گنجور

 
صامت بروجردی

اگر دستت رسد با همنشینی

دو روزی خلوتی را برگزینی

گل راحت به کام دل بچینی

خوشا مستی و عشق نازنینی

نه کیشی و نه آئین و نه دینی

ترا کرده چنان خواب گران مست

که جز خود کس ندانی نیست یا هست

اگر خواهی بلندی پست شو پست

بترس از زیردستان ای زبردست

که دستی هست در هر آستینی

اگر سلطان اگر شهزاده گر شاه

چو دست چاره شد از دهر کوتاه

نمی‌آید به کارت منصب و جاه

ره ما تیره و هر گم صد چاه

نه راه پس نه چشم پیش‌بینی

چو شد پیمانه پر گر شهد و گرسم

تو را دولت اگر بیش است وگر کم

دو روز عمر اگر شادی و گر غم

بود آسوده آن کز خلق عالم

نه مهری باشدش در دل نه کینی

به یک قطره ز دریا کم چه باشد

ز گنجی بذل یک درهم چه باشد

عنایت با گدام یک دم چه باشد

مرا غم از در منعم چه باشد

زیان خرمنی از خوشه‌چینی

نمودی عمر صوف اندرز و مال

نشد یک دم که باشی فارغ البال

دو روی هم بپردازی به اعمال

نمی‌گردد شراب انگور صد سال

اگر در خم نماند اربعینی

چو زیر خاک باشد منزل ما

دگر هیچ است سعی باطل ما

نگردد صادف دنیا با دل ما

وفا تخمی است در آب و گل ما

نروید این گیاه از سرزمینی

هر آن زهدی که بهر خود رستی است

نه زهد است آن کلید چاه پستی است

مروت زاد راه تندرستی است

بیا ساقی که کیش عشق مستی است

برو زاهد چه دنیایی چه دینی

نه هر کس را شود رفعت مسلم

نه هر کس جام دارد می‌شود جم

نه هر گوشی است بر اسرار محرم

شود تا نقش در وی اسم اعظم

کجا شایسته باشد هر نگینی

توانی هر چه نیکو ساز اخلاق

که خشکی زهر و خوشر وئیست تریاق

مکن بر خود چو (صامت) تنگ آفاق

نه راهی در درون پرده مشتاق

نه کس را از برون علم الیقینی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode