گنجور

 
فیض کاشانی

ایخوش آنروزی که ما جان در ره جانان کنیم

ترک یک جان کرده خود را منبع صد جان کنیم

اختیار خود به پیش اختیار او نهیم

هرچه او می‌خواهد از ما از دل و جان آن کنیم

خدمت سلطان عشق حق شهنشاهی بود

همتی تا خویشتن را وقف این سلطان کنیم

در طلسم ماست پنهان گنج سِرِّ معرفت

تا شود این گنج پیدا خویش را ویران کنیم

همتی کو تا چو ابراهیم بر آتش زنیم

آتش عشق خدا بر خویشتن بستان کنیم

یا چو اسماعیل در راه رضایش سر نهیم

خویش را در عیدگاه وصل او قربان کنیم

یا چو نوح اول به سنگ دشمنان تن دردهیم

بعد از آن از آب چشم آفاق را طوفان کنیم

یا به حبل الله آویزیم دست اعتصام

همچون عیسی بر فراز آسمان جولان کنیم

یا چو احمد بگسلیم از غیر حق یکبارگی

هر دو عالم را به نور خویش آبادان کنیم

می‌کند بر موسی جان بغی فرعون هوا

کو عصای عشق حق تا در دمش ثعبان کنیم

رُست خارِ کفر در دل از فراقَش وصل کو

خار را بستان کنیم و کفر را ایمان کنیم

گر چنین روزی شود روزی خدایا فیض را

دردهای جمله عالم را به خود درمان کنیم