تا کی از بخت فرو بسته گره وا نکنی
نظر لطف به آوارگی ما نکنی
گوییا اسم جدایی نشنیده است دلت
ورنه درد دل ما از چه مداوا نکنی
شده آئینه دل تیره تر از چهره بخت
ز چه از یک نظرش پاک و مصفا نکنی
هوس خاک سر کوی تو اندر لب سرماست
همتی از چه برین منصب عظمی نکنی
اینقدر هم نبود بیاثر آه دل ما
مگر از سوز دل سوخته پروا نکنی
(صامتا) کار جهان گشت به کامت که دگر
ز غم دلبر خود شورش و غوغا نکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عذاب و درد心 خود اشاره میکند و از معشوق میخواهد که به وضعیت آوارگی و غم او توجه کند. او از جدایی و دلشکستگی صحبت میکند و میپرسد چرا معشوق از درد دل او بیخبر است. شاعر احساس میکند که دلش همچنان تیره و ناامید است و از معشوق میخواهد که با یک نظر به او نگاهی مهربانانه بیفکند. همچنین اشاره میکند که عشق او به معشوق به قدری عمیق است که حتی در سرما، آرزوی دیدار او را دارد و او را به یاد میآورد. در نهایت، شاعر به آرامش غیرمنتظرهای که در زندگی ایجاد شده اشاره میکند و از معشوق میخواهد که دردی ایجاد نکند و این شورش و غوغا را فراموش نکند.
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی منتظر بمانی که شانس و اقبال به تو روی خوش نشان دهد؟ چرا به حال و روز معطل ما توجهی نمیکنی؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد دلت هرگز طعم جدایی را نچشیده است، وگرنه چرا درد دل ما را تسکین نمیدهی؟
هوش مصنوعی: دل من به دلیل تقدیر ناخوشی، مثل آینهای تیره و کدر شده است. زیرا اگر تو با یک نگاه خالص و روشن به من توجه کنی، ممکن است این تاریکی برطرف شود.
هوش مصنوعی: میل و desires من به خاک کوی تو در دل زمستان در دل سردی وجود دارد، پس چرا ارادهای برای رسیدن به این مقام عظیم نداری؟
هوش مصنوعی: دل ما به این سادگیها بیتأثیر نبود؛ نکنه که از درد و سوزی که در دل داریم، هیچ نگرانی نداشته باشی.
هوش مصنوعی: به آرامی و بی صدا، کارهای دنیای تو به خوبی انجام شد، تا جایی که دیگر از غم عشق محبوبات دیگر فریاد و جنجالی نداشته باشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
[...]
تا تو چون شانه دل چاک مهیا نکنی
پنجه در پنجه آن زلف چلیپا نکنی
بر کلاه خرد و هوش اگر می لرزی
به که نظاره آن قامت رعنا نکنی
روزگارت شود از آب گهر شیرین تر
[...]
ای که داری گله از دست فراموشی یار
ادب آن است که در خاطر او جا نکنی
صدف از خانه او قطره آبی نچشید
تکیه بر همت کم کاسه دریا نکنی
ای قدح، قلقل بسیار، کم از عربده نیست
[...]
یک نفس نیست که خون در دل شیدا نکنی
آتش آه مرا بادیه پیما نکنی
می توانی به نگه پاسخ صد مسأله داد
که حوالت به لب لعل شکرخا نکنی
تا ز دل زمزمهٔ یاصنمی می آید
[...]
لطف با دوست نه با خصم مدارا نکنی
خون این هر دو بریزی و مهابا نکنی
عاشقان راست دم و راست رو و جانبازند
قتل این قوم خطا باشد و هان تا نکنی
دل ما خسته و رنجور دو چشمت بیمار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.