روی نکویش بلی این شاخ بتحقیق از آن اصل بود بی سخن این جوی بدان بحر کرم وصل بود فخر من این بس که بگویند صغیر است غلامی ز وی الحاصل از آن قوم چو بگرفت نبی بهر علی بیعت و آن امر باتمام رسانید بیاورد بر او حضرت جبریل به فرمان خدا آیه تکمیل و فرو خواند بر امت نبی ابطحی آن آیه سر تا بسر احسان و عطا را الیوم اکملت دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام

صغیر اصفهانی
 
۲۰۱۲۹

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » احتیاج

 

هر گناهی که آدمی عمدا به عالم می کند

احتیاج است آن که اسبابش فراهم می کند

ورنه کی عمدا گناه اولاد آدم می کند ...

... رفت دزدی خانه یک مملکت دزیده ای

شد ز راه بام بالا با تن لرزیده ای

اوفتاد از بام و شد نعش ز هم پاشیده ای ...

میرزاده عشقی
 
۲۰۱۳۰

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » به نام عشق وطن

 

با عشق وطن مندرجات ذیل را در اینجا ثبت می نمایم شاید بعد از من یادگار بماند و موجب آمرزش روح من باشد باید دانست این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیه از معاهده دولتین انگلستان و ایران است که از طبع من تراوش کرده و این نبوده مگر این قرارداد در ذهن این بنده جز یک معامله فروش ایران به انگلستان طور دیگر تلقی نشده این است که با اطلاع از این مسیله شب و روز در وحشتم هرگاه راه می روم فرض می کنم که روی خاکی قدم برمی دارم که تا دیروز مال من بوده و حال ازآن دیگری است هر وقت آب می خورم می دانم این آب الخ از اینرو هر لحظه نفرینی به مرتکب این معامله می گفتم تقریبا قصیده ها غزل ها و مقاله ها در این خصوص تهیه کرده ولی چون هیچکس پیرامونم برای ثبت و حفظ آنها نبوده تقریبا تمام آنها از یاد رفت بی آنکه اثری کرده باشد فقط ابیات زیر است که از میان آنها به خاطرم مانده

هرچه من ز اظهار راز دل تحاشی می کنم ...

میرزاده عشقی
 
۲۰۱۳۱

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » در نکوهش روزگار

 

... از عدم آورده اند و می برندم در عدم

زندگی راه مزارست از رحم در هر قدم

اندرین ره فتنه است و شور و شر و هم و غم ...

میرزاده عشقی
 
۲۰۱۳۲

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » غزلیات و قصاید » شمارهٔ ۱۰ - زندانی شدن شاعر

 

... چرا با دست خود بدهی به دست انگلیسانش

این راه و که و هامون نبردی بار خود بیرون

نباشی ناگزیر ایدون که بسپاری به دزدانش ...

... زن شومرده هندویم که اینسان زنده در قبرم

ببین پیراهن صبرم که بدریده گریبانش

دلا اندک صبوری کن ز عجز و ناله دوری کن ...

میرزاده عشقی
 
۲۰۱۳۳

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » غزلیات و قصاید » شمارهٔ ۱۲ - چکامه جنگ: شکایت از مهاجرین و پیش آمدهای ایام مهاجرت

 

... بر ما جفا گذشت ز حد جفاگری

ما را گذاردند رفیقان نیمه راه

اینگونه در مخافت و گشتند اسپری ...

... تنها نه او خراب برون آمد از میان

و آنان که کرده اند در این راه رهبری

دادند هر یک از دگری بهتر امتحان ...

... حاشا گمان مدار که من کرده ام شعار

لاشه خوری طریقتم از راه شاعری

هر چند لاشه خور نیم اما مهاجرم ...

میرزاده عشقی
 
۲۰۱۳۴

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - تأثیر سخن

 

... به دامان شه مشتی آتش نهاد

شه از آن بلا راه رفتن گرفت

ولیکن یکی میخش دامن گرفت ...

میرزاده عشقی
 
۲۰۱۳۵

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - گلهای پژمرده

 

... رسید او به جایی که ره تنگ بود

بسی شاخه در راه آونگ بود

طبیعی است بر جسم آن شاخسار ...

میرزاده عشقی
 
۲۰۱۳۶

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰ - راه نجات

 

... هر که شد خاک نشین برگ و بری پیدا کرد

تا پریشان نشوی راه به مقصد نبری

بیضه چون جامه فرو ریخت پری پیدا کرد

میرزاده عشقی
 
۲۰۱۳۷

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۸ - در هجو شیخ ممقانی

 

... در خورد دعوت عام شایان میهمانی

از پرتو سفارت وز شاهراه غارت

هم خوب می خوری و هم خوب می خورانی ...

... همچو خدای هرجا حاضر ز لامکانی

گویند روضه خوانی است راه معیشت تو

به به چه خوب فنی است این فن روضه خوانی ...

... پس از چه در شکنجم دایم دسیسه رانی

دانستم از چه راهست وآن را چرا گناهست

خودروی تو سیاهست ترسی که من زمانی ...

میرزاده عشقی
 
۲۰۱۳۸

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱۱ - مستزاد مجلس چهارم

 

... در قافله یاران

گفتند که این راه پر از خوف و خطر بود

دیدی چه خبر بود ...

... آن گونه که دانی

عریان شود آن کس که از آن راهگذر بود

دیدی چه خبر بود ...

میرزاده عشقی
 
۲۰۱۳۹

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۳ - تابلوی دوم: روز مرگ مریم

 

... ز گریه نصفه شد این پیرمرد خون به جگر

همی ننالد و بغضش گرفته راه گلو

به زور می کند آن را درون سینه فرو ...

میرزاده عشقی
 
۲۰۱۴۰

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۴ - تابلوی سوم: سرگذشت پدر مریم و ایدآل او

 

... به سوی رشت شبانه روانه گردیدیم

چهار پنج شبی بین راه خوابیدیم

که تا به خطه گیلان شدیم جایگزین ...

... ز انقلاب تقاضای نان و آب مکن

برو ز راه دگر نان خود نما تأمین

شد این سخن به دل من چو خنجر کاری ...

میرزاده عشقی
 
 
۱
۱۰۰۵
۱۰۰۶
۱۰۰۷
۱۰۰۸
۱۰۰۹
۱۰۱۶