گنجور

 
سنایی

ابن خطّاب آن به مردی فرد

کعب احبار ازو روایت کرد

گفت اگر نه ز بهر این سه خصال

بودیی بودمی حیات وبال

کردمی اختیار خود را مرگ

این حیاتم دگر نبودی برگ

لیکن از بهر این سه خصلت را

می‌پسندم حیات و مهلت را

کعب گوید که گفتمش ای میر

این سه خصلت بگو و باز مگیر

گفت عمّر یکی که گه گاهی

در سبیل خدای هر راهی

می‌دویم و جهاد می‌جوییم

در ره غزو شاد می‌پوییم

دوم آنست کز پی طاعت

سر به سجده بریم هر ساعت

گاه و بی‌گه خدای می‌خوانیم

به خدایی ورا همی دانیم

سیم آن کین جماعت مشتاق

که جلیس‌اند بی‌ریا و نفاق

سخن حق ز ما همی شنوند

همچو مرغ گرسنه دانه چنند

یا چو ریگی که تفته گشت از تاب

آب یابد خورد به سیری آب

از پی این سه خصلتم دلخوش

بر سرِ آب پای در آتش

به حیات از برای خلق خدا

دادم از بهر کردگار رضا

گرنه از بهر این سه حال بُدی

زین حیاتم بسی ملال بُدی

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]