گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صامت بروجردی

روایت‌ست که ختم رسل رسول عرب

به مکه دخترکی داشت نام او زینب

به خواستگاری زینب خدیجه بود رسول

نمود بهر ابی‌العاص خطبه نزد رسول

به عرش سود ابی‌العاص را سر امید

ز فیض رتبه دادمادی رسول مجید

پس از ظهور نبوت که شافع امت

ز مکه کرد به یثرب به امر حق هجرت

پی مدافعه مشرکین مهیا شد

زمان واقعه جنگ بدر کبری شد

سران مکه در آن واقعه اسیر شدند

به دست لشگر اسلام دستگیر شدند

ز هر دو سوی پس از گفتگو به قتل قصاص

بنا به فدیه نهادند بهر استخلاص

ز اهل مکه هر کسی که دستگیری داشت

میان لشکر اسلام یک اسیری داشت

تهیه زر و سیمی نمود و گشت روان

سوی مدینه بر شهریار کون و مکان

بداد فدیه و بنمود اسیر خود آزاد

به سوی مکه روان گشت خرم و دلشاد

کسی به غیر ابی‌العاصی که و تنها

دگر نبد به مدینه ز جمله اسرا

نمود بهر رهایی شوی خود زینب

قلیل سیم و زری با هزار رنج و تعب

وفا به فدیه وی چون نداشت آنزروسیم

که در خلاص شوهر نمایدش تقدیم

به یادگار بدش از خدجیه یک چندی

گزیده مرسله قیمتی گلوبندی

برون نمود ز گردن نهاد بر سر زر

روانه کر به یثرب بر جناب پدر

فتاد چشم نبی چون بسوی گردن بند

دلش به مجمر غم گشت شعله‌ور چو سپند

چرا که یاد ز عهد خدیجه خاتون کرد

سرشک دیده خود را چو رود جیحون کرد

به گریه گفت به نزد مهاجر و انصار

که گشته تنک ببینید چون به زینب کار

که یادگاری مادر نموده است روان

برای فدیه شور بدیده گریان

چون آنجناب بدیدند زار و خسته شده

برای غصه زینب دلش شکسته شده

چو آن جناب بدیدند زار و خسته شده

برای غصه زینب دلش شکسته شده

پی تسلی ختم رسل ثنا گفتند

تمام خدمت سلطان انبیا گفتند

که ما ز شوهر زینب امید ببریدیم

فدای او بتو ای شهریار بخشیدیم

روانه کن بر فرزند خود گلوبندش

خلاص کن ز الم قلب آرزومندش

دریغ و درد که اینجا دل رسول خدا

به دست آمد و بشکسته شد به کرببلا

دمی که شمر سیه‌روی هتک حرمت کرد

به خیمگاه حسین رو برای غارت کرد

میان خیمه مکان داشت عابد بیمار

بروی کهنه حصیری شکسته و تب‌دار

به عابدین چو نظر کرد خولی بی‌باک

حصیر را بکشید و تنش فکند به خاک

ز اهلبیت نبی وقت غارت دشمن

دریده گوش ستمدیده جهان زینب

ستمگری ز بنی‌زهره کافر می‌شوم

ز گوش کرد برون گوشواره کلثوم

ز گوش سوم آن گوش کن به آه و فسوس

ز قول فاطمه یینوای تازه عروس

که ظالمی بوی اندر خیام گشت دچار

اراده کرد که سازد به سوی دشت فرار

فکنده کعب نی آن بی‌حیا به بازویش

به خاک داد مقام و فکند بر رویش

ببرد مقته با گوشواره از گوشش

سر برهنه به خاک او فکند مدهوشش

چه هوش آمد بنشسته دید با شیون

خمیده زینب و رسش گرفته در دامن

به گریه گفت که ای عمه الم‌پرور

بیا بپوش مرا کهنه معجری بر سر

بریخت زینب غمدیده از جگر خوناب

به گریه گفت که ای دل شکسته بی‌تاب

ز سر برهنگی از خاطر پریشانست

نظاره کن بسر عمه‌ات که عریانست

برو سپهر! که بنیاد تو خراب شود

بسان سینه (صامت) دلت کباب شود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

شده است بلبل داود و شاخ گل محراب

فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟

یکی سرود سراینده از ستاک سمن

یکی زبور روایت کننده از محراب

نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه

[...]

مسعود سعد سلمان

شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز

درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز

ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ

شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز

برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم

[...]

ابوالفرج رونی

گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب

ربود حرص امارت قرار آتش و آب

همی شکنجد باد و همی شکافد خاک

به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب

به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل

[...]

سوزنی سمرقندی

خری سبوی سرو روده گوش و خم پهلو

کماسه پشت و کدو گردن و تکاو گلو

چو آمد آید با او سبوی و روده و خم

چو شد کماسه رود با وی و تگا و کدو

خری سرش ز خری چون کدوی بیدانه

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت

شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت

زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است

حسام دولت و دین و علاء اسلامت

بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک

[...]