گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صامت بروجردی

زینب چون دید خسرو دین مانده بی‌معین

رفت و گرفت دست دو طفلان نازنین

آورد آن دو تا گل گلزار خویش را

با چشم اشکبار به نزد امام دین

گفتا که خواهم ای شه خوبان ز جان کنم

این هدیه را نثار قدومت در این زمین

ای حشمت الله از ره احسان نما قبول

ران ملخ ز مور دل افسرده غمین

این عون و آن محمد خواهم کنم ز جان

آن را فدای اکبر و قربان اصغر این

فرمود شه که این دو مرا نور دیده‌اند

سازم چسان روان بدم تیغ مشرکین

مرگ برادر و غم یاران مرا بس است

منما فزون داغ من زار بیش از این

بهر نیاز زینب و عون و محمدش

سودند جبهه بر در آن قبله یقین

کردند بس نیاز که شه دادن اذن جنگ

بر آل دو طفل غمزده نورس حزین

بوسید آن دو کودک و بوئیدشان ز مهر

آن را چو شاخ نرگس و این را چو یاسمین

پس زینب ستمزده پوشید شان کفن

زد شانه به سنبل گیسوی عنبرین

تیغ و سپر ببست و روان کرد همچو ماه

شد ز آسمان دیده سرشگش به آستین

تیر و کمان فکند به مرکب نشاندشان

گفتی که مهر و ماه عیان شد ز برج زین

رفتند سوی رزم و برآن دست و تیغشان

برخاست از قضا و قدر صورت آفرین

آن همچو رعد غلغله در شش جهت فکند

وین زد چو برق شعله به قلب سپاه کین

آن چون شرار از نار عدو را ز پا فکند

وین دست و سر چوب برگ خزان ریخت بر زمین

و آن به اسنان ز جسم عدو جوی خون گشود

بست این ره فرار ز هر سو به مشرکین

کرد آن صدای الحذر ازکوفیان بلند

این الامان رساند به گردون هفتمین

آن فوج فوج را به سقر دادشان مقر

این فرقه فرقه را به درک کردشان مکین

گفتا یکی ز حمزه مگر دارد این نشان

گفت آن دگر به جعفر طیار ماند این

آخر ز پیش جنگ دو شیران گریختند

روباه وار حمله نمودند از کمین

تیر اجل ز ابر بلا ریخت چون مطر

بر جسم ناز پرورشان گشت دلنشین

آن می‌فکند نیزه و پیکانش از یسار

آن می‌زدی به خنجر برانش از یمین

آخر همان دو پیکر پاک شریف شد

از نیزه پاره پاره ز جور مخالفین

گشتند آن دو طفل و فکندند از الم

آتش به قلب زینب غمدیده حزین

سرداد شاه تشنه در این ماتم و کشید

از دیده سیل اشک و ز دل آه آتشین

(حاجب) ز داغ این دو برادر سرشک ریخت

شاید شوند شافع او یوم واپسین