گنجور

 
سنایی

گاه رزم آمد بیا تا عزم زی میدان کنیم

مرد عشق آمد بیا تا گرد او جولان کنیم

چنگ در فتراک این معشوق عاشق کش زنیم

پس لگام نیستی را بر سر فرسان کنیم

گر برآید خط توقعیش برین منشور ما

ما ز دیده بر خط منشور در افشان کنیم

از خیال چهرهٔ غماز رنگ آمیز او

بس به رسم حاجیان گه طوف و گه قربان کنیم

ننگ این مسجد پرستان را در دیگر زنیم

چون که مسجد لافگه شد قبله را ویران کنیم

ملک دین را گر بگیرد لشکر دیو سپید

ما همه نسبت به زور رستم دستان کنیم

خاکپای مرکب عشاق را از روی فخر

توتیای چشم شاهان همه کیهان کنیم

بوحنیفه‌وار پای شرع بر دنیا نهیم

بوهریره‌وار دست صدق در انبان کنیم

سوز سلمان را و درد بوذری را برگریم

آن گهٔ نسبت درست از سنت و ایمان کنیم

هر چه امر سرمدی باشد به جان فرمان بریم

و آنچه حکم احمدی باشد به حرمت آن کنیم

شربت لا بر امید درد الاالله کشیم

و آنچه آن طوفان نوح آورد در طوفان کنیم

چون جمال قرب و شرب لایزالی در رسید

جامه چون عاشق دریم و شور چون مستان کنیم

گه چو بو عمر و علا فرش قرائت گستریم

گه چو حسان ابن ثابت مدحت احسان کنیم

این نه شرط مومنی باشد نه راه بی‌خودی

طاعت سلطان بمانده خدمت دربان کنیم

هم تری باشد که در دعوی راه معرفت

صورت هارون بمانده سیرت هامان کنیم

چون عروسان طبیعت محرم ما نیستند

بر عزیزان طریقت شاید ار پیمان کنیم

هر چه از پیشی و بیشی هست در اطراف ما

ما بر آن از دل صلای «من علیها فان» کنیم

ای سنایی تا درین دامی مزن دم جز به عشق

تات چون شمع معنبر روشن و تابان کنیم

عندلیب این نوایی در قفس اولاتری

چون شدی طاووس جایت منظر و ایوان کنیم

تا ز فرمان نیاید زین قفس بیرون مپر

کاشکارا آن گهٔ گردی که ما فرمان کنیم

گر تمنای بزرگی باشدت در سر رواست

فقر تو افزون شود چون حرص تو نقصان کنیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

خیز تا در صف عقل و عافیت جولان کنیم

نفس کلی را بدل بر نقش شادروان کنیم

دشنهٔ تحقیق برداریم ابراهیم وار

گوسفند نفس شهوانی بدو قربان کنیم

گر برآرد سر چو فرعون اندرین ره شهوتی

[...]

میبدی

تا کی از دون همتی ما منزل اندر جان کنیم

رخت بر بندیم از جان قصد آن جانان کنیم‌

شاهد الّا تخافوا از نقاب آمد برون

سر بر آری خرقه بازان تا که جان افشان کنیم‌

عطار

وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم

پیش او شکرانه جان خویش را قربان کنیم

چون ز راه اندر رسد ما روی بر راهش نهیم

وانگهی بر خاک راهش دیده خون‌افشان کنیم

هرچه در صد سال گرد آورده باشیم این زمان

[...]

مولانا

ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم

دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم

گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما

ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم

چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش

[...]

فیض کاشانی

ایخوش آنروزی که ما جان در ره جانان کنیم

ترک یک جان کرده خود را منبع صد جان کنیم

اختیار خود به پیش اختیار او نهیم

هرچه او میخواهد از ما از دل و جان آن کنیم

خدمت سلطان عشق حق شهنشاهی بود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه