گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سنایی

چه رسم‌ست آن نهادن زلف بر دوش

نمودن روز را در زیر شب‌پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش

گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق

هزاران صبحدم از یک بناگوش

تو خورشیدی از آن پیش تو آرند

فلک را از مه نو حلقه در گوش

پری و سرو و خورشیدی ولیکن

قدح گیر و کمربند و قباپوش

گل و مه پیش تو بر منبر حُسن

همه آموخته کرده فراموش

سنایی را خریدستی دل و جان

اگر صد جان دهندت باز مفروش