وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم
پیش او شکرانه جان خویش را قربان کنیم
چون ز راه اندر رسد ما روی بر راهش نهیم
وانگهی بر خاک راهش دیده خونافشان کنیم
هرچه در صد سال گرد آورده باشیم این زمان
گر همه جان است ایثار ره جانان کنیم
گر نباشد ماحضر چیزی نیندیشیم از آن
آتشی از دل برافروزیم و جان بریان کنیم
شمع چون از سینه سوزد نقل از چشم آوریم
باده چون از عشق باشد جام او از جان کنیم
بر جمال دوست چندان میکشیم از جام جان
کز تف او عقل را تا منتها حیران کنیم
پایکوبان دستزن در های و هوی آییم مست
هم پیاپی هم سراسر دورها گردان کنیم
هر نفس بر بوی او عمری دگر پی افکنیم
هر زمان بر روی او شادی دیگرسان کنیم
گر در آن شب صبحدم ما را بود خلوت بسوز
صبح را تا روز حشر از خون دل مهمان کنیم
در نگنجد مویی آن دم گر بیاید ماه و چرخ
ماه را بر در زنیم و چرخ را دربان کنیم
در حضور او کسی ننشست تا فانی نشد
گر سر مویی ز ما باقی بود تاوان کنیم
چون حریفان جمله از مستی و هستی وا رهند
جمله را بی خویشتن بر خویشتن گریان کنیم
چون نه سر نه خرقه ماند از کمال نیستی
خرقه را با سر بریم و کارها آسان کنیم
گر دهد عطار را وصلی چنین یک لحظه دست
هر که دردی دارد از درد خودش درمان کنیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عاشقانهای عمیق و شوق ملاقات با معشوق است. شاعر از رسیدن آن ماه (نماد معشوق) خوشحال میشود و آماده است تا جان و دل خود را در راه او قربانی کند. او میگوید که از هر آنچه در طول سالها جمع کرده، در این لحظه برای معشوق خواهد گذشت. شعله عشق در دل او شعلهور است و همواره به عشق او میسوزد و وارد یک حالت مستی و شگفتی میشود. همچنین، شاعر بر این نکته تأکید میکند که با رسیدن این شب خاص، باید از خود بیخود شده و از همهی قید و بندها رهایی یابد و حتی در صورت رسیدن به معشوق، خود را فراموش کند. در نهایت، او از درد و رنجهای خود صحبت میکند و امیدوار است که با وصال محبوب، دردش درمان شود.
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که ما آن ماه (عزیز) را به مهمانی دعوت کنیم و به پاس شکرگزاری از جان خود، آن را فدای او کنیم.
هوش مصنوعی: وقتی کسی به سادگی وارد زندگی ما شود، ما تمام توجهمان را به او معطوف میکنیم و در نهایت حرمت و احترام او را با ارادت و اندوه نشان میدهیم.
هوش مصنوعی: هر چیزی را که در طول صد سال جمعآوری کردهایم، اگر این لحظه به معنای واقعی ارزشمند باشد، باید جانمان را برای محبوب و معشوق فدا کنیم.
هوش مصنوعی: اگر نبود آنچه از دست رفته، هیچ چیزی از آن نخواهیم اندیشید. ما آتش عشق را در دل برافروخته و جان خود را در آتش آن میسوزانیم.
هوش مصنوعی: وقتی که شمع درونش میسوزد، نوری از دلش ساطع میشود. از سوی دیگر، وقتی عشق واقعی وجود داشته باشد، نوشیدنیاش از عمق وجود و جان ماست.
هوش مصنوعی: ما از محبت و زیبایی دوست به قدری مینوشیم که تاثیر آن بر جان ما باعث میشود عقل و درک ما تا بینهایت در حیرت بماند.
هوش مصنوعی: ما با شادی و سرور به دور هم جمع میشویم، پایکوبی میکنیم و دستهایمان را به نشانه خوشحالی بالا میبریم. در این حال مست و سرشار از شادی خواهیم بود و به طور مداوم دور هم میچرخیم و به جشن و پایکوبی ادامه میدهیم.
هوش مصنوعی: هر لحظه بر اثر عطر او زندگی جدیدی را آغاز میکنیم و هر بار با دیدن او شادمانیهایی متفاوت را تجربه میکنیم.
هوش مصنوعی: اگر در آن شب صبحدم ما تنها بودیم، صبح را بسوزانیم و تا روز قیامت ضیافتی با خون دل به پا کنیم.
هوش مصنوعی: اگر در آن لحظه ملایم بهاری با تمام زیباییاش بیاید، حتی یک موی آن هم در توصیف نمیگنجد و ما ماه را بر در خانهمان میزنیم و زمان را به عنوان نگهبان خود برمیگزینیم.
هوش مصنوعی: در حضور او هیچکس نتوانست بینهایت بماند و از بین نرفت، چرا که اگر حتی یک مو از ما باقی میماند، باید برای آن مجازات میدادیم.
هوش مصنوعی: زمانی که رقیبان همه تحت تأثیر مستی و وجود خود قرار میگیرند، ما میتوانیم بدون هیچگونه احساس خودخواهی و صرفاً به خاطر آنها به حال خودمان گریه کنیم.
هوش مصنوعی: در حالت بینیازی و عدم وابستگی به ظواهر، میتوان تمام محدودیتها و دغدغهها را کنار گذاشت و به سادگی زندگی کرد. ما میتوانیم با رها کردن قید و بندها، همه چیز را آسانتر نماییم.
هوش مصنوعی: اگر عطار لحظهای به وصالی اینچنین دست یابد، میتوانیم از درد هر کسی که دردی دارد، تسکینی بدهیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خیز تا در صف عقل و عافیت جولان کنیم
نفس کلی را بدل بر نقش شادروان کنیم
دشنهٔ تحقیق برداریم ابراهیم وار
گوسفند نفس شهوانی بدو قربان کنیم
گر برآرد سر چو فرعون اندرین ره شهوتی
[...]
تا کی از دون همتی ما منزل اندر جان کنیم
رخت بر بندیم از جان قصد آن جانان کنیم
شاهد الّا تخافوا از نقاب آمد برون
سر بر آری خرقه بازان تا که جان افشان کنیم
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم
گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم
چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش
[...]
ایخوش آنروزی که ما جان در ره جانان کنیم
ترک یک جان کرده خود را منبع صد جان کنیم
اختیار خود به پیش اختیار او نهیم
هرچه او میخواهد از ما از دل و جان آن کنیم
خدمت سلطان عشق حق شهنشاهی بود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.