گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سنایی

خواجه‌ای را به مردمی دربست

متّکا ساختم بر او ننشست

گفتمش تکیه جای باشد خوش

گفت آن را که رشته شد ز آتش

کی سپارد به تکیه‌گه تن خویش

هرکه را گور و مرگ و محشر پیش

این همه تکیه‌ها غم و هوسست

تکیه‌گه رحمت خدای بسست

اینت آزادمرد دین‌پرور

اینت محکم حدیث حکمت خر

ای سنایی سخن دراز مکش

کوتهی به نمک ز دیگ بچش

خواجه تن را طلاق ناداده

دین همی جوید اینت آزاده

این جهان راست بهر مغروری

خانه ویران و پرده زنبوری

این جهان در حُلی و حُله نهان

گَنده پیریست زشت و گنده دهان

تو به نیرنگ و رنگ او مگرو

سخنان مزخرفش مشنو

چه طمع داری از درش آبی

چه نهی زیر پشته گردابی

صدهزاران چو تو به آب برد

تشنه باز آورد که غم نخورد

چون از این گَنده پیر گشتی دور

دست پیمان بدادی از پی حور

حور با تو چگونه پردازد

حور با گنده‌پیر کی سازد

سه طلاقش ده ارت هیچ هُش است

زانکه این گنده پیر شوی کُش است

حیدری نیست اندرین آفاق

دهد این گَنده پیر را سه طلاق

در جهان حیدران اگرچه بسند

در ره دین به گرد او نرسند

چون شود دهر با تو یک دم خوش

چون جهد ناگه از خیار آتش

نوش اینجات زهر آنجایست

تری مغز آفت پایست

تا بُوَد دنیی‌ات نباشد حور

از معانی بدانکه دوری دور

از امانی بجمله دست بدار

همچو غوغا به شهر دست برآر

چکنی خداکدان پر مارش

که مه او مه سگش مه مردارش

دور شو زو که از تُنُک مایه

چوژه لنگ آید ار خری خایه

گربه‌وار او غذای خود زاید

زادهٔ او برو کجا پاید

بارگیر تو تازی اسب دوان

تو خریدار لنگ و لاشه خران

خوی شیران پذیر با صولت

همچو گربه مباش دون همّت